جغرافیای نوآوری
پیشگفتار
هر گونه تجزیه و تحلیل از جغرافیای نوآوری در سراسر جهان میل به کشف نابرابری ذاتی توزیع در فضا از نظر توزیع ورودیها، خروجیها و نتایج دارد، در این میان نوآوری میتواند بهعنوان مخلکننده و تغییر دهنده اساسی بازار به تصویر کشیده شود. اینگونه عدم تعادلها هنگام بررسی جغرافیای نوآوری شهری مشهود است. اگرچه برخی از شهرها به عنوان موتورمحرکه و قدرتمند نوآوری عمل میکنند، بسیاری دیگر از شهرها از فرهنگ، زیرساختها و ساختار صنعتی نهفته و ریشه دار عقب مانده و مشخص شدهاند که در برابر تولید اشکال جوامع نوآوری که توسعه اقتصادی مبتنی بر دانش را پیش میبرند،. توفیق چندانی نداشته اند.
در این جلد بسیار جامع، Tan Yigitcanlar و Tommi Inkinen جغرافیای نوآوری را از منظر نظری و عملی بررسی میکنند. آنها به وضوح نشان میدهند که علت نابرابری توسعه در بین شهرها ناشی از توانایی آنها در سازماندهی جریان دانش است که زیربنای نوآوری موفق و به ویژه مخرب و رادیکال است. درکل، ایده توسعه شهری مبتنی بر دانش زیربنای این کتاب به عنوان ابزاری برای بررسی سیستماتیک نقش دانش و شبکهها بهعنوان مؤلفههای کلیدی تکامل اقتصادی شهری بیان شده است (Yigitcanlar 2009). این رویکرد در اصل این دیدگاه را بیان میکند که دانش ساختاری کلیدی برای درک شیوههای توسعه شهری با تمرکز آشکار بر شناسایی داراییهای دانش محیطهای شهری است. در نتیجه،
روایت و تحلیل Yigitcanlar و Inkinen نشان میدهد که جهانیسازی فزاینده منجر به مهمتر شدن سطح شهر و شهر نسبت به کشورها در ترویج و درک نوآوری و رشد اقتصادی میشود. محققان اغلب محیط نوآورانه شهری را به عنوان واحدهای سرزمینی مهم که در آن اشکال درون زای توسعه شکوفا میشود، مشخص میکنند. با یک رویکرد و نگاه تکاملی، توسعه شهری مبتنی بر دانش شامل رشتههای متعددی از روابط بین بازیگران و منابع خود در سطح سازمانی و فضایی است که به شیوهای پیچیده با هم تعامل دارند. اساسا، یک محرک کلیدی شهری رشد شامل توانایی سازمانها در یک شهر برای دسترسی و متعاقباً استفاده از دانش اقتصادی مناسب است.
علاوه بر این، کارآفرینی مورد نیاز جهت تسریع نوآوری خود یک بعد جغرافیایی بارز دارد، با تفاوتهایی در نرخ راهاندازی در شهرها، و همچنین تفاوت در موفقیت استارتآپها و نگرشهای کارآفرینی، که همگی نشاندهنده نقش محیط شهری در تقویت کارآفرینی است، شهرها میتوانند به انکوباتور ایدههای جدید تبدیل شده و فرصتهایی را برای کارآفرینی و همچنین برای کشف دانشهای ارزشمند جدید مورد نیاز برای نوآوری و نواقصات فناوری فراهم کنند. با این حال، در رقابت جهانی و فناوری اطلاعات ایجادو تکثیر راهحلها و مسیرهای بالقوه جدید، نوآوری با راهحلهای رقابتی متعدد با نقاط قوت مختلف در زمینههای مختلف، غیرقابل پیشبینی و نوترکیب شده است (Sabel and Saxenian 2008).
به طور کلی، مفهوم «شهر دانش» و مکتب فکری «توسعه شهری دانشمحور»، دیدگاهی از «دانش» را در بر میگیرد که در آن چارچوبی برای یکپارچهسازی داراییها و عوامل اقتصادی، اجتماعی و زیستمحیطی زیربنای توسعه تنظیم میشود . در اصل، مفهوم توسعه شهری مبتنی بر دانش ریشه در این مفهوم دارد که سرچشمه نرخ بالا در عملکرد اقتصادی و رشد متعاقب آن از نقشی که تولید، توزیع و استفاده از دانش در داخل و بین اقتصادها، با شبکهها ایفا میکند، ناشی میشود. اخیراً ایفای نقش اساسی ، نقش مکانهای خاص در محیطهای شهری، که بهطور مختلف به عنوان فضاهای نوآورانه شهری، مناطق یا محوطهها توصیف میشوند، بهعنوان کاتالیزورهای کلیدی توسعه شهری مبتنی بر دانش در نظر گرفته میشوند. مهار این مراکز نوآوری شهری است که یک ویژگی مهم از ساختار مجدد توسعه اقتصادی شهری معاصر را تشکیل میدهد. در واقع، به نظر میرسد که مؤثرترین مناطق نوآوری شهری دارای درجه بالایی از داراییهای شبکه، همراه با داراییهای فیزیکی و اقتصادی سنتیتر هستند، و محیطی پویا باز تولید میکنند که قرابت و همگرایی و سرریز دانش را تقویت میکند (کاتز و واگنر 2014).
طیف وسیعی از شهرها در سراسر جهان وجود دارند که مراکز نوآوری موفق و مناطق متکی بر دانش در شهرها ایجاد کردهاند، که تعدادی از آنها توسط Yigitcanlar و Inkinen در این جلد تحلیل شدهاند. شهرهای بسیاری نیز در آرزوی تبدیل شدن به مراکز توسعه شهری دانش محور هستند. بدون شک تکرار یا شبیه سازی شهرهای موفق و مناطق شهری، یا هر ناحیه دانش، حوزه یا مرکز دیگری برای آن موضوع غیرممکن است. با این حال، در مورد چگونگی بهبود ظرفیت نوآوری مکانهای شهری، درسهای زیادی میتوان آموخت، بهویژه، نقشی که شبکهها در تبدیل برخی شهرها با قطبهای نوآوری قوی به مراکز رشد جهانی ایفا کردهاند. در عین حال، مهم است که به این نکته توجه داشته باشیم که چنین مراکزی نباید آرمانشهری تلقی شوند، زیرا مانند شرکتها، چالشهای موجود در ایجاد و پایداری آنها به مجموعهای از عوامل مرتبط با نیروهای محلی و جهانی غالب بستگی دارد. به عنوان مثال، شکست گذشته بسیاری از پارکهای علم وفناوری به عنوان یک پاسخ سیاستی برای ایجاد فعالیتهای فناوری پیشرفته، قویاً میتواند با این واقعیت مرتبط باشد که اگرچه آنها مکان مشترک را تسهیل کردند.
ولی شرکتها، چنین سیاستهای و فرآیندها را نادیده میگیرند که از طریق آن این هممحلی و تجمع میتواند برای تعامل و همکاری معنادار، به ویژه بین صنعت و دانشگاه فعال شود. مدتهاست که بحث میشود بیشتر پیشرفتهای پارکهای علمی چیزی بیش از خیالپردازیهای با فناوری پیشرفته نیستند و به افزایش پیوند بین صنعت و جهان دانشگاهی کمک چندانی نمیکنند (Massey et al. 1992).
یک درس کلیدی برای بسیاری از شهرهای «ضعیف» از نظر نوآوری این است که «دستورالعملهایی» مرتبط با داستانهای مشهور موفقیت مانند دره سیلیکون بر اساس سرمایهگذاری در مؤلفههایی مانند پارکهای فناوری، تحقیقات دانشگاهی، مهندسان، سرمایههای مخاطرهآمیز و انکوباتورها ، بعید است به تنهایی برای ایجاد تأثیر مطلوب بر نوآوری در این شهرهای ضعیف از نظر نوآوری کافی باشد. به جای تلاش برای تکرار دستورالعملهای جزء به جزء شهرهای موفق، یک رویکرد پربارتر این میتواند باشد که با آنها از طریق همکاری در سطح شرکت و بین شهری نیز ارتباط برقرار کنیم. به ویژه، نیاز به پرورش شبکههای جستجوی باز جهانی و محلی، و تعریف و سرمایهگذاری در ظرفیتهای متمایز از طریق فرآیندهای آزمایشی وجود دارد. از این نظر، و همانطور که Yigitcanlar و Inkinen تصریح میکنند، این مدیریت فضایی دانش و نوآوری در داخل و بین شهرها است که عاملی حیاتی برای توسعه بلندمدت اقتصادی است. این امر مستلزم تعهد بلندمدت و صبورانه سیاست گذاران و سایر ذینفعان، مانند دانشگاهها و شرکتهای کلیدی، با علاقه مندی به ترویج یک محیط کسب و کار نوآورانه است.
چنین مدیریت فضایی نوآوری باید شامل سیاست هایی باشد که شرکتها را برای دسترسی به مناسب ترین و مناسب ترین دانش برای نیازهای نوآوری خود حمایت کند. نشان داده میشود که باز بودن شرکتها و مشارکت آنها در فرآیند نوآوری سیستماتیک تر منجر به سطوح بالاتری از نوآوری میشود (لارسن و سالتر 2006). بنابراین، بادر نظر داشتن عصر نوآوری مجدداً در مطالعات نوآوری همراه با ظهور این ایده که شرکتها باید دانش داخلی و خارجی را برای نوآوری ترکیب کنند، به طور فزایندهای آشکار میشود (چسبرو 2003a). در نتیجه، نوآوری در حال حاضر به عنوان شبکههای بین سازمانی شامل خروجیهای نوآورانه محصول، پیوندهای مشترک با طیفی از بازیگران خارجی، از جمله مشتریان، تامین کنندگان و دانشگاه ها. مشخص میشود.
با توجه به اهمیت روزافزون ارتباطات، سیاستگذاران شهر باید به طور فزایندهای از نیاز شرکتهای کارآفرین برای ایجاد مجموعهای از منابع دانش زودگذر پایدار و پویاتر آگاه باشند. بدون این تعادل، کارآفرینان و شرکتهایشان در معرض خطر قرار گرفته و در استفاده از دانش عقب میمانند که نهایتاً تواناییهای نوآورانه آنها را تضعیف میکند. در کنار این، نیاز مداومی برای سیاست شهری جهت اطمینان از ظرفیت جذب کافی و سرمایه انسانی بر پایه شرکتهای کارآفرینی و نوآوری محور در یک شهر خاص وجود دارد. بنابراین، سیاستهای نوآوری شهری باید دقیقاً با استراتژیهایی برای ارتقای مهارت نیروی کار و سطح کلی سرمایه انسانی در هم آمیخته شود تا به شرکتها اجازه دهد تا به طور مؤثری ثروت دانش را که بالقوه در دسترس هستند، شناسایی، جذب و به نوآوری تبدیل کنند.
در کل عمدتاً نظریات مربوط به توسعه اقتصادی، دگرگونی و نوسازی شهرها مبتنی بر تبیینهای متعدد مربوط به مکان، تجمع و سازماندهی شرکت ها، صنایع و سرمایه است. میزبانی از عوامل مرتبط با در دسترس بودن سرمایه در قالب سرمایه گذاری و منابع، مهارتهای نیروی کار، در دسترس بودن و توانایی کارآفرینان و سایر عوامل نوآوری و همچنین همکاری و همکاری حاصل از اکوسیستمها همگی به عنوان عوامل توضیحی ارائه میشوند. چنین رویکردهای بازتاب این مفهوم ؛ شهرها به عنوان «مرکز شومپیتری» برای ترکیب مجدد سرمایه انسانی به منظور ایجاد نوآوری؛ هستند (Wolfe 2017). همانطور که در بالا پیشنهاد شد، مفاهیم مربوط به اکوسیستمها و عاملیت نشان میدهد که سرمایه گذاری صرف در سرمایه ممکن است برای تضمین نوآوری و نرخهای بالای رشد اقتصادی کافی نباشد، به ویژه نوع تجدید تحول آفرینی که در مناطق شهری از نظر صنعتی بالغ و از نظر اقتصادی عقب مانده مورد نیاز است.
یک موقعیت در حال ظهور در نظریههای نوآوری و توسعه شهری و منطقهای به نقش رفتار و نهادهای انسانی در شکل دادن و تعدیل این رفتار مربوط میشود (هاگینز و تامپسون 2017). اساساً، تمرکز بر رفتار انسانی کارآفرینانه و ابزارهایی است که چنین رفتاری باعث نوآوری و متعاقباً توسعه اقتصادی میشود. استدلال میشود که نوع و ماهیت عامل انسانی موجود در شهرها و مناطق در نقاط خاصی از توسعه آنها عامل مهمی در تبیین ظرفیت این مکانها برای دستیابی به تحول و نوسازی اقتصادی است. در حالی که پیکربندی و قابلیت اکوسیستمهای اقتصادی – که ممکن است از طریق مفاهیمی مانند خوشهها، سیستمهای نوآوری، مناطق و هاب مفهومسازی شوند – نتایج توسعه شهری و منطقهای را تعیین میکنند. در سطح خرد، این نقش برخی از عوامل کلیدی انسانی در شهرها و مناطق است که در واقع ماهیت و تکامل این اکوسیستمها را شکل میدهند. به عبارت دیگر، عاملیت انسانی یکی از محرکهای ریشهای کلیدی است که با علل سنتیتر توضیحی توسعه و دگرگونی اقتصادی مرتبط است و باید هنگام پرداختن به مسیرهای موجود برای شهرهایی که از نظر اقتصادی بالغ میشوند در تلاش برای تقویت نوسازی و دگرگونی مورد توجه جدی قرار گیرد.
در واقع، استدلال میشود که عاملیت انسانی مبتنی بر عقلانیتی است که از نظر فضایی محدود است (Huggins and Thompson 2017; Pike et a1. 2016). اساساً، شهرها خود یک عقلانیت محدود فضایی تولید میکنند که اشکال و انواع عاملیت انسانی آشکار در یک شهر معین و متعاقباً ماهیت دانش، نوآوری و توسعه را تعیین میکند. به ویژه، نوآوری، کارآفرینی و خلاقیت فرآیندهای اجتماعی هستند که شامل گروه هایی از مردم میشود که از لحاظ تاریخی یکدیگر را میسازند و محصول شهرها هستند که به عنوان واحد سازماندهی کلیدی برای این فعالیتها عمل میکنند و شرکت ها، استعدادها و نهادهای شهری لازم برای ایجاد یک محیط نوآورانه پر جنب و جوش را دارند(فلوریدا و همکاران 2017). به همین ترتیب،
بر اساس این خط فکری، Yigitcanlar و Inkinen به درستیمتوجه نقش مؤسسات، فرهنگ و رفتار انسانی – به ویژه رفتار کارآفرینانه به عنوان عاملی در پیشبینی میزانی که آرزوهای نوآوری میتواند تحقق یابد، گردید.
همانطور که آنها استدلال میکنند، نوآوری یک جزء پیش نیاز در فرآیند توسعه شهری است. در شهرهای موفق اقتصادی، نوآوری از طریق اکوسیستمهای با عوامل مرتبط که شبکهها، دانش و نهادهایی را ایجاد میکنند و به طور مثبت و آشکار برای حفظ نوآوری و توسعه اقتصادی تکامل مییابند، مهار، توزیع و سرمایهگذاری میشود. در شهرهای بالغ (شهرهای قدیمی) و عقب مانده، اگر بخواهند اقتصاد خود را تجدید و متحول کنند و از سیستمهای اقتصادی که احتمالاً در فرآیندهای قفل منفی و نه مثبت غوطه ور هستند، دور شوند، نیاز به نوآوری بسیار مهم میشود.
با توجه به این چالش ها، نوسازی اقتصادی، دگرگونی و شکل گیریاکوسیستمهای مؤثر و کارآمد شهری احتمالاً تا حدی توسط زندگی رفتاری شهرها از نظر ویژگیهای فرهنگی و روانشناختی اساسی و غالب آنها تعیین میشوند (هاگینز و تامپسون 2017). این ویژگیها، شکلهای عاملیت انسانی را که در شهرهای خاص یافت میشود، تعیین میکنند، و این عامل خود عامل تعیینکننده اکوسیستمهای اقتصادی درون آنها است. عامل انسانی لزوماً در اشکال و انواع مختلفی وجود دارد، اما شکل کلیدی عاملیت لازم برای نوسازی و تحول به رهبری نوآورانه، به عوامل کارآفرین مربوط میشود. با حمایت آژانسهای سیاسی و کارگری، کارآفرینان کاتالیزورهای کلیدی تغییر در سطح شهری را نمایندگی میکنند. در طول تاریخ، در اقتصادهای شهری بالغ، اغلب اتفاق میافتد که این نوع عوامل به شهرهای دیگر با اکوسیستمهای قویتر و فرصتهای بیشتر مهاجرت کردهاند، یا اینکه چنین عواملی در وهله اول به دلیل ویژگیهای روانی-فرهنگی نهفتهای پرورش نیافتهاند. برای نوآوری مساعد نیستند این امر این شهرها را در یک وضعیت اقتصادی قرار میدهد که به موجب آن فاقد توده بحرانی در صنایع و بخش هایی هستند که از طریق آن میتوان به بهترین وجه به ارزش و نوآوری دست یافت. البته، فعالیت در بسیاری از بخشها ادامه خواهد داشت، اغلب با نسبت بالاتر از متوسط مربوط به فعالیتهای حوزههای اقتصادی اساسی مانند خدمات عمومی و صنایع غیرقابل تجارت.
برخی پیشنهاد کردهاند که یکی از مسیرهای نوسازی برای شهرهای بالغ، تمرکز بر ایجاد نوآوری و ارزش در این بخشهای اساسی است. تا حدی، این یک رویکرد قابل قبول است، با ظرفیت بالقوه برای شروع فرآیند تجدید. با این حال، احتمالاً از نظر دستیابی به تجدید بلندمدت و پایدار محدود خواهند بود، مگر اینکه عوامل کارآفرینی کلیدی در این صنایع فعال باشند که دارای ذهنیت، تمایل و قدرت برای برهم زدن سیستمها و مدلهای اقتصادی موجود باشند. به عبارت دیگر، این توانایی برای تسهیل تغییرات نهادی و فرهنگی – که احتمالاً نسلی باشد – است و محور تحول و نوآوری اقتصادی شهری میباشد. بنابراین، تداوم و بازتولید یک محیط فرهنگی و نهادی که فعالانه علیه یک مسیر تکاملی تعبیه شده در ایجاد سیستمهای اقتصادی نوآورانه و مبتنی بر دانش همچنان بزرگترین چالش برای بسیاری از شهرها است. تجزیه و تحلیل ارائه شده در این جلد نشان دهنده گام مهمی برای پرداختن به این مسائل به شیوهای سیستماتیک و بلند مدت است.
Reviews
There are no reviews yet.