پیش درآمدی بر پرخوری عصبی
اختلالات خوردن[1]، در سراسر تاریخ جامعه، ما را به ستوه آورده و تا امروز نیز ادامه دارد و یکی از موردتوجهترین اختلالات روانی/ روانتنی[2] به شمار میروند. این دسته از اختلالات باعث ایجاد اشکال در سلامت جسمی و عملکرد روانی میشوند و کیفیت زندگی فرد مبتلا را مختل میکنند، همچنین ممکن است سبب افزایش مرگومیر شوند. علت اصلی این اختلالات هنوز بهخوبی شناخته نشده و درمان آنها مشکل است، همچنین بسیاری از بیماران تمایلی به استفاده از درمانهای کنونی ندارند. اگرچه اختلالات خوردن هم زنان و هم مردان را در برمیگیرد؛ اما زنان تقریباً 10 برابر بیشتر از مردان تشخیص این اختلال را دریافت میکنند. بهطور اخص، به ازای هر یکمیلیون مردی که تشخیص اختلال خوردن را دریافت میکند، به 10 میلیون زن برچسب این اختلال زده میشود (انجمن ملی اختلال خوردن، 2005). بر اساس این آمارها، چنین استنباط میشود که زنان در قیاس با مردان بهاحتمال بیشتری به اختلال خوردن دچار میشوند (مؤسسهی غربالگری سلامت روانی، 2005). حدود 5/0% تا 7/3% از زنان از بیاشتهایی عصبی و 1/1% تا 2/4% از پراشتهایی (پرخوری) عصبی در طول زندگیشان رنج میبرند (موسسهی ملی، سلامت روانی، 2001). بااینحال، این آمارها بر اساس اختلال خوردن گزارششده و تشخیص دادهشده، مبتنی هستند. کارشناسان تخمین میزنند که علاوه بر اختلالات خوردن گزارششده و تشخیص دادهشده، تقریباً 25 میلیون نفر با یک اختلال پرخوری یا رفتار تغذیهای مختل شده که کمتر بالینی گزارش میشوند، دستبهگریبان هستند. اصطلاح اختلالهای خوردن مقولهای کلی از آشفتگیهای تغذیهای است.
انواع اختلالات خوردن
در حال حاضر پرکاربردترین تعریف برای اختلالات خوردن توسط انجمن روانپزشکان آمریکا در ویرایش چهارم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی[3] ارائه شده است.
بر این اساس اختلالات خوردن در سه دستهی کلی بیاشتهایی عصبی[4]، پرخوری عصبی[5] و اختلالات خوردن تصریح نشده[6] طبقهبندی میشوند.
بیاشتهایی عصبی
مشخصه های اصلی بیاشتهایی عصبی عبارت است از کاهش وزن یا عدم وزنگیری طی یک مرحلهی رشدی که منجر به وزنی گردد که کمتر از 85 درصد وزن مناسب برای قد و سن باشد. ترس شدید از افزایش وزن، تصویر ذهنی مختل از بدن و حداقل سه دورهی متوالی بدون عادت ماهیانه (آمنوره) میباشند. اگرچه در حال حاضر، وجود آمنوره برای تشخیص این اختلال ضروری است، اهمیت این نشانه چندان واضح نیست. ازاینرو کارگروه اختلالات خوردن در تدوین ویرایش پنجم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM-V) پیشنهاد داده است تا این نشانه برای تشخیص بیاشتهایی عصبی حذف شود. بیاشتهایی عصبی، خود به دو زیرگروه محدودکننده[7] و پرخوری/ پاکسازی[8]، تقسیم میشود. در زیرگروه محدودکننده، بیماران بهطور منظم از یک رژیم غذایی کمکالری پیروی میکنند؛ ولی بیمارانی که در زیرگروه دوم قرار میگیرند، بهطور منظم دورههای پرخوری با رفتارهای جبرانی[9] یا بدون آن را تجربه میکنند.
پراشتهایی عصبی
مشخصهی اصلی پراشتهایی عصبی، پرخوری و پاکسازی پس از آن است. پرخوری عبارت از خوردن حجم زیاد و غیرطبیعی غذا طی یک بازهی زمانی مشخص، همراه با احساس عدم کنترل بر غذا خوردن در آن مقطع زمانی است. در این اختلال، رفتارهای جبرانی پس از پرخوری رخ میدهد که ممکن است شامل استفراغ، استفاده از مسهل، مدر، تنقیه یا سایر داروها، روزهداری و یا ورزش شدید باشد. بیماران مبتلابه پراشتهایی عصبی، اغلب در فواصل نامنظم غذا میخورند و زمانهای طولانی روزهداری سبب ایجاد احساس وسوسهی شدید به غذا و بهتبع آن، دورههای پرخوری و پاکسازی میشود. بیماران مبتلابه پراشتهایی عصبی ممکن است مانند افراد مبتلا به بیاشتهایی عصبی، دچار تصویر ذهنی مختل از بدنشان و ترس زیاد نسبت به افزایش وزن باشند. در حال حاضر اگر در بیمار، پرخوری و رفتارهای جبرانی متعاقب آن در زمینهی کاهش وزن و آمنوره رخ دهد، تشخیص پزشک بیاشتهایی عصبی خواهد بود. باید بر این نکته تأکید نمود که وزن اغلب بیماران مبتلا به پراشتهایی عصبی در محدودهی طبیعی قرار دارد.
اختلال خوردن تصریح نشده
اختلال خوردن تصریح نشده، تشخیصی با طیف گسترده است و شامل بیمارانی میشود که علائم مشابه با بیاشتهایی یا پرخوری عصبی دارند؛ ولی همهی شاخصهای تشخیصی، این دو اختلال در آنها وجود ندارد. علاوهبراین، اختلال خوردن تصریح نشده، طیفی از رفتارهای غیرطبیعی مرتبط با خوردن؛ مانند اختلال پرخوری و تریاد ورزشکار زن[10] را در برمیگیرد.
بیماران مبتلا به اختلال پرخوری، بهطور مفرط غذا میخورند؛ ولی رفتارهای جبرانی اشارهشده در مورد پراشتهایی عصبی را ندارند. تریاد ورزشکار زن، سندرمی است که در ورزشکاران زن دیده شده است و از سه حالت مرتبط با هم شامل دریافت انرژی پایین (با یا بدون اختلال در غذا خوردن)، اختلال قاعدگی و کاهش تراکم معدنی استخوان تشکیل میشود. کاهش انرژی دریافتی ممکن است ناشی از مسائل مرتبط با تصویر ذهنی از بدن، تمایل به بهبود عملکرد ورزشی و یا عدم اطلاع از نیازهای واقعی متابولیک بدن در ارتباط با نوع فعالیت ورزشی در این افراد باشد. مصرف بیشتر انرژی در مقایسه با میزان کالری دریافتی، سبب مهار محور هیپوتالاموس، هیپوفیز، تخمدان و درنتیجه کاهش تولید استروژن و از دست رفتن تودهی استخوانی میشود.
پرخوری عصبی
مطابق تعاریف ارائهشده در DSM-IV، اختلال پرخوری در طبقهی سوم اختلالات خوردن؛ یعنی «اختلال خوردن تصریح نشده» قرار میگیرد. چنان چه اشاره شد، اختلال خوردن تصریح نشده، شایعترین دسته از اختلالات خوردن را تشکیل میدهد. این مسئله که DSM-IV اغلب بیماران را در دستهای قرار میدهد که تعریف مشخصی برای آن ارائه نشده، یکی از نقاط ضعف DSM-IV به شمار میآید. بااینحال در DSM-V که نسخهی نهایی آن در ماه مِی سال 2013 میلادی منتشر خواهد شد، این مشکل برطرف شده است. در DSM-V اختلال پرخوری بهطور جداگانه بهعنوان یکی از انواع اختلالات خوردن معرفی شده است.
بر اساس DSM-IV-TR، پرخوری شامل بلع مقدار زیادی از غذا بهطور نامعمول و احساس فقدان کنترل در طول دورهی خوردن است که به میزان حداقل دو بار در هفته و به مدت شش ماه رخ دهد. در این اختلال، رفتارهای جبرانی پس از پرخوری؛ شامل استفراغ، استفاده از مسهل، مدر، تنقیه یا سایر داروها، روزهداری و یا ورزش شدید رخ میدهد. این اختلال ویژگیهایی همچون خوردن تا حد ترکیدن، خوردن زمانی که فرد واقعاً گرسنه نیست، تنها خوردن و احساس افسردگی یا گناه دارد.
در تعریفی دیگر، پرخوری عصبی؛ تکرار دورههای پرخوری و رفتارهای جبرانی نامتناسب از دو بار در هفته به یکبار در هفته در طی سه ماه گذشته است. معیارهای تشخیصی آن؛ شامل خوردن، در دورههای زمانی منفصل (بهطور مثال هر دوره دو ساعت) و مقدار غذایی مشخصاً بیشتر از مقدار غذایی است که اکثر مردم در دورههای زمانی و موقعیتهای مشابه میخورند؛ احساس عدم کنترل بر خوردن در طی دورههای (بهطور مثال فرد احساس میکند نمیتواند خوردن را متوقف کند یا کنترلی بر اینکه چه میخورد و چه مقدار میخورد ندارد) غذا خوردن با سرعت بیشتر از هنجار؛ غذا خوردن تا زمانی که احساس پر بودن ناراحتکنندهای به فرد دست دهد؛ خوردن مقدار زیادی از غذا زمانی که فرد بهطور فیزیکی احساس گرسنگی نمیکند؛ تنها غذا خوردن به دلیل احساس شرمندگی از میزان غذایی که میخورد؛ احساس انزجار از خود و افسردگی با احساس گناه زیاد بعد از پرخوری. پرخوری حداقل یکبار در هفته به مدت سه ماه اتفاق میافتد؛ پرخوری با استفادهی مکرر از رفتارهای جبرانی نامناسب مرتبط نیست و منحصراً در طی دورههای بیاشتهایی عصبی و پرخوری عصبی اتفاق نمیافتد. بهطورکلی، در تشخیص اختلالات پرخوری، علاوه بر احساس درماندگی در مقابل پرخوری، وجود حداقل سه مورد از این موارد لازم است: غذا خوردن با سرعتی بسیار بیشتر نسبت به حالت عادی خوردن، غذا خوردن تا زمان احساس سیری آزاردهنده، خوردن مقادیر زیادی از مواد غذایی در زمان احساس عدم گرسنگی ازلحاظ جسمی، بهتنهایی غذا خوردن به دلیل احساس خجالت نسبت به میزان زیاد غذایی که فرد میخورد، احساس تنفر نسبت به خود، افسردگی یا احساس گناه شدید پس از پرخوری. بیماران مبتلابه پرخوری عصبی، اغلب در فواصل نامنظم غذا میخورند و زمانهای طولانی روزهداری سبب ایجاد احساس وسوسهی شدید به غذا و بهتبع آن دورههای پرخوری و پاکسازی میشود.
برای اولین بار در سال 1959، استونکارد، مشاهدات بالینی خود مبنی بر اینکه برخی افراد چاق، دورههای پرخوری مضطرب کننده و غیرقابلکنترل دارند را منتشر نمود. او نوعی اختلال خوردن را مطرح کرد و آن را اینگونه توصیف نمود: مقدار زیادی از غذا در مدتزمان کوتاهی مصرف میشود. او اشاره کرد که پرخوری با یک رویداد تسریعکنندهی خاص همراه بوده و پریشانی و احساس گناه به دنبال آن رخ میدهد. چهل سال بعد مشاهدات بالینی استون کارد منجر به توصیف اختلال پرخوری شد.
بیماران مبتلابه پرخوری عصبی ممکن است مانند افراد مبتلابه بیاشتهایی عصبی، دچار تصویر ذهنی مختل از بدنشان و ترس زیاد نسبت به افزایش وزن باشند. در حال حاضر، اگر در بیمار، پرخوری و رفتارهای جبرانی متعاقب آن در زمینهی کاهش وزن و آمنوره رخ دهد، تشخیص پزشک بیاشتهایی عصبی خواهد بود. باید بر این نکته تأکید نمود که وزن اغلب بیماران مبتلا به پرخوری عصبی در محدودهی طبیعی قرار دارد.
اختلال پرخوری احتمالاً رایجترین اختلال خوردن است و تخمین زدهشده است که تقریباً دو درصد همهی بزرگسالان در ایالت متحده از این اختلال رنج میبرند. اگرچه اختلال پرخوری به افراد چاق محدود نمیشود، این اختلال تشخیص رایج در این گروه است، خصوصاً در میان مراجعانی که به دنبال درمان برای مشکل چاقی خود هستند. بیش از 30 درصد افرادی که چاق هستند و آنهایی که تلاش میکنند وزن کم کنند، ممکن است از این اختلال رنج ببرند.
تحقیقات نشان میدهد که نیمی از افراد مبتلا به پرخوری چاق هستند. چاقی[11] که با اختلال پرخوری و اعتیاد به غذا همراه است، امروزه در جهان بسیار شایع بوده و میلیونها نفر از آن رنج میبرند. بیماریهای زیادی متأثر از چاقی است. نتیجه اینکه تلاشهای زیادی برای کاهش وزن افراد صورت میگیرد؛ اما درمانهای اخیر پزشکی برای این بیماری در درازمدت بیتأثیر و ناپایدار است. مشخص کردن علت پرخوری مشکل است و به نظر میرسد که این اختلال از همبستگی چندین علت به وجود میآید و درمان باید مسائل جسمانی، مشکلات رفتاری و مسائل روانشناختی را در برگیرد. ازاینرو، مشخص کردن نقش متغیرهای روانشناختی در چاقی و اختلال پرخوری حائز اهمیت است.
آغازگرهای پرخوری عصبی
ازجمله آغازگرهای پرخوری عصبی عبارتاند از:
- فشارهای اجتماعی و فرهنگی برای داشتن بدنی لاغر و متناسب؛
- تأکید فرهنگ بر لاغری و زیبایی؛ بهویژه در زنان جوانی که با تصاویر رسانهای غیرواقعی و ایده آل بمباران میشوند؛
- داشتن بستگانی که دچار پرخوری عصبی هستند یا بیشازاندازه به وزن و تصویر بدنی خود اهمیت میدهند؛
- حوادث تکاندهنده یا تغییرات تنشآلود در زندگی (مانند مرگ نزدیکان یا طلاق یا شغل جدید)؛
- اعتمادبهنفس نداشتن، رفتارهای اجباری یا احساس عجز؛
- عدم تعادلهای هورمونی یا شیمیایی؛
- تصویر ذهنی ضعیف از بدن؛
- عزتنفس پایین؛
- بیفایده، بیارزش و غیر جذاب دانستن خود؛
- سابقهی تروما و یا سوءاستفاده؛
- تغییرات عمده در زندگی؛
- تغییرات یا انتقالات استرسزا (مانند تغییرات فیزیکی دوران بلوغ، رفتن به دانشگاهی دور از محل زندگی، یا فروپاشی یک رابطه)؛
- حرفهها و فعالیتهای ظاهرگرا؛
- مواجهه با فشار روانی برای داشتن تصویر و ظاهری فوقالعاده (افرادی چون بالرینها، مدلها، ژیمناستها، کشتیگیران، دوندهها).
اپیدمیولوژی
بسیاری از بیماران مبتلا به اختلالات خوردن، بر عدم استفاده از درمان توسط تیم حرفهای پافشاری میکنند و عدم مراجعهی این افراد برای استفاده از درمان مناسب، پژوهش در زمینهی اپیدمیولوژی این اختلالات را سخت میکند. تأثیر اساسی که این اختلالات بر سلامت دارند، موجب شده است تا توسط سازمان بهداشت جهانی، در زمرهی بیماریهای روانی با اولویت بالا و حائز اهمیت برای کودکان و نوجوانان قرار گیرند. اختلالات خوردن در تمام جهان، هم در کشورهای توسعهیافته و هم در اقتصادهای در حال پیشرفت؛ چون برزیل و چین، گزارش شده است.
این اختلال بهطور عمده نوجوانان و زنان جوان را مبتلا میکند. در مطالعهای با حجم نمونهی بزرگ در امریکا، شیوع اختلال پرخوری در زنان سفیدپوست 18 تا 40 ساله 6/2 درصد و در زنان سیاهپوست در همان ردهی سنی 5/4 درصد گزارش شد. شیوع این اختلال در طول عمر برای بزرگسالان، 3 درصد تخمین زده میشود. مطالعهای در امریکا شیوع اختلال پرخوری در طول عمر را در زنان 5/3 درصد و در مردان 2 درصد گزارش کرد که نشان میدهد در این اختلال، تفاوت در شیوع بین دو جنس کمتر از سایر اختلالات خوردن است. این مطالعه همچنین نشان میدهد که اختلال پرخوری به گونهی یکسانتری در گروههای سنی و نژادهای مختلف شیوع دارد و سن شروع این اختلال بالاتر از بیاشتهایی عصبی است. بهعلاوه، اختلال پرخوری با اضافهوزن و چاقی مرتبط است و در 7 تا 12 درصد از افرادی که به دنبال درمان چاقی هستند، این اختلال به چشم میخورد. شیوع این اختلال در افراد مبتلا به چاقی شدید تا 50 درصد گزارش شده است.
الگوی پرخوری در افراد چاق بسیار شایع است و 23% تا 6/51% آنها از اختلال پرخوری رنج میبرند. در چهارمین راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM-IV-TR)، پرخوری بهعنوان اختلالی برای پژوهشهای بیشتر و نمونهای از اختلالات خوردن که بهگونهای دیگر مشخص نشده است، مطرح میشود. میانگین شیوع پرخوری عصبی 1 درصد برای زنان و 1/0 درصد برای مردان در غرب اروپا و امریکا گزارش شده است. باوجوداین، معیار تشخیص برای پرخوری عصبی بر اساس علائم بالینی مشاهدهشده در زنان است. مطالعهای در امریکا برای دختران نوجوان 11 تا 15 ساله مدارس راهنمایی نشان داد که 64/4 درصد از این نمونه 496 نفری معیارهای تشخیصی اختلال خوردن را داشتند. اختلالات خوردن و رفتارهای مرتبط در جوانان شایع هستند.
در مطالعهای بر روی تعداد زیادی از کودکان و نوجوانان آمریکایی 14-9 ساله، 1/7 درصد از پسران و 4/13 درصد از دختران، علائم رفتاری مربوط به اختلالات خوردن را داشتند. شیوع انواع اختلالات خوردن در طول عمر در بزرگسالان در جوامع غربی در حدود 6/0 درصد برای بیاشتهایی عصبی و 1 درصد برای پرخوری عصبی است. بهطورکلی، زنان بیشتر از مردان مبتلابه اختلالات خوردن میشوند و شیوع این اختلالات در طول عمر در زنان 9/0 و 5/1 درصد و در مردان 3/0 و 5/0 درصد به ترتیب برای بیاشتهایی عصبی و پرخوری عصبی است. همچنین شیوع این اختلالات در طول عمر، در مناطق شهری بیشتر از مناطق غیرشهری است و سن شروع بیماری در بیاشتهایی عصبی و پرخوری عصبی نسبت به گذشته کاهشیافته است.
بروز بیاشتهایی عصبی در زنان سنین 15 تا 19 سال بیشترین میزان را دارد و در میان زنان گروه سنی 15 تا 24 سال، بروز بیاشتهایی عصبی از سال 1935 تا 1999 پیوسته افزایش داشته است. نسبت مرد به زن در بیاشتهایی عصبی در حدود 1 به 10 تا 1 به 15 تخمین زده میشود. مطالعات اندکی در مورد بروز پرخوری عصبی انجام گرفته است. یک مطالعه همگروهی در فنلاند که به بررسی دوقلوها پرداخته است، سن اوج بروز پرخوری عصبی را 16 تا 20 سال گزارش کرده است. نسبت مرد به زن برای پرخوری عصبی بین 1 به 15 تا 1 به 20 تخمین زده میشود.
هرچند 60 درصد از بیماران مبتلا به اختلالات خوردن که در کلینیکهای سرپایی ویزیت میشوند، مبتلا به یکی از انواع اختلال خوردن تصریح نشده هستند، این نوع اختلال خوردن کمتر از سایر انواع موردمطالعه قرار گرفته است. در مطالعهای بر روی 2000 دختر و زن 12 تا 23 ساله پرتغالی، شیوع اختلال خوردن تصریح نشده 37/2 درصد گزارش شده است. براساس نتایج مطالعات مختلف بین 40 تا 70 درصد از بیماران مبتلا به اختلال خوردن تصریح نشده، درصدد درمان این اختلال برمیآیند. بهطورمعمول، بیماران در دههی چهارم زندگی به دنبال درمان میروند و تقریباً یکچهارم از این افراد مرد هستند.
مطالعات محدودی در زمینهی اختلالات خوردن در ایران انجام شده است. نوبخت و دژکام در اولین مطالعهی اپیدمیولوژیک این اختلالات در ایران، شیوع بیاشتهایی عصبی را در 3100 دانشآموز دختر سال دوم دبیرستان شهر تهران به ترتیب 9/0 و 2/3 درصد گزارش کردند. مطالعهی دیگری در تبریز روی دانشآموزان دختر دبیرستانی نشان داد که 7/16 درصد از افراد شرکتکننده در معرض خطر ابتلا به اختلالات خوردن بودند. در مطالعهی دیگری در دانشجویان دختر یکی از دانشگاههای تهران، این میزان 5/21 درصد بود که درنهایت شیوع بیاشتهایی عصبی و پرخوری عصبی در نمونهی موردبررسی به ترتیب 8/1 و 8/7 درصد بوده است. شیوع بیاشتهایی عصبی و پرخوری عصبی و اختلال خوردن تصریحنشده در دانشآموزان دختر دبیرستانی در کرمان به ترتیب 7/1، 7/1 و 9/2 درصد گزارش شده است.
پاتوفیزیولوژی
الف) عوامل ژنتیکی: جنس مؤنث مهمترین عامل خطرساز بالقوه برای ابتلا به اختلالات خوردن است؛ اما هنوز بهطور دقیق مشخص نشده است که این ارتباط ناشی از عوامل زیستی یا عوامل اجتماعی است. بر اساس مطالعاتی که بر روی خانوادهها و همچنین افراد دوقلو صورت گرفته، به نظر میرسد که بیاشتهایی عصبی، پرخوری عصبی و اختلال پرخوری، بیماریهای پیچیدهی ژنتیکی هستند و وراثتپذیری آن 50 تا 83 درصد است. نشان داده شده است که بستگان فرد مبتلا به اختلالات خوردن در طول عمرشان 10 برابر بستگان یک فرد عادی در معرض خطر ابتلا به اختلالات خوردن هستند. اگرچه محققان، مناطقی مرتبط بر روی کروموزوم 10 را به ترتیب در رابطه با بیاشتهایی عصبی و پرخوری عصبی شناسایی کردهاند، این نتایج نیاز به بررسیهای بیشتر دارد.
ب) عوامل زیستی: بیشتر از 20 درصد کالری دریافتی توسط فرد در مغز مصرف میشود و مغز وابستگی زیادی به گلوکز دارد. برایناساس، بافت مغزی بهشدت در مقابل تغذیه نامناسب آسیبپذیر است و تغذیهی نامناسب میتواند روی عملکردهای مغزی و اشتها تأثیر منفی بگذارد. مطالعات اپیدمیولوژیک نشان دادهاند که بیشتر اختلالات خوردن طی دوران نوجوانی پدید میآیند. در این دوران که مغز ازنظر تکاملی در مرحلهی بسیار مهمی قرار دارد، وجود سوءتغذیه میتواند روی سیر این اختلالات تأثیر منفی زیادی داشته باشد.
اساساً، سه مکانیسم در کنترل ذائقه نقش دارند: 1) سیستمی متشکل از ساقهی مغز، هیپوتالاموس و اعصاب اتونوم که با تعامل با هورمونهای گوارشی در ایجاد حس گرسنگی یا سیری نقش دارند؛ 2) سیستمی موسوم به سیستم محرک که با همکاری عناصری که در حافظه و آموختن نقش دارند، باعث ایجاد میل به غذا خوردن میشوند؛ 3) سیستم خودتنظیمی که اشتها را براساس شرایط زندگی فرد تنظیم میکند. اختلال در هرکدام از این سیستمها میتواند زمینهساز ایجاد و تداوم اختلالات خوردن شده و نیز حتی میتوانند با تحریک سیستم محرک، بهنوعی اعتیاد به غذا منجر شوند. عملکرد مونوآمینهای مغزی در اختلالات خوردن در مطالعات مختلف بررسی شده است؛ برای مثال نشان داده شده است که در بیاشتهایی، میزان گیرندههای 5HT2A طی فاز حاد و پس از بهبودی کاهش و میزان گیرندههای 5HT1A طی فاز حاد و در دورهی نقاهت افزایش مییابد. همچنین در این بیماری، میزان گیرندههای دوپامینی (DA2) داخل استریاتوم پس از بهبودی افزایش مییابد.
ج) عوامل محیطی: محیط، نقش مهمی در پیدایش بعضی اختلالات خوردن دارد؛ بهطور مثال نشان داده شده است که مادران کودکانی که بعدها مبتلا به اختلالات خوردن میشوند، طی بارداری در معرض استرس بیشتری بودهاند. اتفاقات زمان زایمان (مثل هماتوم سفال) یا زایمان زودرس، شانس بروز اختلالات خوردن را افزایش میدهد. برخی از عوامل محیطی مرتبط با اختلالات خوردن عبارت از تجارب زیانبار عمومی؛ مانند مورد بیتوجهی قرار گرفتن از جانب دیگران، سوءاستفاده فیزیکی یا جنسی و تجارب زیانبار مرتبط با غذا و وزن؛ مانند رژیم گرفتن خانواده، چاقی کودکی یا والدین، نظرات انتقادی خانواده یا دیگران نسبت به غذا خوردن و شکل بدن فرد یا فشارهای شغلی برای لاغر بودن میباشند.
تجارب زیانبار مرتبط با غذا و وزن در کشورهای غربی اینگونه عمل میکند که افراد را نسبت به شکل بدنشان حساس و پس از آن تشویق به رژیم گرفتن میکند. این تجارب بیشتر زنان را تحت تأثیر قرار میدهد؛ چراکه فشار اجتماع روی آنها برای لاغر بودن بیشتر است. فرد در دوران پس از بلوغ بسیار آسیبپذیر است. تغییرات ناشی از بلوغ، پدیدههای استرسزا و چالشهای اجتماعی و محیطی میتوانند زمینهساز اختلالات خوردن در فرد طی این دوران شوند.
د) عوامل روانشناختی: نظریههای روانشناختی زیادی بهمنظور توضیح چگونگی ایجاد و تداوم اختلالات خوردن ارائه شده است؛ اما نظریهی شناختی- رفتاری مؤثرترین نظریه در ایجاد درمانی مبتنی بر شواهد بوده است. بر اساس این نظریه، حساسیت بیشازحد روی غذا خوردن، شکل بدن و وزن، نقش محوری در تداوم اختلالات خوردن بازی میکند.
عوارض پرخوری عصبی
شواهد پزشکی نشان میدهد که پرخوری موجب بروز مشکلات جدی سلامتی همچون فشارخون بالا، دیابت، بالا رفتن کلسترول و به دنبال آن مشکلات قلبی عروقی میشود. همچنین پرخوری و بهتبع آن چاقی، خطر حملهی قلبی و سرطانهای خاص خصوصاً روده بزرگ، پستان، پروستات و رحم را افزایش میدهد و اشکال خاصی از آرتروز، کاهش کیفیت زندگی و مرگ پیش از موقع را موجب میگردد. اختلالات خوردن و بهویژه پرخوری عصبی، سلامت عمومی نوجوانان را به مخاطره میاندازد. بیاشتهایی عصبی و پرخوری عصبی، در مرگومیر بالای ناشی از اختلالات روانپزشکی نقش مهمی دارد. در پژوهشی مشخص شد که پرخوری عصبی با افسردگی، اختلالات اضطرابی و اختلال مصرف مواد رابطه دارد. عوامل متعددی در پرخوری عصبی نقش دارند که از بین آنها میتوان به تصویر بدنی و نوع برداشتی که این افراد از بدن خود دارند، اشاره کرد. بسیاری از زنان و دختران مبتلا به پرخوری عصبی، در مورد تصویر بدن خود مشکلاتی دارند. از خصوصیات افراد دارای پرخوری عصبی ناتوانی در گرفتن رژیم، عدم بازداری و تصویر بدنی منفی است.
اختلال در درک اندازهی بدن و وزن، افکار وسواسی دربارهی غذا، ورزش و تصویر بدنی تحریفشده، از علائمی هستند که افراد دارای این اختلال از آن رنج میبرند. یافتههای چندین پژوهش حاکی از آن است که افراد مبتلا به اختلال پرخوری در مقایسه با افراد چاق فاقد اختلال پرخوری و افراد دارای وزن طبیعی، بهاحتمال زیاد سوءاستفادههای جسمی، جنسی و هیجانی را تجربه کردهاند؛ همچنین افراد دچار اختلال پرخوری، در دوران کودکی و نوجوانی بهاحتمال بیشتری از خود ارزشیابی منفی، افسردگی والدین، اختلال افسردگی اساسی، مشکلات رفتاری و آسیبهای عمدی به خود رنج میبرند؛ همچنین آنان از سوی خانوادهی خود و همسالان به خاطر ظاهر، وزن و شکل بدن، بیشتر مورد تمسخر و انتقاد قرار گرفته بودند. از دیگر عوارض ناشی از پرخوری عصبی عبارتاند از سوراخشدگی یا خونریزی مری و معده؛ مسمومیت؛ ضعف عضلانی و نوار قلب غیرطبیعی در اثر مصرف بیشازحد مواد آرامبخش مخدر؛ از دست دادن مایعات و الکترولیتهای بدن به دلیل استفراغهای مکرر و یا سوءمصرف دیورتیکها، بینظمی قاعدگی (اگرچه بینظمی قاعدگی در این بیماران شایع است؛ ولی آمنوره (قطع عادت ماهیانه) بهندرت رخ میدهد).
ابزارهای سنجش اختلال پرخوری
علاوه بر مصاحبهی بالینی مطابق با معیارهای تشخیصی اشارهشده، برای تشخیص اختلال پرخوری میتوان از ابزارهای دیگری نیز استفاده کرد. آزمون نگرش خوردن[12] یکی از پرکاربردترین ابزارهای مورد استفاده جهت غربالگری است و در حال حاضر نسخهی فارسی آن در دسترس است. مقیاس تشخیصی اختلال خوردن[13] نیز که 22 سؤال دارد و منطبق با DSM-IV طراحی شده است؛ ابزار مناسبی برای تشخیص بیاشتهایی عصبی، پرخوری عصبی و اختلال پرخوری به شمار میرود. دو ابزار مورد اشاره از بهترین ابزارهای مورد استفاده جهت غربالگری و تشخیص اختلالات خوردن به شمار میروند.
بهتازگی در کشورمان، روایی و پایایی نسخهی فارسی پرسشنامهای به نام مقیاس پرخوری[14] نیز مورد بررسی قرار گرفته است. بیشترین کاربرد این پرسشنامه در سنجش شدت اختلال پرخوری در افراد چاق است.
متغیرهای مرتبط با پرخوری عصبی
مطالعات نشان میدهد که خودکارآمدی در رفتار خوردن شاخص پیشبینیکنندهی کاهش وزن است و در جریان برنامههایی که به منظور کاهش وزن طراحی و اجرا میشوند، افزایش مییابد که مانع از افزایش وزن مجدد میشود، انگیزه و پایبندی به رفتار را افزایش میدهد. بهطورکلی میتوان گفت که خودکارآمدی عامل مهمی است که باید در برنامهی آموزش و مشاورههای تغذیهای کاهش وزن مورد توجه و دقت قرار گیرد و تنها ارائهی اطلاعات در مورد رفتار سالم و بهداشتی کافی نیست. نتایج پژوهشها نشان میدهد که افراد پرخور، کارآمدی کمتری در زمینهی خوردن داشتند بهنحویکه نمیتوانند مدیریت مصرف غذا را برای خود داشته باشند. میتوان گفت که خانواده نهتنها در زمینهی مصرف غذا و میزان آن هیچ اطلاعات دقیقی به فرزندان خود نمیدهند؛ بلکه حتی مهارتهای آشپزی هم به فرزندان خود نمیآموزند. در دنیای کنونی که زنان مجبورند در کنار مردان به مشاغل بیرون از خانه رویآورند، عدممدیریت مصرف و پخت غذا شدت یافته و فرزندان مجبورند که از غذاهای بیرون و فست فودها استفاده کنند که همهی آنها زمینهی پرخوری و چاقی را فراهم میآورد.
بههرحال تمامی شرایط محیطی و خانوادگی دستبهدست هم میدهد تا افراد پرخور، بیکفایتتر از سایر افراد به تنظیم مصرف غذا بپردازد و در هیجانات مثبت و منفی در هنگام دسترسی به مواد غذایی به رفتارهای پرخورانه روی بیاورند.
در مورد خودکارآمدی در کنترل وزن مشخص شد که دو مؤلفهی آن؛ یعنی دسترسی به مواد غذایی و هیجانات منفی، پیشبینیکنندهی قوی برای اختلالات خوردن بودند. محققان بیان داشتهاند که خودکارآمدی، شاخص پیشبینیکنندهی کاهش وزن و پیشبینیکنندهی موفقیت برنامهی کنترل وزن است و طی درمان افزایش مییابد. افرادی که نوسان وزن زیادی را تجربه میکنند، معمولاً خودکارآمدی پایینتری دارند. در پژوهشی 71 درصد از آزمودنیها عدمخودکارآمدی را بهعنوان مهمترین مانع پایبندی به رژیم غذایی کاهش وزن نام بردهاند. افسردگی، هیجانهای منفی، تنش، احساس غمگینی، داغدیدگی، فقدان انگیزهی عدمتمایل به تعهد را مهمترین عامل عدمپایبندی به کاهش وزن نام بردهاند.
براساس تحقیقات، در اختلالات خوردن، سبک مقابله با فشار روانی ازجمله عمدهترین عوامل پیشبینیکننده محسوب میشود؛ بهگونهای که افراد برای مقابله با فشار روانی تلاش میکنند تا نوعی سبک مقابله برای کاهش آنها انتخاب کنند. انتخاب راهبردهای مقابلهای ناسازگارانه بهجای حل تعارضات میتواند منجر به بروز انواع اختلالات خوردن گردد.
جمعیت انسانی را میتوان برحسب نوع چرخهی سیکاردین به دو دستهی چکاوکهای بامداد[15] و جغدان شب[16] تقسیم نمود. چکاوکهای بامداد (بامدادگرایان)، هنگام برآمدن خورشید بیدار شده و شب زودهنگام، وقت غروب خورشید به خواب میروند. در مقابل، جغدان شب- عصرگرایان، شبهنگام بیدار بوده و بیشترین فعالیت خود را در اواخر آن دارند؛ درحالیکه در هنگام بامداد خوابیده و استراحت میکنند و چنانچه در روز بیدار شوند دچار مشکل خواهند شد. افراد عصرگرا، گرایش بیشتری به اختلالات رفتاری مختلفی؛ مانند افسردگی، سوءمصرف مواد، اختلال دوقطبی، پراشتهایی روانی، نقص توجه و بیشفعالی دارند. این ارتباط میان عصرگرایی و اختلال رفتاری خاص میتواند بهوسیلهی ویژگیهای شخصیتی ویژهای میانجیگری شود؛ بنابراین به دلیل اهمیت شخصیت بامدادگرایی و عصرگرایی در رفتار خوردن انسان، میتوان با شناخت زیربناهای این نوع شخصیت، زمینهی لازم برای کاهش رفتارهای پرخوری را فراهم نمود.
افرادی که تمایلات عصرگرایانه دارند معمولاً در وعدههای غذایی خود دچار مشکلات متعددی هستند چراکه خیلی دیرتر از خواب بلند میشوند و وعده صبحانه و ناهار آنها ادغام شده و خیلی سازماننایافته به مصرف غذا روی میآورند؛ و از آنجا که مجبورند تا دیروقت بیدار بمانند ممکن است به پرخوریهای شبانه بپردازند. کما اینکه تحقیقات نشان داده است پرخوری شبانه با عصرگرایی رابطهی معناداری دارد. یافتههای پژوهشها نشان میدهد که دو گروه افراد عادی و افراد مبتلا به اختلال پرخوری در متغیرهای افسردگی، اضطراب، استرس، بامدادگرایی، سبک مقابلهای مسئلهمدار، خودکارآمدی در زمینهی خوردن و چهار مؤلفهی آن با یکدیگر تفاوت معناداری داشتند، بهنحویکه افراد پرخور، میانگین بالاتری در اضطراب و افسردگی و استرس داشتند.
با نگاهی به میانگین دو گروه در سبک هیجانمدار مشاهده میشود که میانگین افراد پرخور بالاتر از افراد عادی است؛ اما این تفاوت معنادار نیست. مطابق با این یافته میتوان چنین مطرح کرد که سبک هیجانمدار ممکن است نقش تعدیلکننده در رابطهی اختلال پرخوری با سایر متغیرها داشته باشد. سبک مقابلهای هیجانمدار نقش تعدیلکننده میان استرس و اختلال پرخوری دارد. افراد عادی برای مقابله با مشکلات از راهبردهای هیجانی استفاده میکنند. ممکن است افراد در مواقع رویارویی با مشکلات در ابتدا بهصورت هیجانمدار با مشکلات مقابله کنند؛ ولی افراد قویتر رو به سبک مسئلهمدار آورده و به دنبال راهحل عملیاتی باشند.
اختلال پرخوری اغلب با یک اختلال خلقی همراه است. شیوع اختلالات خلقی در افراد با معیارهای تشخیصی پرخوری بهطور معناداری بالاتر است. صرفنظر از این موضوع هنوز شواهد قطعی که ارتباط علّی میان این دو اختلال را نشان دهد، وجود ندارد. این احتمال نیز وجود دارد که عوامل عاطفی و احساسی ممکن است بهطور غیرمستقیم منجر به پرخوری شود و تنها پیشزمینهای برای بروز رفتارهای پرخوری در فرد باشد. بسیاری از افرادی که رفتارهای خوردن مخرب دارند، احساس میکنند که پرخوری برای آنها بهمراتب آسانتر از مقابله با افکار، تصاویر و عواطف پریشان آور و ناخوشایند است.
محققان معتقدند که مدل تنظیم عاطفی، بر این مسئله تأکید دارد که برخی افراد یاد گرفتهاند تا حالات عاطفی دردآور خود را با خوردن کنترل و تنظیم کرده و بدینوسیله بهنوعی بر آنها سرپوش بگذارند. خلق منفی، پیشایند و تقویتکنندهی پرخوری در اختلال پرخوری و پراشتهایی روانی است؛ اما پرخوری منجر به کاهش خلق منفی نمیشود؛ چراکه بعد از پرخوری فرد دچار احساس گناه شده و خلق منفی تشدید میشود. از منظر سبکهای مقابله نیز میتوان بیان داشت: در اختلالات خوردن، سبک مقابله با فشار روانی ازجمله عمدهترین عوامل پیشبینیکننده محسوب میشود؛ بهگونهای که افراد برای مقابله با فشار روانی تلاش میکنند تا نوعی سبک مقابله برای کاهش آنها انتخاب کنند. انتخاب راهبردهای مقابلهای ناسازگارانه بهجای حل تعارضات میتواند منجر به بروز انواع اختلالات خوردن گردد. از آنجاکه افراد دارای اختلال پرخوری مستعد چاقی هستند و از نظر تناسب بدنی متفاوتاند، این عامل در خلق آنها تأثیر گذاشته و باعث میشود که برداشت منفی نسبت به خود داشته باشند. همهی این عوامل باعث افزایش احساس گناه و در ادامه باعث افسردگی و پرخوری میشود.
نخستین بار، ویتوسک و هولون از تمرکز صرف بر افکار خودآیند منفی دربارهی غذا، وزن و شکل بدن انتقاد کردند و معتقد بودند که مطالعات آینده در زمینهی سببشناسی اختلالات خوردن، باید بر تجربیات گذشته و سطوح عمیقتر شناخت تأکید کنند. به دنبال آن، پژوهشهای متعددی دربارهی نقش طرحوارههای ناسازگار اولیه در بیاشتهایی و پراشتهایی روانی انجام شد. بهطورکلی این یافتهها نشان دادند، زنان مبتلا به بیاشتهایی و پراشتهایی روانی در مقایسه با زنان گروه شاهد، طرحوارههای ناسازگارتری دربارهی خود، دنیا و دیگران دارند؛ اما شواهد نسبتاً محدودی دربارهی طرحوارههای افراد مبتلا به اختلال پرخوری وجود دارد. هیوز و همکاران دریافتند که شناختهای مربوط به خوردن و طرحوارهی محرومیت هیجانی 12% تغییرات پرخوری را تبیین میکنند. همچنین، زنان مبتلا به اختلال پرخوری (که نمایهی تودهی بدن آنها از 21 تا 39 متغیر بود) در مقایسه با زنان گروه شاهد، در اغلب طرحوارهها (به جزء ایثار، اطاعت و خویشتنداری ناکافی) نمرات بیشتری کسب میکنند. همچنین افراد مبتلا به اختلال پرخوری در مقایسه با بیماران مبتلا به پراشتهایی روانی درزمینهی شکست، وابستگی/ عدم لیاقت، استحقاق/ بزرگمنشی باورهای شدیدتری را تجربه میکنند. بهعلاوه، اگرچه افراد چاق مبتلا به اختلالات پرخوری در مقایسه با گروه شاهد، در تمام حوزههای طرحواره نمرات بیشتری به دست میآورند؛ اما نسبت به افراد دچار بیاشتهایی و پراشتهایی روانی، طرحوارههای ناسازگار کمتری را تجربه میکنند. نتایج مطالعهی ناتا و همکاران نشان داد که زنان چاق مبتلا، بیشتر از طرحوارههای طردشدن و بیارزشی رنج میبرند؛ درحالیکه طرحوارهی بیارادگی در افراد چاق فاقد اختلال پرخوری فراوانی بیشتری دارد؛ اما به نظر میرسد این محققان، باورهای واسطهای افراد چاق را موردمطالعه قرار دادهاند (برای مثال «اگر به استخر بروم، دیگران من را طرد میکنند»). بعضی از مطالعات نیز نشان دادهاند که در میان افراد چاق، شدت رفتارهای پرخوری بهطور مستقیم و معنیداری با طرحوارههای ناسازگار اولیه ارتباط دارد.
چندین پژوهش بهمنظور بررسی ارتباط بین طرحوارههای ناسازگار، هیجانهای منفی و رفتارهای پرخوری از روشهای آزمایشگاهی استفاده کردهاند. تأثیر سرنخهای زیر آستانهای طرحوارهی رهاشدگی بر رفتارهای خوردن زنان بهنجار مورد بررسی قرار گرفتهاند. نتایج نشان میدهد که فعال شدن طرحوارهی رهاشدگی، به افزایش مصرف غذا بهعنوان روشی برای اجتناب از هیجانهای منفی ناشی از آن منجر میشود. رابطهی بین سرکوب هیجانهای منفی و پرخوری نیز در افراد مبتلا به اختلال پرخوری مورد بررسی قرار گرفته است. نتایج نشان میدهد که سرکوب هیجانهای منفی پس از القای خلق با میزان مصرف کالری ارتباطی ندارد؛ اما افراد افسرده مبتلا به اختلال پرخوری در مقایسه با افراد مبتلا به پرخوری که افسرده نبودند، پس از القای خلق منفی بهطور معنیداری کالری بیشتری مصرف کردند.
شواهدی که در زمینهی عوامل خطر اختلال پرخوری وجود دارد، بهطور ضمنی وجود طرحوارههای ناسازگار اولیه را در افراد مبتلا به اختلال پرخوری تأیید میکند. افراد چاق مبتلا به اختلال پرخوری و افراد چاق فاقد اختلال پرخوری در طیف گستردهای از باورهای هستهای مشابه هستند؛ اما طرحوارههای رهاشدگی/ بیثباتی، محرومیت هیجانی، خویشتنداری و خود انضباطی ناکافی، این دو گروه را از هم متمایز میسازد؛ بهعبارتدیگر افراد چاق مبتلا به اختلال پرخوری در مقایسه با افراد چاق فاقد این اختلال، باورهای ناسازگارتری در زمینهی عدمدریافت حمایت و راهنمایی از سوی افراد مهم زندگی، ترک شدن و عدمتوانایی کنترل تکانههایشان تجربه میکنند. طرحوارههای رهاشدگی/ بیثباتی، محرومیت هیجانی و خویشتنداری و خودانضباطی ناکافی در شناخت آسیبشناسیهای شناختی بیماران چاق مبتلا به اختلال پرخوری حائز اهمیت هستند.
یافتههای مطالعات، نیاز به اجرای پژوهشهایی در زمینهی اثربخشی درمان شناختی– رفتاری طرحوارهمحور را در درمان افراد چاق مبتلا به اختلال پرخوری و فاقد اختلال پرخوری مطرح میکند. در پروتکلهای درمانی این پژوهشها، علاوه بر تکنیکهای رفتاری و به چالش کشیدن افکار خودآیند منفی دربارهی وزن، شکل بدن و خوردن، لازم است که طرحوارههای ناسازگار نیز مورد مداخله قرار گیرند؛ اما اثربخشی قابلملاحظهی درمانهای شناختی– رفتاری کلاسیک؛ به این معنا است که درمانهای طرحوارهمحور باید بهعنوان درمان تکمیلی برای اختلال پرخوری در نظر گرفته شوند. این پژوهشها بر روی بیمارانی انجام میشود که به درمانهای شناختی– رفتاری کلاسیک برای اختلالات خوردن پاسخ ندادهاند. در افراد چاق فاقد اختلال پرخوری، به نظر میرسد که توجه به طرحوارههای ایثار و تنبیه ضروری است؛ اما برای تأیید این دیدگاه، به تحقیقاتی نیاز داریم که طرحوارههای ناسازگار افراد چاق فاقد اختلال پرخوری را با افراد دارای وزن طبیعی مقایسه نمایند.
به نظر بال بی برای تأمین سلامت روان و رشد هیجانی و عاطفی مطلوب در کودک، برقراری روابط صمیمی گرم و دائمی بین کودک و منبع دلبستگی، ضروری است. تفاوت فردی، موجب شکلگیری سبکهای دلبستگی متفاوت میشود.
بررسیهای اولیه در زمینهی سبکهای دلبستگی از سوی آینزورث و همکاران (1991) انجام گرفت و سه الگوی دلبستگی ایمن، دلبستگی ناایمن اجتنابی، ناایمن اضطرابی دوسوگرا شناسایی شد. پس از آن مین[17] (2000)، طبقهی جدیدی به نام دلبستگی ناایمن بیسازمان و بیهدف را معرفی نمود. سبکهای دلبستگی، روشهای مواجههی فرد با موقعیتهای تنیدگی را متأثر میسازد. افراد ایمن ضمن پذیرش موقعیت و جستجوی کمک و حمایت با مشکل مواجه میشوند. برجستهترین علامت دوسوگراها احساسات بیشازحد نسبت به عواطف منفی و نگارههای دلبستگی است؛ بهگونهای که سد راه خودمختاری آنها میشود. درحالیکه کاهش اضطراب یکی از کنشهای دلبستگی ایمن است؛ سبکهای اجتنابی و دوسوگرا، تنیدگی و نگرانی فزایندهای بر خود تحمیل میکنند و فرد را به استفاده از شیوههای دفاعی ناکارآمد وادار میسازند.
برخی مطالعات مربوط به کودکان و نوجوانان حاکی از ارتباط بین سبک دلبستگی و اختلالات تغذیه است. این یافتهها حاکی از آن است که والدین دارای کمالگرایی با کنترل بیشازحد عاطفی غیرقابلدسترس که از استقلال فرزندان نیز حمایت نمیکنند، بیش از سایرین دارای فرزندان مبتلا به اختلالات تغذیه هستند. در چنین شرایطی، کودک ممکن است سبک اجتنابی در دلبستگی خود شکل دهد و توجه خود را از پریشانی درونی به بیرون از بدن خود بهعنوان راهحل مشکل متمرکز کند و کنترل رفتارهای خوردن، بهعنوان راهحلی برای تمرکز بر بیرون از بدن خود و عدم توجه به ناراحتیهای درونی باشد.
به نظر میرسد که افراد مبتلا به اختلالات خوردن هر دو جنبهی سبکهای دلبستگی ناایمن را بهصورت نادیده گرفتن نیازها یا بهصورت افراطی بیان نمودن نیازهای خود نشان میدهند. گرسنگی، تهدیدکنندهی زندگی و یا چاقی و پرخوری نمادهایی از این نادیده گرفتن یا بیان نمودن افراطی نیازهای خود در این افراد است. این یافته بهطور مداوم در مطالعات گوناگون تأیید شده است. هنگامیکه افراد ازهمگسیختگی نظام دلبستگی را تجربه میکنند (دلبستگی ناایمن)، اغلب احساس رهاشدگی، تنهایی و ناامنی میکنند و در این راستا برای پر کردن تهی بودن درونی خود بهصورت تکانشی به پرخوری روی میآورند. وارد[18] و همکارانش (2001) در پژوهش خود به این نتیجه رسیدند که گروههایی دارای اختلالات خوردن، میزان دلبستگی ناایمن بالاتری نسبت به گروه کنترل بدون اختلالات خوردن دارند. همچنین تحقیقات فوناگی[19] و همکارانش (1996)، نشان دادند که 95% از بیماران دارای اختلالات خوردن دارای سبک دلبستگی ناایمن از نوع آشفته و اجتنابی میباشند و سبک دلبستگی ناایمن با شاخص تودهی بدنی بالا رابطه مثبت دارد. این امر میتواند ناشی از آن باشد که افراد دارای سبک دلبستگی ناایمن، برای غلبه بر اضطراب و احساس عدمایمنی، اغلب از مکانیسمهای دفاعی مبتنی برخوردن؛ نظیر پرخوری یا مصرف بیشازحد تنقلات استفاده میکنند.
درمان اختلال پرخوری
مداخلات روانشناختی و دارویی مختلفی جهت درمان اختلال پرخوری مورد استفاده قرار گرفته است که بهطور خلاصه به نتایج برآمده از این مطالعات خواهیم پرداخت.
امروزه پیشرفتهایی در زمینهی روانشناسی برای درمان پرخوری صورت گرفته است. هدف از درمان روانشناختی اختلال پرخوری این است که بتوان به مراجعان بهخوبی یاد داد تا بین گرسنگی هیجانی و فیزیولوژیکی فرق بگذارند و به هیجانات و افکار منفی خود از طریق غذا خوردن پاسخ ندهند. به آنها یاد داده میشود که پاسخ خوردن را با پاسخهای مناسبتر دیگری جایگزین نموده و مسائل عاطفی زیربنایی را مدنظر قرار دهند. چهار شیوهی درمانی اصلی برای درمان اختلال پرخوری مورد ارزیابی قرار گرفته است: درمان شناختی رفتاری (CBT)؛ درمان میانفردی (ITP)؛ درمان رفتاری دیالکتیکی (DBT) و آموزش آگاهی از اشتها (AAT) که همگی موفقیت در کاهش فراوانی دورههای پرخوری را نشان دادهاند. از میان این چهار شیوهی درمانی، CBT بیشترین توجه پژوهشی را داشته و بهعنوان اولین انتخاب رواندرمانی در درمان اختلال پرخوری عصبی در نظر گرفته شده است.
CBT پرخوری را به میزان 41 تا 79 درصد بلافاصله پس از درمان و 33 تا 56 درصد متعاقب 12 تا 18 ماه پس از درمان کاهش میدهد. رویکرد شناختی رفتاری (CBT) برای درمان اختلالات خوردن بر تحریفات شناختی و تلاش برای تغییر رفتار تمرکز دارد. جوهرهی CBT عواطف و رفتارهایی است که توسط افکار و شناخت ما شکلگرفتهاند. درمانگر به بیمار کمک میکند تا تحریفات شناختی خود را شناسایی نموده و شیوههای تفکری مثبتتر و واقعبینانهتری را جایگزین آنها نماید.
سیمور و همکاران (2006) تغییرات در رفتارهای خوردن متعاقب گروهدرمانی را برای زنانی که از پرخوری رنج میبرند، بررسی کردند. شرکتکنندگان در معرض یک برنامهی گروهدرمانی هفتهای، به مدت 6 ماه قرار گرفتند. به دنبال مداخلهی گروهی همهی شرکتکنندگان تغییراتی را در رفتارهای خوردن نشان دادند که از نظر آماری معنیدار بودند. به دنبال این مداخله تغییر در تفکر دو بخشی همه یا هیچ، آگاهی به رفتارهای خوردن، کنارهگیری از غذا و تغییر در رژیم غذایی حاصل شد. اشلوپ و همکاران (2009) اثربخشی درمان کوتاهمدت شناختی– رفتاری به همراه پیگیری را برای اختلال پرخوری عصبی آزمودند. 36 زن مبتلا به اختلال پرخوری عصبی بهطور تصادفی به دو گروه آزمایشی و گواه گمارده شدند و تحت برنامهی گروهی CBT (8 جلسهی هفتگی در طول درمان و 5 جلسهی کمکی در طول پیگیری) قرار گرفتند. در پایان درمان، پرخوری بهطور معنیداری در مقایسه با گروه گواه کاهش یافته بود. در 12 ماه پیگیری، درمان کوتاهمدت شناختی- رفتاری بهبود قابلملاحظهای را در علائم پرخوری نسبت به خط پایه نشان داد.
الف) درمانهای روانشناختی تخصصی: دو روش درمان شناختی– رفتاری[20] و رواندرمانی میانفردی[21] درمانهای انتخابی برای تمامی طیف بیماران مبتلا به اختلال پرخوری هستند؛ بهویژه بیمارانی که آسیبشناسی روانی مشخصتری دارند (مثلاً بیمارانی که بیشازحد نسبت به وزن و شکل بدنشان حساساند). این دسته از بیماران با استفاده از این درم آنها از پرخوری و اختلالات روانشناختی مشخص مرتبط با اختلال خوردن و نیز اختلالات روانشناختی همراه مانند افسردگی، بهبودی مناسبی خواهند داشت.
در پژوهش اشتن و همکاران (2009) اثربخشی گروهدرمانی کوتاه شناختی- رفتاری (4 جلسه) بر روی پرخوری در میان 243 نفر از داوطلبان جراحی شکم، در یک مرکز آموزش پزشکی مورد بررسی قرار گرفت. رفتارهای پرخوری در برنامهی جراحی مداخله ایجاد میکند و به همین دلیل گفته میشود که اختلال پرخوری باید قبل از عمل جراحی درمان شود. آزمودنیها قبل و بعد از دورهی درمانی پرسشنامه پرخوری را پرکرده و دورههای هفتگی پرخوری را گزارش نمودند و نتایج، کاهش معنیداری را نیز در شناختها و رفتارهای پرخوری و همدورههای پرخوری بعد از مداخلهی گروهی نشان داد. در پژوهش دیگری که دوچسن و همکاران (2007) انجام دادند، 21 مورد چاق برزیلی که دچار اختلال پرخوری بودند، یک دورهی درمانی گروهی شناختی- رفتاری را گذراندند. فراوانی دورههای پرخوری، وزن، نگرانیهای مرتبط با تصویر تن و نشانههای افسردگی قبل و بعد از درمان مورد مقایسه قرار گرفتند. نتایج این پژوهش، بهبودی قابلملاحظهای را در پرخوری، نگرانیهای تصویر تن و نشانههای افسردگی مرتبط با اختلال پرخوری نشان داد.
در مدل درمان شناختی- رفتاری اختلال پرخوری، پرخوری بخشی از یک سیکل معیوب مؤلفههای رفتاری و روانشناختی مرتبط به هم است و مهمترین هدف CBT شکستن سیکل معیوب پرخوری است. همچنین در این شیوهی درمانی الگوهای آشفتهی خوردن تغییر یافته و اصلاح میشود. شناسایی و تغییر اهداف غیرواقعبینانهی مرتبط با وزن و خوردن، آموزش استراتژیهای پیشگیری از عود، از دیگر اهداف درمانی محسوب میشود. این برنامهی درمانی جنبهی روان- آموزشی دارد که به اعضای گروه کمک میکند دلایل و معانی پشت برخی از رفتارهایشان را متوجه شوند.
افراد با اختلال پرخوری اغلب، چاقتر از افراد مبتلا به پراشتهایی روانی هستند؛ بنابراین تمرکز اولیه در درمان کاهش وزن است. به مراجعان گفته میشود که اولویت اولیه در درمان، حذف رفتارهای پرخوری و ایجاد و توسعهی عادات صحیح خوردن، بهمنظور دستیابی به این هدف است. دوم آنکه مباحثی چون چاقی، تغذیه و ورزش منظم مورد توجه قرار میگیرد و نهایتاً آنکه CBT مؤلفهی بازسازی شناختی را مورد توجه قرار میدهد. بسیاری از پرخوران چاق تمایل دارند خودشان را معتاد به غذا نشان دهند؛ اما در حمایت از این عقیده که خاصیت معتادکنندگی دارد، هیچ شواهدی وجود ندارد؛ بنابراین بازسازی شناختی و تغییر باورها، این مفهوم را که فرد پرخور بر مشکلات رفتاری پرخوری کنترل دارد، تقویت میکند. بسیاری از افراد مبتلا به پرخوری عصبی، قوانین سختی درباره آنچه میتوانند بخورند، دارند اگرچه آنها در بیشتر موارد از این قوانین تخطی میکنند، بهجز زمانی که در دورهی رژیمهای سخت و کاهش وزن هستند.
فربورن و همکاران یکی از بهترین راهنماهای درمان شناختی– رفتاری در بیماران مبتلا به اختلال پرخوری و سایر اختلالات خوردن را طراحی کردهاند. تحقیقات ابتدایی نشان داد که ویرایش جدید این راهنما در مقایسه با نسخهی اولیه آن در درمان بیماران مبتلا به پرخوری عصبی و اختلال خوردن تصریح نشده، مؤثرتر بوده است. در ویرایش جدید این راهنما، سه گزینهی درمانی جهت درمان بیماران مبتلا به اشکال پیچیدهتر اختلال پرخوری معرفی شده است. یکی از این گزینهها رواندرمانی میانفردی است که مشکلات میانفردی را که بهعنوان عامل نگهدارنده اختلال خوردن در نظر گرفته میشود، هدف قرار میدهد. گزینهی دیگر، استفاده از ترکیب درمان شناختی- رفتاری و رواندرمانی میانفردی است. بااینحال اذعان به سودمندی این روش ترکیبی در مقایسه با استفاده از هر یک از این روشها بهتنهایی نیازمند بررسیهای بیشتر است. همچنین در این ویرایش گزینهی درمانی دیگری برای درمان آنچه فربورن آن را عدم تحمل خلقی[22] (مشکلات تطابق با احساسات منفی) مینامد، نیز ارائه شده است. محتوا و استراتژیهای درمانی این راهکار درمانی شبیه رفتاردرمانی دیالکتیکی لینهان[23] است که عبارت از آموزش مهارتهای تنظیم هیجانی و تحمل ناراحتی است.
در بسیاری از مطالعات کارآزمایی بالینی دارای کنترل، هر دو روش درمان شناختی- رفتاری و رواندرمانی میانفردی در درمان اختلال پرخوری در مقایسه با استفاده از رفتاردرمانی برای کاهش وزن[24] بهتنهایی، مؤثرتر بودهاند. درعینحال، تعدادی از مطالعات نیز رفتاردرمانی برای کاهش وزن را در کاهش پرخوری و اختلالات خوردن همراه، در بیماران مبتلا به اختلال پرخوری مناسب توصیف کردهاند. همچنین، هیچ مدرکی دال بر تشدید پرخوری در مبتلایان به اختلال پرخوری که در برنامههای رفتاردرمانی برای کاهش وزن شرکت میکنند و برایناساس مجبور به کاهش کالری دریافتی هستند، وجود ندارد.
یکی دیگر از درمانهای اختلال پرخوری، درمان شناختی– رفتاری مبتنی بر خود کمکدهی هدایتشده[25] است. اگرچه این روش درمانی در ابتدا در درمان زیرگروههای محدودی از این اختلال بهعنوان خط اول درمان توصیه میشد، در تحقیقات اخیر در درمان بسیاری از بیماران مبتلا به اختلال پرخوری به اندازهی استفاده از روشهای تخصصی مثل رواندرمانیفردی مؤثر بوده است.
ب) درمانهای دارویی: تاکنون سه گروه دارویی (داروهای ضدافسردگی، ضدچاقی و ضدصرع) در درمان بیماران مبتلا به اختلال پرخوری بهکاربرده شده است.
در یک مطالعهی فراتحلیل نشان داده شده است که داروها در مقایسه با دارونما در بهبود اختلال پرخوری در کوتاهمدت مؤثرتر هستند. کمترین تأثیر در این سه گروه دارو، مربوط به داروهای مهارکنندهی اختصاصی باز جذب سروتونین[26] بوده است که اثرات کاهندهی وزن کمی هم دارند. محققان در مطالعات خود بر سودمندی بالقوهی استفاده از داروی ضدچاقی سیبوترامین[27] و داروی ضدصرع توپیرامات[28] تأکید میکنند.
قابلذکر است که سیبوترامین در سال 2010 به دلیل عوارض جانبی زیاد از رده خارج شد و توپیرامات نیز به دلیل عوارض جدی عصبی- شناختی، توسط سازمان غذا و داروی آمریکا بهعنوان داروی کاهندهی وزن تأکید نشده است.
اورلیستات[29] که یک مهارکنندهی لیپاز است، توسط سازمان غذا و داروی آمریکا بهعنوان دارویی برای درمان چاقی تأیید شده است. استفاده از ترکیب اورلیستات با درمان شناختی- رفتاری مبتنی بر خودکمکدهی هدایتشده، منجر به بهبودی بیشتر پرخوری در مقایسه با استفاده از ترکیب دارونما و درمان شناختی– رفتاری مورد اشاره قرار گرفته است. بااینحال، این اثر پس از سه ماه پیگیری پس از قطع هر دو درمان باقی نمانده است.
در درمان اختلال پرخوری، اثرات بلندمدت دارودرمانی و تأثیر قطع دارو هنوز چندان مشخص نیست و نبودن این اطلاعات، امنیت و تأثیر دارو برای درمان این اختلال را زیر سؤال میبرد. همچنین انجمن روانپزشکان آمریکا هشدار داده است که مصرف طولانیمدت داروهای مهارکنندهی اختصاصی باز جذب سروتونین با افزایش وزن مرتبط است.
بهطور خلاصه، در حال حاضر داروهای موجود در درمان اختلال پرخوری توصیه نمیشود؛ ولی چنانچه اشاره شد درمانهای مبتنی بر شواهد مانند درمان شناختی- رفتاری، رواندرمانی میانفردی و درمان شناختی- رفتاری مبتنی بر خودکمکدهی هدایتشده، منجر به بهبودی چشمگیر پرخوری میشود و نیز دارای اثرات درمانی زیادی بر سایر اختلالات موجود در بیماران دارای اضافهوزن یا چاق است. این اختلالات عبارت از حساسیت زیاد به وزن و شکل بدن، اختلالات روانشناختی عمومی مانند افسردگی و عملکرد روانی– اجتماعی است. شایانذکر است که این تأثیرات پس از یک الی دو سال پیگیری نیز باقی میماند. باید تأکید کرد که این درمانهای روانشناختی تخصصی باعث کاهش وزن نمیشوند. بااینحال ممکن است درمان موفقیتآمیز پرخوری منجر به عدم وزنگیری بیشتر در آینده شود.
یکی از روشهای درمانی که به نظر میرسد برای مقابله با پراشتهاییروانی مؤثر باشد، رفتاردرمانی دیالکتیکی است. این روش، ترکیبی از روشهای مربوط به درمانهای حمایتی، شناختی و رفتاری است. همچنین شواهد پژوهشی نشان میدهد که رفتاردرمانی دیالکتیکی رفتار پرخوری را کاهش میدهد و سایر رفتارها نظیر رژیمهای ناسازگار و تصویر بدن تحریفشده را بهبود میبخشد. رفتاردرمانی دیالکتیکی در کاهش علائم رفتاری اختلالات خوردن و درمان پرخوری عصبی در افراد تحت درمان موفق بوده است. شواهد پژوهشی نشان میدهد که رفتاردرمانی دیالکتیکی باعث افزایش خودکارآمدی در افراد تحت درمان شده و افزایش خودکارآمدی نیز کاهش رفتارهای پرخوری را در پی دارد. در پژوهشی، رفتاردرمانی دیالکتیکی باعث افزایش خودکارآمدی و کاهش بازداریزدایی و رفتار خوردن در گروه آزمایش نسبت به گروه کنترل شد.
علت کاهش علائم اختلال، در محتوای برنامههای این رویکرد است. چراکه در این روش عنصر رفتاری درمان دیالکتیکی برای پرخوری میتواند روی عادی کردن الگوهای خوردن تمرکز داشته باشد. همچنین برنامهریزی وعدههای غذا، آموزش تغذیه و خاتمه دادن به چرخههای پرخوری و تخلیه را در برمیگیرد و به بیمار آموزش داده میشود که مقادیر کمتری از غذا را بهطور منظم مصرف کند. همچنین، هدف عنصر شناختی این درمان، تغییر شناختها و رفتارهایی است که چرخهی پرخوری را آغاز کرده یا به آنها تداوم میبخشد. این کار از طریق مقابله با افکار ناکارآمد همراه با پرخوری عصبی انجام میشود؛ برای مثال در رفتاردرمانی دیالکتیکی با گرایش به تقسیم کردن همهی غذاها به طبقات خوب و بد مبارزه میشود؛ به این معنی که ارائهی اطلاعات مبتنی بر واقعیت، بیمار را ترغیب میکند که برای خودش مشخص کند که خوردن غذای بد لزوماً به از دست دادن کامل کنترل برخوردن منجر نمیشود. همچنین، در رفتاردرمانی دیالکتیکی از شیوههای رفتاری طراحیشده برای جایگزینی رژیم غذایی نادرست و خوردن افراطی با خوردن بهینه و سالم، خودوارسی رفتارها و تشکیل عادتها و تمرینهای آشکار برای مهارتیافته در کنترل فرایندهای شناختی استفاده میشود؛ بنابراین درمان فوق از طریق توقف هر نوع رفتاری که با درمان در تداخل است (برای مثال توقف پرخوری، حذف خوردن تکانشی و بدون برنامه، کاهش میل، ولع و اشتغال ذهنی با غذا، افزایش مقاومت در برابر ولع) میزان پرخوری افراد را کم کرده و موجب کاهش پرخوری عصبی در افراد تحت درمان میشود. این درمان از طریق کاهش نشانههای افسردگی و اثرگذاری بر رفتار، منجر به کاهش نشانههای پرخوری عصبی میشود.
رفتاردرمانی دیالکتیکی از شیوههای شناختی برای بهبود تحریفات فکری و باورهای مربوط به تصویر بدن، خطاهای شناختی و نحوهی مقابله با این شناختها، فنون مقابله با استرس نظیر تن آرامی، آموزش تنظیم هیجانات استفاده میشود. همچنین، در درمان فوق از فنون رفتاری نظیر مواجههی خیالی و واقعی برای تعدیل تصویر بدنی منفی استفاده میشود. در بهکارگیری مواجهه با استفاده از حساسیتزدایی منظم به مراجع آموزش داده میشود که بهصورت تدریجی با قسمتهایی از بدن خود که موجب ناراحتیشان میشود همراه با فن تنآرامی مواجه شوند و بهمرور تنش، ناراحتی و اضطراب خود را کم کنند و از این طریق احساس رضایت و کامل بودن را دریافت نمایند؛ بنابراین رفتاردرمانی دیالکتیکی از طریق راهبردهای شناختی و هیجانی موجب تصحیح و کاهش تصویر بدنی مثبت در افراد میشود. اثربخشی رفتاردرمانی دیالکتیکی در کاهش تصویر بدنی منفی را نیز میتوان اینگونه تفسیر کرد که یکی از عوامل مهم در شکلگیری اختلال پرخوری عصبی، اختلال در تصور از تن و نگرش منفی در مورد تصویر بدنی است. با توجه به اینکه در درمان فوق روی تغییر نگرش مثبت به بدن تأکید میشود، این روش میتواند در بهبود تصاویر بدنی مؤثر واقع شود.
رفتاردرمانی دیالکتیکی از طریق راهبردهایی؛ چون شناسایی هیجانات منفی و نحوهی مقابله با آنها و برنامههای درمانی اختلال پرخوری که شامل راهبردهای مقابلهی هیجانمحور از قبیل ارائهی پاسخهای هیجانی مناسب در برابر اضطراب، افسردگی، سرزنش، خوداشتغالی و خیالپردازی برای تعدیل موقعیت استفاده میشود، موجب افزایش خودکارآمدی میگردد.
خودکارآمدی با پرخوری روانی ارتباط قوی داشته و افراد دارای خودکارآمدی پایین، گرایش بیشتری به پرخوری روانی دارند و احتمالاً از پرخوری بهعنوان روشی برای کاهش استرسها و مشکلات خود استفاده میکنند؛ لذا این روش با افزایش تسلط و توانمندی افراد مبتلا، میتواند در ارتقای خودکارآمدی آنان مؤثر باشد. همچنین در این روش به چگونگی ادراکات فرد از توانایی تغییر رفتار، سطح انگیختگی، الگوهای فکری و واکنشهای احساسی پرداخته میشود و از خودکارآمدی بهعنوان عامل اثرگذار بر پذیرش، حفظ و تغییر رفتار مرتبط با دامنهی وسیعی از رفتارهای موردنیاز در کاهش پرخوری عصبی استفاده میشود. با استفاده از مؤلفهی آموزش مهارتها و جایگزینی رفتارهای ناکارآمد و ناسازگارانه با پاسخهای منطقی و هدفمند به افزایش سطح خودکارآمدی افراد کمک میشود. در این روش به افراد در تنظیم هیجانها، روشهای کارآمد و سالم آموزش داده میشود. در طول آموزش اکتساب مهارتها، درمانگر نقایص مربوط به تواناییهای معطوف به هدف را مورد سنجش قرار داده و به مراجعان مهارتهای لازم را از طریق آموزش و سرمشقدهی یاد میدهد. در این مرحله، درمانگر از مهارتهای کسبشده مراجع حمایت و احتمال استفاده از این مهارتها را افزایش میدهد و با این کار حس خودکارآمدی را در افراد تحت درمان بالا میبرد.
برخی مطالعات دیگر میانجیهایی بین دلبستگی و اختلالات خوردن را شناسایی کردهاند. این مطالعات بیان میکنند که مشکل در مدیریت عواطف میتواند در بیان اختلالات خوردن نقش داشته باشد. افراط در خوردن با مشکل در مدیریت عواطف در زنان پراشتها قابلپیشبینی است. بیماران مبتلا به اختلال خوردن سبک دلبستگی اضطرابی دارند، عدممدیریت عواطف در آنها علائمی مانند رفتارهای پاکسازی را به وجود میآورد و برعکس، آنهایی که دلبستگی اجتنابی دارند، بیان هیجانها را متوقف میسازند و روشهای متنوعی از محدودیت رژیمی را در پیش میگیرند؛ بنابراین دلبستگی ناایمن و پاسخهای روانشناختی و رفتاری ناسالم به فشار عصبی همراه با آن، میتواند یکی از عوامل خطرسازی اولیه برای چاقی در کودکان باشد.
پژوهشهای طولی نشان میدهند که با کنترل متغیرهای مرتبط با فعالیتهای مربوط به چاقی در کودکی، کودکان دارای دلبستگی ناایمن در طول رشد 2-5 سالگی 5/1 برابر چاقتر از کودکان دلبسته ایمن میگردند. این بدان معنی است که دلبستگی ناایمن در اوایل کودکی ممکن است منجر به افزایش چاقی در کودکان شود. با توجه به نقش پاسخهای روانشناختی در رشد پرخوری و چاقی و با توجه به اینکه چگونه دلبستگی ناایمن و مدیریت هیجانی ناسالم و پاسخهای استرسزا در کودکان منعکس میکند، یک الگوی دلبستگی ایمن میتواند به بهترین شکل مدیریت هیجانی سالم پاسخهای سالم به فشارهای روانی را در کودک به وجود آورد. برایناساس برخی پژوهشها مداخلهی مبتنی بر اصلاح دلبستگی را مطرح میکنند. به نظر میرسد که مداخلهی مبتنی بر دلبستگی، فرصتهایی را فراهم میکند تا دلبستگی ایمن را در کودکان شکل دهند. این مداخله تأثیر بلندمدت و فواید چندمنظورهای بر والدین و کودکان دارا است. تمرکز اصلی این مداخله بر بازسازی دلبستگی هیجانی بین کودک و مراقب و مراقب و ترمیم مشکلات روانشناختی، هیجانی و رفتاری که بهعنوان نتیجهی آشفتگی رابطهی کودک و والدین رشد نموده است.
عدم دلبستگی ایمن کودک منجر به بروز هیجانهای منفی در کودکان میشود. ناتوانی در کنترل هیجانات منفی، منجر به استفاده از راهبردهای نامطلوب هیجانی همچون پرخوری میشود. عدم دلبستگی ایمن هم میتواند در بینظمی هیجانها، مؤثر بوده و هم بهعنوان عاملی در ابتلا به اختلالات خوردن، نقش اثرگذاری ایفا کند. برایناساس، درمان مبتنی بر دلبستگی به تعدیل هیجانی و درنتیجه به تنظیم راهبردهای نامطلوب هیجانی (پرخوری) کمک میکند. در مداخلهی مبتنی بر دلبستگی، مادر یاد میگیرد که به احساس و روش پاسخدهی خود اعتماد کند و اضطراب و تشویش درونی خود در زمینهی چگونگی رویارویی با رفتارهای کودک را کنترل نماید. درمانگر از رابطهی همدلانهی ایجاد شده بین خود و مادر برای افزایش علاقهمندی و انگیزهی تغییر در وی بهره میگیرد؛ بنابراین درمانگر با تعیین نقاط قوت رابطهی مادر و کودک و تأکید بر نقاط قوت مادر بهعنوان فردی باکفایت و ارزشمند، اضطراب، احساس بیکفایتی وی را در رابطه با کودک کاهش میدهد.
اصلاح الگوی ارتباطی والد- کودک مهمترین مؤلفهی درمانی این نوع درمان محسوب میشود. زمانی که والدین از اشکال و معایب روش تربیتی و ارتباطی خود با کودک آگاه میشوند، بهاحتمالقوی بنا به علاقهی والدین بهسلامت روحی و روانی کودکشان، سعی در تصحیح تعامل خود با کودک مینمایند که تداوم این تعامل جدید و ثبات والدین در آن پیشرفت مداوم کودکان و کاهش مشکلات آنان را در پی خواهد داشت. همچنین، اینکه به والدین فنونی آموزش داده میشود که در آینده و در صورت بروز مجدد مسائل و مشکلاتی از این قبیل با بهکارگیری این فنون با مشکلات و رفتارهای پرخوری کودک مقابله کنند.
درمان مبتنی بر دلبستگی با بهکارگیری تکنیکهایی مثل مداخلهی در دسترس بودن مادر، تأمین نیازهای فیزیولوژیک و روانی کودک، تأمین امنیت کودک، تماس جسمی و بهویژه تماس چشمی، پاسخگو بودن، افزایش زمان گفتگو، بازی و تعامل دوبهدو با کودک ارتباط مادر- کودک را تقویت نموده و بهتدریج بیاعتمادی ناشی از ناایمنی دلبستگی را به رابطهای بر پایهی اعتماد تبدیل مینماید و به دنبال آن تصحیح ارتباط والد- کودک نیز تا حد زیادی رفتارهای منجر به پرخوری و چاقی در آنان را کاهش میدهد.
بیست سال قبل، به درمان بیمارانی که از مشکلات خوردن در رنج بودند، میپرداختم. وقتی این بیماران به من میگفتند که به دلیل پرخوری در کنترل وزنشان مشکل دارند، از آنها میپرسیدم «چرا با وجود تصمیمگیری قاطعانه برای پیروی از رژیم غذایی، همچنان زیاد میخورید؟» برای سالهای طولانی این سؤال تکراری را میپرسیدم و میتوانید حدس بزنید که پاسخها چه بود. جوابها شبیه همهی موضوعاتی بود که در کتابهای کمکی رژیمهای غذایی، در هر دفتر خاطرات روزانه، در هر یادداشت اعترافآمیز نوشته شده توسط افراد بسیار چاق، افراد با اختلال خوردن یا هر فردی که زیاد غذا میخورد، دیده میشد. «من غذا میخورم؛ زیرا بهشدت گرسنه هستم.»، «من میخورم چون حوصلهام سر رفته/ احساس تنهایی میکنم/ مجرد هستم/ متأهلم.»، «من خوردم چون از جلوی مغازهی شیرینی فروشی رد شدم/ مست بودم/ در یک مهمانی شرکت کرده بودم.»، «من زیادی خوردم؛ زیرا مادرم غذا درست کرده بود و نمیخواستم ناراحتش کنم/ میخواستم بهاندازهی شوهرم غذا بخورم/ نمیخواهم خودم را از غذا خوردن محروم کنم/ افسردهام». برای سالهای طولانی، کنکاشم در مورد این پرسش مرا بهجایی نرساند. بیماران من در مورد مشکل حرف میزدند و من درک میکردم که منطق درستی در پس این الگو وجود ندارد و ارتباطی قدیمی با برخی از تجارب اولیهی خانوادگی دیده میشود؛ اما همهی این تحلیلها سطحی بود و من پیدرپی به مانع برمیخوردم. بیمارانم مرتباً به من حرفهایی ازین دست میزدند «من به این دلیل پرخوری کردم که از دست جو عصبانی بودم/ قسمخورده بودم که دیگر این کار را نکنم؛ اما چنان احساس گناهی بهخاطر خوردن به من دست داد که رژیمم را شکستم و تا جایی که میتوانستم خوردم/ فکر میکنم که وقتی مسئله غذاست، احساس ضعف میکنم و نمیتوانم کار درست را انجام دهم».
بعد از مدتی، یک سرنخ به دست آمد. سرنخ «من ضعیف هستم». متوجه شدم که من قبلاً سؤال غلطی را بررسی میکردم. سؤال این نیست که «چرا شما پرخوری میکنید؟»؛ سؤال این است که «چرا شما احساس ضعف و بیقدرتی میکنید؟»؛ «چرا بعد از آنکه خودتان را متعهد میکنید تا مسئولیت خوردن خود را به عهده گیرید، تمنای خوردن آنچنان قوی میشود که بخشی از وجود شما بر قصد و نیت آگاهانهی شما غلبه میکند؟» وقتیکه دستان شما به سمت کیک شکلاتی میرود، مسئله تنها اشتیاق به خوردن نیست بلکه تعارض بین دو قسمت از ذهن شما بر سر این است که چه کسی میتواند در آن لحظه کنترل را به دست گیرد.
بعد از فهم این مسئله، در قلمرویی آشناتر و شناختهشدهتر قرار گرفتم و درکم از پاسخها به سؤال جدید سریعاً افزایش یافت. سؤال جدید این بود که «چرا شما ضعیف و بدون قدرت هستید؟»
مسائل پیرامون زیادهروی در خوردن شبیه به مسائلی بود که من در برنامههای کاری خود در زمینهی الکلیسم و اعتیاد دیده بودم. افراد الکلی و معتاد در رابطه با مواد مخدر و الکل، احساس ناتوانی میکردند؛ اما کاملاً روشن بود که ضعف و بیقدرتی واقعی با برخی از ابعاد زندگیشان ارتباط داشت. وقتیکه مشکلاتی به وجود میآمد، آنها به استفاده از مواد غیرقانونی و خطرناک روی میآوردند. افرادی نیز که مشکلات وزنی دارند، با یک مسکن در دسترس قانونی به نام غذا به هدف مشابهی دست مییابند. همچنین، به این نتیجه رسیدم که مشکلات زیادهروی در خوردن، ارتباط زیادی با برخی از مراحل زندگی دارد که ما بهطور اجتنابناپذیری، در طی فرآیند رشد از آنها میگذریم. کتابی در مورد مراحل زندگی با عنوان دگرگونی: رشد و تغییر در زندگی بزرگسالی، به یک بعد از ضعف و بیقدرتی میپردازد: مسئلهی امنیت. در کتاب تناسباندام، من بر رشد وجدان تأکید داشتم؛ زیرا وجدان بیشازحد انتقادگر میتواند در زمانی که شما واقعاً بیقدرت نیستید، توهم بیقدرت بودن را به وجود آورد. سابقهی من بهعنوان یک رواندرمانگر، به من اجازهی درک پیچیدگیها و تعارضهای بین خود و وجدان انتقادگر خود را داد و هدف اصلی این کتاب را عهده گرفتن مسئولیت وزن و زندگی قرارداد.
برای دههها، از زمانی که مسئول مرکز سلامت روان بیماران در دانشگاه لسآنجلس بودم، به توسعهی برنامههای رواندرمانی کامپیوتری میپرداختم تا درمان را مقرونبهصرفهتر کنم. حدود 5 سال قبل، یک برنامهی گامبهگام اینترنتی طراحی کردم که افراد را متوجه این مشکل اصلی میکرد که در رابطه با تمایلات غیرقابلکنترل خود بیقدرت هستند. هزاران نفر از مردم از برنامهی اینترنتی چیرگی بر پرخوری قبل از برنامهی تناسباندام، استفاده کردند. من این کتاب را به این دلیل مینویسم تا آنچه را که آموختهام و بیش از هزاران نفر از آن بهره جستهاند را با شما به اشتراکگذارم.
همهی مردم به دنبال یکراه حل ساده و معجزهآسا برای کنترل وزن هستند. برای درک این مسئله، نیازی نیست که راه دوری بروید. هرجایی را که نگاه میکنید، شخصی، یک رژیم جدید را تبلیغ میکند، یک قرص جدید، یک برنامهی ورزشی جدید، یا یکراه حل جراحی. ایکاش میتوانستم راهحل سادهای را برای حل مشکلی که سالهای طولانی با آن درگیر بودهاید به شما معرفی کنم؛ اما نمیتوانم! بهجای آن، میتوانم چیزی را که ماحصل سالها تجربهام است، به شما ارائه دهم.
من به این باور رسیدهام که مسئلهی ضعف و بیقدرتی کلید اصلی کنترل وزن، حلقهی گمشدهی رژیمهای لاغری، به ثمر نرسیدن تلاشهای کاهش وزن و موقتی بودن موفقیتهاست. آنچه من در اینجا عنوان میکنم نه راهحلی ساده بلکه فرآیندی ثابتشده و جالب است که به شما کمک میکند تا قدرت خود را نهتنها برای غلبه بر پرخوری بلکه برای مقابله با بسیاری دیگر از ابعاد مشکلزای زندگی مجدداً به دست آورید.
چرا غذا میخورید؟
غذا خود را نهتنها بهعنوان منبع حیات بلکه بهعنوان ابراز عشق نیز مطرح میکند. تقریباً در بطن هر فرهنگی، غذا دادن به افراد، جلوهی اصلی مراقبت است و جشن یا مجلس ختم بدون غذا برگزار نمیشوند.
استفاده از غذا به دلایلی غیر از دلایل سادهای همچون تغذیه و بقا، در زندگی بسیار معمول است و مشکل زمانی پیش میآید که غذا با احساسات ربط پیدا میکند و این دو با یکدیگر همپوشانی پیدا کرده و یکی میشوند. این الگو از کودکی آغاز میشود. «وقتیکه کودک خوبی بودم، به من یک کلوچه داده میشد»؛ «وقتیکه زمین میخوردم، به من غذا داده میشد»؛ «در شبهای تابستانی، برای خوردن بستنی به کنار دریاچه میرفتیم»؛ «مادر را تنها سر میز شام میدیدیم»؛ «وقتیکه کار بدی انجام میدادم، از خوردن دسر محروم میشدم»؛ بنابراین غذا از یک منبع سادهی تغذیه تبدیل به یک پاداش، ابزار تنبیه، سرگرمی، شیء مورد علاقه یا دوست میشد. وقتیکه چنین اتفاقی میافتاد، غذا راهی برای کنترل عواطف میشد تا با احساس بیقدرتی شما به مقابله بپردازد. اگر از غذا بهعنوان راهحل ترجیحی برای مقابله استفاده کنید، دیگر نمیتوانید راههای جدیدِ مقابله با استرس را کشف نمایید، کنترل وزن برای شما کار دشواری میشود و درنهایت، احساس بیقدرتی و ناتوانی خود را تقویت میکنید.
به عبارتی سادهتر، وقتیکه مسئلهی آزاردهندهای به وجود میآید (مثلاً شخصی شما را نادیده میگیرد)، احساس بدی به شما دست میدهد و ناگهان تمایل غیرقابلکنترلی برای خوردن غذا پیدا میکنید. بعد از آنکه مقدار غذایی بیش از آنچه باید میخورید، احساس حسرت، تنفر از خود و کیلوهای وزنی بیشتری در پس آن میآیند. برای بسیاری از شما، لحظهی وقوع مسئلهای آزاردهنده با لحظهی داشتن تمایلی غیرقابلکنترل برای خوردن، همپوشانی پیدا میکند؛ بهعنوانمثال یکی از بیمارانم گلوریا، زن متأهلی 33 ساله با پانزده کیلو اضافهوزن بود. او به من گفت که همیشه بعد از مشاجره با همسرش، غذای زیادی میخورد. از او پرسیدم که چرا از خوردن برای مقابله با احساس بدش استفاده میکند؟ او در پاسخ گفت که «چه حق انتخاب دیگری در اختیار داشتم؟» در 30 دقیقهی بعدی جلسه، ما در مورد 6 گزینهای صحبت کردیم که او میتوانست از آنها بهجای خوردن استفاده کند؛ بهعنوانمثال او میتوانست مسئولیت خود را برای آن مشاجره بپذیرد یا کاری مانند پیادهروی یا دوش گرفتن، انجام دهد که او را آرام کند و زمان کافی در اختیار داشته باشد تا در مورد اتفاقاتی که رخ داده است، فکر کند و احساساتش را روشن کند. در طول سالهای طولانی درمان، با تعداد افراد بیشماری مانند گلوریا روبرو شدم. مشکلی به وجود میآمد و آنها احساس میکردند که برای مقابله با آنچه رخ داده است، گزینهای جز خوردن وجود ندارد سپس، احساس ضعف و بیقدرتی کرده و رژیم را رها مینمودند. آنها با استفاده از غذا، توانایی حل مسئلهی خود را که اجازهی زندگی باقدرت و بالغانه را به آنها میداد، رها میکردند. تنها راه به دست آوردن مجدد قدرت این است که هنگام رخ دادن مسئلهای آزاردهنده، وقفهای طولانی برای تعیین گزینههای دیگری جز خوردن ایجاد کنید. شاید روشن نباشد که آنچه اتفاق افتاده شما را اذیت کرده است یا نه. با این وجود، اگر بعد از خوردن غذای کافی، ناگهان احساس گرسنگی کنید، میتوانید حدس بزنید که ازلحاظ عاطفی تحریک شدهاید.
پژوهشهای گسترده نشان دادهاند که افراد در چنین لحظاتی گرسنه نیستند و تقریباً همیشه گرسنگی هیجانی است که آنها را تحریک میکند: دعوای بین زن و شوهر، یک موقعیت کاری ناخوشایند، یک روز کاری بد، والدین یا کودکان نیازمندتان، زندگیتان، آیندهتان، گذشتهتان؛ اینها همه میتوانند رخدادهایی کوتاه از ناتوانی و بیقدرتی را به وجود میآورند.
این کتاب در تلاش است که به افراد کمک کند تا بین چیزی که آنها را تحت تأثیر قرار داده و تمایل ناگهانی برای خوردن (که گرسنگی واقعی نیست)، وقفه و فضایی را به وجود آوردند. بعد از آن به بررسی این مسئله خواهیم پرداخت که هنگام داشتن تمایل غیرقابلکنترل، چه چیزی در ذهن در جریان است. تاکنون، مسائل و عواطفی که تمایل افراد به خوردن را تقویت میکنند، خود را از پس پرده بیرون نکشیدهاند و تمامی نیتهای خوب آنها را قربانی کردهاند.
چه کسی از این کتاب بهره خواهد برد؟
این کتاب برای هر کسی که ارتباط ناسالمی با غذا دارد، مفید خواهد بود. برخی از افراد حتی اضافهوزن هم ندارند و بااینوجود، با این اشتغال ذهنی مداوم درگیرند که قرار است چه بخورند و غذا راهی برای کنترل عواطف و مقابله با استرسهایشان است؛ درنتیجه تمرکز بر غذا، توجهی آنها را از مقابله با مسائل مهم و واقعی زندگیشان منحرف میکند. این کتاب برای هر کسی که از غذا برای مقابله با چالشها و تنشهای زندگی استفاده کرده است، مفید خواهد بود.
در واقع، خوردن غذا برای داشتن حس بهتر، توانایی شما را برای آگاهی از احساساتتان کاهش میدهد؛ بلوغ عاطفی شما را مختل میکند و به شما اجازه نمیدهد که زندگی دلخواه خود را داشته باشید. زمانی که بر مسائل واقعی تمرکز کنیم و توجه خود را از غذا و وزن و مسائل مربوط بدان دور کنیم، میتوانیم ببینیم که واقعاً چه کسی هستیم، واقعاً چه چیزی میخواهیم و چگونه میتوانیم بدان دستیابیم. وقتیکه این کار را انجام میدهید؛ مانند شخصی خواهید شد که عاشق است یا کودکی که بازی میکند و نمیخواهد شام بخورد یا هنرمندی که در اتاق کارش در حال خلق شاهکار هنری خویش است و فراموش میکند که غذا بخورد. شما بدین طریق، قدرت خود را به دست خواهید آورد.
اگر آمادهاید بفهمید که چرا تاکنون کاهش وزن اینقدر دشوار بوده است و بتوانید خود را برای همیشه از اعتیاد به غذا برهانید، این کتاب مخصوص شماست.
چگونه میتوان بیشترین بهره را از این کتاب برد؟
وقتی به بررسی مسئلهی ناتوانی و ضعف حول موضوع وزن پرداختم، متوجه شدم که بیقدرتی و ناتوانی در تمایل به خوردن تنها لایهای سطحی از ضعف است و درواقع پنج راه دیگری که افراد در زندگی خود احساس ضعف میکنند را مخفی میکند. وقتی انسانها به خود شک میکنند، وقتی احساس ناکامی میکنند، وقتی احساس آسیبپذیری یا عدمامنیت میکنند، وقتی احساس عصبانیت و ناآرامی میکنند و وقتی احساس تهیبودن میکنند، احساس ناتوانی و ضعف دارند. من این پنج سطح را پنج لایهی ضعف میدانم و در این کتاب، به بررسی آنها خواهم پرداخت. با بررسی این لایهها میتوانید به سطوح عمیقتر روان دست پیدا کنید و دیدگاه روشنتر و بالغانهتری را از کسی که واقعاً هستید و کسی که واقعاً قرار است باشید، شکل دهید.
وقتیکه شخصی خط بین غذا بهعنوان منبع حیات و غذا بهعنوان منبع آرامش را زیرپا میگذارد، همهی این لایهها با یکدیگر یکی میشوند و غذا بیش از آنکه یک ضرورت بیولوژیکی باشد، تبدیل به یک ضرورت روانی خواهد شد. افراد میتوانند زمان وقوع چنین رخدادی را در زندگی خود تشخیص دهند. شاید زمانی بوده که انتقال به مرحلهی بعدی زندگی بهسختی صورت گرفته است: طلاق، جابجایی یا تغییر مدرسه؛ اما هر موقع که رخ داده است، این افراد الگویی را شکل دادهاند و دیگر نتوانستهاند راه خروجی برای خود بیابند. این کتاب به شما کمک میکند که این لایهها را کنار بزنید و از چنین الگویی خلاص شوید.
در اولین بخش از این کتاب، شما در مورد این پنج لایه و اینکه آنها چگونه زندگی شما را تحت تأثیر قرار میدهند، اطلاعاتی به دست خواهید آورد. سپس، در بخش دوم، جلساتی خواهید داشت که مانند بودن در یک جلسهای خصوصی با من یا شرکت در برنامهی دوازدههفتهای من است و در آنها تمرینهای عملی لازم به شما ارائه خواهد شد تا بتوانید به بصیرت و درک لازم برای دستیابی به تغییرات واقعی دستیابید.
در سفر «تناسباندام: رهایی از پرخوری عصبی» ما در کنار یکدیگر، این لایهها را یکی پس از دیگری کنار خواهیم زد و من برای انجام تمرینهای عملی این کتاب در کنار شما خواهم بود تا بتوانید خود واقعیتان را از بدنتان برهانید.
ما به بررسی این مسئله خواهیم پرداخت که چرا با وجود تلاشهای بسیار برای رهایی از اعتیاد به غذا، شما هنوز در همان نقطهی آغاز هستید، جایی که احساس شکست عمیقی به شما دست داده است. ما دوباره با یکدیگر با حس تازهای از امید، تخصص و همکاری شروع به کار خواهیم کرد. همانگونه که لایههای ضعف و ناتوانی را یکی پس از دیگری کنار میزنید، وابستگی به غذا محو خواهد شد تا جایی که نهایتاً، خودِ قدرتمند شما پدیدار خواهد شد.
♦♦ فهرست ♦♦
آیا شما یک پرخور عصبی هستید؟ 46
حال ببینیم که چگونه میتوان نتایج را تفسیر کرد 46
چه چیزی گرسنگی کاذب شما را تحریک میکند؟ 49
چرا کنترل پرخوری عصبی تا این اندازه دشوار است؟ 53
غذا از شما در مقابل احساسات بد محافظت خواهد کرد 61
غذا، احساس ضعف و ناتوانی شما را تقویت میکند 62
نتیجهگیری شمارهی 1: لایهی خودتردیدی 67
نتیجهگیری شمارهی 2: لایهی ناکامی/ پاداش 67
نتیجهگیری شمارهی 3: لایهی امنیت 68
نتیجهگیری شمارهی 4: لایهی سرکش و نافرمان 68
نتیجهگیری شمارهی 5: لایهی پوچ و توخالی 68
ترس از احساسات و خلسهی غذایی 72
قدرت در برابر ضعف و ناتوانی 73
این صدای تضعیفکننده از کجا برمیخیزد؟ 75
شما خود را از درون به بیرون ارزیابی میکنید 87
خودتردیدیهایی که توسط دیگران تحریک میشوند 89
آسیب زدن به خود به دلیل آسیب زدن شخص دیگری به شما 91
با انتقادگر درونی خود مواجه شوید 95
چگونه قدرت خودتردیدیها را کاهش دهیم 97
6 اتهام معمول که شما باید چگونگی رویارویی با آنها را بیاموزید 100
خوردن غذا برای مقابله با روابط نارضایتبخش 105
چگونه هریت، منتقد درونی شما، در روابطتان دخالت میکند 108
رویارویی با استعدادهای رشد نیافته 124
اگر نتوانید استرس خود را مدیریت کنید … 132
شاید غذا دوست شما باشد؛ اما کمد لباسهایتان را تمیز نمیکند 135
منابع ناگهانی و غیرمنتظرهی استرس 138
ذهن منطقی شما بهتر میداند 145
امنیت واقعی در برابر امنیت خیالی 154
احساس امنیت خودتان را خلق کنید 160
شش راهی که از غذا بهعنوان روشی برای طغیان و سرکشی استفاده میکنید 165
دو اشتباهی که باعث ادامهی طغیان و سرکشی میشود 176
ایجاد یک روش بالغانه برای مقابله با خشم 181
جستجوی بیهوده برای عشق نامشروط 185
چطور میتوان احساس تهیبودن را از بین برد 187
پوچی و لایهی خودتردیدی ناتوانی 187
تهیبودن و لایهی ناکامی/ پاداش از ناتوانی 187
انتظاری که از غذا فراتر میرود 192
تأیید مجدد اینکه شما یک پرخور عصبی هستید 213
ده عادت غذا خوردن سالم که باید بپذیرید 214
چند خواسته را انتخاب کردید؟ 222
اجتناب از راهبردهای ناموفق 223
از راهبرد ناموفق شمارهی 1 اجتناب کنید 223
اقرار کنید. صادق باشید: الان کجا هستید؟ 225
شما واقعاً آمادهی کاهش وزن هستید 234
پیشبینی فاجعهآمیز شمارهی 1: پیشبینی فاجعهآمیز برای احساسات تحریکشده توسط حوادث 243
برای این دسته مثالی بیاورید و به یکی از سطرهای بالا اضافه کنید. 243
نقطهی شروع: چگونه با نقاط دردناک خود کار کنید 252
گریزی که خلسهی غذایی فراهم میآورد 252
ببینید که در حال فرار از چه چیزی هستید 255
جایگزینهای پناه بردن به خلسهی غذایی 256
مداخلات خود را انتخاب کنید 257
چطور شدت احساسات خود را فروبنشانید 257
مقابلهی غیرغذایی با احساسات 262
به چالش کشیدن خودتردیدیها 265
از خود در برابر اتهامات هریت دفاع کنید 269
تقویت ناتوانی خود را متوقف کنید 281
مچ خود را در حین عمل بگیرید و انتخاب کنید 288
نیازهای واقعی خود را ارضا کنید 289
نیازهای برآورده نشده را شناسایی کنید 290
نیازهای ناکاممانده را بهعنوان شکست تفسیر نکنید 293
تصمیمهایی بگیرید که شما را مسئول زندگیتان کند 294
به استعدادهای خود اجازهی شکوفاشدن دهید 296
استرس خود را تحت کنترل داشته باشید و از آن رنج نبرید 301
آیا راهی برای تسلط بر استرس وجود دارد 302
تقویت ناتوانی خود را متوقف کنید 306
نقش خود را در خانواده شناسایی کنید 315
تقویت ناتوانی خود را متوقف کنید 319
تقویت ناتوانی خود را متوقف کنید 333
تجربهی پوچی چه معنایی برای شما دارد؟ 338
تقویت ناتوانی خود را متوقف کنید 342
Reviews
There are no reviews yet.