روانشناسی رفتارهای نابهنجار كودكان و نوجوانان
نویسندگان
دکتر عباس بنی طی | دکتر مهناز علی مرادی
مهشاد کرمی | شیدا نجفی
فصل اول
کلیات
افراد در دوران کودکی و نوجوانی در زبان، تفکر، مهارتهای حرکتی و اجتماعی شدن به پیشرفتهای عمدهای دست مییابند.در خلال این سالها، کودک نوپایی که به سختی دو کلمه را در کنار هم قرار میدهد، فردی منطقی و سخنور میشود که میتواند به خوبی صحبت کند، بنویسد، محاسبات ریاضی انجام دهد و با والدین، آشنایان، دوستان و معلمان در تعامل باشد.این پیشرفتها مدیون تغییرات تحولی در توانایی کودک در تفکر، واکنش نشان دادن و یادگیری از تجارب روزانه است.این تحول حساس به تحول شناختی موسوم است و در اصل ژان پیاژه (1981) روان شناس سوئیسی آن را توصیف کرده است.بر اساس نظریهی پیاژه، هر دوره از تحول شناختی کودک با مجموعهای از ویژگیهای قابل پیشبینی تعریف میشود.در طی مراحل تحول، کودکان از فردی کاملا وابسته به فردی خودمختار مبدل میشوند.این فرایند رشد دردناک و دشوار است.حرکت از امنیت خانواده به سوی استقلال فردی، مستلزم کوشش بسیاری است.آرامشی که در وابسته بودن نهفته است با شادی حاصل از تلاش برای استقلال خنثی میشود.ما بزرگسالان به هنگام مواجهه با وظایف جدید زندگیمان، تحول فردی، بحرانها و مراحل رشد خود را از یاد میبریم.ولی با مشاهده کودکان میتوانیم توجهمان را به بسیاری از تعارضهای شخصی آنها معطوف کنیم.در سالهای قبل از مدرسه، کودکان میآموزند تکانههای خودخواهانه و پرخاشگرانه خود را مهار و خود را با خواستههای والدین همنوا کنند.آنان به تدریج مهارتهای همکاری و مشارکت را که لازمهی کارکرد مناسب در خانواده است به دست میآورند.به موازات آگاهی کودکان از خود و دنیای اطراف خود چه بسا آنها با اضطرابها و ترسهای متعددی روبهرو شوند.بیشتر کودکان با موفقیت بر این مسائل چیره میشوند.آنها همچنین بر مسائل مربوط به خوردن، خوابیدن و آداب توالت نیز معمولا غلبه میکنند.کودکان پایههای احساس اعتماد به محیط اطراف را در خود بنا مینهند و در مسیر استقلال و فعالیتهای مبتکرانه گام برمی دارند.
هنگامی که کودکان پا به دنیای مدرسه میگذارند، یاد میگیرند که دیدگاه خودمحوریشان را تغییر دهند؛ خواستهها و نیازهای خود را به تاخیر بیندازند؛ ناکامی را تحمل کنند و با دوستان مدرسهای و بزرگسال به تعامل اجتماعی بپردازند؛ بر میزان تمرکز آنها افزوده میشود.ارزش کار را ارج مینهند و از این که کاری را شخصا به انجام رسانند به خود میبالند.آنها درمی یابند که دنیا میدان رقابت است.هم چنین میآموزند با اضطراب و انتظارات والدین مدارا و مشکلات ناشی از شکست در کارهای مدرسه را تحمل کنند.اغلب کودکان جامعه ما به خوبی این اهداف و مراحل سخت زندگی را پشت سر میگذارند.ولی برخی کودکان نیز در مراحل مختلف رشد خود با مشکلاتی مواجه میشوند.به نظر میرسد، در حدود پنج تا پانزده درصد از کودکان به نوعی به مراقبتهای روانی نیازمندند.شگفتآور است، این رقم با فشارهای زندگی امروزی تناسب دارد؛ یکی از هر سه ازدواج به طلاق میانجامد؛ اعتیاد به الکل و مواد مخدر مشکل بزرگ برخی از خانوادههاست؛ هم چنین سوءاستفاده از کودکان نیز بسیار رواج یافته است.واضح است که همهی کودکان به کمک حرفهای روان شناسان نیاز ندارند ولی همهی آنها والدینی آگاه به روشهای مواجهه با مشکلات هیجانی فرزندان نیاز دارند.بدین منظور لازم است والدین، مربیان، معلمان و تمام افرادی که به نوعی با کودکان و نوجوانان سروکار دارند، با مراحل تحول و ویژگیهای هر دوره از آن آشنایی کافی داشته باشند.پیاژه مراحل تولد شناختی را به چهار دوره تقسیم میکند.هر دوره ویژگیهای خاص خود را دارد که عبارتند از:
– دوره حسی-حرکتی، تولد تا دو سالگی: کودکان جنبههای مختلف دنیا را با حواس، حرکات یا فعالیتهای حرکتی و هماهنگی بین حواس میآموزند که با دنیای بیرون متفاوتاند.آنها یاد میگیرند اشیاء موجودند، حتی اگر از دید آنها مخفی بمانند و آنها میآموزند که مستقل از اعمالشان هستند.
– پیش عملیاتی (دو تا هفت سالگی): در این مرحله کودکان نمیتوانند اطلاعات را به طور منطقی پردازش و دستکاری کنند ولی میتوانند به تصاویر ذهنی و رمزها فکر کنند؛ آنها در این دوره میتوانند نمادسازی کنند و زبان و گفتار آنها رشد میکند.
– عملیاتی (هفت تا یازده سالگی): کودکان میتوانند به اصولی منطقی دست یابند و آنها را در مورد اشیای بیرون به کار برند.آنها در مییابند که به رغم تغییر در ظاهر اجسام، این اجسام وضع ثابت خود را حفظ میکنند.آنها میتوانند در آن واحد به دو مفهوم متضاد مثل بلندی و کوتاهی فکر کنند.
– عملیات منطق صوری: نوجوانان و بزرگسالان میتوانند به طور منطقی (یازده سال و بالاتر درباره امور انتزاعی بیاندیشند، میتوانند تعمق کنند، بایدها و ممکنها را در نظر بگیرند، آنها میتوانند روی احتمالات و امکانات فکر کنند، دنیای دیگری به ویژه دنیای آرمانی را تصویر کنند.آنها میتوانند مستدل سخن بگویند؛ میتوانند بین عناصر و بخشهای مختلف گفتههای خود ارتباط برقرار سازند؛ در آزمایشگاههای علمی متغیرها را دستکاری و مقایسه کرده و افکار خود را بازنمایی کنند.
بسیاری از پیشرفتهای عمده در کار بهداشت روان بالینی، به نوعی، میتوانند به فروید پیوند پیدا کنند.کار بهداشت روانی با کودکان استثناء نیست.مطالعه کلاسیک فروید درباره «هانس کوچک» در سال 1909 عموما به عنوان اولین تلاش گزارش شده برای توضیح روانشناختی و درمان اختلال دوران کودکی (فروید، 1955) است.گرچه فروید به طور مستقیم با ترس هانس رفتار نکرد، او یک توضیح روانکاوی از مشکلات ارائه داد و پدر را در درمان هانس راهنمایی کرد.این مطالعه موردی به عنوان پایهای برای نظریههای فروید در مراحل رشد روانشناختی شناخته شده است.علاقه فروید به اختلالات دوران کودکی به نظر میرسد در این نقطه کاهش یافته است و تا سال 1926، دخترش، آنا، چندین سخنرانی با عنوان «معرفی تکنیک تجزیه و تحلیل روان کودکان» را به موسسه روانکاوی وین ارائه داد.این سخنرانیها منافع قابل توجهی را ایجاد کردند و آنا فروید را به عنوان پیشگام در روان درمانگری کودکان معرفی کرد.
مشکلات سلامت روان کودکان اگر درمان نشوند، کودک را با مشکلات جدی در بزرگسالی مواجه میکنند.بیشتر اختلالات روانی از دوران کودکی آغاز میشوند.سلامت روان ضعیف در کودکان با سوءمصرف مواد در آینده ارتباط دارد.دوران کودکی زمان خوبی برای یادگیری رفتارهای سالم و مهارتهای روانی است که میتوانند کودک را در برابر ابتلا به بیماریهای روانی واکسینه کنند.ولی معمولا به این موضوع توجه کافی نشده و سلامت روان کودکان نادیده گرفته میشود.شیوع اختلالات روانی کودکان در همهی کشورها بالاست و این به سلامت روان جامعه آسیب میزند.در اصل علت شیوع اختلالات روانی در جامعه، بیتوجهی به سلامت روان کودکان است.کودکان به شدت از محیط تاثیر میپذیرند.به همین دلیل شیوع اختلالات روانی در کودکانی که در محیطهای ناسالم پرورش مییابند، بیشتر است.البته اختلالات روانی علل گوناگونی دارند و چند عاملی هستند.برای بهبود وضعیت سلامت روان کودکان باید در درجهی اول کیفیت زندگی آنها را بهبود بخشید (فیروزی، نوشادی و کاظمی، 1395).سلامت روان کودکان به شدت تحت تاثیر وضعیت خانوادگی و رابطه آنها با والدین است..معمولا مداخلاتی که والدین را درگیر میکنند، برای کودکان مناسبترند.والدین با ایجاد تغییرات مثبت در محیط خانواده میتوانند به اثربخشی مداخلات کمک کنند.معمولا والدین در پی دریافت کمک حرفهای به متخصصان سلامت روان مراجعه میکنند و تقاضا برای درمان روانی کودکان بالاست.
فضای خانه، نخستین و بادوامترین عاملی است که در رشد شخصیت افراد تاثیر میگذارد، به گونهای که میتوان گفت پدر و مادر نیرومندترین آموزگار افراد در زندگی، آموزش خانوادگی، پایدارترین آموزش و محیط خانه، مهمترین آموزشگاه برای هر فرد است.فراموش نکنیم که کودکان شما پیش از آنکه به پند و اندرز شما عمل کنند، رفتار شما را الگو قرار میدهند.نفوذ والدین در این موضوع تنها محدود به جنبههای ارثی نیست.در آشنا کردن کودک به زندگی جمعی و فرهنگ جامعه خانواده نقش بسیار موثری را اجرا مینماید.میزان آگاهی خانواده در طرز رفتار در کودکان، موقعیت اجتماعی خانواده، وضعیت مالی آن، اندیشه و باورها، آداب و رسوم، ایدهآلها و آرزوهای والدین،تاثیر زیادی دارد.چنانچه میدانیم، خانوادهها در زمینه اجتماعی، اقتصادی، تربیتی، دینی، هنری و مانند اینها با هم اختلافهایی دارند.ترکیب خانوادهها طرز ارتباط اعضای هر خانواده با یکدیگر و جامعهای که خانواده در آن به سر میبرد، در تمام موارد یکسان نیست.بنابراین تاثیر خانوادهها در رفتار افراد متفاوت است.اغلب افراد مبتلا به مشکلات مختلف شخصیتی از خانوادههای ناسالم برخاستهاند.یکی از علل عمده اختلالات روانی در کودکان، گسسته شدن رابطه خانواده و یا اختلافات شدید خانوادگی است.در خانهای که صمیمیت و محبت وجود دارد، کودک میتواند ثبات روحی خود را حفظ کرده و تغییرات مطلوب را در شخصیت خود فراهم آورد.از یک طرف میتواند با اطمینان به شخصیت خود با مشکلات روبهرو شود و از طرف دیگر، بدون داشتن اضطراب رفتارهای نامناسب خود را مورد تردید قرار داده و به نحو مطلوبی تغییر دهد.اولین مربی برای کودک، خانواده و مهمتر از همه مادر است که با اعمال عواطف و محبت، کودک را به سوی خود جلب میکند.و با کمک پدر میتواند موجودی ارزشمند بپرورد که حتی به گفتهی بزرگان از ملائکه بهتر و بالاتر شود و هدف عالی و متعالی خلیفه الهی در وجود او فروزش پیدا کند.رابطهی صحیح و عاطفی والدین با فرزندان در کانون خانواده، تامینکنندهی سلامت و بهداشت روانی فرزندان و زمینهساز بروز استعداهای آنان است و بیتوجهی به این نیاز اصیل عدم توجه عاطفی به کودکان، مقاومت ایشان در مقابل خواستههای دیگران را کاهش میدهد و باعث میشود تا به خاطر جلب محبت دیگران، به خواست دیگران تن دهند و در مقابل آن تسلیم شوند.
به ویژه نوع تربیت کودک در خانواده اهمیت زیادی دارد.به طوری که اگر در درمان اختلالات روانی کودکان، سبک فرزندپروری والدین نادیده گرفته شود، درمان بیاثر خواهد بود.در اغلب مطالعات، شیوه تربیت مستبدانه و بیتفاوت بدترین نتایج درازمدت را بر روی پارامترهای اندازهگیری شده در نوجوانان و جوانان نتیجه دادهاند.با اینحال، به چند نکته در این مقاله پرداخته شده است.اول، مرز مشخصی بین این دستهها وجود ندارد به ویژه در زمینه مفهوم اقتدار.به عبارت دیگر، برخی از والدین که در دسته بندی مقتدر جای دارند به وضوح تمایل به استبداد و برخی نیز میل به آسان گیری دارند.دوم، مطالعات مختلف نتایج بعضا متضادی ارائه دادهاند، به نحوی که برخی شیوه آسانگیرانه را از مخربترین و برخی مفیدترین یافتهاند.این تفاوتها میتواند ناشی از مرزبندی متفاوت در تشخیص سبک فرزندپروری والدین باشد، ولی فرهنگ خانوادهای مورد مطالعه نیز بسیار حائز اهمیت است.مقایسه تحقیقات مختلف نشان میدهد که شیوهی فرزندپروری مطلوب در کشورهایی با فرهنگ بریتانیایی عمدتا مقتدرانه، در کشورهایی با فرهنگ گرم (اسپانیا) اغلب آسانگیرانه و در فرهنگهای استبدادی مانند چین، آمریکایی – آفریقاییها و کشورهای عربی غالبا استبداری است.سوم، تضاد بین محیط مدرسه و خانواده نیز اهمیت بسزایی دارد.آسیبهای روحی در کودکانی با خانوادههای آسانگیر که در مدارس (یا جوامع) مستبد حضور روزانه دارند و همچنین کودکانی با تربیت مستبدانه که در مدارسی با محیط بازتر تحصیل میکنند، به وضوح بالاتر از سایرین گزارش شده است.معمولا ریشهی اغلب مشکلات روانی بزرگسالان در کودکی است.
به نظر میرسد کودکان از نوعی گرایش ذاتی برخوردارند که در نزد آنها انجام رفتارهای غیرمنطقی را سادهتر از رفتارهای معقول جلوه میدهد.اگر والدین و خود کودکان، فعالانه، مستقیم و پیوسته با این گرایش مقابله نکنند، چه بسا بخش عمدهای از زندگیشان را با دشواری بگذرانند.به رغم وجود این گرایش زیست شناختی، والدین میتوانند با آموزش و تربیت از بروز این گرایش پیشگیری کنند و محیطی فراهم آورند که به جای دامن زدن به رفتارهای غیرمنطقی، رفتار کودک را به سمت و سوی درست سوق دهند.
– والدین باید سعی کنند با روشهای مناسب رفتارهای نامناسب کودک را کاهش دهند؛ استعدادهای کودکان خود را پرورش دهند و مشکلات کودکان خود را بشناسند.
– استعدادهای کودکان خود را بپرورند.
– مشکلات کودکان خود را بشناسند.
این واقعیت که برخی مشکلات هیجانی یا زیستشناختی به گونه ای با توارث ارتباط دارند، به این معنا نیست که هیچ کاری برای بهبود آنها نمیتوان انجام داد.مشکلاتی مانند گودی کمر، بد شکلی دندانها، رشد ضعیف ماهیچهها و خیلی از نقصهای جسمانی ارثی است یا در نتیجهی آسیب به کودک در خلال رشد در رحم به وجود آمده است.بسیاری از این مشکلات را میتوان با درمان مناسب، رژیم غذایی، ورزش و سایر ملاحظات درمانی اصلاح کرد.همچنین، کودکانی که مشکلات شناختی مانند مشکلات خواندن، ضعف در مهارتهای ریاضیات یا خشم غیرقابل مهار دارند، به طور قاطع میتوانند طوری تربیت شوند که این نواقص در آنها در دوران نوجوانی و بزرگسالی به حداقل برسد.
آنها نه تنها قدرت رفع نواقص خود را دارند، بلکه اگر مایل به انجام کار و تمرین باشند، میتوانند به طرز فوقالعادهای بر استعدادهای درونی خود بیفزایند.بدین گونه کسی که با یک توانایی معمولی در ژیمناستیک به دنیا آمده با تمرین میتواند به ژیمناستی خوب مبدل شود تا جایی که بتواند به نمایندگی مدرسه یا محله خود در مسابقات شرکت جوید.استعدادهای مشابه در سخنرانی یا مهارت در نواختن یک آلت موسیقی را نیز میتوان به همین نحو پرورش داد.
– اگر انسانها کاستیها و اشکالات خود را بپذیرند، خیلی بهتر میتوانند بر مشکلات هیجانی یا جسمی خود چیره شوند.هر چه بیشتر به این واقعیت بیندیشیم که کودکان اغلب تمایل نیرومندی دارند تا به شیوههای متعدد از نظر هیجانی دچار اختلال شوند، آنگاه آنها را کمتر به خاطر رفتارهایشان سرزنش میکنیم، کمتر خودمان را برای آن رفتارها ملامت میکنیم و سرانجام میتوانیم به آنها نشان دهیم که کار سخت و مداوم برای چیرگی بر نقائص پاداش آفرین است.
– برخی گرایشهای معین، با این که در بعضی موارد اشکال ایجاد میکند، ولی وقتی به طور کامل پذیرفته شوند میتوانند به طور مطلوبی مورد استفاده قرار بگیرند.مثلا کودک دشواری را که از بدو تولد پرتحرک بوده میتوان در مسیری سوق داد تا از حساسیتهای ویژه خود بهره بگیرد و چه بسا هنرمندی استثنایی شود؛ یا دختربچه گوشهگیری که والدینش کمرویی او را به خوبی پذیرفتهاند و مصر نیستند که او حتما دختری اجتماعی و بجوش باشد ممکن است زمینهای فراهم آورند که او در آینده محققی سختکوش شود که هیچ وقت به طور کامل از معاشرت با مردم لذت نمیبرد ولی به نحوی چشمگیر با کتابها و فعالیتهای هنری کنار میآید.
– به یقین محیط یا رویدادهای دنیای بیرون تعیینکنندههای بسیار مهمی در رفتار کودک به شمار میآیند.هرچند که این رویدادها از صافی ادراک فرد میگذرند.مثلا کودکی ممکن است توجه والدین به یک خواهر یا برادر تازه به دنیا آمده را به منزلهی طرد شدید خود از سوی پدر و مادر تلقی کند، و سپس چه بسا نشانههایی از خصومت با خواهر یا برادر نورسیده را نشان دهد و یا علائم افسردگی و اضطراب در او ظاهر شود.
با این که پیشنهادهای ارائه شده در بخش حاضر مربوط به نوزادان و کودکان است، ولی پیشنهادهای زیر به ویژه برای کودکان بالای پنج سال سودمند است چرا که:
– به دشواری میتوان گفت آیا کودک در چهار سال اول زندگی خود مشکل هیجانی دارد یا نه.زیرا بسیاری از رفتارها در این زمان در نظر ما عجیب و بچهگانه هستند و هنوز خیلی زود است که آنها را دال بر اختلالات جدی بدانیم.در این دوران مشکلات خاصی میتوانند به وجود آیند مثل درخودماندگی که در آن کودک به طور کامل خود را کنار میکشد و برای ماهها در سکوت به دنیای خود فرو میرود.این وضعیت به وضوح نشان دهندهی اختلالی جدی است.همچنین کودکانی که بعدها دچار مشکلات عدیدهای میشوند ممکن است در پنج سال اول زندگیشان رفتارهای حرکتی غیرعادی مانند کوبیدن سر به چیزی یا حرکات تیک مانند نشان دهند.ولی کسانی که در بزرگسالی تا حدودی دچار مشکل میشوند ممکن است در کودکی هیچ نشانهی غیرعادی بروز ندهند.
– کودکان پس از پنج سالگی با همسالان یا والدینشان بیشتر به تعامل میپردازند و تحول کلی در آنان سریعتر میشود.در این مرحله هر فکر و رفتار مختل نیاز به ارزیابی دقیقتری دارد و به سبب ارتباط آن با سلامت جسمانی آتی کودک از اهمیت بالینی فزایندهای برخوردار میشود.
شواهد نشان میدهد که میتوان خوب فکر کردن و عادات زندگی سالم را به شکل منطقیتری به کودکان پنج ساله یا بیشتر آموزش داد.زیرا به سبب تحول شناختی به جای استفادهی صرف از شرطی کردن میتوان آنها را ترغیب کرد تا منطقیتر فکر و عمل کنند.
این نظریه فرویدینها که کودکان از همان ابتدا با دریافت آموزشهای هیجانی و تاکید روی آموزش توالت و عادات غذا خوردن میتوانند، بزرگسالانی نسبتا سالم باشند درست به نظر نمیرسد.هیچ مدرک واقعی در دست نیست که نشان دهد آموزش نادرست دفع ادرار و مدفوع در مکانی خاص و به شیوهای مقبول از نظر اجتماعی در بچه تا پایان عمر او را دچار مشکل خواهد کرد.
والدین باید الگوهای رفتاری کودکان خود را در پنج سال اول زندگی مشاهده و توجه کنند که چگونه خلق و خوی آنها در کودکانشان تاثیر میگذارد و واکنشی که آنها به کودک نشان میدهند به منزله بازدارنده یا تسهیلکننده تحول شخصیتی کودک است.یکی از رایجترین و جدیترین اشتباهاتی که والدین در تربیت کودکان مرتکب میشوند،این است که کودکان را بر اساس رفتارهای آنها خوب یا بد تلقی میکنند.برای مثال، دانش آموز باهوش را از دانش آموز کمهوش بهتر میدانند؛ یا دختر خوشرفتار را از دختری خودسر بهتر قلمداد میکنند.در هر کدام از این نمونهها شخص مورد نظر با خوب یا بد بودن رفتارش فردی خوب یا بد به حساب میآید.بدین معنا که تمایز روشنی بین کودک و رفتارش لحاظ نمیشود.در نتیجه، هنگام بروز رفتارهای نامطلوب، هم بچه و هم رفتارش محکوم میشوند.
این طرز فکر بدین معناست که انسان هیچگاه نادرست یا بیخردانه عمل نمیکند.این تفکر برخلاف مفهومی است که ما از انسان داریم.انسان بودن بدین معناست که فرد کمی کمتر از رفتار خداگونه عمل کند.اگر ما میتوانستیم در هر موردی با خردمندی و اخلاقیات تام عمل کنیم، اعمال ما هیچ شبههای نداشت؛ ولی از آنجا که ما معصوم نیستیم، نمیتوانیم بدون نقص و خطا عمل کنیم.ما شخصی را که به بیماری ناخوشایندی مبتلاست فردی ناخوشایند حساب نمیکنیم؛ ما در ذهنمان شخص را از بیماریاش جدا میکنیم.از این رو، بهتر است که به رفتار کودکانمان نیز چنین بنگریم.این امر بدان معنا نیست که رفتارهای بد را نادیده بگیریم، بلکه باید بکوشیم رفتارهای نامطلوب، ضد اجتماعی و خودمغلوبساز را در کودکانمان تغییر دهیم و در عین حال بپذیریم که این رفتارها از شخصیت آنها جداست.چه بسا بتوانیم رفتارهایشان را آن گونه که میخواهیم تغییر دهیم و یا تلاشهای ما فقط تغییرات ناچیزی در آنها بیفزاید.
انگیزه، سن، فراوانی و شدت رفتارهای یاد شده در تشخیص مشکل بسیار اهمیت دارند.مسئله دیگر وجود مجموعهای از رفتارها در کنار یکدیگر است.والدین باید توجه داشته باشند که تنها با وجود یک یا دو مورد یاد شده نمیتوان کودک را دارای اختلال نامید.در صورتی که رفتارهای فوق دوام داشته و دامنهی آنها نیز وسیع باشد، باید از متخصصان در جهت رفع مشکلات کودک کمک گرفت.گاهی نیز مشکلات کودکان به ویژگیهای دورههای تحول او مربوط شده و به مرور زمان رفع میشوند.گاهی هم والدین میتوانند با به کارگیری راهبردهایی، مسائلی نظیر دروغگویی، دزدی، و سایر موارد را حل کنند.از جمله متغیرهایی که رابطه آن با انگیزش پیشرفت به طور گستردهای مورد مطالعه قرار گرفته است، محیط خانواده، روشهای فرزندپروری و متغیرهای مشابه آن است.مک کلند (به نقل از دارابی، 1380) در این زمینه نیز مطالعهای گسترده و عمیق را آغاز کرد.او در یک مطالعه طولی که 27 ساله به این نتیجه رسید که افراد دارای نیاز به پیشرفت بالا، والدینی داشتهاند که ساعات تغذیه آنها را به هنگام خردسالی تعیین میکردهاند و در روشهای تربیتی مربوط به نظافت پرتوقع بودهاند.
برخی از تغییراتی که بر زندگی خانوادهها در دهههای اخیر تاثیر گذاشته است عبارتند از:
– افزایش میزان طلاق
– افزایش تعداد خانوادههای تک والدی
– افزایش مادران شاغل.
تغییرات در ساختار خانواده، از قبیل طلاق یا مادری که تصمیم به انجام کار تمام وقت گرفته است، مسائلی هستند که به خودی خود مشکلی به وجود نمیآورند.اگر فشارهای روانی دیگری در کار باشد، تنشها و اضطرابهای بالقوه بروز میکنند و حمایت کودک از سوی خانواده سست میشود.طلاق برای کودکانی که قبلا مشکلات روانی داشته یا خانوادههایشان مشکلات مالی دارند، بسیار سختتر است.مثلا شاغل بودن مادر روی تمام کودکانی که در همان شرایط هستند، به طور یکسان و مساوی تاثیر نمیگذارد.کودکانی که مادرانشان به صورت مطلوبی استخدام میشوند، احتمالا نسبت به کودکانی که مادرانشان از شغلشان لذت نمیبرند، خوشبختتر هستند.وقتی مادری از کار خود راضی است، کودکان احتمالا اعتماد به نفس و استقلال بیشتری دارند و از این که مادرانشان کار میکنند خوشحال هستند.
تقریبا تمام انجمنهای خدمات انسان، آموزش و پرورش و پزشکی، یک کد اخلاقی یا مجموعهای از اصول اخلاقی را برای هدایت رفتار حرفهای دارند.این کدها نقطه پایه و مرجع برای تصمیم گیری در موقعیتهای کلی و شرایط بحرانی را فراهم میکنند.اخلاق، “اصول رسمی است که رفتار مناسب یک روانشناس مدرسه حرفهای را تشریح میکند” و علاوه بر این، که اخلاق “ممکن است استانداردهای سختگیرانهتری را نسبت به قانون مورد نیاز باشد” (ص 2)، این کدها یا اصول قانونی نیستند، گرچه ممکن است آنها با تعدادی از مقررات همپوشانی داشته باشند.این شاید یکی از تفاوتهای عمده بین اصول اخلاقی و حقوقی است.
رهنمودهای اخلاقی یاورانه:به عنوان مثال، انجمن مشاوره آمریکا، انجمن روانشناسی آمریکا،انجمن مشاوران مدرسه آمریکا و انجمن ملی کارگران اجتماعی کدهایی را ارائه میدهند که به طور جزئی مربوط به ملاحظات اخلاقی در انجام مداخلات روانشناختی با کودکان و نوجوانان است.
در هنگام کار با کودکان، بسته به نوع مداخله، مراجع میتواند شامل یک کودک، والدین یا سرپرستان، معلمان، کارکنان مدرسه،سرپرستان و کارآموزان باشد.متخصصان مسئولیت حفاظت از محرمانه بودن اطلاعات جمع آوری شده در زمینه روابط درمانی را دارند.اصل اخلاقی محرمانه بودن باید از مفهوم حقوقی محرمانه متمایز باشد.مسائل مربوط به روابط حرفه ای شامل روابط با همکاران، مراجعان و سایر اشخاص نیز معین میشود.افراد متخصص موظفند که در حیطه تخصص خود کار کنند.
Reviews
There are no reviews yet.