فراتر از رفتار درک و حل چالش‌های رفتاری کودکان با استفاده از علوم مغز و تکنیکهای شفقت درمانی (کتاب الکترونیک)

55,000تومان

یک مهدکودکی که پدرش شب‌ها بازوی او را محکم می‌فشارد – هر بار که اسم آن دختر توسط معلم در جدول بدها  در مدرسه آن روز نوشته می‌شود.

یک کودک سه ساله در مرکز مراقبت از کودکان بی سرپرست که بر روی صندلی یک ماشین در کنار جاده همراه با مادر خود که در پشت فرمان از دنیا رفته بود، پیدا شده بود. معلم او در مرکز مراقبت روزانه او را بخاطر “رفتارهای چالش برانگیزش” از اتاق اخراج می‌کرد.

یک کودک ده ساله که در او اختلال نافرمانی مقابله ای (ODD) تشخیص داده شده بود. معلمین او می‌گویند، که او دارای درهم گسیختگی مزمن است و همواره به دنبال جلب توجه است. رفتارهای مشکل آفرین او بعد از اینکه خانواده او به یک ایالت جدید نقل مکان کرد، شروع شد.

بویژه هر روز، من با معلمین، متخصصین و والدینی مواجه می‌شوم که نا امیدانه بدنبال پاسخ‌هایی برای کمک به کودکانی هستند که استراتژی‌های سنتی در آنها شکست خورده است. من در فعالیت کاری ام بعنوان روانشناس کودک و سخنران، در صفحه وبلاگ شخصی و در رسانه اجتماعی و در ایمیل‌های خود در این باره بسیار می‌شنوم.

پاسخ من این کتاب است. از شما دعوت می‌کنم که به من در یک سفر ملحق شوید، سفری که مرا مجبور کرد تا هرچیزی را ککه در مورد نحوه مدیریت رفتارهای چالش برانگیز آموخته بودمف زیر سوال ببرم. با گذشت زمان، به یک درک جدید رسیدم، فارغ از درک محدودی که در دانشگاه مجبور به قبول آن شده بودم. می‌خواستم بدانم: چرا در کمک به کودکان با رفتارهای چالش برانگیز جدی، ناکام می‌مانیم؟

تحقیقاتم مرا به عمیقترین نواحی مغز برد، جایی که دانشمندان علوم اعصاب بینایی در نهایت پاسخ پرسش‌های مرا دادند.

بسیاری از کتاب‌ها درباره رفتارهای چالش برانگیز کودکان رویکردی یک اندازه و مناسب برای همه ارائه می‌دهند بدون آنکه با حالت خودمختار – ارتباط بین مغز/بدن، توجهی داشته باشند. آنها همچنین از درک تفاوتهای فردی- چالش‌ها و توانایی‌های منحصربفرد کودکان غافل می‌مانند. و بیشترین رویکردها نسبت به رفتارهای چالش برانگیز در بررسی این چالش‌ها در متن رشد عاطفی اجتماعی کودک شکست می‌خورند. در نتیجه، بسیاری از رویکردهای درمانی کوتاه می‌شوند زیرا به سادگی فاقد یک منطق منسجم یا یک اصل راهنما هستند.

هدف از این کتاب، فراهم نمودن مفهوم جدیدی برای درک چالش‌های رفتاری و ارائه یک نقشه راه برای تصمیم سازی برمبنای بدن و مغز هر کودک می‌باشد. درحالیکه تحقیقات و دانش در مورد مغز بطور نمایی در سه دهه گذشته پیشرفت کرده است، اما به ندرت از این درک در عمل استفاده کرده ایم. در تجربیاتم، اثر دانشمند عصب شناس دکتر استفان پورگس – نظریه پلی واگال(چندواژگی) او، و بویژه مفهوم انتقال(احساس) عصبی- بهترین روش نوین در بررسی و حمایت از کودکان با چالش‌های رفتاری و خانواده آنها، ارائه کرده است 1 .

سالها قبل، هنگامیکه من نمی‌توانستم یک مبانی ساده به متخصصین کودکان در زمینه خای مختلف توصیه کنم، تصمیم گرفتم کتابی درباره رشد عاطفی اجتماعی کودکان بنویسم: رشد عاطفی و اجتماعی در مداخله زودهنگام : یک راهنمای مهارت‌های کار با کودکان (Social and Emotional in Early Intervention ) : A skills Guide for Working with Children. یکی از فصل‌های کتاب، به چالش‌های رفتاری می‌پرداخت. علاقه من به این فصل و دیگر نوشته‌های من در این باب، که الهام بخش این کتاب است، گشت و گذار عمیقتر در این موضوع است.

پس از سالها نشست و برخواست با والدین، معلمین، درمانگران، مدیران و دیگران در محیط‌های بیشمار،- در دفتر کار، در آژانس‌های عمومی و خصوصی سلامت روان، و مدارس- در باره نحوه کمک به کودکان با چالش‌های رفتاری بحث می‌شد. متخصصین خیرخواه بطور غیر عمد بحث را به سمت تکنیک ها، برنامه‌های رفتاری و تقویت وابستگی‌های شرطی می‌بردند. اما این برنامه‌ها باید پس از این پرسش اساسی و ضروری مطرح شوند: آیا ذهن و جسم کودک ایمنی را تجربه می‌کنند؟ و اگر اینگونه نبود، در اولین قدم چه کار کنیم تا کودک احساس امنیت کند؟

سه منبع پاسخ‌های مرا می‌دهند. اولین منبع، تحقیق بصری دکتر پورگس است که نشان می‌دهد ایمنی بنیانی است که کودک بسیاری از مهارت‌های عاطفی و خود کنترلی رفتاری را بر روی آن بنا می‌کند 2 . من عمیقا از دکتر پورگس تشکر می‌کنم بابت حمایت‌هایی که  از متخصصین بالینی مانند من بعمل آورد که کاربرد عملی نقطه نظر پلی واگال را برای بهداشت روان دوران کودکی و زمینه‌های مرتبط با آن، میسر می‌ساخت. اهمیت ویژه در مفهوم او از انتقال عصبی “روندی که بوسیله آن سیستم عصبی ما خطر را بدون لزوم خودآگاهی ارزیابی می‌کند” بود 3 . این ایده یک منطق علمی از مغز ارائه می‌دهد برای کمک به تغییر رویکردهایمان بر طبق نیازهای منحصر بفرد سیستم عصبی کودک.

ثانیا، من به روانشناس دکتر سرنا ویدر، مربی من و پیشرو در بازی سمبولیک و رشدی کودک، احساس دین می‌کنم. همراه با دکتر استنلی گریسپان، دکتر ویدر، پس از انجام تحقیقات بر روی نوزادان در معرض خطر بالای چالش‌های رشد، مدلی با نام DIR (تفاوت‌های فردی و رشدی مبتنی بر ارتباط) را در دهه 1970، توسعه داد 4 . کار آنها منجر به رویکردی انقلابی و جدید برای کار بر روی کودکان و خانواده آنها شد، که یک مفهوم سازی جدیدی از مراحل رشد عاطفی و اجتماعی ارائه می‌کرد. این همچنین به توضیح نیاز مهم برای جلب حمایت هر کودک و خانواده او با احترام به طیف وسیعی از تفاوت‌های فردی ذاتی هر موجود بشر، کمک می‌کرد 5 .

عامل شومی که بر رویکرد من تاثیر گذار بود، بازشناخت اهمیت نحوه دریافت اطلاعات از طریق سیستم‌های حسی ما است. بسیاری از متخصصین و مربیان، اهمیت سیستم‌های حسی را درک نمی‌کنند و در یکپارچه کردن این عامل مهم با بهداشت روان، تجویز دارو، یا آموزش، شکست می‌خورند. حقیقت این است که سیستم‌های حسی بسترهای اساسی را تشکیل می‌دهند که زمینه ساز تمام رفتارهای بشری هستند. همکاران من در زمینه کار درمانی، به من یاد دادند که تجزیه و تحلیل سیستم‌های حسی و ترجیحات، یک چشم انداز عملی بر نحوه درک و حمایت ما از کودکان ارائه می‌دهد زمانیکه آنها چالش‌های رفتاری از خود بروز می‌دهند 6 .

من به مدت سی سال بعنوان یک روانشناس برای درک رفتارهای گیج کننده یا چالش برانگیز و مشکل آفرین کودکان با والدین، متخصصین و مربیان همکاری کرده ام. همه ما در تلاش هستیم که چگونه این رفتارها را معنا کنیم. بسیاری از الگوهای درمانی کنونی بر چیزی تکیه دارند که بعنوان علل رایج چالش‌های رفتاری درنظر گرفته می‌شوند: جلب توجه، نافرمانی، دستکاری و اجتناب از فعالیتهای غیر ترجیحی. در نقطه مقابل، این کتاب یک رویکرد رشدی و مبتنی بر ارتباط را ارائه می‌دهدف رویکردی که به مشکلات رفتاری از نقطه نظری متفاوت نگاه می‌کند. همانطور که خواهیم دید، بسیاری از رفتارهای نگران کننده و مزمن، جلوه ای از پاسخ‌های استرس فیزیولوژیکی هستند که زمانی رخ می‌دهند که کودک یک احساس عصبی از تهدید را تجربه می‌کند. زمانیکه به رفتارهای مشکل زا بعنوان پاسخ‌های سازگاری  و نه بدرفتاری‌های عامدانه نگاه کردم، تقریبا تمام باورهای من راجع به نحوه کمک به کودکان و خانواده‌ها تغییر پیدا کرد.

در کار بالینی ام، دریافتم که رفتارهای چالش برانگیز دائمی بندرت از روی عمد ، نافرمانی عمدی ، اجتناب یا دستکاری ایجاد می‌شوند. بسیاری از رویکردهای درمانی برای مشکلات شدید رفتاری هنوز مبتنی بر فرض این رفتارها هستند. غالبا، روش‌های کمک به کودکان از اصل پریماک پیروی می‌کنند: رفتارهای با یک سطح بالاتر از تقویت درونی  می‌توانند بعنوان پاداش مورد استفاده قرار بگیرند یا تقویت کننده‌هایی برای رفتارهایی که کمتر ترجیح داده می‌شوند 7 . بعبارت دیگر، تقویت مثبت یا تبعات منفی، موافقت را بهبود می‌بخشد و رفتارهای مشکل ساز را کاهش ی دهد. اما رفتارهای دائمی و به شدت چالش برانگیز در کودکان غالبا تحت تاثیر برنامه‌های تقویت، تنبیه، اخراج و تکنیک‌های دیگر، قرار نمی‌گیرند.

بسیاری از متخصصین براین باورند که رفتارهای مشکل ساز نمایانگر تلاش‌های کودک برای بدست آوردن چیزی یا خلاص شدن از چیز دیگری است. ما اغلب “سهل انگاری” در فرزندپروری یا یک تشخیص را مقصر در چالش‌های رفتاری کودک می‌پنداریم. بیشتر موارد، فکر می‌کنیم که کودک یا نوجوان به مدیریت بهتر رفتار، فرزندپروری مداوم یا تجویز بهتر دارو نیاز دارد. علم عصب شناسی فعلی، با این وجود، واقعیت پیچیده تری را آشکار می‌کند: بسیاری از رفتارهای مشکل ساز نحوه ادراک جسم و مغز کودک از استرس را بازتاب می‌دهند.

رویکرد جدیدی که من در این کتاب توضیح داده ام، از مقصر دانستن کودک یا والدین فاصله می‌گیرد. آخرین رای گیری توسط بنیاد Zero to Three مشخص کرد که 90 درصد والدین فکر می‌کنند که ” در بیشتر موارد ” مورد قضاوت قرار گرفته‌اند 8 . در یک رای گیری از والدین کودکان با چالش‌های رفتاری، این درصد احتمالا به عدد 100 نزدیک خواهد بود. اغلب اوقات ما والدین یا خود کودک را برای یک رفتار مقصر می‌دانیم.

علاوه بر آن، ما گرایش به عقیده داریم که کودکان می‌توانند برای چالش‌های خود فائق آیند اگر فقط آنها این موضوع را در مغز خود فرو کنند.  ما تبدیل به مشوقینی می‌شویم که امید داریم که کودکان ” خودشان بخواهند ” که خوب رفتار کنند. و ما از آنها (و از خودمان) زمانی ناامید می‌شویم که علی رغم تلاش‌های ما این رفتارها ادامه می‌یابند. ما به اشتباه گمان می‌بریم که کودکان سنین خاص، کنترل ارادی بر عواطف و رفتارهای خود دارند. این فرض دلیل اصلی است که بسیاری از تکنیک‌های حمایت از کودکان با چالش‌های رفتاری شکست می‌خورند و هزینه سنگینی بر روابط تحمیل می‌کنند.

سه بخش این کتاب، نشان می‌دهند چگونه چالش‌های رفتاری را نقد کنیم بمنظور کشف علل و محرک‌های آنها در هر کودک. بخش یک (فصل 1 تا 3) به منظور کمک به بچه‌ها ، مسئله و موضوعاتی را که باید از آنها آگاه شویم ، تعریف می‌کند. بخش دو (فصل 4 تا 6) توضیح می‌دهد که با این دانش چه کار کنیم و چگونه آن را بکار بندیم. بخش سه تمرکز دارد بر جمعیت‌های خاص. فصل 7، چگونگی استفاده از این رویکرد برای بازتعریف معنی رفتارهای چالش برانگیز در کودکان اوتیسمی و دیگر اشکال تنوع عصبی را توضیح می‌دهد. فصل 8 روشهای کمک به کودکانی که در معرض استرس مهلک و آسیب  قرار دارند و آنهایی که چالش‌های رفتاری از خود نشان می‌دهند، را دربر می‌گیرد. فصل 9 کاری را که می‌توانیم انجام دهیم برای کمک به کودکان و خانواده‌های آنها، تا تجربیات مثبتی ایجاد کنند  برای مقابله با استرس و فشار حس شده بهنگام کار بر روی کودکان با چالش‌های رفتاری، را توضیح می‌دهد.

علوم مغز بسیار پیچیده است. من بطور برجسته ای اطلاعات راجع به مغز را ساده سازی کردم تا در دسترس قرار داشته باشد. من یک متخصص بالینی (و یک مادر) در ذهن و قلب خود هستم. تفسیر مفاهیم علم عصب شناسی می‌توانند فروتنانه و غم انگیز باشند. ارائه من از علم عصب شناسی اصلی، بوسیله انتخابی تقلیل گرایانه به منظور بیشینه سازی فواید آن برای استفاده کاربردی در طیف وسیعی از مخاطبین است. به نظر مناسب می‌آید که به این گفته پاپ اشاره شود: “یادگیری کم، خطرناک است، یا از چشمه آب مقدس حسابی بنوشید یا اصلا آن را مزه هم نکنید 9 .” در حالیکه این ساده سازی بیش از اندازه از نحوه عملکرد مغز در دسترس یک متخصص بالینی وجود دارد اما احساس می‌کنم که واجد این شرایط هستم تا یک جهشی از ایمان نسبت به برنامه‌های انتقالی خودم داشته باشم زیرا کارکرد آنها را در تجربیات بالینی خودم برای سالها شاهد بودم. من همچنین نسبت به دکتر پورگس احساس دین می‌کنم که سخاوتمندانه برای مطالعه برخی از ترجمان بالینی من از نظریه پلی واگال در این چند سال گذشته وقت گذاشت تا مطمئن سازد که تفسیر من درک دقیقی از مفهوم انتقال (درک) عصبی را بازتاب می‌دهد.

یک کلمه درباره روحیه همکاری و ایجاد روابط: این کتاب به قصد اتهام زنی یا انتقاد از همکاران اختصاصی که در کار با کودکان بیشتر از روش‌های سنتی تر در زمینه‌های مربوطه استفاده می‌کنند- یا از روشی که شما ممکن است فرزند خودتان را پروزش دهید، درنظر گرفته نشده است. بلکه، امیدوارم که این کتاب بعنوان یک لنز اضافی بکار رود که از درون آن رویکردهای فعلی در میان اجتماعات فرزندپروری، آموزشی، رشدی، عدالت برای نوجوانان، کار اجتماعی و بهداشت روان، دیده شوند- تا بر روی مفاهیم پایه ای تمرکز شود که همه ما برای کمک به کودکان گرفتار به آنها متوسل می‌شویم.

این کتاب جایگزینی برای توصیه‌های پزشکی نیست یا از همه کودکان حمایت نمی‌کند. اگر شما یک والد هستید، باید در جستجوی حمایتی مناسب از جانب متخصصین گوناگونی باشید که در هنگام هدایت چالش‌های کودک خود به آنها اعتماد می‌کنید. و اگر احساس می‌کنید که بهداشت روان شما شکننده است، مهم است که به دنبال کمک و حمایت باشید و فرصت‌هایی را برای مراقبت از خود پیدا کند. ارزش قائل بودن برای بهداشت روان شخصی و توانایی احساس عاطفی پایدار بهترین چیزی است که شما می‌توانید برای کودکان انجام دهید.

 

هشدار آخر: این کتاب شامل بسیاری از فعالیت‌ها براب بازتاب فردی می‌باشد. مثل تمام روش‌های روانشناسی، عکس العمل‌های غیرمنتظره ای نیز ممکن است روی دهد. اگر هریک از تمرینهایی که توضیح می‌دهم، در شما یا کودکان ایجاد اضطراب کرد، به سادگی آن تمرین را دیگر ادامه ندهید.

من از به اشتراک گذاری این اطلاعات جالب خوشحال هستم و امیدوارم که شما از کشف پیام سودمند آن لذت ببرید: که درک جدید از رفتارها می‌تواند زندگی را برای بهتر شدن تغییر دهد که منجر می‌شود به روشی انسانی تر در درک آموزش، درمان و حمایت کودکانی که در تقلا  و کشمکش هستند.

 

 

فصل1

آشکار ساختن  فواید پنهان و انطباقی رفتارها

” یک نفر با قدردانی از معلمان درخشان به عقب نگاه می‌کند ، اما با قدردانی از کسانی که احساسات انسانی ما را لمس می‌کنند.”

کارل یانگ (Carl Jung)

 

زمانیکه استوارت به کلاس دوم رسید، معلم هایش از او بعنوان یک “کودک مشکل ساز” نام میبردند. آنها می‌دانستند که استوارت از یک خانواده دوست داشتنی آمده است و خوب و بد را می‌تواند از هم تشخیص دهد، اما او مرتبا با دیگران می‌جنگید و پرخاشگری‌های او باعث مختل شدن کلاس درس می‌شد. چندین متخصص، از جمله مشاورین مدرسه، یک درمانگر خصوصی، و یک متخصص رشد اطفال سعی کرده بودند به او کمک کنند.

والدین و معلم‌های او احساس آسودگی داشتند وقتیکه استوارت رفتارش را برای مدتی یا چند روز و یا حتی هفته‌ها کنترل می‌کرد، اما سپس بدون هیچ دلیلی ناگهان با خشم به همکلاسی خود، هم سن و سال‌های خود، معلم‌ها یا یکی از والدین خود حمله می‌کرد. مشکلات او تنها با گذشت زمان عمیقتر می‌شد و در نهایت یک روان پزشک تشخیصی را ارائه داد: اختلالات نافرمانی مقابله ای. والدینش او را به تعدادی از مدارس خاص فرستادند و حتی او را به مراکز درمانی شبانه روزی نیز فرستادند، اما علی رغم تلاش‌های دیگران، پیشرفت اندکی در او حاصل گردید.

بعنوان روانشناس کودکان، من با استوارت‌های زیادی در کارم مواجه بودم، افراد جوانی که بزرگتر ها، در آنها اختلالاتی تشخیص داده بودند، آنها را بخاطر بدرفتاری تنبیه می‌کردند و یا بخاطر کارهای اشتباهشان آنها را مورد قضاوت قرار می‌دادند. پدر و مادرها و دیگران آنها را نزد متخصصین سلامت روح و روان همچون من می‌فرستادند به این امید که ما بتوانیم رفتارهای مشکل آفرین آنها را “درمان” کنیم. چیزی که من در این سالها شاهد آن بودم و تجربه کردم این بود که همگی ما – والدین، معلم‌ها و متخصصین دیگر – طیف وسیعی از تکنیک‌ها و رویکردها را بکار می‌بندند که گاهی وقت‌ها با هم در تضاد بوده  و غالبا بی فایده بودن آنها ثابت می‌شود و باعث ناامیدی و سردرگمی ما می‌شوند.

اما همیشه امیدی هست. این کتاب یک راه جدید در درک رفتارها ارائه خواهد کرد و همچنین رویکردهای مفیدی بر مبنای این درک نیز ارائه خواهد کرد. چه شما یک درمانگر باشید، یا یک معلم، یک پیراپزشک یا یک پدر یا مادر باشید، به چشم اندازی نو دست پیدا خواهید کرد در رابطه با اینکه رفتارهای مختلف چگونه‌اند و به چه دلیلی بروز پیدا می‌کنند. ابزاری را هم ارائه خواهم داد که با استفاده از آنها می‌توانید زندگی کودکان و خانواده هایشان را بهبود بخشید. در این فصل، ابتدا با بررسی اینکه چه مشکلی با وضع موجود وجود دارد، آغاز خواهیم کرد. بر سه اشتباه رایج که همه ما در برخورد و مدیریت رفتارها مرتکب می‌شویم، نگاهی خواهیم انداخت. هنگامیکه مرزهای رویکرد فعلی خودمان را تعیین کردیم، سپس راجع به روشی جدید در فریم بندی و درک رفتارها بحث خواهیم کرد و رویکردی مفید و روشن بینانه را مبنای علم عصب شناسی کنونی، طرح خواهیم کرد.

چه مشکلی با وضع موجود داریم؟

قیل از آنها رویکرد جدیدمان در مورد چالش‌های رفتاری را مورد آزمون قرار دهیم، مهم است که این را دریابیم که چرا ما در فهم، ارزیابی و رفتار با آنها زود شکست می‌خوریم. دوباره و باز دوباره ما سه اشتباه مهم را مرتکب می‌شویم: (1) قبل از بیان علت بروز یک رفتار، با دقت به آن توجه نمی‌کنیم. (2) بجای اینکه مناسب با هر فرد درمان را انجام دهیم، از رویکردهای یکسان برای تمام رفتارها استفاده می‌کنیم و (3) در استفاده از یک نقشه راه توسعه یافته برای اطمینان از درستی رویکرد بکار رفته، غفلت می‌کنیم. بگذارید هریک از این سه غفلت را مورد آزمون قرار دهیم.

پیش از تلاش برای ایجاد تغییر در رفتارها، در تعیین سبب شناسی آنها ناکام می‌مانیم.

تیمی سال‌های اخیر را در سیستم مراقبت والدین رضاعی (foster) گذرانده بود و در آن زمان برای بار چهارم از لحاظ روانپزشکی در او اختلالات چندگانه ای تشخیص داده شده بود. تمایل به مخالفت با دیگران، دوری کردن و درگیری فیزیکی داشتن با آنها را داشت. تنها در یک سال او را در سه خانه مختلف فاستر گذاشته بودند. در سن هشت سالگی، تیمی خیلی ناراحت شد وقتی فهمید معلم مورد علاقه‌اش به مدرسه دیگری منتقل شده است که او آن مدرسه را دوست نداشت و هنگامیکه یکی از معلمین از او خواست تا در صف ناهار بایستد، او میز بزرگی را واژگون کرد.

معلم‌ها سعی کردند تا با این اتفاقات بوسیله ی برنامه‌های مفصل رفتاری برخورد کنند، که براساس پاداش به رفتار مناسب و ارائه عواقب (مثل نگهداشتن صفحه زمان) برای رفتارهای نابهنجار و ناسازگارانه طراحی شده بودند. اما بی فایده بودن این تلاش‌ها برایشان ثابت شده بود. چرا؟ زیرا برنامه‌ها بر این فرض قرار استوار بودند که تیمی بطور ارادی می‌تواند بر کارهای خود کنترل داشته باشد. اما اینطور نبود. رفتار او نتیجه مشکلی بود که او از لحاظ روحی خود را با آن تنظیم کرده بود. در این مرحله، او قادر نبود که به راحتی رفتارش را بر اساس دریافت پاداش تغییر دهد. جدای از اصلاح رفتار او، این برنامه به گونه ای طراحی شده بودند که باعث نا امیدی تیمی می‌شدند و تاثیر منفی داشتند بر ابراز خویشتن بینی او.

چه اتفاقی افتاده بود؟ معلمین تیمی پیش از آنکه علت این رفتارها را کاملا درک کنند، تصمیم گرفته بودند که چگونه با او برخورد کنند. در محیط شناخت-محور ما، اغلب فرض می‌کنیم که کودکان از روی عمد انتخاب می‌کنند که چگونه خوب رفتار کنند- یا بدرفتاری داشته باشند. این امر انعکاس دهنده یک تعصب فرهنگی غالب است که تنبیه را معتبر می‌داند هنگامیکه کودکان یکسری از رفتارهای نابهنجار را به نمایش می‌گذارند.

نکته موردی: مرکز پیشرفت آمریکا (Center for American Progress) داده‌های بدست آمده از بررسی ملی سلامت کودکان (NSCH) در سال 2016، را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و دریافت که تقریبا پنجاه هزار کودک پیش دبستانی حداقل یکبار از مدرسه اخراج موقت شده‌اند و تقریبا هفده هزار دانش آموز نیز کاملا اخراج شده اند. یک تعصب فرهنگی دیگر (که گاهی به آن تعصب آشکار نیز گفته میشود) از این تحقیق برآمده است که کودکان رنگین پوست پسر بطور دائم در معرض بیش از حد این تعلیق‌ها و اخراج‌ها قرار داشته اند. این ارقام بالا نشان دهنده یک درک نادرست بنیادی از چالش‌های رفتاری دوران کودکی و راه حل آنها می‌باشد و همچنین تعصب نژادی در تعریف معنای کودکی، تاثیرات ماندنی خواهد گذاشت.

چه چیزی باعث این خوانشهای غلط می‌شود؟ هنگامیکه ما از این شناخت نداریم که بسیاری از رفتارها بیانگر عکس العمل بدن به تنش می‌باشند و نه یک بدرفتاری عامدانه، اما ما تلاش می‌کنیم تا تکنیکهای طراحی شده ای را بکار بگیریم تا به کودکان کمک کند تا ارتباطی منطقی بین افکار، عواطف و رفتار‌های خود برقرار کنند در حالیکه در این زمان آنها این کار را نمی‌توانند انجام دهند. همانطور که بعدا بحث خواهیم کرد، در بیان رفتارها بعضی وقت‌ها هدف ما بیش از حد بالاست و بعضی وقت‌ها هدف ما بیش از حد پایین است. هدف بالا را هنگامی اتخاذ می‌کنیم که می‌پنداریم رفتار کودک ناشی از یک نیت متفکرانه بوده در حالیکه در حقیقت واکنشی به استرس بوده است. هدف پایین را هنگامی درنظر می‌گیریم که گمان می‌کنیم رفتار کودک ناشی از فقدان توانایی مهم در او می‌باشد در حالیکه این توانایی‌ها در او وجود دارد. برای مثال، کودکان عصبی با تفاوت‌های حسی/حرکتی ممکن است ایده‌ها و افکار غامض و پیچیده ای داشته باشند که در بیان آن‌ها ناتوان باشند یا رفتارهایی را بروز دهند که قادر به جلوگیری از آنها بواسطه نوع ساختار مغزی که دارند، نباشند.

هنگامیکه ما رفتاری را شاهد هستیم که مشکل ساز یا گیج کننده است، اولین پرسش که باید مطرح کنیم این نیست که “چگونه از شر آن خلاص شویم؟” بجای آنکه بپرسیم “این رفتار چه چیزی راجع به کودک به ما می‌گوید؟”

پاسخ به این پرسش سرنخ‌های ارزشمندی را برای کارهای بعدی مهیا می‌کند. در فصل 2، یاد می‌گیریم که چگونه یک رفتار را از بالا به پایین (کنترل شدنی، از روی عمد یا از قبل برنامه ریزی شده) یا از پایین به بالا (انعکاسی، غیر ارادی یا پاسخی به تنش ) تعریف کنیم. و از این پاسخ چه استفاده ای برای ابزارهای تعاملی و درمانی و تکنینک‌های خود خواهیم داشت.

ما از رویکردهای یک اندازه و مناسب همه استفاده می‌کنیم

آنا، دانش آموز کلاس پنجم، تقریبا هر روز برای رفتن به مدرسه تقلا می‌کرد. اغلب از رفتن به مدرسه طفره می‌رفت و پدرش مجبور بود او بزور به داخل ماشین و سپس به داخل کلاس درس ببرد. مضطرب بود و ناخن هایش را می‌جوید و پوست دستش را آنقدر می‌کند تا خون می‌آمد. در پاسخ به این کار، معلمش یک برنامه حمایتی را ارائه داده بود. هنگامیکه معلم متوجه می‌شد آنا دارد پوست دستش را می‌کند، از او می‌خواست تا یک “استراحت حسی” داشته باشد و با راه رفتن در اطراف کلاس سعی کند خودش را آرام کند و رفتار مثبتی داشته باشد. معلم آنا میدانست که این روش برای دانش آموز قبلی که دارای چالش‌های رفتاری بود مفید واقع شده بود. اما این روش برای آنا بی فایده بود. وقتی معلم آنا به او می‌گفت که الان زمان خوبی برای یک استراحت حسی هست، آنا فکر می‌کرد که معلمش او را دارد از دیگران جدا می‌کند و او را مقصر رفتارش می‌داند و از اینکه در کلاس قدم بزند و همکلاسی هایش او را نگاه کنند احساس خجالت می‌کرد. آنا عمیقا از رفتارهایش خجالت زده و سردرگم شده بود.

ایده معلم برای استراحت حسی برای اینکه به کمک کند تا آرامش پیدا کند ارزش‌هایی داشت- اما نه برای این کودک خاص. چرا؟  زیرا درک آنا از مداخله و اقدام معلم در نظر گرفته نشده بود و بیشتر از آن، دلایل مختلف اضطراب و پریشانی عاطفی آنا را نشان نمی‌داد. بطور خلاصه، این برنامه بطور جامع و دقیق نمی‌توانست تفاوت‌های فردی آنا را نشان دهد.

این ایراد خیلی از الگوها و برنامه‌هایی می‌باشد که به منظور کمک به کودکان با مشکلات رفتاری ارائه می‌شوند: آنها اصولی بر مبنای تصوراتی کلی از رشد کودکان را بکار می‌بندند. بعضی مواقع این برنامه‌های موفقیت آمیز هستند اما چون نسبت به نیازهای منحصر بفرد هر کودک مناسب سازی نمی‌شوند، لذا اغلب موارد شکست می‌خورند. درست مثل ماشین ظرفشویی که تنظیمات دما و زمان دارد، هر کودکی هم تنظیمات خود را دارد، تنظیمات حسی، عاطفی، شناختی و یادگیری که به آنها بهترین پاسخ را می‌دهد. تلاش‌های زیادی صورت گرفته است اما مهم این استکه بدانیم کدامیک از این تنظیمات بهترین کارایی را برای کودک دارد. درکمان از تفاوتهای فردی در آنها را توسعه دهیم.

تفاوتهای فردی در این زمینه شامل هرچیزی هستند که  بر درک شخص از دنیا از طریق جسم و ذهنش تاثیرگذار می‌باشد. شامل هرچیزی می‌شود که ما در سطوح خودآگاه و ناخودآگاه آنرا حس می‌کنیم- مانند حواس جسمی و دیگر حواس، افکار و احساسات. این تفاوت‌ها بطور پویا بر ارتباط بین کودکان و مراقب‌ها تاثیر می‌گذارند و بطور عمیق بر رشد عاطفی و اجتماعی، رفتار، تنظیمات عاطفی و کنترل رفتار در آنها تاثیر می‌گذارد. نکته کلیدی برای مراقبین اینستکه تفاوت‌های فردی هر کودک را درک کنند. که این تفاوتهای شامل نیازهای اساسی کودک، اولویت‌ها و ویژگی‌های ذاتی او می‌باشند. ارائه تکنیک‌های عمومی حتی اگر برای برخی از کودکان سودمند باشند، اما در اغلب موارد برای کودکانی که دارای مشکلات عاطفی و تنظیم رفتاری هستند، این تکنیک‌ها کافی نیستند مانند آنا.

دهه‌ها قبل، دکتر استنلی گرینسپان(Stanley Greenspan) و دکتر سرنا وایدر(Serena Wieder) ملاحظاتی متفکرانه از تفاوت‌های فردی در رابطه با رشد کودک و سلامت روان نوزاد پیشنهاد دادند. هنگامیکه من نقطه نظر آنها را در دهه 1990 مطالعه کردم، من روش کار رواشناسی(و روش تربیت فرزند) ام را تغییر دادم.

درک تفاوت‌های فردی هر کودک به کمک می‌کند تا رویکردهای درمانی و ارتباطی خود را اصلاح کنیم.

بیشتر موارد محیط‌ها و تکنیک‌هایی را فرض می‌گیریم بدون آنکه بدانیم آیا مناسب با نیازهای خاص آن کودک هستند یا خیر.

ایده رویکردهای شخصی سازی در زمینه پزشکی هم اکنون رایج است بویژه در پزشکی دقیق، “روشی نوظهور برای پیشگیری و درمان بیماری که تغییرپذیری فردی در ژن ها، محیط و سبک زندگی را برای هر فرد درنظر می‌گیرد”. می‌توانیم از اصول پزشکی دقیق برای بیان محدودیت‌های ذاتی رویکردهای تک اندازه و مناسب همه، استفاده کنیم. این رویکرد پیچیده میتواند روشی که ما از کودکان حمایت  می‌کنیم را بکلی تغییر دهد.در حقیقت، عبارت پیچیده بهترین کلمه ای است که ارتباط مغزی/جسمی در انسان را می‌تواند توصیف کند. اگر ما این پیچیدگی را نپذیریم، فرصت‌های اساسی را ازدست خواهیم داد در کمک به کودکانی که به حمایت ما نیاز دارند.

درک تفاوت‌های فردی هر کودک به کمک می‌کند تا رویکردهای درمانی و ارتباطی خود را اصلاح کنیم.

کتب مربوط به والدین و حمایت رفتاری، پر از توصیه‌های کلی و مفید می‌باشند، اما اکثر این کتاب‌ها مشخص نمی‌کنند که چگونه این توصیه‌ها را مناسب با نیازهای منحصر بفرد هر کودک باید تغییر دهیم و والدین این را می‌دانند. تحقیقی اخیرا مشخص کرده است که 63 درصد والدین تردید دارند به “افرادی که توصیه‌هایی به آنها می‌کنند در حالیکه درباره فرزند آنها و موقعیت خاصی که در آن قرار دارند، چیزی نمی‌دانند”. نیاز داریم با روشی مخصوص با هر یک از  کودکان ارتباط برقرار کنیم،  باید مطمئن شویم به روشی عمل کنیم که برای ذهن و جسم هر کودک مفید و موثر می‌باشد– چراکه هر کودک حاوی اطلاعات جسمی، سیستم عاطفی، حواس و افکار می‌باشد.  در فصل 3 و سرتاسر کتاب، بررسی خواهیم کرد که چگونه می‌توانیم به ورای رویکردهای تک اندازه و مناسب همه رفته و تعاملات و رویکردهایمان را مناسب با احتیاجات هر کودک گردانیم.

ما از یک نقشه راه رشدی برای درک زمان‌های بهینه برای هر رویکرد، استفاده نمی‌کنیم

لیام شش ساله بود که به مدرسه منشوری(Charter School) منتقل گردید که والدین او و گروه آموزشی مدرسه امیدوار بودند که نیاز‌های او برآورده خواهد شد. او استثنایی بود، لیام از لحاظ فکری کنجکاو بود و هوش او بالاتر از سطحی بود که در آن سطح درس می‌خواند. اما او همچنین در تنظیم عاطفی و زبان گفتاری دچار چالش می‌شد که باعث شده بود چندین بار در کلاس‌ها دچار فروپاشی و پریشانی ذهنی بشود. در مدرسه قبلی دیگر چیزی قابل تحمل نبود وقتی معلمش از او خواست تا کتاب مورد علاقه‌اش – با نام حیوانات قطبی – را کنار بگذارد و برای ناهار آماده شود، او بجای اینکه حرف گوش دهد با لگد به ساق پای معلم زد.

در مدرسه جدید، معلمش سعی می‌کند حساس باشد و یک کتاب با تصاویر قشنگ برایش سفارش می‌دهد به عنوانی که خودش انتخاب کرده باید با نام “کتاب آرامش لیام”. متن کتاب پر از توصیه‌هایی بود که لیام می‌توانست از آنها استفاده کند هنگامیکه دچار اضطراب می‌شد. والدین او و تیم مدرسه امیدهای زیادی داشتند که در این محیط جدید و حمایتی، طغیان‌های رفتاری لیام فروکش خواهند کرد. این توصیه‌ها تا چند روز اثر داشتند تا اینکه دوباره لیام به یک نفر لگد زد- اینبار به هم کلاسی‌اش بخاطر اینکه در زمین بازی توپ را از او گرفته بود.

چرا این برنامه در کنترل کردن رفتار لیام شکست خورد؟ زیرا با سطح رشدی لیام مناسب سازی نشده بود. ” کتاب آرامش” می‌توانست برای کودکی با قابلیت‌های عاطفی-اجتماعی بالاتر مفید و سودمند باشد. اما کتاب نیاز به پردازش از بالا به پایین داشت تا واکنش‌های عاطفی و رفتاری  پیین به بالا متوقف شوند. لیام دارای ظرفیت رشدی نبود که کتاب را به ابزاری مناسب برای او تبدیل کند. نقشه راه رشدی به ما کمک می‌کند که بشناسیم چه رفتارهایی از بالا به پایین هستند و چه رفتارهایی از پایین به بالا. تنها وقتی که فهمیدیم رفتار‌ها در کدام بخش از تصویر رشدی بزرگتر کودک قرار دارند آنوقت به او می‌توانیم کمک کنیم که تا نیازهایش را ابراز کند و اندوهش را بیان کند تا از چالش‌های رفتاری پرهیز شود. البته گفتن آن از عمل کردن به آن راحتر است. ما نمی‌توانیم به آسانی از یک کودک بخواهیم که آرام بگیرد و حرف هایش را مگر اینکه توانایی رشدی را برای انجام این کار داشته باشد. بعضی وقت‌ها توقع داریم که کودکان کارهایی (مانند کنترل رفتارهای تکانشی) را انجام دهند که خارج از توانایی رشدی یا “در لحظه” آنها می‌باشد که باعث سردرگمی و نا امیدی همه می‌شود.

بسیاری از رویکردها به اشتباه این پندار را دارند که کودکان می‌توانند خودشان عواطف و رفتارهایشان را کنترل کنند در حالیکه در واقع آنها هنوز این توانایی را کسب نکرده اند.

برای مثال، یکی از دلایلی که ممکن است باعث شود تا والدین دچار احساس ناامیدی شوند نسبت به کودک نوپای خود، “فاصله انتظار” است. خیلی از والدین فکر می‌کنند که کودک خردسال آنها می‌تواند یا باید بتواند کارهایی را انجام دهد در حالیکه مغز آنها هنوز آمادگی انجام آن کارها را  ندارد.

تحقیق گسترده موسسه صفر تا سه (Zero to Three) بر روی رفاه و سلامتی نوزادن و کودکان نوپا مشخص کرد که 56 رصد والدین معتقدند که کودکان تا قبل از سن سه سالگی، می‌توانند در برابر اشتیاق به انجام کارهایی که برایشان ممنوع شده است کنترل آنی داشته باشند. در میان این والدین، 36 درصد باور دارند که تا قبل از سن دوسالگی می‌توانند این کار را انجام دهند. در حقیقت: در کودکان نوپا رشد این توانایی‌ها زودتر از سه و نیم یا چهار سالگی آغاز نمی‌شود. در همان تحقیق مشخص شد که 43 درصد والدین فکر می‌کنند که کودکان قبل از دوسالگی هم می‌توانند مهارتهایشان را با هم به اشتراک بگذارند. در واقع این مهارت بین سه تا چهار سالگی رشد پیدا می‌کند.

کودکان توانایی تفکر بالا-پایین را رشد می‌دهند تا رفتارشان را کنترل کنند از طریق رشد مغز و تعامل فعال با مراقبها – تعاملی که با رشد کودک پیچیده تر می‌شود. درک اینکه کودکان چگونه مهارتهای کنترل خود را رشد می‌دهند، به ما کمک می‌کند تا بدانیم که برای حمایت از یک کودک تلاش هایمان را در کجا متمرکز کنیم.

دکتر گرینسپان و ویدر یک نقشه راه رشدی را معرفی کردند که رویکردی مفهومی و ظریف را فراهم می‌کند برای درک مراحل عاطفی اجتماعی کودک. بدون چنین راهنمایی، زمینه لازم برای بکار بردن ابزارها و تکنیک هایمان فراهم نخواهد شد. این تنها دلیلی است که ما اغلب در حمایت از کودکان آسیب پذیر با چالش‌های رفتاری و عاطفی، زیاد پیشرفت نداریم. در فصل 2، نگاهی خواهیم انداخت به رشد اجتماعی-عاطفی و اینکه چگونه می‌توانیم از آن بعنوان نقشه راه استفاده کنیم برای تصمیم گیری برای زمانیکه که یک کودک از پردازش بالا-پایین یا پایین-بالا استفاده می‌کند. قرار دادن رفتارهای کودک در بافت اجتماعی و عاطفی او کمک خواهد کرد در تصمیم گیری‌های ما که چه چیز را بگوییم با نگوییم و چه کاری را انجام دهیم یا ندهیم در زمانیکه یک کودک اختلالات رفتاری را تجربه می‌کند.

بسیاری از متخصصین فرزند پروری و رفتاری بر آموزش کودکان به بهتر رفتار کردن. آموزش فوق العاده است زمانیکه یک کودک از لحاظ رشد عصبی آمادگی دارد تا مورد آموزش قرار گیرد، اما اساس کمک به کودکان با تجربه عشق، امنیت و روابط پیوسته، ساخته می‌شود. تنظیم عاطفی همراه با توجه بزرگترها، منجر به خود تنظیمی خواهد شد. همانگونه که در کتاب پیش می‌رویم، این تمایز آشکارتر می‌شود. لاز هست که بدانیم چه زمانی باید از رویکردهای پایین-بالا اول استفاده کنیم اگر مشکل پایین به بالا باشد. بیشتر موارد در حل مشکلات پایین به بالا فقط بر روی رویکردهای بالا به پایین تکیه می‌کنیم که منجر به دلسردی برای تمام افراد درگیر در حل مسئله خواهد شد.

راهی جدید در درک رفتارها

حالا که ما مهم ترین اشتباهاتی را که در برخورد با رفتارها مرتکب می‌شویم مورد بحث قرار دادیم، بگذارید راه جدیدی برای قاب بندی و درک آنها آغاز کنیم – دیدگاهی که رویکردی موثرتر و موفق را در برخورد با چالش‌های رفتاری به می‌شناساند.

رفتار چیست؟

به این فکر کنید که رفتار چیست: پاسخی قابل مشاهده به تجربیات بیرونی و درونی. این تعریف گسترده، بیان می‌کند که رفتارها جلوه ای بیرونی از فرایند‌های داخلی بدن، ادراک (طوری که فرد اطلاعات محیط را پردازش می‌کند)، عواطف، افکار و نیات می‌باشد. بیشتر موارد ما برنامه‌های درمانی و توصیه ای  و تکنیک‌های خود را بر مبنای آنچه که می‌بینیم می‌سازیم بدون اینکه به آنچه که در بطن آن وجود دارد توجه کامل داشته باشیم.

در عوض باید رویکرد دیگری را درنظر بگیریم، روشی که عوامل کمتر دیده شده در آن بکار گرفته شده است. موضوع این استکه رفتارها بعنوان قله یک کوه یخ است – بخشی از فرد که ما به راحتی می‌بینیم و می‌شناسیم. این قله پاسخ به سوالات ماهیتی یک فرد را آشکار می‌سازد.

در یک کوه یخ، قسمت بزرگتر در زیر سطح آب قرار دارد، از دیدگان پنهان است اما بخش بسیار مهمتر کوه یخ است. چیزی که در اینجا پنهان شده است، اطلاعات ارزشمندی است که می‌توانند به ما کمک کنند تا چرایی رفتار یک کودک را درک کنیم که شامل سر نخ‌های غنی در رابطه با علل احتمالی و آغاز کننده رفتار‌ها می‌باشد.

مزیت دیگر مشاهده بخش زیرین کوه یخی اینستکه به ما کمک می‌کند چه رفتارهایی را به حال خود رها کنیم. بسیاری از کودکان رفتارهایی دارند از جمله اینکه برای تمرکز یا احساس راحتی بدن‌های خود را به روش‌های مختلف تکان می‌دهند، که معلمین و والدین اقدام به تغییر آنها می‌کنند زیرا که آنها به این گونه رفتار از منظر مبتنی بر کمبود نگاه می‌کنند تا نقطه نظر مبتنی بر قدرت. برای مثال، بسیاری از کودکان اوتیسمی برنامه‌های رفتاری دارند به منظور برطرف کردن تفاوتهای جنبشی/حرکتی در آنها پیش از آنکه کسی یک ارزیابی جامع از مزایا و هدف انطباقی این حرکت‌ها که برای کودک بکار گرفته می‌شود، انجام دهد. در فصل 7 بحث خواهیم کرد در این رابطه که بهنگام کمک به کودکان اوتیسمی باید با احتیاط پیش برویم. وقتی یک نگاه نزدیک تر می‌اندازیم، درکی از تمام رفتارها بدست می‌آوریم که با تفکر بیشتری تعیین خواهیم کرد که چه کاری انجام دهیم و چه کاری را انجام ندهیم.

در اغلب موارد آنچنان بر آنچه که قابل مشاهده است تمرکز می‌کنیم که وقت نمی‌کنیم به آنچه که در زیر آب قرار دارد نگاه کنیم.

 

کوه یخ رشد (توسعه)

چه اتفاقی دارد می افتد؟

چالش های رفتاری

ایده ها

 

افکار

 

خاطرات

 

عواطف

 

 

 

 

 

 

 

 

چرا این اتفاق می افتد؟           فرایند های داخلی بدن

 

احساسات پردازش شده   در مغز/بدن

 

 

 

 

فرایندها و قابلیت های رشدی

 

 

 

توانایی برنامه ریزی و اجرای اعمال

 

 

 

 

 

 

دلیلی که تغییر چالش‌های رفتاری دائمی را مشکل می‌کند این استکه ما بر روی اهداف اشتباه متمرکز می‌شویم. هنگامیکه فقط بر روی مشاهدات رفتاری متمرکز می‌شویم، ما تصویری کامل تر و بزرگتر را گم می‌کنیم. برای دیدن تصویری بزرگتر چه کار باید بکنیم؟ می‌توانیم به هر کودک از درون یک لنز جدید می‌توانیم نگاه نیم بدون آنکه بطور  غیر ارادی آن کودک را مقصر ببینیم. این تغییر ارادی اهداف بخشی سیستماتیک از آموزش در بین متخصصین کودک نمی‌باشد.برای مثال، جو فدرارو(Joe Federaro) و ساندرا بلوم(Sandar Bloom)، رهبران مراقبت آگاهانه آسیب (trauma informed care) و از موسسین برنامه‌های پناهگاه(Sanctuary Programs)، پیشنهاد می‌دهند که نباز داریم تا “به عمد تغییر نگرش” بدهیم و به این پرسش اساسی برسیم هنگامیکه با یک شخص مشک ساز مواجه می‌شویم بجای “چه مشکلی داری؟” این سوال را بپرسیم “چه اتفاقی برایت افتاده است؟” و یا “می توانم کمکت کنم؟”.

وقتی به زیر کوه یخی نگاه می‌کنیم از این فرض که کودک مشکلی دارد می‌توانیم عبور کنیم با این پرسش که “هم اکنون کودک از لحاظ جسمی و روحی چه چیزی را دارد تجربه می‌کند؟”

موثرترین راه کمک به کودکان نگاه کردن به بالا و پایین این کوه یخی است. چرا ما بطور عادی این کار را انجام نمی‌دهیم؟ چرا رفتار یک کودک را بصورت خوب یا بد مورد قضاوت قرار می‌دهیم بدون آنکه دلایل نهفته را بطور کامل درک کرده باشیم؟ دلیل آن اینستکه ما عاشق کودکان هستیم و کار با آنها را دوست داریم- والدین، معلمین، والدین رضاعی(پدر خوانده و مادر خوانده)، مراقب ها، خانواده‌های فامیلی (قوم و خویشی) و پیرا پزشک ها- بخاطر عدم یک دانش پایه و مشترک که این نقطه نظر معاصر را در بر بگیرد که موید پیچیدگی ارتباط بین بدن-مغز-ذهن می‌باشد.

این کتاب فواید نگریستن به چالش‌های رفتاری از درون لنزهایی جدید و وسیع را شرح می‌دهد. دورنمایی آگاهانه بوسیله یک فرایند پویا در سه زمینه : (1) علم عصب شناسی بوسیله نظریه پلی واگال (Polyvagal) -چندواژگی- دکتر استفان پورگس (Stephen Porges) و بویژه اصول راهنما در احساس عصبی. (2) رشد اجتماعی-عاطفی و (3) درکی از تفاوت‌های فردی.

در بخش یک کتاب، اولین ناحیه را مورد آزمون قرار می‌دهیم- کاربرد بالینی نظریه پلی واگال- در این فصل و فصل 2 رشد اجتماعی- (چندواژگی) عاطفی مورد بحث قرار می‌گیرد و سپس در فصل 3 تفاوت‌های فردی مورد بحث قرار خواهد گرفت. سپس به بخش 2 خواهیم رفت و در این بخش و بقیه کتاب، بر روی کاربردهای عملی این دانش و چگونگی بکارگیری آنها بحث خواهد شد.

نظریه پلی واگال(چندواژگی): نوری تازه در درک رفتارها

دکتر استفان پورگس دانشمندی است که در  دانشگاه ایندیانا در دانشکده کینزی و دانشگاه کارولینای شمالی در چاپل هیل فعالیت می‌کند. نظریه پلی واگال (چندواژگی)  او توضیحات قابل تاملی را ارائه می‌دهد در رابطه با چگونه مغز و بدن بروشی دوسویه با هم کار می‌کنند تا بقا و کامیابی انسان تامین گردد.  این دورنمای پیچیده، درکی تازه برای نقشی انطباقی داده است که رفتارهای چالشی در خدمت کودکان قرار بگیرد. نظریه پلی واگال (چندواژگی) از آنچه در دانشگاه آموخته بودم برایم اطلاعات عصب شناسی فراهم کرد که مرا قادر ساخت تا خط مشی‌هایی تازه و موثر برای کمک به کودکان و خانواده‌ها ایجاد کنم.

همانطور که دکتر پورگس توضیح می‌دهد، پاسخ‌های رفتاری بیانگر این هستند که چگونه سیستم عصبی فرد بطور مداوم در حال تنظیم کردن بدن در برابر استرس می‌باشد. بنابراین هنگامیکه که یک کودک در معرض چالش‌های رفتاری مداوم قرار دارد، نشان دهنده این است که سیستم عصبی کودک بطور غیر ارادی در حال تطبیق و پاسخ به انواعی از اشکال استرس می‌باشد.

از آگاهی بدست آمده در دیدگاه پلی واگال (چندواژگی)، ما به رفتارها مانند پاسخ‌های انطباقی به سیستم عصبی در حال تغییر دائمی شخص بعنوان نمایشی از توان و شایستگی تکامل ژنتیکی آن شخص می‌نگریم و چیزی است که انسان را از سرگذشتی تکاملی بسمت بقا و کامیابی می‌برد.

بعنوان بشر براساس غرایض بیولوژیکی بقا زندگی را آغاز می‌کنیم – روندهایی که به ما کمک می‌کنند تا زنده بمانیم- و روانشناسی ما چیزی است که مربوط می‌شود به اینکه افرادی که از ما مراقبت می‌کنند چگونه ادراک بیولژیگی ما از محیط را برآورده سازند.

این غرائض بقا هنوز در ما زنده هستند، همانطور که دکتر پورگس آن را در سه حالت فیزیولوژی عصبی توضیح می‌دهد: مشغولیت اجتماعی، دفاع(ستیز و گریز) یا تهدید زندگی (خاموشی). اگرچه سیستم مشغولیت اجتماعی در بحث تکامل ژنتیکی، جدیدترین و انطباقی ترین حالت است، اما هر سه حالت انطباقی هستند زیرا تحت فرمان غرائض بقا در ما قرار دارند که حسم ما را به مکانی امن می‌برند زمانیکه احساس نا امنی به ما دست می‌دهد. اساسا، حالت درونی(حالت فیزیولوژیکی بدن ما) بر رفتار و عکس العمل کودکان تاثیر می‌گذارد تا آنها از عهده تجربه منحصربفرد بودن در این دنیا برآیند.

نگاه انطباقی به رفتار، دیدگاه من در تشخیص و حمایت کودکان با تفاوت‌های رشدی، عاطفی و رفتاری و نسبت به خانواده‌های آنها را تغییر داد. این نگاه، دیدگاه من در رابطه با برخورد با کودکان دارای چالش‌های رفتاری را بطور افراط گرایانه ای تغییر داد. در مدل پزشکی، من یادگرفته بودم که بر روی رفتارهای مشهود تمرکز کنم و به گروهی از علائم به عنوان اختلالاتی نگاه کنم که باید درمان شوند. در این رویکرد جدید، ما در عوض بر روی فرایند‌های اساسی متمرکز می‌شویم که علت بروز آن رفتار می‌باشند. این درک ، روشی جامع را در اختیار ما قرار می‌دهد تا به کودکانی با چالش‌های رفتاری مداوم کمک کنیم.

در الگوهایی که فقط بر روی رفتار تاکید دارند، پرسش کلی اینستکه: چه چیزی وجود دارد که کودک را به بدرفتاری وادار می‌کند؟ (توجه؟ کنترل؟)

در این الگوی جدید، پرسشی متفاوت مطرح می‌شود: رفتارهای چه چیزی در رابطه با فرایندهای اساسی فیزیولژیکی عصبی در کودک به ما می‌گویند؟

احساس عصبی: یک اصل راهنما

مفهوم احساس عصبی که توسط دکتر پورگس ابداع شد، کلیدی برای درک رفتار بعنوان سازگاری برای ما فراهم می‌کند. دکتر پورگس این عبارت را در سال 2004 معرفی کرد تا نظارت مداوم و ناخوداگاه مغز و بدن بر ایمنی و تهدید محیطی را توضیح دهد. گاهی اوقات بدن و مغز فرد تهدیدی را تشخیص می‌دهد هنگامیکه آن فرد در امنیت کامل قرار دارد، یا برعکس، احساس امنیت می‌کند در حالیکه در معرض خطر واقعی قرار دارد. دکتر پورگس این را  احساس عصبی معیوب نامید و در دیدگاه او، این

نویسنده: دکتر مونا دلاهوک

مترجمان:

دکتر فریبرز درتاج رابری (عضو هیات علمی گروه روانشناسی دانشگاه علامه طباطبایی و رئیس انجمن روانشناسی تربیتی ایران)

دکتر زهرا براتی (عضو هیات علمی دانشگاه آزاد)

 

“کتاب فراتر از رفتار مبنایی برای یک الگوی تغییر در درک و درمان کودکان با رفتارهای مخرب ارائه می‌دهد. از لحاظ تاریخی مدل‌های آموزشی و درمانی با رفتارهای اجتماعی و ضد اجتماعی  بعنوان رفتارهایی انگیزه بخش و متقاعد کننده برخورد می‌کنند. در این حجم از مطالب زیبا و در دسترس ، دکتر دلاهوک (Delahooke) از این افسانه پرده بر می‌دارد  و آن را با یک مدل درمانی آگاهانه و عصب شناختی جایگزین می‌کند که دستورالعمل روشنگری را فراهم می‌کند که منجر به نتایج مؤثر می‌شود.”

دکتر استفان دابلیو پورگس

دانشمند برجسته دانشگاه اندیانا

پروفسور روانشناسی در دانشگاه کارولینای شمالی و مولف کتاب The Pocket Guide to the Polyvagal theory: The transformative Power of Feeling Safe.

“به عنوان یک روانشناس رشد، یک معلم دلسوز و مادر یک فرزند اوتیسمی، از صمیم قلب می‌توانم بگویم که این کتاب درخشان است. روش‌های سنتی در شکل دهی به رفتار‌های کودکان، اساسا حالت عاطفی کودکان را به قیمت توانایی یادگیری، رشد و تشکیل روابط ایمن، در کودکان نادیده می‌گیرند. این کتاب روش‌های محسوس برای کمک به درک ایمنی بعنوان بنیانی برای یادگیری و کار با کودکان بجای اینکه در مقابل عملکردهای طبیعی مغز در بیشینه سازی قابلیت‌های یادگیری باشد، فراهم می‌کند.”

دکتر کریستین نف

دانشیار دانشکده روانشناسی آموزشی،

دانشگاه تگزاس آوستین و مولف کتاب Self-Compassion: The proven Power of Being Kind to Yourself.

“من عاشق این کتاب هستم. این کتابی است که خواندن آن را بارها و بارها توصیه می‌کنم. فراتر از رفتار، کتابی موجز، در دسترس، کاربردی و دانش بنیان است. و کتابی است که بازی را تغییر می‌دهد. امیدواری من این است که نه فقط والدین، مربیان، متخصصین بالینی و همه متخصصین کمک کننده آن را بخوانند بلکه خواندن آن برای متخصصین کارآموز نیز ضروری می‌باشد. زمان آن فرارسیده است که ما از رویکردهای آگاهانه و علمی برای عبور از رفتارهای محض برای حمایت از کودکان و مراقبین آنها استفاده کنیم و این کتاب روشنگر راه است.”

دکتر تینا پین برایسون LCSW

مدیراجرایی مرکز ارتباطات و  یکی از مولفین کتاب‌های پرفروش نیویورک تایمز با نام The Whole-Brain Child and No-Drama Discipline.

“این کتاب والدین و متخصصینی را دربر می‌گیرد که از چالش‌های رفتاری آشفته شده‌اند و شما را مجبور می‌کند فرضیه‌ها را در رابطه با معنای آنها زیر سوال ببرید و نحوه کمک به آنها را دوباره ارزیابی کنید. دکتر دلاهوک چهارچوب بندی دوباره ای به درک ما می‌دهد بوسیله یکپارچه کردن نقطه نظرهای رشد، علوم مغز، بهداشت روان و تجربیات کودک و والدین و با استفاده از مثال‌های متعدد شما را به رویکردهای دلسوزانه و بینشمند رهنمود می‌شود که مربوط به تنوع عصبی می‌شوند. کتاب فراتر از رفتار، به کودک و خانواده او کمک می‌کند تا پیشرفت کنند، احساس امنیت داشته باشند، از روابط لذت ببرند و به کمال پیشرفت برسند. ”

دکتر سرنا ویدر

مشاور بالینی در بنیاد پیشرفت، یکی از خالقین مدل DIR و یکی از مولفین کتاب The Child with Special Needs and Engaging Autism.

“دکتر مونا دلاهوک، یک روانشناس کودک است که تجربه سی سال کار با کودکان دارای چالش‌های رفتاری است. از جمله کودکانی که دارای تنوع عصبی هستند و یا آسیب زودهنگام را تجربه کرده اند. در این کتاب خواندنی، دکتر دلاهوک متخصصین و خانواده‌ها را به دیدن رفتارهای نگران کننده بعنوان نوک یک کوه یخ نگاه کنند که احساسات خطرناک یا تهدیدهای زندگی زود هنگام را مبهم می‌کند. با دلسوزی و بینش، ما را به ایجاد محیطی التیام بخش از ایمنی و امنیت، رهنمود می‌شود.”

ماریلین آر. ساندرز MD,FAAP

متخصص نوزادان در مرکز پزشکی کودکان کونکتیکات و استاد امراض کودکان در دانشکده پزشکی دانشگاه کونکتیکات

“به دلائل بیشماری من عاشق این کتاب هستم. اولین دلیل، فکر می‌کنم پیام دلسوزانه و غیر قضاوتی آن است. مونا دلاهوک نشان می‌دهد که چقدر مهم است تا والدین نسبت به خودشان دلسوز باشند و تکنیک‌های خوب مراقبت از خود را تمرین کنند بعنوان پیش نیازهایی ضروری برای پاسخی هوشمندانه به کودکان چالش برانگیز خود. یکی از بهترین ویژگی‌های این کتاب، ایده‌های گام به گام، کاربردی و توانمندساز کتاب برای رسیدن به آرامش خویشتن پذیری لازم برای ایجاد ارتباطی حمایت گر و التیام بخش با حتی چالش برانگیز ترین و ترسناک ترین کودکان، است.”

دکتر دونا متیوز

روانشناس رشدی و یکی از مولفین کتاب Beyond Intelligence: Secrets for Raising Happily Productive Kids.

” خواندن این کتاب، به والدین ناامید و آنهایی از ما که در مقام تشخیص یا برنامه ریزی رفتاری برای کودکان هستیم، توصیه می‌شود. پیامدهای جالبی را تصور کنید اگر ما از راهنمایی‌های مونا دلاهوک پیروی کنیم که می‌توانیم بجای تمرکز بر روی نوک کوه یخ، از طریق رفتارها و احساسات بزرگ کودکان، آنها را حمایت کنیم و توانمند سازیم.”

دکتر نیکول شوارتز MA, LMFT

مربی والدین

“مونا دلاهوک، بررسی واقعیت را برای آنهایی فراهم می‌کند که بدنبال اصلاح رفتار کودکان هستن. او یک چشم انداز جامع و تازه ای ارائه می‌ده و “یک راه انسانی تر از درک، آموزش، درمان، و حمایت کودکان مشکل دار ارائه می‌دهد.” دکتر دلاهوک بر رویکردی یکپارچه از ارتباط وغذ و بدن تمرکز دارد که به والدین و کودکان کمک می‌کند تا بطور متفکرانه و با احترام با تفاوت‌های فردی و “کوه یخ علیت” برخورد کنند. فراتر از رفتار  شامل سرگذشت‌های موردی، کاربرگها، استراتژی‌های کاربردی، منابع، و اطلاعات فراوان می‌باشد – که به خوانندگان قدرت می‌دهد تا آنچه در پس چالش‌های رفتاری است را درک کنند و راه حل‌های بهبود بخش معنادار و ماندگاری را ایجاد کنند. یک خوش آمدگویی اضافی به ادبیات فرزندپروری!”

ژوان فاستر EdD

متخصص آموزش تیزهوشان و رشد کودک و یک از مولفین کتاب Being Smart about Gifted Education and Beyond Intelligence.

“درخشان! دکتر مونا دلاهوک، دانش مربوط به زمینه‌های بهداشت روان نوزادان، رشد کودک، روانشناسی بالینی و علم عصب شناسی را باهم یکپارچه کرد تا رویکردی انقلابی نسبت به رفتارهای چالش برانگیز در کودکان را ارائه دهد. فرایند‌های پیچیده عصب شناسی به زیبایی به یک مدل کاربردی برای مداخله معنا دار تبدیل می‌شوند. این چشم انداز منحصر بفرد و هنوز اساسی، در رابطه با چالش برانگیزترین رفتارهای کودکان،  توانایی تغییر زندگی‌ها را دارد. این کتاب یک متن ضروری برای تمام کسانی است که از کودکان مراقبت می‌کنند یا با آنها در تعامل هستند.”

مگان استیلویل، DO FAAP

پزشک متخصص اطفال

“این یک کتاب فوق العاده است که مفاهیم پیچیده و ورش‌های جدید تفکر درباره کودکان را دریافت می‌کند و آنها را برای والدین و متخصصین بطور یکسان قابل هضم و قابل استفاده می‌کند.”

میم اوشن باین، MSW OTR/L

مدیر آموزشی موسسه استار برای اختلال پردازش حسی

“با استفاده از مطالعات موردی مصور و مشخص کردن نیازهای عاطفی کودکان، فراتر از رفتار، به والدین و مربیان آموزش می‌دهد که با دلسوزی به کودکان کمک کنند تا از طریق (و فراتر از) رفتارهای چالش برانگیز کار کنند.”

کتی هرلی، LCSW

مولف کتاب No More Mean Girls

“در کتاب فراتر از رفتار دکتر مونا دلاهوک، از نظریه پلی واگال دکتر پورگس برای کودکان استفاده می‌کند که بطور متقاعد کننده ای مشخص می‌کند کودکانی که بنظر نمی‌توانند رفتار خود را کنترل کنند بسادگی هنوز ظرفیت رشدی آن را کسب نکرده‌اند و به ما نقشه راه عاطفی اجتماعی نسبت به نحوه یادگیری خود تنظیمی در کودکان ارائه می‌دهد. دلاهوک ما را راهنمایی می‌کند به درک اینکه کودکان زمانی واکنش نشان می‌دهند که احساس استرس کنند، بنابراین مهمترین ابزار ما در این جعبه ابزار، همواره برقراری ارتباط با کودک می‌باشد که ایمنی را نیز بازسازی می‌کند. این کتاب پیش گام، کودکانی را اصلاح می‌کند که رفتارهای “مشکل ساز” از خود بروز می‌دهند و ما را بعنوان درمانگر، معلم و والدین به چالش می‌کشند تا الگوهای شخصی خودمان را بگونه ای تغییر  دهیم که برای کودکان کمک کننده باشند.  این کتاب بسیار توصیه می‌شود!”

دکتر لورا مارکام

مولف کتاب Peaceful Parent, Happy kids.

 

دکتر مونا دلاهوک (Mona Delahooke)

درباره مولف

دکتر مونا دلاهوک، یک روانشناس بالینی مجوز دار با بیش از

سی سال تجربه مراقبت از کودکان و خانواده‌ها می‌باشد. او عضو

ارشد دانشکده بنیاد پیشرفت (Profectum) می‌باشد. سازمانی که

برای حمایت از خانواده کودکان با تنوع عصبی، نوجوانان و بزرگسالان اختصاص داده شده است. او یک مربی در وزارت بهداشت روان در شهر لوس آنجلس کار می‌کند.

دکتر دلاهوک، بعنوان یک مربی تمرین بازتابنده (RPM)، بالاترین سطح تأیید را در زمینه سلامت روان نوزادان و کودکان نوپا در کالیفرنیا دارد. او یک سخنران، مربی و مشاور برای والدین، سازمانها، مدارس و موسسات عمومی است. دکتر دلاهوک زندگی حرفه ای خود را به ارتقاء مداخلات رشد عصبی دلسوزانه و مبتنی بر ارتباط در رابطه با کودکان دارای تفاوتهای رشدی، رفتاری، عاطفی و یادگیری، اختصاص داده است.

او مولف کتاب Social and Emotional Development in early Intervention: A Skills Guide for Working with Children (PESI,2017)، می‌باشد.

 

Reviews

There are no reviews yet.

Be the first to review “فراتر از رفتار درک و حل چالش‌های رفتاری کودکان با استفاده از علوم مغز و تکنیکهای شفقت درمانی (کتاب الکترونیک)”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Reviews

There are no reviews yet.

Be the first to review “فراتر از رفتار درک و حل چالش‌های رفتاری کودکان با استفاده از علوم مغز و تکنیکهای شفقت درمانی (کتاب الکترونیک)”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *