فصل 1
شهرهای مدرن، شهرهای مهاجر
حداقل از اواسط قرن نوزدهم، روشنفکران و نظریه پردازان اجتماعی کوشیدهاند ویژگیهای اجتماعی و ذهنی زندگی در شهرها را بشناسند. در همان دوره، مزایا و خطرات زندگی شهری موضوع بحث سیاسی و همچنین هدف مداخله طیف وسیعی از مقامات – بازدیدکنندگان بهداشت، پزشکان، روحانیون و بوروکراتها شد. نظریه پردازان شهری و بوروکراتهای شهری احساس تنش اساسی در قلب شهر را به اشتراک میگذارند: شهر فضای بیگانگی و استثمار است، اما همچنین مکانی برای تعلق و فرصتهای جهان وطنی است. شهرها با تقسیم و جدایی مشخص میشوند، اما آنها همچنین مظهر فرهنگی غنی و پر جنب و جوش و مملو از برخوردهای غیرمنتظره و پرارزش هستند. شهرها گرههای حیاتی در مدارهای انباشت و استخراج سرمایه هستند، بلکه آنها جنبشهای تحول آفرین را تقویت میکنند که آنرا با مجموعه ای از امکانات اقتصادی و اجتماعی بدیل آزمایش میکنند. محیط شهری دائماً توسط برنامه ریزان خبره در حال ساختار یابی و بازسازی است، ولی دانماً توسط تلاشهای غیررسمی کسانی که در محدوده آن زندگی میکنند شکل میگیرد.
موضوع مهاجران و مهاجرت در بحثهای اولیه بر روی ماهیت شهرهای مدرن موضوع محوری بودند. و با این حال، امروز، برعکس، مهاجرت تا حد زیادی به کانون مطالعات تخصصی مهاجران تبدیل شده است، با تاکید بر مهاجرت بینالمللی – بر روی مهاجرت غیرارادی و پناهندگان، ماهیت جوامع دیاسپوریک، درگیری و قاچاق انسان، اثرات تغییرات آب و هوا، سهم مهاجران برای توسعه اقتصادی و غیره. ما قصد نداریم به بررسی جامع این مطالب بپردازیم. در عوض، در این فصل، با قرار دادن مهاجرت، یا آنچه که نسل قبلی دانشمندان علوم اجتماعی به عنوان «مهاجر» – و به ویژه «مهاجر روستا به شهر» – در قلب خودمان میدانستند، صحنه را برای آنچه در ادامه میآید تنظیم میکنیم. درک نوع خاصی از زندگی حیات شهری؛ کار را به این دلیل انجام میدهیم که میخواهیم سنت حیات گرایی زیرزمینی را به صورت نوشتاری در شهر قرن نوزدهمی بازیابی و احیا کنیم. در این فصل، میپرسیم که بازگرداندن حیات حیاتی مهاجرت روستایی، به عنوان مجموعهای متمایز از تجربیات جسمی و مغزی شهر، در مرکز مطالعات شهری به چه معناست.
چرا از این سوالات شروع کنیم؟ خوب، امروز هر کتاب درسی جامعه شناسی شهری را باز کنید، و میبینید که فراخوانی از روشنفکران اروپایی اواخر قرن نوزدهم، و مراکز تجاری که در آن زندگی میکنند هست: گئورگ زیمل، فردریش انگلس، شارل بودلر، والتر بنیامین، حتی زیگموند فروید، از یک سو; برلین، وین، لندن، پاریس، حتی منچستر، از سوی دیگر. علت ارجاعات اساسی به این نویسندگان این مفهوم است که اتفاقی در نیمه دوم قرن نوزدهم رخ داده است: ظهور یک شکلبندی سیاسی و اقتصادی خاص به نام «مدرنیته»، با محوریت نوع خاصی از سازمانهای اجتماعی فنی به نام «شهر»، که نیاز به تفسیر دارد. از شیوه جدیدی از تحقیق فکری به نام «علوم اجتماعی». ما نمیخواهیم آنچه را که قبلاً در این نوشتهها به خوبی شناخته شده است، تکرار کنیم.
ما مطمئناً اولین کسی نیستیم که در مورد اهمیت تفکر حیات گرا بحث میکنیم. در واقع، در قرن حاضر علاقه دوباره به حیات گرایی در علوم اجتماعی ظاهر شده است (Massumi, 2002; Fraser, Kember, et al., 2005; Greco, 2005; Wolfe and Wong, 2014). اشکال حیات گرایی را میتوان در کار بسیاری از نظریه پردازان شهری معاصر یافت، به ویژه آنهایی که شهر را از دوران پسااستعماری (رابینسون، 2006)، غیر بازنمایی (امین و صرفه جویی، 2002؛ امین و صرفه جویی، 2016) و بوم شناختی مورد بررسی قرار دادهاند. هاین، کایکا، و همکاران، 2006b) دیدگاه ها. به جای بررسی کلی این اثر، یک موضوع خاص را دنبال میکنیم که به زندگی حیاتی مهاجران مربوط میشود، و به طور خاص، راه هایی که مهاجرت از روستا به شهر برای شکل دادن به زندگی روانی و سلامت روان کسانی که مهاجرت میکنند مربوط میشود. .
ذهنیتهای مهاجرت
همانطور که چارلی تیلی جامعه شناس چندین دهه پیش نشان داد (تیلی، 1978)، در اروپا قبل از قرن نوزدهم، مردم اغلب به طور دسته جمعی، عموماً از یک مکان روستایی به مکان دیگر، در جستجوی کار کشاورزی جابجا میشدند. ولی پس از صنعتی شدن و شهرنشینی با تغییر واضحی در الگوهای تحرک همراه بود (همچنین رجوع کنید به موچ، 1995). در بریتانیا، همانطور که پولی و ترنبول نشان دادهاند (پولی و ترنبول، 2005)، جابجایی بسیار قابل توجهی از مردم از روستاها به شهرها در دوره 1750 تا 1900، و همچنین رشد سریع مراکز شهری کوچک به شهرهای بزرگ وجود داشت. . به عنوان مثال، منچستر از شهری با 89000 نفر در سال 1801 به شهری با بیش از نیم میلیون نفر در سال 1891 تبدیل شد – گلاسکو، بیرمنگام و بریستول نیز در همان دوره به بیش از 500000 نفر رسیدند. در آلمان، تغییرات در اقتصاد روستایی به طور مشابه منجر به تحرک درونی بالا و همچنین مهاجرت به خارج از کشور در قرن نوزدهم شد، زیرا فقرای روستایی خود را به نیروی کار متحرک و نوسانی در رابطه فصلی با شهرهای در حال رشد تبدیل کردند (هوشستات، 1986). از طریق فرآیندهای رشد شهری و الحاق حومههای اطراف، پاریس به طور مشابه از جمعیتی در حدود 600000 نفر در سال 1801 به 1700000 نفر در سال 1861 افزایش یافت. این امر، از جمله، افزایش شدید نیاز به غذا برای حمل و نقل به شهر و همچنین افزایش نیاز به ازت حاصل از فضولات را ایجاد کرد که تقاضای زیادی برای استفاده به عنوان کود داشت (بارلز، 2007). . چنین الزامات و پیامدهای زندگی حیاتی در یک کلان شهر در حال رشد است. همانطور که فقرای روستایی خود را به نیروی کار متحرک و نوسانی در رابطه فصلی با شهرهای در حال رشد تبدیل کردند (هوشستات، 1986).
الگوها متنوع هستند: همانطور که پولی و ترنبول اشاره میکنند، در بریتانیا، بیشتر رشد جمعیت شهری در نتیجه افزایش به اصطلاح طبیعی (یعنی از مرگ کمتر و تولد افراد بیشتر) مربوط میشود تا با مهاجرت در داخل. . با این حال، مهاجرت، از جمله مهاجرت دایره ای، حداقل تا دهه 1880 بخشی از فرآیند شهرنشینی باقی ماند (پولی و ترنبول، 2005). در مقابل، در پاریس، بیشتر این افزایش به دلیل مهاجرت به داخل بود (Moch, 2003: 131). بنابراین، در حالی که فصلی بودن و مهاجرت چرخهای، توصیف دقیق تصویر بزرگتر را دشوار میسازد، آنچه واضح است این است که شهر مدرن اروپایی حداقل تا حدودی از طریق الگوهای مهاجرت گروههای جمعیتی خاص به وجود آمده است. این اولین راهی است که میخواهیم طرز تفکر خود را در مورد شهر ترسیم کنیم: شهر مدرنیته همیشه شهر مهاجرت بوده است، فضایی که مردم در آن میآیند، میروند و ساکن میشوند، گاهی اوقات به طور موقت و غیررسمی، جایی که باید تجربیات جدید را درک کنند، شیوههای جدید زندگی را شکل دهند، با انواع مختلف تبعیض. و دردسر روبرو شوند اما با این وجود، حل و فصل، پیوندها، و ساختن زندگی. مهاجر روستایی، نه «فلانور»، چهره تعیین کننده مدرنیته شهری است.
ورود به یکی از این کلان شهرهای مهاجر قرن نوزدهمی در حال رشد، چه میتوانست باشد؟ ما تصاویر واضحی از افراد گرفتار شده در جریان حرکت از روستاهای اروپایی به شهر در قرن نوزدهم و بیستم داریم، و همچنین گزارش هایی از چگونگی زندگی مردم در «شهرهای ورودی» که در آنجا به پایان رسیدند (ساندر، 2010). برای مثال، میدانیم که نیت اصلی آنها هرچه که باشد، تعداد کمی از میلیونها نفری که از روستاهای فرانسه به شهرها نقل مکان کردهاند، در واقع به محل اصلی خود بازگشتند. در عوض، آنها تمام زندگی خود را در اتاقهای کوچک و اجاره ای در محلههای پاریس گذراندند. این پیامد بود: همانطور که ساندرز استدلال میکند، با تکیه بر اثر جورج رود، «جمعیت پاریس که در چهاردهم [ژوئیه] شکل گرفت، 1789] و به باستیل یورش بردند و هتل دو ویل را غارت کردند تقریباً به طور کامل مردم شهر ورودی بودند» (Saunders, 2010: 138). در بسیاری از بخشهای اروپا، در اسکاندیناوی، کشورهای پایین، ایالات آلمان، در انگلستان و ولز، در حالی که پیشرفتهای کشاورزی به میزان زیادی تولید غذا را بهبود بخشید، همچنین جنبشهایی را برای محصور کردن زمینهای مشترک، و در نتیجه اختلال در زندگی روستاییان، حمایت کرد. بنابراین کارگران ، همانطور که ساندرز میگوید، محوطه دهها میلیون نفر جمعیت مازادی را ایجاد کرد که روستاها را – به اختیار یا با فرمان – رها کردند و در شهرها جستجو کردند، چه در کشور خود یا آن سوی اقیانوس اطلس [در نتیجه باعث ایجاد یک جمعیت عظیم شدند. تغییر از فقر روستایی به فقر شهری» (ساندرز، 1389: 141). شهرهایی مانند برلین، پاریس، وین، ورشو، پراگ و سن پترزبورگ،
برای اروپاییهایی که از اشکال تحرکی که به واسطه استعمار و سلب مالکیت امکانپذیر شده بود، برای سفر به فراسوی سواحل خود استفاده کردند، در واقع اوضاع چندان متفاوت نبود: «بین سالهای 1850 و 1913، بیش از 40 میلیون نفر از اروپا به دنیای جدید مهاجرت کردند. ایالات متحده نزدیک به دو سوم مهاجران را جذب کرد، اگرچه جریانهای قابل توجهی به کانادا، استرالیا، و آمریکای لاتین وجود داشت که مورد دوم شامل آرژانتین، برزیل و کوبا میشد.» (Hatton and Williamson, 1992: 1). بار دیگر، سرزندگی خود واقعیتی جسمانی بود که برای بسیاری از این مهاجران در خطر بود.1میلیونها ایرلندی، کسانی که در قحطی دهه 1840 در اثر بیماری یا گرسنگی کشته نشدهاند، نه تنها به منچستر، لیورپول یا لندن، بلکه به نیویورک، شیکاگو و تورنتو مهاجرت کردند. دیگرانی که سفر را از طریق اقیانوس اطلس انجام دادند به مکانهایی نقل مکان کردند که نسلهای قبلی مهاجران از کشورشان در آنجا به سر میبردند و نه همیشه با خوشحالی با دیگران مخلوط میشدند و خشونت حومهها را رها میکردند – بهویژه آمریکاییهای آفریقایی تبار – در مسکنهای موقت در حومه سنت لوئیس، میلواکی، و دیترویت.
سه موضوع مهم در اینجا وجود دارد. اول، ما باید «شهر مدرن» را اساساً به عنوان یک فضای مهاجر ببینیم، مجموعه ای از مردم که، چه به واسطه زندگی نامه خود، چه از طریق والدین، یا پدربزرگ و مادربزرگ، یا پسرعموها، یا فقط دوستان و همسایگانشان، همچنین تا حدی در جای دیگری ریشه دارد. و نه فقط در هر جای دیگر، بلکه در جایی کوچکتر، جایی کمتر صنعتی و شهری، که در آن شکل کاملاً متفاوتی از زندگی همچنان حاکم است. دوم، ما باید در مورد این شکل جدید زندگی دقیقاً به این فکر کنیم که: به عنوان شکلی از زندگی، به عنوان یک موقعیت خاص از زندگی، به عنوان مجموعه ای از انسانهای زنده که وجود خود را در یک فضای خاص به طور مشترک ایجاد میکنند. سوم، برای درک عوامل و پیامدهای این حرکات،
به عبارت دیگر، در بازاندیشی مدرنیته شهری از طریق زندگی حیاتی مهاجران روستایی، باید توجه را از کارخانهها و پاساژها – صحنههای آشنای تاریخ شهری و جامعهشناسی – و به آب، غذا و ساسها معطوف کنیم. نسبت به سوء تغذیه و بیماری، نسبت به شرایط بهداشتی و دسترسی به پزشکان و پرستاران؛ به سمت دریافت کالری و ویژگیهای متابولیسم؛ به طور خلاصه به بدنهای واقعی و فیزیکی و نیازها و بیماری هایی که در آن بدنها وجود دارد. این همچنین به معنای توجه به ماهیت و پیامدهای تجربیات ذهنی این مهاجر با شهر است – بیگانگی، سردرگمی، افسردگی، هیجان، رهایی، شادی، خلاقیت، شادی، ناامیدی. این تأثیرات و تجربیات در جایی شکل میگیرد که در قرن نوزدهم به عنوان فضایی اخلاقی شناخته میشد، فضایی که در آن وجدان، آگاهی و شخصیت با هم ترکیب شدند تا رفتار را شکل دهند. در طول قرن بیستم، این فضای وجدان، آگاهی، و شخصیت شکل دهنده رفتار انسان، موضوع «عقده روانی» پدیدار شد (رز، 1985؛ رز، 1989)، و در قرن ما آن ابعاد ذهنی انسان. زندگی حداقل تا حدی توسط فرآیندهای عصببیولوژیکی خاص پشتوانه یا امکانپذیر شده است (رز و ابی راچد، 2013).
پس اگر سوال اصلی شهرنشینان در طول صد سال گذشته، نه بر کنش جمعی، یا بر اشکال جدید استخراج اقتصادی، یا بر شیوههای شکوفایی فرهنگی و سیاسی متمرکز بود، بلکه بیشتر به تجربیات فیزیولوژیکی و ذهنی مربوط میشد، چه میشد. مهاجران روستایی به شهر؟ در واقع، همانطور که برخی اشاره کردهاند، چنین توجهی هرگز از سطح متون «کلاسیک» جامعه شناسی شهری دور نبود.2با این وجود، یک چرخش جزئی توجه به ما این امکان را میدهد که مجموعه ای از نگرانیهای مشترک را در کار چهره هایی مانند والتر بنجامین، گئورگ زیمل، سیبوهم روونتری، و ویلیام دوبویس ترسیم کنیم تا زندگی بیولوژیکی و ذهنی مهاجر شهری را قرار دهیم. به عنوان موجودی زنده که تلاش میکند خود و سیستم عصبی خود را به یک وضعیت محیطی جدید عادت دهد، در مرکز درک ما از شهر مدرن.
دیدن شهر
وقتی دانشمندان علوم اجتماعی، نویسندگان و هنرمندان تلاش کردند تا کلانشهرهای مهاجر رو به رشدی را که در آن قرار گرفتند، درک کنند، دقیقاً چه چیزی را دیدند – و چگونه آن را دیدند؟ ریچارد دنیس جغرافیدان در گزارش خود از بازنماییهای شهر بین نیمه دوم قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم بازتاب هایی از هنرمندان تجسمی، نویسندگان، دانشمندان علوم اجتماعی، برنامه ریزان و نقشه کشان را که سعی در درک خیابانها، ساختمانها، پارکها و دیگر اشکال پیکربندی فضایی که در آن زمان شهر را بازسازی میکردند (دنیس، 2008). دنیس استدلال میکند که ما میتوانیم هدف مشترکی را در میان این «ایدئولوگهای سیاسی و الهیات، […] کاشفان اجتماعی، سرشماریکنندگان و سرشماریکنندگان، ارزیابان بیمه و مالیات، نمونهبرداران فهرست، نقشهبرداران» و «عکاسها، شناسایی کنیم. هنرمندان و رمان نویسان» – جاه طلبی برای درک شهرنشینی، نه صرفاً به عنوان یک فرآیند فیزیکی، بلکه به عنوان یک شیوه بدیع زندگی. برای دیوید فریزبی نیز، در حالی که شهر تنها مکانی نبود که روشنفکران قرن نوزدهمی از آنجا مدرنیته را مورد توجه قرار دادند، مطمئناً یکی از مهمترها بود (فریسبی، 2001). با این همه، کلان شهر چه بود، جز ترکیبی از چرخش زمانی نابجایی که قبلاً به انواع جدیدی از شهروندان آموزش میداد که چگونه خود را تجربه کنند؟ ساکن کلان شهر بودن یک سوژه مدرن از هر نوع بود. بر همین مبنا – به همین ترتیب استدلال شد – برای درک آن جهان مدرن، و افراد و اشیایی که آن را ساختهاند، باید شهر را نیز درک کرد. برای متفکران اجتماعی آن دوره، فریزبی اشاره میکند،
اما منظر شهری کیست؟ پاریس در قرن نوزدهم تحت تسلط «جریانهای کارگران روستایی» بود (Fuchs and Moch, 1990: 1008) که اکثریت آنها زن بودند. و با این حال، وقتی به مدرنیته شهری فرانسوی فکر میکنیم، تأثیرات یک مرد مجرد متولد پاریس است که معمولاً به ذهن متبادر میشود. چارلز بودلر، که نظریه اجتماعی را به واسطه وساطت والتر بنجامین، تصویری از افسونگر، آن چهره آشنا، سرگردان، عمیقاً متاثر و اکنون نیز عمیقاً آزاردهنده تئوری شهری ارائه کرد (لسلی، 2006؛ بودلر، 2010). فلانور بهعنوان چهرهای تعیینکننده که مدرنیته را به شهر در نظریه اجتماعی پیوند میدهد: به تعبیر بودلر، نوعی کودک-نابغه، سنگر اعصاب اشرافی، شیک پوش، نقاش، شاهزاده تماشاگر، عمل میکند. (بودلر، 2010).
اما در پیوند مدرنیته و شهر توسط والتر بنجامین چیزهای بیشتری وجود دارد تا شخصیت flâneur. البته خود بنیامین در شرایط وحشتناکی به پاریس مهاجرت کرده بود. در طول نوشتن خود، توجه بنیامین بارها و بارها به دو پایتخت اروپایی که بیشتر عمر خود را در آنها گذراند – برلین دوران کودکیاش و پاریس زندگی بعدیاش بازگشت (الاند و جنینگز، 2014). در واقع، در این وجود مشائی و متحرک – در ابتدا اراده است. سپس، به طرز غم انگیزی، اصلاً نمیخواهیم – که میتوانیم توجه بنیامین را به تجربه شهری مشخص کنیم: بئاتریس هانسن به ما یادآوری میکند که بنیامین به طور مرکزی به «بیگانگی مدرنیته به عنوان حالتی که دیگر هیمیش یا در خانه نیست» توجه داشت (هانسن، 2006: 2). ) و این که توجه او به شهر را به عنوان تلاشی برای در نظر گرفتن زیستگاه شهری تغییر یافته مورد نیاز سوژههای تاریخی جدید که قرار بود در این ایالت نامناسب ساکن شوند، تشخیص دهیم. در اینجا، مانند جاهای دیگر، توجه بنیامین به فضا و شهروند به طور مشخصی ریشه یابی شده است. هدف آن این است که نشان دهد گذشته و حال چگونه در درون و روی یکدیگر زندگی میکنند.
این سکونت در گذشته در زمان حال، که هم تجربه بنجامین از شهر و هم تئوری مدرنیته او بود، شکل ایده آل خود را در فضای باز پیدا میکند: «وقتی به طاق هایی نگاه میکنیم، یک پانورامای ایده آل از یک عصر ابتدایی به سختی سپری شده باز میشود. بنجامین مینویسد: در همه شهرها یافت میشود: «اینجا آخرین دایناسور اروپا یعنی مصرف کننده زندگی میکند» (Benjamin, 2010: 874). مصرف کننده، در این تحلیل، تبلور ذهنیت شهری مدرن است. خزیدن در زیر ساختار لایهای و هزارتویی پاساژ میتواند هم حالتی برای درک شهر در زمان پیدایش آن باشد و هم روشی برای یادگیری دیدن آن شهر از طریق لایههای رسوبشده گذشته خودش. هر دو پروژه نوعی تحقق سطحی را در کالاهای مصرفی پیدا میکنند که با آن پاساژها پوشانده شدهاند. جوراب ساق بلند، کیمونو، چتر، عصا، کالاهای چرمی؛ ابژههایی که بهعنوان «فتیش ناب… نهتنها آثار شیءسازی را آشکار میکردند، بلکه [به شیوهای فاسد] با آرمانهای آرمانشهری یک جمع رویاپرداز مرتبط بودند» (کوهن، 2004).
Reviews
There are no reviews yet.