هوش و استعداد در دوران خردسالی فعالیت‌های کاربردی برای کودکان 3 تا 5 ساله

33,000تومان

نمی­توان اهمیت آموزش ابتدایی را ناچیز پنداشت. علاقه به یادگیری و حس هیجان، هدفمندی و خلاقیتی که در سنین پایین شکل می­گیرد تأثیر ماندگار و دیرپایی در زندگی جوانان دارد. فرصت­هایی که در سنین کودکی ایجاد می‌شوند می­توانند به اشتیاق مادام‌العمری تبدیل گردند که به دنیای ما تنوع و غنا می­بخشند که این تنوع و غنا درنهایت زندگی تمامی انسان‌ها را ارتقا می­بخشد. به‌عنوان کسی که با کودکان کم سن­ و سال کار می­کنید شما بهترین موقعیت را برای فراهم ساختن چنین فرصت­هایی دارید. این‌یک موقعیت بسیار ممتاز است که در آن قرار داریم ما باید کمک کنیم تا کودکان به نحوی بزرگ‌شده و رشد کنند که بتوانند تمام قابلیت­ها و استعدادهایشان را پرورش داده و به کار بگیرند. اگر شما این کتاب را مطالعه می­کنید پس این احتمال وجود دارد که شما سرپرستی کودکانی را بر عهده‌دارید که توانایی­هایی فراتر از اقتضای سنشان نشان می‌دهند. این کودکان که گاهی اوقات به آنان تال پاپی نیز گفته می‌شود در سنین پایین‌تر کارهایی انجام می‌دهند که شما را حیرت‌زده می­کنند؛ مانند کودکی که به قسمت کتاب‌های داستان کتاب‌فروشی رفته و برای خودش کتاب می­خواند. شکی نیست که گاهی اوقات کودکان خردسال بیشتر ازآنچه ما فکر می‌کنیم توانایی دارند. طرح­های ملی در بریتانیا[1] (مداخلات اولیه، اسکاتلند؛ بنیاد استیج، انگلیس و ولز) به افزایش سطح انتظارات در میان معلمان و مربیان کمک کرده است. شاید کودکانی که عنوان باهوش و بااستعداد را دریافت می­کنند کمتر موردتوجه قرارگرفته‌اند. کتاب حاضر به بررسی تجربیات آموزشی کودکان باهوش و بااستعداد خواهد پرداخت.

مشاهده‌شده است که طرح­های ملی و بین‌المللی به شکل روزافزون به سمت آموزش فراگیر حرکت می­کنند. مباحثاتی فراوان در مورد معنی این اصطلاح وجود دارد و کتاب­های فراوانی در کتاب‌فروشی‌ها وجود دارد که دقیقاً به این موضوع پرداخته­اند؛ زیرا هدف این کتاب­ها (که موضوعشان آموزش فراگیر است) این است که کودکان از یکدیگر بیاموزند، از بزرگ‌سالانی که اطراف آن‌ها هستند و از جوامع و خانواده­هایشان یاد بگیرند.

کانون توجه این کتاب بررسی و کشف نحوه­ی برآوردن نیازهای کودکان تال­پاپی در چهارچوب آموزش فراگیر است

فصل اول این کتاب به توصیف و تشریح ماهیت هوش می­پردازد. این فصل به بررسی عناوین و برچسب­هایی می­پردازد که برای توصیف کودکان باهوش و بااستعداد به کار می­رود و نشان می­دهد که چگونه اعتقادات بزرگ‌سالان در مورد هوش، بر رفتار، سخنان و نگاه آن‌ها نسبت به سنین کودکی تأثیر می­گذارد. این فصل مربیان و معلمان را به چالش تفکر در مورد ماهیت هوش می­کشد.

 فصل دوم به حوزه­ی دشوار شناسایی می­پردازد. این فصل روش‌هایی کاربردی برای تشخیص فراگیران خردسال باهوش و بااستعداد پیشنهاد می­کند سؤالات مصاحبه، برگه­های مشاهده و برگه­های ردیابی روش‌هایی هستند که برای ترسیم یک تصویر کلی از کودک و توانایی‌هایش پیشنهادشده‌اند. هنگامی‌که این اطلاعات گردآوری شدند. این فصل بررسی می­کند که شما چگونه می­توانید این اطلاعات را به مستندات و اطلاعات ملی ارتباط داده تا بتوانید تجارب یادگیری چالش زا ایجاد کنید.

فصل سوم و چهار برنامه­ی آموزشی را موردبررسی قرار می­دهد: رشد حرکتی/ تحریک فیزیکی، موسیقی، زبان و ریاضیات؛ و در مورد اینکه بهتر است چه پاسخ­های پیشرفته­ای به فعالیت‌ها و توانمندی­های معمول سال‌های اولیه در این حوزه­ها داد، پیشنهادهایی را ارائه می­دهد.

چهارفصل بعدی، از فصل چهارم تا فصل هفتم به حوزه­های جداگانه­ی برنامه آموزشی پرداخته و شامل ایده­هایی برای فعالیت‌های چالش‌برانگیز است. برگه­های فعالیت را می­توان به شکل اصلی مورداستفاده قرارداد و یا می­توان آن را برای انطباق با شرایط فردی تغییر داد. این فصول به‌عنوان یک نیاز ویژه در محدوده برنامه آموزشی خاص مطرح می­شود.

فصل پایانی تمام افکار و ایده­ها را از سرتاسر کتاب جمع­آوری کرده و آن‌ها را یکپارچه می­کند. این فصل همچنین تأکید می­کند که نیاز داریم فرزندان باهوش و بااستعدادمان را به چالش بکشیم و اطمینان یابیم که فرصت­های یادگیری چالش­برانگیز را برای همه ایجاد خواهیم کرد.

این نکته را باید در نظر داشت که چهار کشوری که بریتانیا (پادشاهی متحده) را تشکیل می‌دهند اصطلاح­شناسی یا ترمینولوژی اندک متفاوتی دارند:

اسکاتلند: دانش­آموزان توانمند

ایرلند شمالی: کودکان باهوش

ولز: دانش­آموزان توانا و بااستعداد

انگلستان: باهوش و بااستعداد

 

[1]. بریتانیا شامل کشور انگلیس، اسکاتلند، ولز و شمال ایرلند است

آنچه در این فصل خواهید خواند:

  • اتخاذ یک رویکرد فراگیر نسبت به یادگیری برای فراگیران باهوش و بااستعداد مفید و سودمند است.
  • رویکرد کنونی در مورد یادگیری فرصتی را در اختیار ما قرار می­دهد تا مطمئن شویم تمام توانمندی­ها به چالش کشیده و موردتوجه قرار خواهند گرفت.
  • فرهنگ در فرایند یادگیری نقش دارد.
  • عناوین و برچسب­هایی که برای یادگیرندگان باهوش و بااستعداد به کار می­رود، بااینکه مفید هستند، اما ممکن است باعث ایجاد مشکلاتی شوند. ما نیاز داریم بر معانی برچسب‌ها دقت کرده و سعی کنیم تا حدی به یک درک مشترک از اصطلاحات مورد استفاده برسیم.
  • تعریف هوش مشکل است. عقاید ما درباره هوش بر نگاه ما نسبت به کودکان در سنین خردسالی و عقاید افراد نسبت به خودشان تأثیر می­گذارد.

سرآغاز

چه کسانی در محیط­های کودکی شما باهوش و بااستعداد هستند؟

خیلی دوست دارم بدانم شما چه تصویری از یک کودک باهوش و بااستعداد در ذهن دارید؟ ما معمولاً تصویر کودکی با صورت گرد و کک‌مکی با عینک در ذهن داریم. او همیشه به سؤالات به‌طور صحیح پاسخ می­دهد و بدون کمک دیگری معمولاً در حال انجام آزمایشات علمی است. او گاهی اوقات به‌عنوان پروفسور کوچک شناخته می‌شود. یا شاید او هنرمند یا نوازنده ویولن باشد که چهار سالش است او ساعت­ها برای انجام تمرین خود صرف‌نظر از کارهای دیگر وقت می‌گذارد؛ این کودک همان‌طور که گفته شد در ریاضیات نیز قوی است. این نوع تصور قالبی؛ که در میان عموم رایج است مثمر ثمر نیست علی‌الخصوص اگر ما در فکر تعلیم و تربیت کودکان خردسال باهوش و مستعد بر اساس چهارچوب آموزش فراگیر باشیم. برای اکثر افراد، این دیدگاه‌های کوته و محدود در مورد کودکان باهوش و مستعد در شکل‌دهی و تأثیرگذاری بزرگسالان در رابطه با کودکان خردسال تحت حمایتشان ادامه پیدا خواهد کرد.

در مورد کودکان در سال‌های اولیه محیط مناسبی جهت بحث و بررسی نحوه تعلیم و تربیت کودکان باهوش و مستعد، تحت چهارچوب آموزش فراگیر است. کودکان خردسال، اغلب اوقات در مقایسه با کودکان و متمایز بیشتر موردپذیرش قرار می‌گیرند. اگرچه صداقت آنان می‌تواند نیروبخش باشد گاهی اوقات باعث شرمندگی بزرگان می‌شود. اکثر کودکان خردسال دیگر خردسالان را بدون توجه به تفاوت‌هایی که بینشان وجود دارد پذیرفته و باهم بازی می‌کنند. اگرچه برای بزرگ‌سالان این پذیرش به‌آسانی انجام نمی‌گیرد. هنگامی‌که متوجه می‌شویم کودکی کار نامتعارفی انجام می‌دهد. به طریقی سعی بر شناسایی این کار او داشته سپس به دنبال عنوانی جهت توضیح تفاوت او می‌گردیم. شاید ما سعی بر تصحیح این تفاوت داریم که نشان دهیم آن‌ها طبیعی هستند.

فراگیر سازی در سال‌های اولیه کودکی

در سال‌های اولیه کودکی به‌طور طبیعی در مراقبت و آموزش کودکان خردسال فراگیرسازی صورت می‌گیرد. ساختار و تمرین در سال‌های اولیه کودکی به نظر می‌رسد که پذیرش یک رویکرد فراگیر سازی در یادگیری را فراهم می‌کند؛ زیرا یک برنامه آموزشی بازی محور با رویکرد کودک محور به کودک اجازه می‌دهد که کودکان مرحله یادگیری را کنترل کنند. این به آن معنا نیست که ساختاری وجود ندارد و اهدافی در نظر گرفته نشده‌اند بلکه یادگیری و رشد بااهمیت دیده‌شده و اهداف و نتایج ساده‌ای نیستند. در نظام آموزشی سنتی بریتانیا؛ کودکان نامناسب آن‌هایی هستند که اختلال جسمانی، اختلال رفتاری، اختلال یادگیری و همچنین…حتی کودکان مستعد و باهوش را جدا کردیم. اگرچه در اکثر سال‌های کودکی این کودکان در کنار همدیگر آموزش می‌دیدند و جدایی صرفاً در زمان ورود به مدرسه اتفاق می‌افتاد.

خطری که در سال‌های اولیه کودکی شروع و شناسایی کودکان باهوش را سخت می‌کند این است که کودک محوری را از کودک می‌گیرند و به‌جای آن شروع به پذیرش رویکردهای رسمی که در مدارس عرض می‌شود می‌کنند در این مورد که یادگیرندگان باهوش باید به چالش کشیده شوند بحثی وجود ندارد اما چگونگی این چالش نیازمند بحث و بررسی بیشتر است.

زیرا از اهداف این کتاب، آموزش فراگیر انتخاب‌شده تا کودکان باهم آموزش ببینند: از یکدیگر، از بزرگ‌سالان، مجامع و خانواده‌هایشان یاد بگیرند. در این زمینه، این استدلال شده که یادگیرندگان باهوش و مستعد می‌توانند:

به‌طور مناسب به چالش کشیده شوند.

به‌عنوان اعضای باارزش جامعه‌ی یادگیری در نظر گرفته شوند.

هوش و استعدادهایشان در زمینه فراگیر سازی شناخته و تجلیل شوند.

بنابراین در زمینه آموزش چه می‌دانیم که می‌تواند ما را در این زمینه یاری دهد.

 

یادگیری در سال‌های اولیه کودکی

مطالب زیادی درباره‌ی یادگیری و چگونگی یادگیری به رشته تحریر درآمده‌اند. پیشرفت‌ها در علم و دانش پزشکی، برای مثال، به ما اطلاعات فراوانی در مورد عملکرد مغز و تأثیر آن بر یادگیری را در مقایسه با گذشته می‌دهد اگرچه این دانش همیشه همانند پرورشکاران تغییر نمی‌یابد.

تعدادی نظریه درباره‌ی یادگیری گفته‌شده است. هر نظریه‌ای لحظه‌ای از زمان را منعکس می‌کند نظریه‌ها درآمد و شد بوده و در اثر تغییرات جامعه فرومی‌پاشند. ما مطالب جدیدی آموخته‌ایم مبنی بر اینکه نظریه‌ها باید تغییر کرده انطباق یافته و یا اصلاح گردند.

اگرچه تعداد مطالب کلیدی وجود دارند که ما درباره‌ی آموزش می‌دانیم که بااهمیت مستند و یادگیری را به بالاترین نقطه اعلاء برای تمامی یادگیرندگان می‌رسانند:

  • یادگیری یک فعالیت اجتماعی است
  • کودکان بیشترین میزان یادگیری را از فعالیت‌های مشارکتی دارند.
  • تجاربی که به‌صورت دیگری به دست آورده شده‌اند باید با یادگیری‌ای که در دوران خردسالی اتفاق می‌افتد پیوند یابند
  • یادگیری در مراحل اولیه کودکی باید بافت سازی شده و به‌ دور از تجارب دنیای واقعی نباشند.

با در نظر گرفتن این نکات در ذهن، تعدادی اصول پایه‌ای نیز هستند که تجارب یادگیری مفید برای تمامی کودکان را تائید می‌کند با توجه به کودکان باهوش و مستعد بعضی اصول شامل:

  • همه کودکان حق یک آموزش چالش‌برانگیز مناسب و برآورد کننده‌ی نیازهای شخصی‌شان را دارند.
  • هر شخصی خصوصیات ویژه‌ای در مقابل توانایی‌ها و قابلیت‌های فراوان دارد که باید شناخته، پرورش داده و به یک‌میزان ارزش داده شوند.
  • شناخت خصوصیات توانایی شخصی صرفاً از طریق ارتباط با والدین و یا اشخاص مهم دیگری که در زندگی فرد هستند امکان‌پذیر است.
  • چالش مناسبی باید در تمامی ابعاد خصوصیات توانایی شخص در نظر گرفته شود.
  • کلید شناخت توانایی‌های شخص در قید فرصت‌های چالش‌برانگیز مناسب واقع‌شده است.
  • خطاها در مرحله یادگیری بسیار مهم هستند بنابراین فرصت‌های چالش‌برانگیز مناسب ممکن است نیازمند چالش‌هایی باشد که شخص را به نقطه شکست برساند صرفاً به‌وسیله یک شخصیت ملی امکان شکست وجود ندارد.
  • نظام آموزشی فراگیر قوی‌ترین چارچوب حمایتی برای پیشنهاد فرصت‌هاست تا مانع کم آموزی بوده و وسیله چالش مناسب در طول دامنه توانایی‌ها را مهیا کند.

این اصول چهارچوب کلی یادگیری را که در فصول قبل موردبحث قرارگرفته‌اند شکل داده است و اگر انتخاب شوند یک چهارچوب برای نیازهای یادگیرندگان باهوش و مستعد نشان می‌دهند.

یادگیری و فرهنگ

نظریه‌پرداز آموزشی جروم برونر استدلال می‌کند که فرهنگ ذهن افراد را شکل می‌دهد و خود فرهنگ نیز به‌وسیله ذهن افراد شکل می‌گیرد و این رابطه مکانیسمی ‌به دست می‌دهد که به جهان و مکانی که در آن سیستم معنا می‌دهد. او در مورد فرهنگ کودکی صحبت می‌کند (برونر، 1996)؛ بنابراین هر تفکری که ما در آن نقشی داریم ریشه در فرهنگ ما دارد.

فرهنگ لغت کوتاه کولنیز فرهنگ را این‌چنین تعریف می‌کند:

تمام عقاید، اعتقادات، ارزش‌ها و دانش‌های موروثی که هرکدام قسمتی از پایه‌های عمل اجتماعی را تشکیل می‌دهند (کولنیز، 1988).

اجتماعاتی که شما و کودکانتان در آن رشد می‌کنند فرهنگ‌های مشخص و معینی دارند. اغلب اجتماعات می‌توانند ظروف در حال ذوب تجارب فرهنگی و تبادلات باشند اما این بسیار محتمل است که از این ظرف فرهنگی غالب خارج شود و این فرهنگ بر شما و خانواده‌هایتان تأثیر خواهد گذاشت. همه ما محصول فرهنگ‌های مختلف هستیم. این مسئله بر نحوه‌ی تفکرات و ادراک شما از یادگیری اثرگذار خواهد بود.

همانند فرهنگ ملی، محلی و اجتماعی، یک فرهنگ در دوران خردسالی نیز خواهد بود. این فرهنگ متأثر و متشکل از مدیریت است. فرهنگی در اتاق شما حاکم خواهد بود که این فرهنگ ساخته و شکل یافته‌ی تجارب شما و سایر افراد حاضر در اتاق است این فرهنگ امکان تغییر سالانه خواهد داشت زیرا شما با گروه‌های سنی مختلفی سروکار دارید و این فرهنگ به‌طور حتم بر چگونگی نزدیکی شما به کارها و ارتباط متقابل شما با کودکان و رابطه بین آن‌ها تأثیر خواهد گذاشت.

اگر ما می‌خواهیم که کودکان خردسال را در یادگیری‌شان حمایت کنیم نیازمند درک عمیق از تأثیرات بااهمیت آنان در زندگی‌شان داشته باشیم. چیزی که آنان به آن اعتقاددارند و متأثر شده‌اند ممکن است به رویکرد زندگی در سال‌های اولیه کودکی تأثیرگذار باشد. آن چیزی که به آن معتقدیم و متأثر آن شده‌اید بر انتظارات و نحوه برخورد شما در اوایل کودکی اثر می‌گذارد. رسیدن به یک درک سهیم شده در حمایت از یادگیری کودکان به ما در این زمینه می‌تواند کمک کند. این ایده در مورد فرهنگ زمانی که شروع به تفکر در این زمینه درباره کودکان باهوش و مستعد می‌کنیم از اهمیت بیشتری برخوردار می‌شود. نگرش‌های فرهنگی مختلف، نگرش شما و کودکان و خانواده‌هایشان در یادگیری در سال‌های اولیه کودکی تأثیر خواهد گذاشت بعضی کودکان در خانواده‌هایی بزرگ می‌شوند که به یادگیری و تعلیم و تربیت احترام می‌گذارند اما سایر کودکان در خانواده‌هایی رشد می‌یابند که تعلیم و تربیت در اولویت دوم در مقایسه با بحث زندگی قرار می‌گیرد.

عقاید شما در مورد یادگیری و توانایی بر پایه‌ی:

  • تجارب خودتان
  • فرهنگی که در آن رشد یافته‌اید
  • فرهنگی که در آن کار و زندگی می‌کنید
  • ما نیازمند آگاهی از فرهنگ غالب هستیم
  • ما نیازمند آگاهی از تأثیر فرهنگ بر یادگیری هستیم
  • ما نیازمند در نظر گرفتن نوع فرهنگی هستیم که در سال‌های اولیه زندگی در آن رشد یافته‌ایم

 

عناوین در دوران خردسالی

ما دوست داریم دنیای اطراف ما معنا داشته و به ما کمک کند در نیمه عناوین و القابی را به محتویات آن نسبت می‌دهیم بنابراین کودک خردسالی که معنای واژه “حمام” را یاد می‌گیرد آن را به آب‌ها در دنیا تعمیم می‌دهد. این تعمیم حتی حس راحتی و نظم می‌دهد. همانند سایر افراد ما نیز تلاش می‌کنیم که جهت دسته‌بندی و سهولت از القاب و عناوین استفاده کنیم. در مورد کودکان خردسال و باهوش القاب فراوانی وجود دارد تا آن‌ها را توصیف کند. در حقیقت این القاب به کودکانی که استعداد خاصی از خود بروز می‌دهند نسبت داده می‌شود.

تعداد واژگان و اصطلاحات عام که در بریتانیا مورداستفاده قرار می‌گیرند عبارت‌اند از:

  • باهوش
  • ممتاز
  • با استعداد
  • توانا
  • نخبه

هرکدام از واژگان و اصطلاحات فوق دارای بار معنایی هستند – معنا و مفهوم ویژه‌ای دارند. چگونگی نگرش بزرگ‌سالان نسبت به توانایی‌های کودکان بستگی به دیدگاه آنان به هوش دارد؛ این بینش به ترتیب هم در انتخاب اصطلاح برای کودکان و هم به اینکه آیا قابلیتی که از طرف کودکان نشان داده می‌شود آیا شایسته داشتن لقبی یا عنوانی ست تأثیر خواهد گذاشت.

با تحلیل این القاب به مفاهیمی که در این القاب قرارگرفته‌اند آشنا می‌شویم.

بنا بر عرف در بریتانیا سعی بر این می‌بود که استعداد زبانی و ریاضیات باهوش یکسان فرض می‌شدند؛ و توانایی‌هایی که خارج از این زمینه بودند به‌طورمعمول شناخته نمی‌شدند. اکثر القابی که در لیست بالاآمده است کودکانی را توصیف می‌کند که در زمینه زبانی و ریاضیات استعداد دارند؛ بنابراین کودک چهارساله‌ای را می‌بینید که لقب فرد نخبه را به خود می‌گیرد. همچنین کودکانی که در زمینه ریاضیات توانایی‌هایی دارند القاب باهوش را به خود می‌گیرند؛ زیرا واژگان و اصطلاحات معانی مختلفی برای افراد مختلف دارند ما می‌توانیم در زمینه کودکان خردسال از واژه یا واژگان ثابت استفاده کنیم اما در حقیقت منظورهای متفاوتی داشته باشیم. در حقیقت با استعمال واژگان مختلف جهت توصیف قابلیت‌ها و کودکان خطری وجود ندارد زیرا ما ارزش‌ها و معانی مختلف به واژگان قائل می‌شویم. به‌طور مشابه به‌طور مشابه اگر تمام افرادی که در سال‌های اولیه کودکی نقش دارند نگرش بسیار محدودی نسبت به افراد باهوش داشته باشند؛ بنابراین قابلیت‌هایی که خارج از این نگرش وجود داشته باشند ناشناخته مانده و به چالش کشیده نمی‌شوند. القاب همان‌طوری که گاهی اوقات می‌توانند مفید باشند عامل مشکلاتی هم می‌شوند برای مثال:

همه ما از واژگان یکسان جهت توصیف توانایی‌ها استفاده نمی‌کنیم.

می‌توانند انتظارات گمراه‌کننده‌ای برای کودکان، خانواده‌ها و افراد ایجاد کنند.

مردم فراتر از لقب به آن‌ها توجه نمی‌کنند.

آن‌ها افراد را تنها به سمت توانایی‌هایی که کودکان در آن به چالش کشیده شده‌اند سوق می‌دهند.

ممکن است سایر توانایی‌های کودک را نادیده گرفته و یا مستترشان کنند.

بنابراین بسیار مفید و سودمند است که ببینیم در پس این القاب چه مفاهیمی نهفته است. اگر ما به‌نوعی ادراک کلی در مورد مفاهیم باهوش برسیم سپس می‌توانیم در مورد ارزش‌گذاری و چگونگی به چالش برانگیختن توانایی‌های کودکان تحت مراقبتمان شروع به تفکر کنیم. به‌عبارت‌دیگر پیچیده کردن القابی که منصوب کرده‌ایم به مباحثه درباره‌ی معانی واقعی واژگان بپردازیم.

معنی هوش را برای خودتان تعریف کنید…

آیا موافق این جمله که هوش فقط مفاهیم زبانی و ریاضیات را شامل می‌شود هستید یا می‌گوید هوش سایر زمینه‌های آموزشی را هم شامل می‌شود.

در مورد القاب و واژگانی که می‌خواهید کودکان را با توجه به توانایی‌های ویژه‌شان بیان کنید تصمیم بگیرید.

 

هوش چیست؟

باهوش بودن دقیقاً به چه معناست؟ سال‌های متمادی تلاش کرده­ایم تا باهوش بودن را توصیف و تعریف کنیم اما تابه‌حال به هیچ تعریفی از هوش دست نیافته­ایم. هوش اغلب به‌وسیله آزمون‌های استانداردی که توسط کودک انجام می­شود سنجیده شده و از طریق آن‌ها میزان ضریب هوششان تعیین می­گردد. با توجه به این مطالب باید گفت تعیین کردن تعداد معینی از کودکان به‌عنوان «باهوش» آنهم از طریق نمره­ی تنها یک آزمون نه در بهبود روندهای شناسایی یاری بخش است و نه در انتخاب اثربخش‌ترین اشکال آماده‌سازی (کوشی و کیسی، 1997). آزمون (هوش) ممکن است در مورد جمعیتی استانداردشده باشد که با جمعیتی که فرد تحت آزمون بدان تعلق دارد تفاوت بسیار زیادی داشته باشند. نه‌تنها ممکن است جمعیت مورد آزمون متفاوت باشد، تفاوت‌های فرهنگی نیز می­توانند درنتیجه‌ی آزمون هوش تأثیرگذار باشند. این آزمون‌ها نه میزان خلاقیت را می­سنجند و نه تفکر واگرا را- توانایی­هایی که کودکان باهوش آن‌ها را نشان می‌دهند. دیوید جرج (1997) پیشنهاد داد بااینکه که یک آزمون هوش می­تواند به شناسایی برخی از کودکان با توانایی‌های ویژه کمک می­کند؛ اما ممکن است بیشتر نشان‌دهنده‌ی این حقیقت باشد که این کودکان:

در موضوعات تحصیلی عملکرد خوبی دارند… پشتکاردارند، پاسخ مناسبی به آموزش و تعلیم می‌دهند، مهارت‌های مطالعه­ای خوبی دارند… اطلاعات را سریع پردازش می‌کنند، حافظه‌ی بهتری دارند، دقت بالایی دارند و از تفکر انتزاعی قدرتمندی برخوردارند (گئورگ، 1997).

به‌عبارت‌دیگر آن‌ها در گذراندن امتحانات موفق هستند!

هنوز سؤال اصلی ما بدون پاسخ باقی‌مانده است: باهوش بودن به چه معناست؟ پژوهش هاوارد گاردنر (1983) در آمریکا ما را به تفکر متفاوت در مورد هوش تشویق می­کند. او معتقد است که هوش صرفاً در ریاضیات و زبان نیست بلکه دامنه­ی بسیار وسیع‌تری از توانمندی­ها را فرامی‌گیرد. او همچنین براین باور است که همه افراد از همه­ی این قابلیت­ها به میزان کمتر یا بیشتر برخوردارند و این توانایی­ها به‌صورت سلسله مراتبی نیستند. فهرست گاردنر شامل موارد زیر است:

هوش زبانی (هوش کلامی)

هوش ریاضی (هوش منطقی)

هوش بین فردی (هوش بین فردی)

هوش طبیعت­گرا (هوش طبیعی)

هوش دیداری – فضایی (هوش تصویری)

هوش موسیقایی (هوش موسیقی)

هوش بدنی-جنبشی (هوش بدنی)

هوش درون فردی (هوش خودشناسی)

هوش وجودی (هوش شگفتی)

کودکان خردسالی که در زمینه‌های فوق از خود توانایی نشان می‌دهند چه‌کارهایی می‌توانند انجام دهند؟ جدول 1 مثال‌هایی را ارائه کرده است.

 

جدول 1: توانایی­های مرتبط باهوش‌های مختلف

هوش شواهد افراد مشهور
هوش زبانی (هوش کلامی) ·       داستان‌سرایان و لطیفه‌گویان خوبی هستند.

·       حافظه خوبی جهت حفظ اسامی، تاریخ و. دارند.

·       از بازی کلمات لذت می­برند.

·       به کلمات قصار و دارای تلفظ دشوار علاقه‌مندند.

·       ذخایر واژگان غنی دارند.

·       توانایی بالایی در گفتگو و مراودات اجتماعی دارند.

v    شکسپیر

v    همینگوی

v    جی. کی. رولینگ

v    آگاتا کریستی

v    الیزابت بارت براونینگ

هوش منطقی-ریاضی (هوش اعداد) ·       شطرنج و بازی­های استراتژیک بازی می‌کنند

·       قادر به درک روابط علل و معلول هستند

·       در مورد نحوه کار اشیاء سؤال می‌کنند

·       اعمال ریاضی را به‌سرعت در ذهن خود انجام می‌دهند

v    ارشمیدس

v    سِر اسحاق نیوتن

v    انیشتین

هوش بین فردی (هوش برون­فردی) ·       از حضور در کنار همسالان لذت می‌برند

·       دوستانشان را نصیحت می‌کنند

·       یک رهبر بالفطره هستند

·       دوستان صمیمی‌دارند

·       دیگران خواستار رفاقت با آن‌ها هستند

v    اپرا ونیفری

v    آبراهام لنکلن

v    گاندی

v    مارتین لوتر کینگ

هوش طبیعت‌گرا ·       از یادگیری درباره طبیعت و حیوانات لذت می‌برند.

·       به رشته­های زیست‌شناسی، جانورشناسی، زمین‌شناسی و نجوم علاقه دارند.

·       نسبت به محیط­زیست آگاهی دارند.

·       به‌راحتی طبقه­بندی می‌کنند.

·       دوستدار زیبایی و دنیای خارج هستند.

v    گالیله

v    ژاک کاستو

v    دیان فاسی

هوش دیداری-فضایی (هوش تصویری) ·       به‌راحتی نقشه­ها، نمودارها و نگاره­ها را می‌خوانند

·       از تکمیل پازل­ها لذت می‌برند

·       سازه­های 3 بعدی می­سازند

·       زودتر از اقتضای سنی طراحی می‌کنند

·       تصاویر را نسبت به واژگان بیشتر درک می‌کنند

v    میکل آنژ

v    پیکاسو

v    استیون اسپیلبرگ

v    مونت

 

هوش موسیقی ·       موسیقی ناموزون را تشخیص می‌دهند.

·       نوا و آهنگ یک ترانه را به یاد می‌آورند.

·       به زیبایی آواز می­خوانند.

·       قادر به رعایت وزن و ریتم هستند.

·       به‌راحتی صدای دیگران را تقلید می‌کنند.

·       آلت موسیقی می‌نوازند.

v    موزارت

v    بتهوون

v    اسکات ژاپلین

v    جان لنون

بدنی-جنشی (هوش جسمانی) ·       در ورزش‌ها عملکرد خوبی دارند

·       می‌توانند حرکات را تقلید کنند

·       مهارت‌های حرکتی ظریفشان خوب است.

·       به مدل‌سازی با خمیر، سفال­گری و صنایع‌دستی علاقه دارند

·       بیکار و بی­حرکت نشستن برایشان دشوار است.

·       بسیار فعال­اند.

v    تایگر وودز

v    مارسل مارسیو

v    دیوید بکهام

v    وین رونی

درون فردی (هوش خودشناسی) ·       مستقل هستند.

·       تنها بازی می­کنند.

·       از نقاط قوت و ضعف خودآگاهی دارند.

·       می‌توانند احساسات خود را بیان کنند.

·       از اشتباهات خود درس می‌گیرند.

v    جان آف آرک

v    سِر ادموند هیلاری

v    نیل آرمسترانگ

v    کلومبوس

وجودگرا (هوش شگفتی) ·       سؤالات عمیقی در مورد مرگ و زندگی می­پرسند.

·       سؤالاتی درباره سایر سیاره­ها می­پرسند.

·       چنین به نظر می‌رسد که آگاهی کاملی نسبت کائنات دارند.

·       سؤالاتی فراتر از زندگی در ذهن دارند.

 

v    ارسطو

v    کنفسیوس

v    انیشتین

v    افلاطون

v    سقراط

 

این رویکرد گسترده­تر نسبت به هوش به‌خوبی با پژوهش­های موجود در زمینه­ی کودکی ارتباط دارد و امکان یک نگرش کل­گرایانه یا جامع نسبت به رشد و شناخت توانایی­ها را فراهم ساخته است. اگرچه علیرغم این رویکرد گسترده­تر کودکان معمولاً در زمینه ریاضیات و زبان توانایی‌هایی از خود بروز می‌دهند.

یک روانشناس آمریکایی به نام کارول دووک (1999) نظریه­های هوش را مورد بررسی قرار داده است. او نظریه­های هوش را به دو بخش عمده تقسیم کرده است: نظریه ذاتی هوش و نظریه­ی رشدی هوش.

رویکرد ذاتی نسبت به هوش به این معناست که شخص دارای مقادیر مشخصی از هوش است و هیچ‌کس نمی­تواند کاری کند تا میزان هوش تغییر یابد؛ به‌عبارت‌دیگر:

  • هوش ثابت است.
  • شما فقط تا اندازه­ای از هوش بهره­­مند هستید.
  • شما نمی‌توانید کار زیادی در میزان برخورداری از هوش داشته باشید.
  • شما به‌عنوان مربی و معلم نمی­توانید کاری جهت افزایش میزان هوش کودکان انجام دهید.

 

اگر شما چنین عقیده‌ای دارید احتمالاً مطالب زیر را خواهید گفت:

 

او بسیار پرتلاش است؛ اما چیزی را که می­خواست به دست نیاورد

 

تو تا جایی که دوست داری می‌توانی تلاش کنی، اما اگر کودک ظرفیت آن‌ها را نداشته باشد، نمی‌توانی کاری از پیش ببری.

 

کاملاً مشخص است شما نمی­توانید از پوست خوک یک کیف ابریشمی‌تر است کنید.

 

رویکرد رشدی یا افزایشی نسبت به رشد به این معناست که هوش موجودیتی نیست که در درون افراد باشد بلکه چیزی است که می­تواند از طریق یادگیری رشد کرده و شکوفا شود؛ به‌عبارت‌دیگر:

  • هوش می­تواند تغییر کند
  • می­توانید باهوش­تر شوید
  • هرچه بیشتر یاد بگیرید، توان یادگیری­تان افزایش می­یابد.
  • مربی یا معلم می­تواند با کودکان کار کند تا آن‌ها باهوش­تر شوند.

اگر شما چنین عقیده­ای دارید احتمالاً مطالب زیر را خواهید گفت:

 

ما می‌توانیم در مورد این مسئله با یکدیگر همکاری کرده و مشکل را حل کنیم

 

اشتباه کردن طبیعی است و از این طریق ما یاد می‌گیریم

 

هر چه بیشتر تلاش کنی باهوش‌تر خواهی شد

 

دووک از این دو طبقه­بندی (ذاتی و رشدی) استفاده کرد تا درک و عقیده­ی مردم نسبت به هوش را توضیح دهد. این عقاید در مورد هوش هستند که انتظاراتمان از کودکان و رویکردمان نسبت به کار با کودکان را تحت تأثیر قرار می‌دهند.

این دو عقیده بسیار متفاوت منجر به رفتارهای کاملاً متفاوتی در افراد خواهند شد. برای مثال دووک موارد زیر را پیشنهاد می­کند:

جدول 2

یادگیری ثابت است (ذاتی) یادگیری قابل‌تغییر است (رشدی یا افزایشی)
در مورد اینکه آن‌ها از چه میزان هوش ثابت برخوردارند نگرانی وجود دارد معتقدند که هرکسی می­تواند با تلاش و راهنمایی سطح توانایی­های هوشی خود را افزایش دهد
نیاز دارند مانند افرادی که به‌اندازه‌ی کافی “باهوش ” هستند به نظر برسند و احساس کنند. نیازمند یادگیری هستند.
نیاز دارند باهوش به نظر برسند و متفاوت از سایرین عمل کنند. به‌جای استفاده از فرصت­ها برای یادگیری چیزهای جدید، فرصت­ها را قربانی باهوش به نظر رسیدن می­کنند.
نیازمند موفقیت­های راحت هستند با مقابله با چالش­ها پیشرفت می­کنند.

این عقاید در مورد هوش ارتباط نزدیکی با آن چیزی دارد که دووک آن را «دستیابی به هدف» می­نامد (1999). منظور دووک این است که اگر شما رویکرد ذاتی نسبت به هوش داشته باشید، اهداف عملکردی برای شما اهمیت خواهند یافت زیرا شما نیاز دارید که خودتان را به‌عنوان افرادی باهوش و زیرک نشان دهید. در مقابل اگر شما نقطه‌نظر افزایشی یا رشدی نسبت به هوش داشته باشید متعهد خواهید شد که باهوش‌تر شوید و لذا اهداف یادگیری برای شما اهمیت بیشتری خواهند یافت.

دووک پی برد که عقاید شما در مورد هوش تأثیر عمیقی بر نگرش شما نسبت به تکالیف دارد. افرادی که معتقدند هوش یک امر ذاتی است تکالیف ساده­تر را انتخاب می­کنند تا آن‌ها را باهوش­تر نشان دهند و افرادی که معتقد به تغییرپذیری هوش هستند در جستجوی تکالیف جذاب و چالش‌برانگیز هستند، تکالیفی که یادگیری آن‌ها را افزایش می­دهد.

افکار و عقاید کودکان در مورد هوش

اغلب کودکان در سال‌های اولیه کودکی به نقطه‌نظر روشنی درباره خودشان و توانایی‌هایشان می­رسند. شما چقدر این جمله را شنیده­اید: “من نمی­توانم پازل­های مشکل را تکمیل کنم، فقط پازل­های آسان را انجام می­دهم” دلایل متعددی برای این نوع پاسخ وجود دارد.

زمانی مردم معتقد بودند که کودکان خردسال واقعاً درکی از مفهوم هوش ندارند. اعتقاد بر این بود که وقتی کودکی در انجام تکلیفی شکست می­خورد، این شکست به‌صورت خودکار منجر به احساس بدبینی در مورد خودشان و توانایی­هایشان می­شود، همان‌گونه که در مورد کودکان بزرگتر تصور می­شد. اگرچه پژوهش دووک و سایر همکارانش این ایده را به چالش کشید.

دووک معتقد است که کودکان کم‌سن‌وسال علاقه­ی چندانی به هوش ندارند؛ البته او خاطرنشان ساخت که علاقه به هوش با رشد کودک رشد و ارتقا می­یابد. هرچند کودکان با مفاهیم «خوبی» و «بدی» آشنا هستند. این آشنایی را می‌توان در سال‌های اولیه کودکی و به‌طورکلی هنگامی‌که کودکان خردسال قوانین و احتمالاتی را که قبل از آن‌ها وجود دارند کاوش کرده و به چالش می­کشند. تعامل و دریافت واکنش از سوی اعضای خانواده، همسالان و بزرگ‌سالان در زمینه­ی کودکی، همگی به کودکان خردسال در ساختن تصویری از خودشان کمک می­کنند. دووک معتقد است که کودکان خردسال آسیب­پذیر هنگامی‌که با انتقاد یا شکست مواجه می‌شوند، احساس بدی نسبت به خود پیدا می‌کنند؛ و – دقیقاً همانند کودکان بزرگتر و باهوش – فکر می­کنند که بد بودنشان یک صفت ماندگار است (دووک، 1999). اگر کودکان خردسال با این تفکر و عقیده رشد کنند که اشتباه کردن و شکست خوردن بد و ناپسند هستند ولذا احساس بدی به آنها دست دهد به احتمال زیاد آنها تمام تلاش خود را خواهند کرد تا از خطا و اشتباه دوری کنند. اگر این اشتباهات را به عنوان یک بخش اساسی در فرایند یادگیری قبول کنیم این پذیرش ثمره­ای نخواهد داشت. علاوه بر این شواهدی هم برای این عقیده وجود دارد که اگر کودکان بپذیرند که این بدی­ها و شکست­ها ذاتی و درونی هستند و به عبارت دیگر ثابت و ماندگار هستند، در آن صورت متقاعد می‌شوند برای غلبه بر شکست­ها و بدی­ها کاری از آنها برنمی­آید. زمانی که بعدها عقاید مربوط به “خوبی ” و “بدی” و یا “شکست” و “پیروزی” به داخل مدارس و زندگی تحصیلی این افراد منتقل شود شاید شگفت­آور باشد که ما کودکانی را می­بینیم که به صورت نومیدانه و مذبوحانه می­خواهند به شما نشان دهند که چقدر باهوش و زیرک هستند. آنها نیاز دارند که شما بدانید «من احمق نیستم». فراگیران از سنین کودکی شروع به ارزیابی توانایی­هایشان کرده و بنابراین یک داستان شخصی مرتبط با هوش تدوین می­کنند. اطلاعاتی که به کودکان در این کار یاری می­رساند از سه منبع نشأت می­گیرد:

  • از طریق مقایسه خود با دیگران
  • از طریق دریافت بازخورد از افراد با اهمیت
  • از طریق تعاملات متقابل

خبر خوب آن است که ما می‌توانیم نظرات کودکان خردسال نسبت به خودشان را تحت تاثیر قرار دهیم بطوریکه آنها به یادگیری علاقمند شوند؛ اما ما چگونه می‌توانیم نقطه‌نظرات کودکان را که به عقاید خودمان در مورد هوش وابسته است، تحت تأثیر قرار دهیم.

برای تاثیرگذاری بر نظرات کودکان نسبت به خودشان به طریق مثبت مربیان و آموزگاران نیاز دارند:

  • اعتقاد داشته باشند که هوش ثابت نیست.
  • تایید کنند که ژنتیک در هوش نقش دارد اما نقش کودکان را به خاطر تأثیرگذاری والدینشان نادیده نگیرند.
  • کودکان را به اشتباه کردن و درس گرفتن از اشتباهاتشان تشویق کنند.
  • میزان تلاشی را که کودک صرف یک فعالیت می­کند، مورد تشویق و تمجید قرار دهند.

ثابت یا تغییرپذیر؟ این مفهوم در زمینه­ی اوایل کودکی به چه معناست؟

این مفهوم برای فراگیران باهوش و بااستعداد ما و برای خود ما به عنوان بزرگسالانی که با کودکان کار می‌کنیم به چه معناست؟ در اینجا دو مورد در ارتباط با کار شما با کودکان و در حوزه­ی کودکی مهم است:

  1. نظر شما درمورد هوش بر نحوه­ی نگاه شما نسبت به کودکان در سال‌های اولیه کودکی تاثیر خواهد گذاشت.
  2. شما می­توانید نظرات کودکان درباره هوش و عقایدشان درباره­ی هوش خودشان را تحت تأثیر قرار دهید.

اجازه دهید چند لحظه درباره­ی این موضوع فکر کنیم که این دو دیدگاه نظری متفاوت ممکن است چگونه خود را در زندگی روزمره­ی کودکان خردسال آشکار سازند.

شخصی که دیدگاه ثابتی نسبت به هوش دارد احتمالا گفته­های زیر را بیان می­کند:

رابین پسر بسیار باهوشی است. او در کار با اعداد بسیار خوب است. او تمام فعالیت‌هایی که به اعداد مربوط است را سریع درک می‌کند. البته او واقعاً کمی خودنمایی هم می­کند. پدر رابین نجار است. او نیز در کار با اعداد خبره است. خواهرش هم مانند خودش عملکرد خوبی در کار با اعداد دارد شاید این استعداد و توانایی، ریشه­ درخانواده­شان دارد.

شخصی که فکر می­کند هوش تغییرپذیر است به احتمال زیاد نظر زیر را ابراز خواهد کرد:

رابین عاشق اعداد است و در فعالیت‌های مربوط به اعداد بسیار پرتلاش است و پازل اعداد را به سرعت حل می­کند. هنگامی که فعالیت‌های عددی برایش آسان است، او نیاز به چالش دارد. خواهر بزرگتر رابین و پدرش نیز اعداد را دوست داشتند، شاید آنها در خانه رابین را در این زمینه یاری می­کنند.

این دو دیدگاه نسبتاً متفاوت به وسیله­ی فلسفه­های متفاوتی مورد حمایت قرار گرفته­اند و اگر رابین یکی از این رویکردها را به دیگری ترجیح دهد احتمالاً منجر به رویکرد ویژه­ی رابین نسبت به اعداد خواهد شد.

در اولین فرضیه­ی ما (سناریو) بزرگسالان معتقدند که توانایی در کار با اعداد، ذاتی و موروثی است. یک فرضیه وجود دارد که می­گوید رابین به طور طبیعی عملکرد خوبی در تکالیف عددی دارد. رابین از این رویکرد موارد زیر را یاد می­گیرد:

  • توانایی‌های شما همیشه مورد تشویق و تمجید قرار نمی­گیرد و شاید گاهی در این مورد سکوت اختیار کرد.
  • فعالیت‌های عددی برای او باید همیشه آسان باشند.

کارکنان ممکن است فکر کنند که رابین در فعالیت‌های اعدادی عملکرد خوبی خواهد داشت. آنها ممکن است:

  • سعی کنند با تکالیف دشوار ناآگاهی او را به رخ بکشند تا نشان دهند او چیزی نمی­داند.
  • هنگامی که او یک فعالیت عددی را چالش­برانگیز و مشکل می­بیند، خوشحال می‌شوند.

در دومین فرضیه (سناریو) کارکنان معتقدند که رابین تلاش قابل توجهی در تکالیف عددیش دارد و این تلاش ممکن است در محیط­های کودکی یا در خانه و همراه با خواهر برادران رخ دهد؛ به عبارت دیگر، کارکنان معتقدند که توانایی عددی صرفاً رخ نمی­دهد. آنها همچنین تأیید می­کنند که رابین به چالش نیاز دارد و پیشنهاد می­کنند که تکالیف عددی نباید همیشه سهل و آسان باشند. رابین یاد خواهد گرفت که از او انتظار تلاش و کوشش وجود دارد و همین تلاش و کوشش به او کمک می­کند که در تکالیف عددی موفق باشد.

در هنگام کار با کارورزان خردسال:

  • از آنها حمایت کنید و هنگام برخورد با تکالیف دشوار راهبردهایی را به آنها پیشنهاد دهید.
  • آنها را به اتخاذ راهبردهای عددی جدید و همکاری با دیگران تشویق کنید.

به طور حتم گرایش رابین به اعداد قابل انکار نیست، اما تفاوت اساسی بین این رویکرد و رویکردی که پیشتر توضیح داده شد این است که این توانایی به وسیله حمایت، فعالیت‌های چالش­انگیز و تلاش رابین و نه به طور ساده به دلیل استعداد و زمینه­ی ذاتی وی به ریاضیات رشد کرده است.

نحوه­ی واکنش ما به کودکان توسط عقاید بنیادین ما تحت تاثیر قرار می‌گیرد و ممکن است این عقاید به صورت ناخواسته به کودک منتقل شوند. با اینکه پاسخی مانند «کارت عالی بود، همه رو درست انجام دادی، تو واقعاً باهوشی» ممکن است حمایتی به نظر برسد اما شواهدی وجود دارند که نشان می‌دهند تمجید و ستایش کودک در طول زمان، این عقیده را به کودک منتقل می­کنند که این توانایی تاحدی موروثی و ذاتی است و این مسئله باعث می­شود کودک خود را زرنگ و باهوش فرض کند. هنگامی که این کودکان با شکست و یا مشکل روبرو می‌شوند گمان می­کنند که از پس این تکلیف برنمی­آیند زیرا به اندازه کافی باهوش نیستند. به هر حال آنان در گذشته باهوش بوده­اند آیا سرپرستشان در زمان خردسالی به آنان نگفته است؟ تعابیری مانند: «تو تمام سعی و تلاشتو کردی، عالی بود» به این معناست هنگامی که با شکست مواجهه می‌شوند این هوش و یا قابلیت آنان نیست که زیر سوال می‌رود بلکه ممکن است این شکست نتیجه رویکرد اشتباه جهت حل تکلیف بوده است. به هر حال آنان در گذشته واقعاً به سختی تلاش کرده­اند – آیا سرپرستشان در زمان خردسالی به آنان نگفته است؟

این دو مثال ساده نشان دهنده­ی چگونگی تاثیرگذاری عقاید و عکس­العمل­های ما در طول زمان بر روی کودک و نقش آنها در شکل دهی دیدگاه کودکان نسبت به خودشان چه به عنوان کسانی که قادر به یادگیری بیشتر بوده و می­توانند به یادگیری ادامه دهند چه به عنوان اشخاصی تاحد امکان و به اندازه­ی ظرفیت فراگیریشان یاد گرفته­اند.

زمینه خردسالی که هوش را به عنوان یک پدیده­ی چند وجهی و رشدیافتنی (نموی) در نظر می­گیرد، شناسایی کودکان باهوش و بااستعداد را به شیوه­ای وسیعتر و فراگیرتر ارتقا خواهد داد.

Reviews

There are no reviews yet.

Be the first to review “هوش و استعداد در دوران خردسالی فعالیت‌های کاربردی برای کودکان 3 تا 5 ساله”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Reviews

There are no reviews yet.

Be the first to review “هوش و استعداد در دوران خردسالی فعالیت‌های کاربردی برای کودکان 3 تا 5 ساله”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *