قبایل
سفر طولانی و عجیب
چهل سال پیش جری گارسیا و گروه سپاسگزار تصمیماتی گرفتند که صنعت موسیقی را برای همیشه تغییر داد. ممکن است در تجارت موسیقی نباشید و هرگز به کنسرت Dead نرفته باشید، اما تأثیری که Dead گذاشت تقریباً بر هر صنعت از جمله شما تأثیر میگذارد.
Dead علاوه بر درآمد بیش از 100 میلیون دلار در طول حرفه خود، به ما کمک کرد تا بفهمیم قبایل چگونه کار میکنند. آنها با فروش رکوردها موفق نشدند (آنها فقط یک آلبوم برتر 40 داشتند). در عوض با جذب و رهبری یک قبیله موفق شدند.
انسانها نمیتوانند به آن کمک کنند: ما باید تعلق داشته باشیم. یکی از قدرتمندترین مکانیسمهای بقای ما این است که بخشی از یک قبیله باشیم، به گروهی از افراد همفکر کمک کنیم (و از آنها بگیریم). ما به سوی رهبران و ایدههای آنها کشیده شده ایم و نمیتوانیم در برابر عجله تعلق و هیجان جدید مقاومت کنیم.
وقتی یک Deadhead به دیگری میگوید «2-14-70»، مانند یک کد مخفی است. لبخندها و آغوشها و دست دادنها مشخص میکنند که ما چه کسی هستیم – بودن در یک قبیله بخش بزرگی از نگاه ما به خودمان است.
به نظر میرسد که ما نمیخواهیم فقط به یک قبیله تعلق داشته باشیم، بلکه به بسیاری از آنها تعلق داشته باشیم. و اگر ابزاری به ما بدهید و آن را آسان کنید، ما به پیوستن ادامه خواهیم داد.
قبایل زندگی ما را بهتر میکنند. و رهبری قبیله بهترین زندگی از همه است.
قبایل قبلاً محلی بودند
ژاکلین نووگراتز در حال تغییر جهان است. نه با رهبری همه افراد در شهرش، بلکه با به چالش کشیدن مردم در بیست کشور برای پیوستن به یک جنبش. ژاکلین یک به یک از کارآفرینان در جهان در حال توسعه الهام میگیرد تا شرکتهایی ایجاد کنند که افراد اطرافشان را غنی کنند. او به ایجاد سازمانهایی کمک میکند که آب تمیز، آمبولانسها و عینکهای مطالعه را تحویل میدهند… و این کار را به روشی مقیاسپذیر انجام میدهد که انتظارات را به چالش میکشد.
ژاکلین فقط شغل خود را که رهبری صندوق اکومن است را دوست ندارد. او همچنین چهره بشردوستی را تغییر میدهد. قبیله اهداکنندگان، کارمندان، کارآفرینان و حامیان او برای الهام بخشیدن و ایجاد انگیزه در آنها، روی رهبری او حساب میکنند.
جغرافیا قبلاً مهم بود. یک قبیله ممکن است همه در یک دهکده خاص باشند، یا ممکن است از علاقه مندان به خودروهای مدل در ساکرامنتو باشند، یا ممکن است دموکراتها در اسپرینگفیلد باشند. شرکتها و سایر سازمانها همیشه قبیلههای خود را در اطراف دفاتر یا بازارهای خود ایجاد کردهاند – قبیلههایی از کارمندان یا مشتریان یا اهل محله.
اکنون، اینترنت جغرافیا را حذف میکند.
این بدان معنی است که قبایل موجود بزرگتر هستند، اما مهمتر، به این معنی است که اکنون قبایل بیشتری وجود دارند، قبایل کوچکتر، قبایل تأثیرگذار، قبایل افقی و عمودی، و قبایلی که قبلا هرگز نمیتوانستند وجود داشته باشند. قبیلههایی که با آنها کار میکنید، قبیلههایی که با آنها سفر میکنید، قبیلههایی که با آنها خرید میکنید. قبایلی که رأی میدهند، بحث میکنند، میجنگند. قبایلی که همه نام شما را میدانند. متخصصان سیا یک قبیله هستند و همچنین داوطلبان ACLU.
انفجاری از ابزارهای جدید برای کمک به رهبری قبیلههایی که در حال تشکیل آن هستیم وجود دارد. فیسبوک و نینگ و میت آپ و توییتر. Squidoo و Basecamp و Craigslist و ایمیل. به معنای واقعی کلمه هزاران راه برای هماهنگ کردن و ایجاد ارتباط گروهی از مردم وجود دارد که یک نسل پیش وجود نداشتند.
اگر تصمیم به رهبری نداشته باشید، همه اینها بی ارزش است. اگر رهبری شما به خطر بیفتد، اگر به توافق برسید، اگر متعهد نباشید، همه چیز به هدر میرود.
بسیاری از قبایل. بسیاری از ابزار. من در مورد هر دو برای شما مینویسم. بازار به شما نیاز دارد (ما به شما نیاز داریم) و ابزارها آنجا هستند، فقط منتظرند. تنها چیزی که از دست رفته است، شما و بینش و اشتیاق شما هستید.
برخی از قبایل گیر کردهاند. آنها وضعیت موجود را در آغوش میگیرند و هر عضو قبیله ای را که جرأت کند اقتدار و نظم پذیرفته شده را زیر سوال ببرد، غرق میکنند. موسسات خیریه بزرگ، باشگاههای کوچک، شرکتهای در حال مبارزه – آنها قبیله هستند و گیر کردهاند. من چندان علاقه ای به آن قبیلهها ندارم. آنها ارزش کمی ایجاد میکنند و به نوعی خسته کننده هستند. با این حال، هر یک از آن قبیلهها جنبشی هستند که در انتظار وقوع هستند، گروهی از مردم که فقط منتظر انرژی و دگرگونی هستند.
یک حرکت هیجان انگیز است. این کار بسیاری از افراد است، همه مرتبط هستند، همه به دنبال چیزی بهتر هستند. ابزارهای جدید بسیار اهرمی شبکه، ایجاد یک جنبش، به وقوع پیوستن چیزها و انجام کارها را آسان تر از همیشه میکند.
تنها چیزی که گم شده رهبری است.
قبایل دیگر آنقدر شلوغ نیستند
قبل از اینترنت، هماهنگی و رهبری یک قبیله دشوار بود. شنیدن کلمه دشوار بود، هماهنگی عمل دشوار بود، رشد سریع دشوار بود. امروزه، البته، ارتباط آنی باعث میشود همه چیز فشرده شود، نه شلوغ. در دنیای امروز، باراک اوباما میتواند 50 میلیون دلار در بیست و هشت روز جمع آوری کند. در دنیای قبیلهای بینظیر این دهه، توییتر و وبلاگها و ویدیوهای آنلاین و تکنیکهای بیشماری دیگر به بعد کاملاً جدیدی از معنای عضوی از قبیله بودن کمک میکنند. فن آوریهای جدید همگی برای اتصال قبایل و تقویت کار آنها طراحی شدهاند.
لطفا توجه داشته باشید! در سراسر این کتاب، من خیلی سریع از مثالهای مبتنی بر اینترنت و برخی از ابزارهای جدید شگفتانگیز استفاده میکنم که قبایل را قادر میسازد تا مؤثرتر باشند. اما اینترنت فقط یک ابزار است، راهی آسان برای فعال کردن برخی تاکتیک ها. قدرت واقعی قبایل هیچ ربطی به اینترنت و همه چیز به مردم ندارد. برای رهبری نیازی به صفحه کلید ندارید… شما فقط به میل دارید که چیزی اتفاق بیفتد.
و اگر این تمایل را ندارید، وحشت نکنید. بعضی وقتها اشکالی ندارد که رهبری را بر عهده نگیرید، گاهی اوقات اشکالی ندارد که اجازه دهید شخص دیگری صحبت کند و راه را به شما نشان دهد. قدرت این دوره جدید ساده است: اگر میخواهید (نیاز، باید!) رهبری کنید، پس میتوانید. آسان تر از همیشه است و ما به شما نیاز داریم. اما اگر این لحظه مناسب نیست، اگر دلیل درستی نیست، دست نگه دارید. رهبری سخاوتمندانه و اصیل همیشه تلاشهای خودخواهانه فردی را که این کار را انجام میدهد فقط به این دلیل که او میتواند شکست میدهد.
قبیله در داخل
میخ متیوز، معاون ارشد گروه بازاریابی مرکزی مایکروسافت است. بیل گیتس و استیو بالمر حدود یک دهه است که برای بازاریابی مایکروسافت به او اعتماد کردهاند.
شما هرگز در مورد میخ نشنیده اید. او یک کارشناس یا یک شخصیت توریستی نیست. در عوض، او قبیله ای متشکل از هزاران نفر در داخل مایکروسافت را رهبری میکند که بازاریابی شرکت را ایجاد و شکل میدهند. قبیله به میخ گوش میدهد. به او احترام میگذارند و از او پیروی میکنند. توجه این قبیله داخلی امتیازی است که به سختی به دست آمده و مسئولیتی ارزشمند است.
این کتاب برای هر کسی است که یک قبیله را انتخاب میکند. در داخل یا خارج، امکانات بسیار زیاد است.
فرصت
ساده است: اکنون قبایل در همه جا وجود دارند، در داخل و خارج از سازمان ها، در عمومی و خصوصی، در سازمانهای غیرانتفاعی، در کلاسهای درس، در سراسر کره زمین. هر یک از این قبایل مشتاق رهبری و ارتباط هستند. این یک فرصت برای شما است – فرصتی برای پیدا کردن یا جمع آوری یک قبیله و رهبری آن. سوال این نیست که آیا این امکان برای من وجود دارد؟ حال، سوال این است که آیا آن را انتخاب خواهم کرد؟
مدت زیادی است که درباره این موضوع مینویسم که همه اکنون بازاریاب هستند. انفجار در کانالهای رسانه ای، همراه با افزایش اهرم افراد در سازمان ها، به این معنی است که تقریباً هر کسی میتواند بر بازاریابی تقریباً همه چیز تأثیر بگذارد.
این کتاب چیز جدیدی میگوید. همه فقط یک بازاریاب نیستند – همه اکنون یک رهبر نیز هستند. انفجار در قبایل، گروه ها، عهد و حلقههای مورد علاقه به این معنی است که هر کسی که بخواهد تغییری ایجاد کند، میتواند.
بدون رهبر، پیروانی وجود ندارد.
شما یک رهبر هستید
ما به شما نیاز داریم
چیزی برای باور داشتن
قبایل در مورد ایمان هستند – در مورد اعتقاد به یک ایده و در یک جامعه. و آنها در احترام و تحسین برای رهبر قبیله و برای سایر اعضا نیز هستند.
آیا به کاری که انجام میدهید اعتقاد دارید؟ هر روز؟ معلوم میشود که باور یک استراتژی درخشان است.
سه اتفاق تقریباً همزمان رخ داده است. هر سه به یک نتیجه (به طور موقت ناراحت کننده، اما در نهایت شگفت انگیز) اشاره میکنند:
- بسیاری از مردم شروع به درک این موضوع کردهاند که زیاد کار میکنند و کار کردن روی چیزهایی که به آنها اعتقاد دارند (و باعث میشوند اتفاق بیفتد) بسیار رضایتبخشتر از دریافت یک چک حقوقی و انتظار برای اخراج (یا مرگ) است.
- بسیاری از سازمانها دریافتهاند که مدل کارخانهمحور تولید کالاها و خدمات به اندازه گذشته سودآور نیست.
- بسیاری از مصرف کنندگان تصمیم گرفتهاند پول خود را صرف خرید کالاهایی کنند که در کارخانه تولید نمیشوند. و آنها تصمیم گرفتهاند که وقت خود را صرف پذیرش ایدههای خارج از قفسه نکنند. مصرفکنندگان تصمیم گرفتهاند در عوض زمان و پول خود را صرف مد، داستانها، چیزهایی که مهم هستند و چیزهایی که به آنها اعتقاد دارند، صرف کنند.
بنابراین ما اینجا هستیم. ما در دنیایی زندگی میکنیم که در آن اهرمی برای انجام امور داریم، میل به انجام کاری که به آن اعتقاد داریم، و بازاری که از ما التماس میکند که قابل توجه باشیم. و با این حال، در میانه این تغییرات، ما هنوز گیر میکنیم.
در پیروی از قوانین باستانی گیر کرده اید.
در صنایعی گیر کردهایم که نه تنها از تغییر اجتناب میکنند، بلکه فعالانه با آن مبارزه میکنند.
در ترس از آنچه رئیسمان میگوید گیر کرده ایم، گیر کرده ایم زیرا میترسیم به مشکل برسیم.
بیشتر از همه، ما به جای اینکه مانند رهبرانی باشیم که میتوانیم تبدیل شویم، گیر کردهایم مانند مدیران یا کارمندان عمل کنیم. ما به جای یک قبیله، یک کارخانه را در آغوش میگیریم.
طنز این است که همه این ترس قبلا مفید بوده است. ترس از تغییر در بیشتر موجودات وجود دارد، زیرا تغییر اولین نشانه خطر است. ترس از تغییر در یک کارخانه بزرگ زمانی مناسب است که کارایی امری عادی باشد. اما امروز ترسی که از ما در محل کار محافظت میکرد اکنون دشمن ما شده است. در حال حاضر چیزی که در راه ایستاده است. تصور کنید در AOL یا یک کارگزار وام مسکن یا سیرز کار کرده اید. ممکن است برای مدتی سرگرم کننده باشد، اما وقتی کارخانه از بین میرود اصلاً جالب نیست.
“روزت چطور بود؟” سوالی است که خیلی بیشتر از آن چیزی که به نظر میرسد اهمیت دارد. معلوم میشود که افرادی که شغل خود را بیشتر دوست دارند، بهترین کار را نیز انجام میدهند، بیشترین تأثیر را میگذارند و بیشترین تغییر را دارند. تغییر طرز دید آنها از جهان، مطمئناً، اما همچنین تغییر جهان. با به چالش کشیدن وضعیت موجود، کادری از بدعت گذاران کشف میکنند که یک نفر، فقط یک نفر، میتواند تفاوت بزرگی ایجاد کند.
Reviews
There are no reviews yet.