فصل ۱۱: در بازی بمانید

«بسیاری از شکست‌های زندگی، حاصل دست کشیدن از تلاش در لحظه‌ای است که افراد نمی‌دانستند چقدر به موفقیت نزدیک بوده‌اند.» —توماس ادیسون

چند سال پیش، در حال خرید لوازم اداری بودم که بتمن را ملاقات کردم. در حین جستجو برای پوشه‌های پرونده، نگاهم به راهرو افتاد و بتمن را دیدم که با مادرش خرید می‌کرد. او حدود پنج یا شش ساله بود و لباس کامل بتمن را به تن داشت. واضح بود که مادرش از اینکه بتمن او را تا فروشگاه لوازم اداری همراهی کرده بود، خوشحال نیست. او کلافه بود. بی‌شک، کلافگی‌اش نه تنها به خاطر پوشیدن لباس بتمن در جمع توسط فرزندش تشدید شده بود، بلکه به طور خاص از یک تغییر کوچک که پسرش در لباس ایجاد کرده بود، ناراحت بود. این بتمن تصمیم گرفته بود شورت خود را روی لباس بتمن بپوشد تا به قهرمان شنل‌پوش اصلی وفادارتر به نظر برسد؛ چرا که همانطور که همه می‌دانیم، بتمن اصلی شورت کوتاه می‌پوشید. و این بتمن، به عنوان فردی خلاق و اهل ریسک، راه‌حلی ساده برای این معضل کوچک خود یافته بود.

هنگامی که از کنار بتمن و مادرش عبور می‌کردم، بدون توقف به بالا نگاه کردم و گفتم: «سلام، بتمن.» و سپس به خرید خود ادامه دادم. بتمن، شگفت‌زده و هیجان‌زده از اینکه کسی او را به عنوان بتمن شناخته بود، پاسخ داد: «درست است، من بتمن هستم.» سپس بتمن رو به مادرش کرد و گفت: «من بتمن هستم.» مادرش که حالا کسی شغل جدید پسرش را به عنوان مبارز با جرم و جنایت شهر گاتهام تشویق می‌کرد، حتی بیشتر کلافه شد. با نگاهی سرشار از نارضایتی و ناامیدی به من نگاه کرد. سپس چیزی به پسرش گفت. از دور، تنها چیزی که شنیدم تکرار پسر بود: «من بتمن هستم.»

این داستان برای من طنین‌انداز است. نه به این دلیل که مخفیانه دوست دارم با لباس بتمن و شورتم روی لباس، لوازم اداری بخرم (در واقع این کار را می‌کنم)، بلکه به این دلیل که آن کودک باور داشت بتمن است. او اهمیتی نمی‌داد که دیگران در مورد ایده او برای پوشیدن لباس بتمن و خرید لوازم اداری چه فکری می‌کنند. او جسور بود. او ریسک کرد. او حاضر نشد به کسانی گوش دهد که می‌گفتند نمی‌تواند یا نباید بتمن باشد. مطمئنم مادرش سعی کرد او را متقاعد کند که لباس بتمن را نپوشد. و من خودم که پدر هستم، منطق کودکان کوچک را درک می‌کنم. آنها تسلیم نمی‌شوند. اگر چیزی را بخواهند، در بازی می‌مانند.

و این راز است. می‌بینید، بتمن مرا وادار کرد که به موفقیت از منظر بداهه‌پردازی فکر کنم. به مهم‌ترین پیامی که از مطالعه و اجرای بداهه‌پردازی آموختم، فکر کردم: اگر می‌خواهید موفق شوید، باید در بازی بمانید. اگر دست بکشید، بازی متوقف می‌شود و شکست شما حتمی است.

ممکن است در یک بازی بداهه‌پردازی اتفاقی بیفتد که حرکت را متوقف کند. یک بازیکن ممکن است اشتباه کند. یک بازیکن ممکن است چیزی بگوید که تماشاگران را ناراحت کند. مهم نیست که چه اقدامی صورت می‌گیرد، برای رسیدن به موفقیت باید در بازی بمانید. تنها عملی که در بداهه‌پردازی به شکست منجر می‌شود، دست کشیدن است. ماندن در بازی به این معناست که باید خود را تطبیق دهید، سخت‌تر کار کنید، در برابر عمل متقابل عمل کنید، به عنوان یک تیم کار کنید یا فقط مسیر جدیدی پیدا کنید. ماندن در بازی دشوار است. همچنین به موفقیت منجر می‌شود.

در بازی بمانید: در محل کار

اکنون، به مفهوم ماندن در بازی در محل کار خود فکر کنید. من از ترک شغل شما صحبت نمی‌کنم. من از دست کشیدن از اهداف و مقاصد، امتناع از رویارویی با یک چالش جدید، یا عدم پذیرش ریسک و امتحان کردن چیزهای جدید صحبت می‌کنم. دست کشیدن آسان است. پس از تسلیم شدن، هیچ کاری وجود ندارد.

ماندن در بازی دشوار است. همچنین رضایت‌بخش و پاداش‌آور است. اگر چیزی آسان باشد، رضایتی وجود ندارد. هنگامی که زمان، انرژی، تلاش و عرق خود را برای چیزی صرف می‌کنید، احساس رضایت می‌کنید. ماندن در بازی به این معناست که ممکن است نیاز داشته باشید چیز جدیدی یاد بگیرید، از منطقه راحتی خود خارج شوید، زمان بیشتری را صرف پروژه کنید، فداکاری کنید یا آموزش خود را افزایش دهید.

ماندن در بازی به معنای دست نکشیدن است. تضمین این است که موفق خواهید شد. موفقیت ممکن است فردا یا حتی هفته آینده نباشد. ممکن است حتی ماه آینده یا سال آینده نیز نباشد. ماندن در بازی به این معناست که موفقیت هنوز یک امکان است. اگر دست بکشید، تضمین این است که شکست خورده‌اید.

وقتی تصمیم می‌گیرید در بازی بمانید، همیشه نمی‌توانید نگران آنچه دیگران فکر می‌کنند باشید. چند بار کسی ایده‌ها یا فرایند شما را زیر سوال برده است؟ چند بار کسی شما را از پیشرفت باز داشته است، حتی با وجود اینکه می‌دانستید حق با شماست؟ گاهی اوقات باید بتمن باشید. به برادران رایت که هواپیما را اختراع کردند، فکر کنید. چند نفر آنها را دیوانه می‌دانستند؟ آنها چه کردند؟ برادران رایت به جمعیت گفتند که آنها بتمن هستند. خب، شاید یکی از آنها گفت که رابین هستند، اما این مهم نیست. نکته این است که آنها در بازی ماندند و اعلام کردند: «من بتمن هستم.»

برای موفقیت، باید در بازی بمانید

من هزاران مدیر، مدیر اجرایی، کارمند و دانشجو را دیده‌ام که بازی‌های بداهه‌پردازی را بدون تجربه و تنها با چند ثانیه آموزش از من انجام داده‌اند. شاید همه آنها خلاق یا سرگرم‌کننده نبودند، اما اهداف بازی را برآورده کردند. داوطلبان موفق نیز اشتباهات خود را داشتند. گاهی اوقات مجبور بودند از منطقه راحتی خود خارج شوند. آنها با چالش‌ها روبرو شدند. مجبور بودند با هم‌تیمی‌های مختلفی کار کنند. با این حال، همه آنها موفق بودند.

در طول سال‌ها، تنها تعداد کمی از افراد در بازی بداهه‌پردازی با من شکست خورده‌اند. اگر داوطلبانی را که در بار نوشیدنی بیش از حد مصرف کرده بودند کنار بگذاریم، کسانی که شکست خوردند همگی یک ویژگی مشترک داشتند: در طول بازی دست کشیدند. آنها فرایند بازی را به طور کامل متوقف کردند و فقط تسلیم شدند. تماشاگران و من همچنان حمایت می‌کردیم. من سعی می‌کردم به آنها کمک کنم. تماشاگران نیز کمک می‌کردند و تشویق می‌کردند. فرقی نداشت. در ذهن خودشان، قبل از شروع شکست خورده بودند. برخی می‌گفتند: «من نمی‌توانم این بازی را انجام دهم.» دیگران سعی می‌کردند دست کشیدن خود را با حالتی بپوشانند که می‌گفت: «هی، من این کار را سرسری انجام می‌دهم، اما آیا بامزه نیستم؟» اما همه آنها دست کشیدند. در میانه کار دست کشیدند. در پایان دست کشیدند. وقتی بازی دشوار شد، دست کشیدند. آنها دست کشیدند زیرا حاضر نبودند گوش دهند و چیز جدیدی یاد بگیرند.

سال‌ها پیش، کارگاهی را برای گروه کوچکی متشکل از ۲۰ یا ۲۵ مدیر برگزار کردم. در طی یک تمرین ارتباط و کار گروهی، یکی از مدیران در طول بازی تسلیم شد. او از تلاش دست کشید. او قبل از شروع بازی تصمیم گرفته بود که شکست خواهد خورد. من در طول بازی از او حمایت کردم. او را تشویق کردم. او تجدید نظر کرد، دوباره وارد بازی شد و با موفقیت به پایان رساند. او موفق بود زیرا در بازی ماند. بعداً با مدیرش صحبت کردم، که به من گفت نحوه بازی او، نحوه کار او نیز بود. اگر پروژه‌ای بیش از حد دشوار می‌شد یا شامل یادگیری یا خارج شدن از منطقه راحتی او بود، او دست می‌کشید و شخص دیگری پروژه را به پایان می‌رساند.

قبل از شروع بازی، می‌دانستم که او احتمالاً تسلیم خواهد شد. آن روز چندین ساعت با او وقت گذرانده بودم و مشاهداتم را انجام داده بودم. برای من واضح بود که همکارانش او را به دست کشیدن تشویق می‌کردند. تفاوت این است که من اجازه ندادم او در طول بازی بداهه‌پردازی دست بکشد. من به او کمک و حمایت کردم، اما او مجبور بود کار را انجام دهد. و اینگونه است که فکر می‌کنم باید مدیریت شود. او کاملاً توانمند است. او فقط به راحتی ناامید و دلسرد می‌شود، و این به تسلیم شدن منجر می‌شود. ناگهان، دست کشیدن به یک عادت تبدیل می‌شود.

چرا به الگوهایمان نگاه می‌کنیم؟ راز آن است که آنها در بازی ماندند.

دست کشیدن تنها عملی است که واقعاً نمی‌توانید در یک بازی بداهه‌پردازی انجام دهید. می‌توانید اشتباه کنید. می‌توانید انتخاب‌های بدی داشته باشید. می‌توانید انتخاب‌هایی داشته باشید که خلاقانه نیستند. تا زمانی که در بازی بمانید، نوعی موفقیت خواهید داشت. شاید نخواهید ویدیوی بازی بداهه‌پردازی در شبکه‌های اجتماعی ظاهر شود، اما به اهداف خود دست خواهید یافت و بازی را به پایان خواهید رساند.

ساده به نظر می‌رسد، نه؟ این پیامی است که من در کسب و کارم، در نحوه عملکردم، و حتی در زندگی شخصی‌ام به کار بسته‌ام. اکثر مردم نمی‌توانند در بازی بمانند. آنها از یادگیری چیز جدید یا کمی سخت‌تر کار کردن امتناع می‌کنند. حتی دشوارتر از آن، تصمیم به یادگیری از اشتباهات است. همه ما افراد با استعدادی را می‌شناسیم که وقتی کار یا مدرسه دشوار شد یا موفقیت به سرعت حاصل نشد، از رویای خود دست کشیدند. آنها مهم‌ترین اصل موفقیت را فراموش کرده بودند: باید در بازی بمانید.

ما همیشه از کارهایی دست می‌کشیم. گاهی از یک کار کوچک دست می‌کشیم. گاهی یک کار بزرگ است. به نظر من روشنگر است که تنها عملی که بداهه‌پردازی اجازه نمی‌دهد، عمل دست کشیدن است. این تنها عملی است که باعث شکست شما خواهد شد. هر عمل دیگری در بداهه‌پردازی به شما امکان می‌دهد به سمت هدف خود ادامه دهید و به خلق، یادگیری، برقراری ارتباط و موفقیت ادامه دهید. همان اصول که در بداهه‌پردازی اعمال می‌شود، در شغل و اهداف شما نیز صدق می‌کند.

همه ما الگوهایی داریم. برای برخی، والدین و پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایمان الگو هستند. دیگران به نویسندگان، مخترعان، همکاران یا شخصیت‌های تاریخی نگاه می‌کنند. همه الگوهای ما یک چیز مشترک دارند: همه آنها در بازی ماندند. هر یک از آنها شکست‌ها، موانع، اشتباهات و چالش‌ها را تجربه کردند. آنها الگو هستند زیرا دست نکشیدند. هر شخصیت تاریخی را بررسی کنید و داستان او را بخوانید. ما هرگز متوجه نمی‌شویم که این افراد مشهور یا تاریخی با انواع مشابه شکست‌ها، اشتباهات یا سایر موانع روبرو بوده‌اند، مگر اینکه فیلم زندگی‌نامه‌ای آنها را تماشا کنیم.

به عنوان یک نکته جانبی، پاراگراف قبلی در مورد وارثان، اینفلوئنسرها، شرکت‌کنندگان برنامه‌های واقعیت‌نما، و هر «کاری احمقانه/عجیب/منحرف/غیرقانونی انجام دادم و پول درآوردم/از آن قسر در رفتم/آن را در اینترنت پست کردم» افراد بدنامی که توسط رسانه‌های جمعی امروز ایجاد شده‌اند، صدق نمی‌کند. گاهی اوقات، باید چیزها را برای بچه‌ها روشن کنم.

درک می‌کنم که صحبت کردن در مورد ماندن در بازی آسان است. قسمت دشوار، عملی کردن آن است. شاید بررسی و درک اینکه چرا افراد دست می‌کشند، آسان‌تر باشد. از آن اطلاعات، می‌توانیم سعی کنیم از اشتباهات رایج اجتناب کنیم. دوباره می‌خواهم به تماشای هزاران نفری که در طول سخنرانی‌هایم بازی‌های بداهه‌پردازی انجام می‌دادند، بازگردم. چرا برخی افراد با مشکل مواجه می‌شدند یا دست می‌کشیدند؟ به نظر من به دو دلیل اصلی خلاصه می‌شود.

افراد دست می‌کشند زیرا از ریسک کردن یا امتحان کردن چیزهای جدید می‌ترسند.

برخی افراد از ناشناخته‌ها می‌ترسند. آنها حاضر به ریسک نیستند زیرا شامل چیز متفاوتی می‌شود. می‌ترسند که عملکرد خوبی نداشته باشند. می‌ترسند اگر بخواهند کار جدیدی انجام دهند، شکست بخورند. حدس بزنید چه می‌شود. آنها شکست خواهند خورد. اشتباه خواهند کرد. هر کسی در مقطعی که برای اولین بار چیز جدیدی را امتحان می‌کند، شکست می‌خورد. بیشتر مردم از اشتباهات خود درس می‌گیرند و دوباره تلاش می‌کنند.

اگر در دوران کودکی همین ترس را داشتید چه می‌شد؟ در آن زمان از زندگی‌تان، همه چیز جدید است. سعی می‌کنید راه بروید، می‌افتید و بلند می‌شوید. سعی می‌کنید با چنگال غذا بخورید، همه جا را کثیف می‌کنید و چنگال را در موهای پدرتان فرو می‌کنید. همه ما با توانایی یادگیری چیزهای جدید، شکست خوردن و سپس دوباره تلاش کردن متولد شده‌ایم. با بزرگتر شدن، شروع به ترس از امتحان کردن چیزهای جدید می‌کنیم زیرا از شکست می‌ترسیم. ما کمال می‌خواهیم. ما از شکست می‌ترسیم. افراد زیادی بدون اینکه فرصتی برای رویای خود ایجاد کنند، زندگی را سپری می‌کنند زیرا ممکن است شکست بخورند. چه کسی اهمیت می‌دهد؟ هیچ کس در جایگاه خبرنگاران آمار اشتباهات و شکست‌های شما را ثبت نمی‌کند. هیچ کس واقعاً اهمیت نمی‌دهد.

افراد دست می‌کشند زیرا از آنچه دیگران فکر می‌کنند، می‌ترسند.

ما واقعاً زمان زیادی را صرف نگرانی در مورد آنچه دیگران ممکن است در مورد ما فکر کنند، می‌کنیم. اگر کسی فکر کند که من ناتوان هستم چه؟ اگر کسی فکر کند که من احمق هستم چه؟ در واقع، افرادی که واقعاً مهم هستند، اهمیت نمی‌دهند. وقتی بیش از حد نگران آنچه چند نفر در اتاق فکر می‌کنند، می‌شویم، محدود می‌شویم.

با مشتری جدیدی در حال مکالمه تلفنی بودم که در حال برگزاری یک نمایشگاه تجاری و کنفرانس برای انجمن خود بود. این اولین بار بود که او این کنفرانس را برگزار می‌کرد و ایده‌های جدیدی داشت. چند نفر از اعضای هیئت مدیره نسبت به ایده‌های جدید او بسیار منفی بودند. یکی گفت: «آنها کار نمی‌کنند.» دیگری گفت: «این کاری نیست که معمولاً انجام می‌دهیم.» مشتری من تقریباً به دلیل افراد منفی‌بافی که ایده‌هایش را سرکوب می‌کردند، دست کشیده بود. او بیش از حد نگران آنچه اعضای هیئت مدیره فکر می‌کردند بود. به مشتریم گفتم که اینگونه است که می‌فهمید در مسیر درست هستید. هر زمان که کسی می‌گوید ایده جدید شما کار نمی‌کند فقط به این دلیل که متفاوت و جدید است و «چیزی نیست که قبلاً انجام داده‌ایم»، شما در مسیر درست هستید. حدس بزنید چه شد. مشتری من در بازی ماند و با ایده‌هایش پیش رفت.

گاهی اوقات همه ما باید بلند شویم و بتمن باشیم. نباید نگران اشتباه کردن یا حتی شکست خوردن باشیم. نباید نگران آنچه دیگران فکر می‌کنند باشیم. فقط باید از الگوهای خود پیروی کنیم و در بازی بمانیم. و اگر به الهام نیاز دارید، به نزدیک‌ترین فروشگاه لوازم اداری بروید و به راهرو نگاه کنید. روزی در آنجا، نگاهی گذرا به یک بزرگسال با لباس کامل بتمن، با شورت روی لباس، که در حال خرید پوشه‌های پرونده است، خواهید داشت. من بتمن هستم.

ایده‌های سریع

هدف از این تمرین این است که شما را به فکر وادار کند که چه چیزی می‌خواهید به دست آورید و چه چیزی مانع شما می‌شود. ما تمایل داریم اجازه دهیم موانع بسیار ناچیز مانع خوشبختی شوند. به عنوان مثال، شاید می‌خواهید کسب و کاری را شروع کنید، اما می‌ترسید که شکست بخورید و سرمایه خود را از دست بدهید.

لحظه‌ای وقت بگذارید و اهداف و رویاهای خود را بنویسید:

  • اگر می‌توانستید هر کاری انجام دهید، چه می‌کردید؟
  • چه چیزی را می‌خواهید در شغل خود تغییر دهید؟
  • آیا ایده‌های جدیدی مرتبط با شغل خود دارید؟ چگونه می‌توانید آن ایده‌ها را عملی کنید؟
  • اهداف شما در شغل فعلی‌تان چیست؟
  • آیا می‌خواهید کار دیگری انجام دهید؟
  • چه فرصت‌های جدیدی را می‌خواهید در شغل و حرفه خود کشف کنید؟
  • آیا ایده‌ای برای شروع یک کسب و کار جدید دارید؟
  • آیا می‌خواهید به دانشگاه بازگردید و یک حرفه جدید را شروع کنید؟

اکنون به این فکر کنید که واقعاً چه چیزی مانع پیشروی شما می‌شود:

  • آیا فقط می‌ترسید که شکست بخورید؟
  • آیا نگران آنچه مدیران، همکاران یا دوستانتان ممکن است فکر کنند هستید؟

اکنون به سوالات زیر فکر کنید:

  • اگر ایده یا برنامه شما شکست می‌خورد، چه اتفاقی می‌افتاد؟
  • اگر ایده یا برنامه شما شکست می‌خورد، مشتریان، همکاران، مدیران، شرکا، فروشندگان یا خانواده شما چه می‌کردند؟

یک مثال: وقتی شغل خود را در آژانس تبلیغاتی ترک کردم تا کسب و کار مشاوره خود را شروع کنم، می‌دانستم که همیشه احتمال شکست وجود دارد. و همچنین می‌دانستم که ممکن است مقداری پول از دست بدهم، ورشکست شوم و هر شب برای شام ماکارونی با کره بخورم. اگر شکست می‌خوردم، به دنبال شغل دیگری می‌رفتم. من مایل بودم ریسک را بپذیرم.

کنترل اهداف خود را به دست بگیرید. برای یافتن خوشبختی، باید ریسک کنید. باید در بازی بمانید. به یاد داشته باشید، شما بتمن هستید.

یادداشت‌ها

۱. شما فقط باید حرف مرا باور کنید که این اتفاق افتاده است. می‌توانستم آمار و نتایج نظرسنجی ارائه دهم، اما این کار به نظر می‌رسد زمان‌بر باشد. احتمالاً ۹۵ درصد از افرادی که این کتاب را خریده‌اند، با این موضوع موافق خواهند بود که این قابل قبول است.

بدون نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *