به این میگویند استراتژی: فراتر از تاکتیکها برای دستیابی به تغییر پایدار
چکیده:
این مقاله به بررسی عمیق مفهوم «استراتژی» از دیدگاه سث گودین، کارآفرین و نویسنده مشهور، میپردازد. در دنیایی که اغلب تاکتیکهای کوتاهمدت بر دیدگاههای بلندمدت غالب میشوند، گودین استراتژی را نه مجموعهای از گامهای قابل پیروی یا ترفندهای پیروزی سریع، بلکه فلسفهای از “شدن” تعریف میکند. ما چهار عنصر اصلی استراتژی (سیستمها، زمان، بازیها، و همدلی) را تشریح خواهیم کرد و با مثالهای برجسته شرکتهایی مانند مایکروسافت، گوگل، و استارباکس، نشان میدهیم که چگونه استراتژیهای روشن و پایدار به موفقیتهای چشمگیر منجر میشوند. همچنین، این مقاله به مفاهیم کلیدی مرتبط با استراتژی مانند حلقههای بازخورد، اثرات شبکهای، انتخاب مشتریان و رقبا، و نقش هوش مصنوعی در آینده میپردازد. هدف نهایی این است که خوانندگان را قادر سازد تا از تفکر تاکتیکی فراتر رفته و به درکی استراتژیک از تغییراتی که به دنبال ایجاد آن هستند، دست یابند.
مقدمه:
در مکالمات روزمره و ادبیات کسبوکار، کلماتی مانند «استراتژی» و «موفقیت» بهوفور به کار میروند، اما اغلب افراد تعاریف متفاوتی از آنها در ذهن دارند. سث گودین تأکید میکند که بسیاری از کسانی که به دنبال ایجاد چیزی هستند، اشتباهاً فکر میکنند که تنها نیاز به “بازاریابی” یا “رساندن پیام” دارند، در حالی که بخش دشوار کار را انجام ندادهاند و منتظر یک معجزه هستند. او همچنین مشاهده میکند که خوانندگان کتابهای موفقیتآمیز او، گاهی اوقات آنها را مجموعهای از تاکتیکها میدانند و قدم به قدم دنبال میکنند، در حالی که این کتابها در حقیقت به استراتژی و یافتن یک راه انعطافپذیر و مقاوم در آینده میپردازند. گودین تصریح میکند که استراتژی، فلسفهای است که او در تمام دوران حرفهای خود دنبال کرده، هرچند که هرگز آن را با این نام نخوانده است.
H1: به این میگویند استراتژی: فراتر از تاکتیکها برای دگرگونی پایدار
H2: استراتژی چیست؟ فلسفهای برای “شدن”
سث گودین استراتژی را از مجموعهای از تاکتیکها یا راهکارهای برد کوتاهمدت جدا میکند. برای او، استراتژی فلسفهای از “شدن” است. این به معنای شفافیت کامل درباره تغییری که به دنبال ایجاد آن هستیم و افرادی که میخواهیم تغییر دهیم است. استراتژی مستلزم درک عمیق سیستمها و بازیهای اطرافمان و سپس تعهد به فرآیند بلندمدت برای رسیدن به مقصد است. در این دیدگاه، تاکتیکها ممکن است بهطور مداوم تغییر کنند، اما استراتژی ثابت میماند. این در تضاد با رویکرد بسیاری از مردم است که به دلیل “نوشتن در مورد داشتن شغل”، تاکتیکها را ترجیح میدهند.
H2: نمونههای واقعی از استراتژی موفق
سث گودین مثالهای برجستهای از استراتژیهای موفق را مطرح میکند که ماهیت واقعی استراتژی را روشن میسازند:
- مایکروسافت و آیبیام: بیل گیتس استراتژی آیبیام را قرض گرفت: “هیچکس به خاطر خرید مایکروسافت اخراج نشد”. آیبیام برای ۵۰ سال با این استراتژی پیش رفت؛ محصولاتشان شاید پیشرفتهترین یا ارزانترین نبودند، اما پشتیبانی و زیرساخت قوی داشتند که خرید محصولاتشان را برای شرکتهای بزرگ “آسان” و “ایمن” میکرد. مایکروسافت نیز با پیروی از این استراتژی موفق بود و زمانی که از آن منحرف شد، با مشکل مواجه گشت.
- گوگل در برابر یاهو: در دوران یاهو، فرصت خرید گوگل با ۱۰ میلیون دلار وجود داشت، اما این اتفاق نیفتاد. استراتژی یاهو این بود که “وب یک مکان تاریک و ناخوشایند است، به یاهو بیایید و آن را ترک نکنید”؛ به همین دلیل صفحه اصلی آنها ۱۸۳ لینک داشت. در مقابل، استراتژی گوگل این بود: “وب بزرگ شده است، به اینجا بیایید و به جای دیگری بروید”. ماریسا مایر سالها برای اطمینان از اینکه صفحه اصلی گوگل فقط چند لینک داشته باشد جنگید، زیرا این رویکرد در استراتژی گوگل گنجانده شده بود: “اگر گوگل را ترک میکنید، ما کارمان را درست انجام دادهایم”. همین تضاد در استراتژیها بود که مانع خرید گوگل توسط یاهو شد و منجر به مدل تبلیغاتی بسیار سودآور گوگل شد.
- استارباکس: استراتژی استارباکس بر فهم “این برای چه کسی است؟” و “چگونه میتوانیم بهتدریج به آنها کمک کنیم به آنجا برسند؟” متمرکز بود، نه بر فراپاچینوها. هاوارد شولتز، بنیانگذار استارباکس نبود، اما با سفر به ایتالیا، فهمید که دو میل عمیق انسانی وجود دارد: یکی رفتن از حالت “قبل از کافئین” به “با کافئین” که هر روز تازه میشود، و دیگری توانایی انجام این کار با افرادی که خود را در آنها میبینید: “افرادی مانند ما، کارهایی از این دست انجام میدهند”. در حالی که دانکین دوناتس در شمال شرق آمریکا فقط به ارائه قهوه برای رفع نیاز میپرداخت، استارباکس حس تعلق و توانایی “احساس ثروتمند بودن با پنج دلار” را در هر کجای دنیا ایجاد کرد. این تکرارپذیری، تاکتیکها را به خودی خود مدیریت میکرد.
H2: چهار عنصر اصلی استراتژی: کشف پنهانها
گودین معتقد است که برای شروع به کارگیری استراتژی، چهار عنصر کلیدی وجود دارد که اغلب نادیده گرفته شده و مرموز هستند، اما پس از درک آنها، استراتژی بسیار آسانتر قابل اجرا میشود. این چهار عنصر عبارتند از: سیستمها، زمان، بازیها، و همدلی.
H3: درک سیستمها:
گرانش نامرئی سیستمها نامرئی هستند و خود را پنهان میکنند، زیرا نمیخواهند مردم ببینند چه کسی همهچیز را اداره میکند. آنها فرهنگ را برای دفاع از خودشان اختراع میکنند. مثال معروف، منظومه شمسی است؛ زمین به این دلیل به دور خورشید نمیچرخد که “میخواهد”، بلکه گرانش آن را به آسانترین مسیر هل میدهد.
- نمونههایی از سیستمها:
- سیستم آموزش در ایالات متحده: سیستمی که از سن پنج سالگی شما را برای گرفتن نمرات خوب تحت فشار قرار میدهد تا وارد یک “کالج خوب” شوید (که نباید آن را “کالج معروف” بنامید). این سیستم با شهریه، قراردادهای دائم اساتید، بدهی دانشجویی، تیمهای فوتبال، تشویقکنندهها، تورهای کالج، برچسب خودرو و آزمونهای SAT، همگی به عنوان امری عادی پذیرفته شدهاند.
- صنعت عروسی: هزینه یک عروسی در نیویورک بیش از ۱۰۰,۰۰۰ دلار است، نه به این دلیل که به “کبریتهای مونوگرام” برای یک عروسی خوب نیاز دارید، بلکه برای اینکه بخشی از “مجتمع صنعتی عروسی” باشید و وضعیت خود را به مهمانان نشان دهید.
- کسبوکار کوچک: در یک کسبوکار کوچک که خدمات Google Workspace را به شرکتهای متوسط ارائه میدهد، سیستم شامل سلسلهمراتب شغلی و داستانهایی است که کارمند باید برای رئیس خود تعریف کند (چرا این شرکت را انتخاب کردم و اگر شکست بخورد، چرا من مسئول نیستم). در این سیستم، کاهش قیمت لزوماً به جذب مشتری کمک نمیکند، زیرا مشکل آنها “قیمت” نیست، بلکه “ایمنی شغلی” است. سیستم هالیوود و جشن فارغالتحصیلی نیز سیستمهایی با سیگنالهای ظریف هستند که افراد برای یکدیگر ارسال میکنند.
- دیدن سیستمها: زمانی که یک سیستم تحت فشار قرار میگیرد، میتوانیم آن را ببینیم. قبل از افزایش دما، کسی به آب و هوا توجه نمیکرد، زیرا سیستم نامرئی بود.
- کار برای سیستم یا سیستم برای ما: یک استراتژیست باید عناصر سیستم را ببیند و نام ببرد: “گرانش کجاست؟” “چه چیزی عادی تلقی میشود؟” “چه مقاومتی در برابر عدم پیروی وجود دارد؟”. سپس، یا برای سیستم کار میکنیم یا سیستم برای ما کار میکند.
H3: مدیریت زمان:
افق دید رقابتی زمان، فرصتی برای دیدن جهان به شیوهای است که رقبایمان آن را نمیبینند. بسیاری از اهداف بزرگ (مانند داشتن هزار کارمند یا ثروت زیاد) در سه ثانیه آینده اتفاق نمیافتند؛ گامهایی بین “حالا” و “بعد” وجود دارد.
- مثال گوگل: در سال ۲۰۰۱، سرگئی برین (همبنیانگذار گوگل) گفت: “فکر میکنیم گوگل هر روز بهتر میشود، بنابراین نمیخواهیم مردم بلافاصله از گوگل استفاده کنند. میخواهیم آنها بعداً استفاده کنند تا زمانی که به آنجا میرسند، بهتر شده باشد”. به همین دلیل، گوگل در ابتدا هیچ تبلیغی انجام نمیداد؛ “گوگلِ امروز تنها برای رسیدن به گوگلِ فردا وجود دارد”. در همین زمان، یاهو در تلاش بود تا قیمت سهام در حال سقوط خود را در “لحظه” دفاع کند، به جای اینکه بپرسد “ما در ۱۰ سال آینده چه خواهیم بود؟”.
- مثال آمازون و جف بزوس: جف بزوس والاستریت را “آموزش داد” که برای مدت طولانی، انتظار سودآوری نداشته باشد. او در اولین نامه سالانه به سهامداران (که بعداً هر سال بازخوانی میشد) توضیح داد که اگر شرایطی را برای جذب سرمایهگذاران مورد نظرش فراهم نکند، قیمت سهام آنها در پنج سال آینده به صفر خواهد رسید. او با این کار، شرایط را برای آینده تعیین کرد، حتی اگر در آن لحظه گران به نظر میرسید. “تنها راه رسیدن به پنج سال آینده، انجام این کار امروز است، حتی اگر پرهزینه به نظر برسد، زیرا در مقایسه با جایگزینها، بسیار ارزان است.”
H3: درک بازیها:
حرکتهای سنجیده هر موقعیتی که در آن چندین نفر و خروجیهای متغیر با کمبود وجود داشته باشد، یک بازی است. این شامل ادغام دو خط ترافیکی، تصمیمگیری در مورد اینکه کدام کارمند اخراج شود (مانند رویکرد جک ولش در جنرال الکتریک)، یا حتی مبادله پول برای یک هاتداگ در استادیوم بیسبال میشود.
- رهایی از ترس شکست: نباید وجود بازیها را انکار کنیم، بلکه باید یاد بگیریم چگونه کار میکنند. وقتی حرکتی در یک بازی جواب نمیدهد، نباید بگوییم “من آدم بدی هستم”، بلکه باید بگوییم “حرکتی انجام دادم که جواب نداد”. اینها دو چیز کاملاً متفاوت هستند.
- نوآوری مستلزم پذیرش عدم قطعیت است. غیرممکن است که نوآوری کنیم اگر قرار باشد همیشه کار کند. نوآوری باید همیشه با عبارت “این ممکن است جواب ندهد” همراه باشد. اگر شما و تیمتان در راستای نوآوری این جمله را نمیگویید، پس در حال نوآوری نیستید.
- انتخاب بازی برای پیروزی: بخشی از مزیت رقابتی، انتخاب “بازیای” است که میتوانید در آن پیروز شوید، که مستلزم درک قوانین آن بازی است.
H3: همدلی:
برای چه کسی است؟ همدلی در استراتژی به معنای جزء اخلاقی نیست، بلکه به معنای شفافیت کامل در مورد “این برای چه کسی است؟” و “چرا آنها آن را میخواهند؟” است. چیزی که میسازیم و میسازیم، تنها در یک مبادله داوطلبانه کار میکند؛ یعنی دیگری آن را بیشتر از پول یا زمانی که باید برای آن مبادله کند، میخواهد.
- مخاطب ایدهآل: کسی چیزی را در یک نمایشگاه صنایع دستی نمیخرد، چون شما برای ساختش خیلی سخت کار کردهاید؛ آن را میخرد چون خودش میخواهد.
- تمرکز بر کوچکترین مخاطب قابل دوام: همدلی یعنی شفاف بودن در مورد “کوچکترین مخاطب قابل دوام” (smallest viable audience). اینها افرادی هستند که وقتی درباره محصول یا خدمت شما میشنوند، میگویند “این دقیقاً همان چیزی بود که دنبالش بودم.” تنها به این گروه نیاز دارید. آنها را خوشحال کنید و بقیه را فراموش کنید.
- ارسال مشتری به رقبا: یک نشانه قوی از همدلی این است که اگر به طور منظم مشتریان را به سمت رقبا یا کسانی که به عنوان رقیب تلقی میشوند، نفرستید، پس در مورد انتخاب مخاطب خود جدی نیستید. فروشندگان فراری به خانوادهای با شش بچه، ون نمیفروشند، بلکه آنها را به نمایندگی ولوو میفرستند. اگر فکر میکنید همه باید از شما خرید کنند، نمیتوانید به این سوال پاسخ دهید که “چرا کسانی که از شما خرید نمیکنند، در انتخاب خود برحق هستند؟”.
H2: اصول استراتژیک و مفاهیم کلیدی
علاوه بر چهار عنصر اصلی، گودین به نکات و maxims دیگری نیز اشاره میکند که برای درک استراتژی حیاتی هستند:
H3: سیستمها خودخواه شروع نمیشوند، اما سیستمهای مقاوم اغلب به این شکل پایان مییابند.
سیستمها مجموعهای از افراد هستند و به گونهای عمل میکنند که شاید افراد بنیانگذار یا حتی کارکنان فعلی آنها را انتخاب نکنند، اما این همان سیستمی است که دارند.
- مثال سیستم بهداشت و درمان آمریکا: این یک سیستم “مراقبت بهداشتی” نیست، بلکه یک “سیستم درمان” است. همه در این سیستم به خاطر ارائه درمان پاداش میگیرند، نه به خاطر سالم نگه داشتن مردم. به همین دلیل، پس از ورود به این سیستم، آزمایشات و صورتحسابهای بیشتری دریافت میکنید، زیرا این کاری است که سیستم انجام میدهد.
- مقابله با سیستم: هر بار که کسی از جایی که سیستم به آنجا ختم شده است، دور میشود، سیستم یک حلقه بازخورد اعمال میکند تا او را به جایی که “متعلق” به آن است، برگرداند. مقابله با یک سیستم بزرگ نیازمند “کیندلینگ” (منابع اولیه) زیادی است.
H3: شما در ترافیک ننشستهاید، شما خود ترافیک هستید. هنگامی که در یک سیستم شرکت میکنید، یا آن سیستم را موفقتر میکنید و جایزهای دریافت میکنید، یا میتوانید سعی کنید با آن سیستم مبارزه کنید. اما این مشارکت شما، سیستم را به نحوی تغییر میدهد.
- مثال گوگل و تبلیغات: گوگل با حمله مستقیم به سیستم آژانسهای تبلیغاتی میلیارد دلاری تغییر ایجاد نکرد. در عوض، آنها کاملاً از آن دنیا فاصله گرفتند و یک موتور کوچک برای بازاریابان مستقیم ساختند که در آن کسی میتوانست کلمه “شانل” را با یک سکه بخرد. این سیستم جدید به تدریج سیستم قدیمی را مجبور به تعقیب خود کرد.
H3: سعی نکنید کندههای بزرگ را بسوزانید، اگر فقط کمی “کیندلینگ” (هیزم خرد شده) دارید. این یک استعاره کمپینگ است: اگر هیزم خرد شده کافی نداشته باشید، شروع کردن یک آتش با کندههای بزرگ بسیار دشوار است.
- کارآفرینی و منابع: کارآفرینان اغلب به دلیل پوشش رسانهای، احساس میکنند که اگر چیزی غولپیکر را شروع نکنند، شکست خوردهاند. جمعآوری پول زیاد از سرمایهگذاران، همیشه مسیر درستی نیست. پولی که از سرمایهگذاران جمعآوری میکنید، “کیندلینگ” (هیزم خرد شده) است و “کندههایی” که شروع میکنید، بازارهایی هستند که میخواهید به آنها برسید.
- تناسب منابع با هدف: شما نمیتوانید یک “زنجیره دیالیز” در ۴۰ شهر را با وام ۱۰۰,۰۰۰ دلاری شروع کنید. اما ۱۰۰,۰۰۰ دلار برای شروع یک کسبوکار موفق با یک “گاری هاتداگ” کافی است. باید تصمیمی هوشمندانه بر اساس زمان و سیستمهای پیشرو بگیرید: “آیا کیندلینگ کافی دارم؟”.
- راههای کسب “کیندلینگ”: راههای متعددی برای جمعآوری “کیندلینگ” وجود دارد، مانند سرمایهگذاری مشترک، اعطای مجوز، یا تأمین مالی غیرسرمایهای (مانند جذب سرمایه از دولت).
- ورود از درهای جانبی: به جای تلاش برای ورود از “در ورودی” (که به “کیندلینگ” زیادی نیاز دارد)، میتوان از “در جانبی” وارد شد. این یعنی یافتن یک مخاطب و سپس گسترش آن. مثلاً، به جای تلاش برای ورود به هالیوود، میتوان مهارتهای نوشتاری را تقویت کرد و یک ویدیوی کوتاه یوتیوب ساخت تا مخاطب پیدا کند.
H3: میانبرهای توهمی و پیشرفت گامبهگام.
اشتباهی که مردم مرتکب میشوند این است که اگر بگویند “فقط باید خبر را منتشر کنم، کار سخت را انجام دادهام”، در واقع کار سخت را انجام ندادهاند؛ آنها منتظر یک معجزه بودهاند.
- فرآیند گامبهگام: مسیر مستقیمترین، در لحظه طولانی به نظر میرسد. “من به گروهی از افراد خدمت خواهم کرد که آنقدر به کاری که میکنم نیاز دارند که برایش پول میدهند، و آنقدر از آن خوشحال میشوند که به دوستانشان میگویند، و سپس من این کار را تکرار خواهم کرد و تکرار خواهم کرد.” این برخلاف رویکرد شرکتهایی است که صدها میلیون دلار جذب میکنند و میخواهند “یک شبه دنیا را تغییر دهند” و اغلب شکست میخورند.
H3: حلقههای بازخورد و اثرات شبکهای.
- حلقههای بازخورد (Feedback Loops):
- بازخورد منفی (Negative Feedback Loop): به معنای “بد” نیست، بلکه مانند یک ترموستات است که دما را در یک نقطه مرکزی نگه میدارد (اگر گرم شود، خنککننده روشن میشود؛ اگر سرد شود، گرمکننده روشن میشود).
- بازخورد مثبت (Positive Feedback Loop): مانند میکروفون در یک عروسی بد است که صدای جیغ تولید میکند، زیرا مرتباً تقویت میشود.
- هدف: هدف ما ساختن پروژهای است که دفعه بعد حتی بهتر کار کند. میخواهیم یک “میل سیریناپذیر” را پیدا کرده و مسیر ارضای آن را شروع کنیم. این میل میتواند “وضعیت اجتماعی” باشد، یا نیاز به کافئین هر روز صبح که با گذشت زمان از بین نمیرود.
- اثرات شبکهای (Network Effects):
- تعریف: “آیا وقتی به دوستانم میگویم، بهتر کار میکند؟” (برای مشتری) این سوال کلیدی برای اثر شبکهای است.
- مثالهای خالص: دستگاه فکس یا ایمیل. اگر ۴۰ سال پیش دوستان شما ایمیل نداشتند، باید آنها را متقاعد میکردید که ایمیل داشته باشند، چون نمیتوانستید برایشان ایمیل بفرستید.
- کریپی کرم (Krispy Kreme): دوناتها را طوری قیمتگذاری میکرد که خرید یک دوجین ارزانتر از چهار عدد بود. از آنجایی که کریپی کرم کمیاب بود، آوردن یک دوجین به محل کار شما را به یک “قهرمان” تبدیل میکرد. هرچه بیشتر افراد کریپی کرم را به اشتراک میگذاشتند، به اشتراکگذار خوشحالتر بود و خبر پخش میشد.
- فیلم “لبوفسکی بزرگ”: نمیتوانید در مورد آن صحبت کنید، مگر اینکه آن را دیده باشید؛ بنابراین باید شما را متقاعد کنم که آن را ببینید تا بتوانیم در موردش صحبت کنیم.
- جادوی گردهمایی (Magic: The Gathering): این یک بازی است که نیاز به افراد دیگر برای بازی دارد. جنبه کلکسیونی و رقابتی آن نیز به آن کمک میکند.
- ریشه اثرات شبکهای: افراد دو چیز میخواهند: وضعیت اجتماعی (status) و تعلق (affiliation).
- تعلق (Affiliation): “با چه کسانی معاشرت میکنی؟ دوستانت کیستند؟ آیا تنهایی؟”.
- وضعیت اجتماعی (Status): “چه کسی بالاست و چه کسی پایین؟ چه کسی برنده است؟”.
- جادوی گردهمایی: به یک کودک تنها راهی برای معاشرت با دیگران بدون نیاز به مکالمات ناراحتکننده (میتوانند در مورد اژدها و اورکها صحبت کنند) را ارائه داد. با کلکسیونی کردن کارتها، وضعیت اجتماعی نیز در آن گنجانده شد، زیرا داشتن یک دست قویتر یا باارزشتر، وضعیت شما را در رقابت با دیگران بالا میبرد.
- کنفرانس تد (TED): اساساً بر پایه وضعیت اجتماعی و تعلق است. داشتن آخرین نسخه هدفونها یا وسایل دیگر نیز همینطور است.
- ایجاد شرایط برای وضعیت و تعلق: آیا شرایطی را برای افراد فراهم میکنیم تا وضعیت اجتماعی مورد نظر خود را به دست آورند یا تعلق مورد نظرشان را بیابند؟.
H3: ایجاد تنش (نه استرس).
اگر میخواهید تغییر ایجاد کنید، باید عمداً تنش ایجاد کنید. استرس بد است؛ استرس یعنی شما در تله افتادهاید و میخواهید ترک کنید اما نمیتوانید. تنش چیزی است که اگر یک کش را عقب بکشید و رها کنید، اتفاق میافتد؛ برای اینکه کش به آن سوی اتاق برود، باید آن را عقب بکشید.
- مثال کنسرت تیلور سوئیفت: اگر گفته شود ۴۰۰ صندلی باقی مانده است، تنش ایجاد میشود، زیرا همه میدانند که بیش از ۴۰۰ نفر دیگر میخواهند بروند.
- کمبود ایجاد تنش میکند؛ فقدان تعلق ایجاد تنش میکند؛ میل به وضعیت اجتماعی ایجاد تنش میکند.
- در جذب سرمایه: وقتی کسی میپرسد “چه کس دیگری سرمایهگذاری کرده؟” این سوال درباره تعلق و وضعیت اجتماعی است. اگر بگویید “من از سه نفر پیشنهاد دارم و فقط برای یک نفر دیگر جا دارم”، تنش ایجاد میکنید.
H2: ملاحظات استراتژیک برای کارآفرینان و فریلنسرها
H3: فریلنسر در برابر کارآفرین.
- فریلنسرها (Freelancers): یک مهارت را انجام میدهند. تنها راه پیشرفت برای یک فریلنسر، یافتن مشتریان بهتر است. شما نمیتوانید ساعات کاری بیشتری داشته باشید. استخدام نسخههای تازهکار از خودتان پایدار نیست، زیرا اگر آنها بهتر از شما باشند، پیشنهاد کار را نمیپذیرند، و اگر بدتر باشند، مشتریان شما ناراضی خواهند شد.
- کارآفرینان (Entrepreneurs): چیزی بزرگتر از خودشان میسازند. زمانی که خواب هستند نیز پول دریافت میکنند. آنها از منابع خارجی برای ساخت چیزی که میتوانند بفروشند، استفاده میکنند.
- هدف فریلنسر موفق: تبدیل شدن به نوع فریلنسری که مشتریان خوب میخواهند استخدام کنند. شما با انجام کار خوب برای مشتریان بد، مشتریان بهتری به دست نمیآورید.
H3: انتخاب مشتریان و رقبا: انتخاب آینده شما.
- “وقتی مشتریان خود را انتخاب میکنید، آینده خود را انتخاب میکنید.” اگر مشتریانی را انتخاب کنید که ارزانطلب، آشفته، عجول، بیتفاوت به دستورالعملها و بیوفا هستند، زندگی شما دشوار خواهد بود. اما اگر مشتریانی را انتخاب کنید که شاید جذب آنها دشوارتر باشد، اما کیفیت بهتر را طلب میکنند و مایل به پرداخت هزینه آن هستند و مشتاق صحبت در مورد کار شما هستند، آینده شما تغییر خواهد کرد.
- “وقتی رقبای خود را انتخاب میکنید، آینده خود را انتخاب میکنید.” اگر رقبای شما بیرحم، خشن، بیاخلاق و همیشه در حال رقابت برای رسیدن به پایینترین نقطه باشند، شما نیز تحت فشار قرار خواهید گرفت که همین کار را انجام دهید. گودین میگوید به همین دلیل در صنعت کتاب باقی مانده است، زیرا رقبای او دوستانش هستند و از گذراندن وقت با آنها لذت میبرد.
- انتخاب منابع تأمین مالی: انتخاب محل تأمین مالی نیز مهم است. اگر از سیلیکونولی پول جمع کنید، نوع خاصی از شرکت را میسازید، در حالی که اگر از دندانپزشکان در آیووا پول بگیرید، میتوانید شرکت متفاوتی بسازید.
H3: دایره اکنون و دایره ما: گسترش دیدگاه.
- دایره اکنون (Circle of Now): به “زمان” بازمیگردد. یک کودک نوپا دایره اکنون ۷ ثانیهای دارد؛ اگر در این مدت به خواستهاش نرسد، کجخلقی میکند. یک فرد بالغ ممکن است دایره اکنون چندین دهه داشته باشد؛ مثلاً گذراندن سالها در دانشکده پزشکی با سختی، به امید دستیابی به رؤیاها در آینده.
- اهمیت برای استراتژی: هنگام انتخاب شرکا، سرمایهگذاران و مشتریان، بهتر است افرادی را انتخاب کنید که دایره اکنون آنها مشابه دایره اکنون شماست. بحران آب و هوا مثال خوبی است؛ برخی دایره اکنون کوتاهی دارند (“خانهام سرد است، مبلمان را برای گرم کردن میسوزانم”)، در حالی که برخی دیگر دایره اکنون بسیار طولانی دارند (“برای نسل هفتم هستم، امروز چه چیزی را فدا کنم تا به آنها کمک کنم؟”).
- دایره ما (Circle of Us): یک کودک نوپا فقط به خودش و شاید والدینش اهمیت میدهد؛ این یک دایره بسیار کوچک است. اما افرادی مانند دوست گودین، جیم، که دهههاست برای غریبهها مسکن و غذا فراهم میکند، دایره “ما”یشان دهها هزار نفر را شامل میشود.
- استراتژی و دایرهها: هنگام فکر کردن به استراتژی، باید به این فکر کنیم که “دایره من چقدر بزرگ است؟”. و “چگونه میتوانیم شرایطی را ایجاد کنیم که افراد اطرافمان دایرههای مشابهی داشته باشند؟”.
H3: رهایی از احساس ترس.
این یک نیاز اساسی است که میتواند همهچیز را از کار بیندازد. اگر در یک فیلم، آتشسوزی رخ دهد، تمرکز شما نه بر تعلق است و نه بر وضعیت اجتماعی، بلکه فقط بر بقا است.
- بازاریابان و دستکاریگران: اغلب ما به اندازه کافی خوششانس هستیم که در ساختمانهای در حال سوختن نیستیم، اما بسیار آسان است که توسط بازاریابان یا دستکاریگران متقاعد شویم و وارد “حلقه عذاب” شویم که تصور کنیم در یک ساختمان در حال سوختن هستیم.
- تمرکز بر وضعیت و تعلق: گودین این را جدا میکند، زیرا معتقد است که در تمدن، اکثر مسائل به وضعیت اجتماعی و تعلق مربوط میشوند، نه به ایجاد عمدی ترس در دیگران.
H2: کاربردهای عملی و طرز فکرهای استراتژیک
H3: گودال و میوه (ساخت جامعه).
- تمثیل گیلاس: یک گیلاس بدون هسته نمیتواند وجود داشته باشد، زیرا “هسته” (pit) برای رشد میوه (droops) ضروری است. کتاب یا ایده اصلی، “هسته” است، و “میوه” جامعهای است که حول آن رشد میکند.
- کتابهای غیرداستانی و جامعه: کلید موفقیت یک کتاب غیرداستانی، قرار دادن آن در مرکز یک جامعه است. مانند کتاب “اجازه بازاریابی” (Permission Marketing) گودین که به یک صنعت ۱۰۰ میلیارد دلاری تبدیل شد.
- نقش “شما” (پادکستر): در مورد پادکست شما، “شما هسته هستید، اما آنها (مخاطبان) میوه هستند”. آنها به شما نیاز دارند که این مکالمات را ادامه دهید.
- ساخت جامعه برای یک کتاب: برای موفقیت یک کتاب سریالی، باید آن را به گونهای “چکه” کنید که هر قسمت جدید، به دلیل خواندن قسمتهای قبلی، ارزش بیشتری داشته باشد. ایجاد یک جامعه از “تستکنندگان بتا” یا خوانندگان اولیه میتواند مفید باشد.
- هزینه در جامعه (پول به عنوان داستان): پول فقط یک داستان است.
- مثال چک خیریه: گودین برای یک رویداد رهبران غیرانتفاعی، از شرکتکنندگان خواست یک چک ۱۰۰ دلاری به نام یک موسسه خیریه بیاورند. آنها میتوانستند در پایان رویداد چک را پس بگیرند. این کار به “پوست در بازی” (skin in the game) افراد کمک کرد و نشان داد که پول چگونه ذهنیت را تغییر میدهد.
- رهبری جامعه در مقابل مدیریت جامعه: “رهبری جامعه به معنای ایجاد شرایطی است که جامعه خودش را رهبری کند.” این شامل تعیین هنجارها (مثلاً نحوه صحبت کردن با یکدیگر، چه کسی میماند و چه کسی باید برود) است.
- آلت امبیای (altMBA): هزینه ۳۰۰۰ تا ۵۰۰۰ دلاری، نشاندهنده ارزش و تعهد مورد نیاز بود.
- Purple Space: پرداخت ۲۰ دلار در هفته به این دلیل است که مردم “حضور” داشته باشند و جامعه در اولویت آنها باقی بماند.
- هدف جامعه: هدف جامعه صرفاً “بهتر کردن کتاب” نیست، بلکه “ایجاد مکانی است که در آن، با استفاده از برخی از این ایدههای اصلی، افرادی که با یکدیگر درگیر میشوند، سفر خود را به سمت اهدافشان تقویت کنند.” اگر این اتفاق بیفتد، یک “اثر جانبی” این است که کتاب خوب خواهد بود.
H3: رهبری در مقابل مدیریت.
- مدیریت (Management): بر فرآیندها تمرکز دارد و افراد را مانند ماشینها در نظر میگیرد. مثال: هنری فورد و “نظارت با کرنومتر” بر کارگران. مدیریت برای فرآیندهای تکراری و کارآمد (مانند رستوران فست فود) بسیار مؤثر است.
- رهبری (Leadership): میگوید “من راه درست را نمیدانم، اما شاید بتوانم جامعهای از افراد را در مکانی بسازم که در آن راه درست را پیدا کنند.” رهبری به افراد این اختیار را میدهد که تاکتیکها را پیدا کنند.
- مثال مهندسان گوگل: در اوایل، گوگل در آستانه ورشکستگی بود، زیرا اینترنت بسیار بزرگ بود و کامپیوترها به اندازه کافی سریع نبودند. دو مهندس با کار اضافه، راهی برای هک کردن کنترلرهای هارد دیسک دل پیدا کردند تا دادههای مورد نیاز را نزدیکتر به لبه دیسک قرار دهند و دسترسی سریعتر شود. لری و سرگئی به آنها نگفتند که این کار را بکنند.
- رهبری در عمل: “بیایید مهندسان مناسب را در اتاق بیاوریم، منابع مناسب و مشکلات مناسب را برای حل کردن به آنها بدهیم، با انگیزههای وضعیت اجتماعی و تعلق برای انجام این کار.”
- هتلهای لوکس: به کارمندان خط مقدم خود (مسئولین نظافت و …) ۲۵۰ دلار به ازای هر مشتری میدهند و میگویند “هر طور میخواهید خرج کنید؛ اگر مشتری ناراضی است، به او شام رایگان بدهید یا هر چیز دیگری که میخواهید.” این به آنها کنترل تاکتیکی میدهد، اما استراتژی (این یک هتل لوکس است) را تغییر نمیدهد.
- “مهماننوازی غیرمنطقی” (Unreasonable Hospitality): این به معنای دستکاری مردم نیست، بلکه خدمت به آنهاست. این یک دیدگاه است که با رهبری همخوانی دارد: “ما بر سر مقصد توافق داریم، و من به شما اعتماد دارم که به ما کمک کنید به آنجا برسیم.”.
- داستان هاتداگ در رستوران ۱۱ مدیسون پارک: گارسون شنید که زوجی در سالگرد ازدواجشان، از اولین قرار خود در پارک و هاتداگی که در آنجا خورده بودند صحبت میکنند. سرآشپز به جای سرو غذای گرانقیمت، برای آنها هاتداگ سرو کرد. این اوج مهماننوازی و رهبری تاکتیکی در راستای استراتژی است.
H3: سوالات استراتژیک برای تحریک ذهن.
- “اگر مجبور بودید قیمتهای خود را ۱۰ برابر افزایش دهید، چه میکردید؟” این سوال مردم را ناراحت میکند، زیرا آنها میدانند چگونه در صورت کاهش قیمتها (رقابت به سمت پایین) فکر کنند. اینجاست که “پزشکی کنسرژ” (Concierge Medicine) پدید آمد؛ پزشکانی که ۱۰ برابر بیشتر شارژ میکنند و مردم حاضرند در صف بایستند.
- “اگر مطمئن بودید که شکست خواهید خورد، باز هم چه کاری را انجام میدادید؟” این سوال درباره هویت و ارزشهای شما چیزهای زیادی میگوید.
H3: داربست (Scaffolding).
داربست همان کاری است که معلمان مؤثر انجام میدهند؛ ایجاد شرایطی که در لحظات گیر کردن، به شما کمک کند تا راه خود را پیدا کنید و به مسیر بازگردید.
- مثال نرمافزار: Autodesk Fusion 360 داربست تقریباً غیرموجود دارد؛ در حالی که مکینتاش اولیه داربست درونی داشت، زیرا هر برنامه ساختار مشابهی داشت و میدانستید کجا بروید.
- در ساخت یک نهاد: “داربست کجاست وقتی مشتری ناامید میشود؟” “داربست کجاست وقتی کسی به سمت رقیب میرود؟” “داربست کجاست اگر نداند به رئیس یا دوستانش چه بگوید؟” اگر دستگیرهها را در جای مناسب قرار دهید، مردم از آنها استفاده خواهند کرد.
- مقایسه یاهو و گوگل: یاهو صدها دکمه گذاشت (تلاش برای داربست زیاد)، در حالی که گوگل یک “پر کردن جای خالی” ساده (fill-in-the-blank) ارائه داد. Chat GPT نیز همینطور است: “چیزی تایپ کن”.
H3: درک احتمال و تصمیمگیری.
- دسته کارتها (Deck of Cards): “استراتژی دک” (The Strategy Deck) نام دارد و در seth.blog قابل دسترسی است.
- احتمال و شانس: اگر یک دسته ۵۲ کارتی داشته باشید، شانس گرفتن آس ۴ از ۵۲ (یک از ۱۳) است. “دسته کارتها چیده شده است.”
- انتخاب مکان برای شرطبندی: “آنچه ما به دنبال آن هستیم، هنگام شرطبندی، این است که در جایی حاضر شویم که شانس بودن کارتی که نیاز داریم در دسته، زیاد باشد.”
- تصمیم خوب در مقابل نتیجه خوب:
- “تفاوت بین یک تصمیم خوب و یک نتیجه خوب چیست؟”
- “آیا شما با گرفتن تصمیمات خوب که منجر به نتایج خوب نمیشوند، مشکلی ندارید؟”
- مثال سیاتل سیهاوکس در سوپربول: پیت کارول، مربی، در لحظه حساس، بازی پاس را انتخاب کرد (تصمیم خوبی بر اساس آمار). اما پاس ناقص بود و تیم باخت. مردم گفتند او تصمیم وحشتناکی گرفت، اما او یک “تصمیم خوب” گرفته بود، فقط “آس” را دریافت نکرد.
- بختآزمایی: خرید بلیط بختآزمایی، یک “تصمیم بد” است، حتی اگر برنده شوید، زیرا دسته کارتها علیه شما چیده شده است.
- شرکتها و پروکسیهای کاذب: شرکتها اغلب افرادی را ترفیع میدهند که تصمیمات بد گرفته و نتایج خوششانسی داشتهاند، و افرادی که تصمیمات عالی گرفتهاند اما خوششانس نبودهاند را ترفیع نمیدهند.
- پرورش این طرز فکر:
- اجتناب از پروکسیهای کاذب (False Proxies): پروکسیهای کاذب به راحتی قابل اندازهگیری هستند، اما در نهایت مفید نیستند. سرعت تایپ، پروکسی کاذب برای برنامهنویس خوب است. استخدام ۹ نفر آخر یک شرکت که در یک کالج خاص قایقرانی میکردند، یک پروکسی کاذب است.
- عایقبندی تصمیمگیرندگان از اطلاعات بیفایده: اگر یک معاملهگر سهام باشید و در سازمانی کار میکنید که وعده برنامههای پنج ساله را به سرمایهگذاران داده است، داشتن یک تیکر بلومبرگ روی دیوار، همه چیز را گیج میکند، زیرا چیز اشتباهی را به روش اشتباه اندازهگیری میکنید.
- شفافیت در تصمیمگیری: باید بتوانید دلایل تصمیم خود را به وضوح بیان کنید. گفتن “فقط اینطور حس میکنم” کافی نیست. باید “کارتهای خود را نشان دهید” و “استدلال خود را مطرح کنید”. اگر تصمیم خوبی باشد، بدون توجه به نتیجه پاداش میگیرید، زیرا نتیجه خارج از کنترل شماست.
- اصلاح مسیر و استخدام: گودین متوجه شد که در استخدام افراد متکبر بوده و به دنبال سیگنالهای کاذب میگشته است. او حالا تنها با افرادی کار میکند که قبلاً با آنها کار کرده است؛ یعنی “مصاحبه” او، دادن یک پروژه و پرداخت هزینه آن است. این به او اجازه داده با گروه متنوعتری از افراد کار کند.
- پذیرش بازخورد: تنها راه فهمیدن اینکه کسی به بازخورد باز است، دادن یک پروژه و سپس دادن بازخورد است. همچنین، باید تصمیم بگیرید که در برخی پروژهها، به افرادی نیاز دارید که دیدگاه خاص خود را دارند و بازخورد نمیگیرند (مانند یک جراح)، در حالی که در جاهای دیگر، پذیرش بازخورد حیاتی است. باید مشخص کنید که “اینجا چگونه است؟”.
H2: تأثیر هوش مصنوعی بر استراتژی
H3: هوش مصنوعی به مثابه برق قرن ما. گودین معتقد است که هوش مصنوعی “برق قرن ما” است. در اواخر دهه ۱۸۰۰، شرکتهایی که فکر میکردند برق موضوع جالبی است اما شرکت “برق” نخواهند بود، همگی از بین رفتند. او معتقد است که در آینده نزدیک، شرکتها “شرکت هوش مصنوعی” نخواهند بود، بلکه صرفاً “شرکتی هستند که از هوش مصنوعی استفاده میکند”.
H3: استفاده مؤثر از هوش مصنوعی.
گودین روزانه بیش از یک ساعت از هوش مصنوعی استفاده میکند.
- ابزارهای مورد علاقه: Chat GPT را “متکبر و تنبل” میداند و از آن به عنوان آخرین راهحل استفاده میکند. کلود (Claude) را “یک دوست عزیز” میداند که “همدل” و “خودآگاه” است، در مورد “توهمات” (hallucinations) هشدار میدهد و مشتاق اصلاح اشتباهات است. پرپلکسیتی (Perplexity) را تقریباً به طور انحصاری برای جستجو استفاده میکند.
- کاربردها: برای تکمیل ایدهها (مثلاً افزودن چهار نکته دیگر به یک لیست سه نکتهای) و بازنویسی آنها. برای درک مفاهیم پیچیده (توضیح دادن به یک دانشجوی کالج در ۳۰۰ کلمه، یا بازنویسی به سبک یک پست وبلاگ سث گودین). برای حل مشکلات عملی (مانند تشخیص مشکل پمپ خانه از طریق گفتگوی متوالی با Claude).
- دیالوگهای طولانی: مردم اشتباهاً از هوش مصنوعی مانند یک موتور جستجو (یک سوال، یک پاسخ) استفاده میکنند. اما هوش مصنوعی در “دیالوگهای طولانی” و رفت و برگشتها بسیار خوب است.
- تشخیصهای پزشکی: کلود در بسیاری از تشخیصهای پزشکی، بهتر از یک انسان عمل میکند، زیرا به حجم وسیعی از دادهها و تاریخچه موارد دسترسی دارد.
H3: پیامدهای هوش مصنوعی برای نیروی کار.
اگر کار متوسطی با حقوق متوسط انجام میدهید، هوش مصنوعی میتواند آن را ارزانتر از شما انجام دهد. مثلاً، هوش مصنوعی میتواند اشعه ایکس مچ دست را به خوبی یک رادیولوژیست متوسط بخواند.
- فرصت: “یا هوش مصنوعی را به کار بگیرید تا برای شما کار کند، یا آماده باشید که برای هوش مصنوعی کار کنید.”
H3: نگرانیها: ابتذالسازی (Enshittification).
گودین نگران “ابتذالسازی” است، که اصطلاحی است برای آنچه پس از اینکه یک کسبوکار از اثر شبکهای استفاده میکند و به “قفل شدن” (lock-in) دست مییابد، اتفاق میافتد و تصمیم میگیرد برای کسب درآمد بیشتر، اوضاع را برای کاربران خود بدتر کند.
- حلقه عذاب سرمایهداری: “سرمایهداری این حلقه عذاب را در خود دارد که سریعتر و سریعتر میشود و شرکتها را به سمت سوءاستفاده از افرادی که در آنها قفل شدهاند، سوق میدهد تا پول بیشتری به دست آورند.”
- مثالها: شبکههای اجتماعی و شرکتهای کابلی. اغلب چیزهایی که اینترنت لمس میکند، به عنوان یک معجزه شروع میشوند، جوایز بزرگی برای پذیرندگان اولیه دارند، و سپس تمایل به خدمت به مشتریان دیگر (یا کسب سود بیشتر) شروع میشود و اوضاع بدتر میشود.
- تبلیغات: یکی از چیزهایی که اوضاع را به سرعت بدتر میکند، تبلیغات است. گودین نگران است که سازمانهایی که میلیاردها دلار جذب کردهاند، برای بزرگتر شدن یا سودآوری سریعتر، میانبر بزنند.
- تفاوت با هوش مصنوعی عمومی: گودین معتقد است که “ابتذالسازی” بسیار محتملتر از این است که یک هوش مصنوعی عمومی دنیا را تصرف کند و همه ما را به گیره کاغذ تبدیل کند.
نتیجهگیری: استراتژی، آنگونه که سث گودین تعریف میکند، فراتر از مجموعهای از تاکتیکها یا راهکارهای موقت است؛ این یک فلسفه عمیق از “شدن” است که شامل درک روشن از تغییر مورد نظر، شناسایی ذینفعان، و تعهد به یک فرآیند بلندمدت است. با مشاهده و درک سیستمهای نامرئی، بهرهبرداری از زمان به عنوان یک مزیت رقابتی، فهم قوانین بازیها و پذیرش ریسک نوآوری، و تمرکز همدلانه بر کوچکترین مخاطب قابل دوام، میتوانیم استراتژیهای قدرتمندی را طراحی کنیم. مفاهیمی مانند حلقههای بازخورد، اثرات شبکهای و توانایی ایجاد تنش نیز ابزارهای حیاتی برای کارآفرینان هستند. در نهایت، با انتخاب آگاهانه مشتریان و رقبا، درک دایره اکنون و دایره “ما”، و پذیرش هوش مصنوعی به عنوان یک ابزار اساسی (نه به عنوان یک تهدید برای کارهای سطح بالا)، میتوانیم آیندهای را بسازیم که فراتر از نتایج لحظهای است. چالش نهایی این است که نفس عمیقی بکشیم و چیزی بسازیم که “منِ پنج سال آینده” از آن سپاسگزار باشد؛ به خاطر نادیده گرفتن هزینههای اضافی، کنار گذاشتن پروکسیهای کاذب، و پرسیدن سوالات ناخوشایند در راستای بهبود. امروز، بهترین روز برای شروع این سفر است.
فراداده (Metadata)
Description (متا دیتا): استراتژی چیست؟ این مقاله به بررسی عمیق استراتژی از دیدگاه سث گودین، کارآفرین و نویسنده مشهور، میپردازد. بیاموزید که استراتژی نه تاکتیک، بلکه فلسفهای از “شدن” است. با چهار عنصر اصلی (سیستمها، زمان، بازیها، همدلی)، مثالهای واقعی (گوگل، استارباکس، مایکروسافت)، و مفاهیم پیشرفته مانند اثرات شبکهای، هوش مصنوعی و انتخاب مشتریان، درک خود را از استراتژی متحول کنید. راهنمای جامع برای کارآفرینان و فریلنسرها برای ساخت کسبوکارهای پایدار و تأثیرگذار.
برچسبهای کلیدی (Keywords): استراتژی, سث گودین, تاکتیک, سیستمها, زمان, بازیها, همدلی, کارآفرینی, بازاریابی, هوش مصنوعی, اثر شبکهای, ابتذالسازی, رهبری, مدیریت, انتخاب مشتری, انتخاب رقبا, دایره اکنون, دایره ما, تنش, کیندلینگ, نوآوری, تصمیمگیری, پروکسی کاذب, فلسفه کسبوکار, موفقیت, کسبوکار کوچک, برندسازی, انگیزه, توسعه شخصی, آینده کسبوکار, سث بلاگ
بدون نظر