فصل دوم: داستان از دست دادن شغل و یک سازدهنی جادویی

از نظر من، اگر رنگین‌کمان را می‌خواهی، باید بارانش را تحمل کنی. — دالی پارتون

من تمام عمرم به شدت وحشت‌زده بوده‌ام – و هرگز اجازه نداده‌ام که این ترس مانع از انجام حتی یک کار که می‌خواستم بشوم. — جورجیا اوکیف

من در سال ۱۹۹۱ کارم را از دست دادم. اکثر ما در مقطعی از دوران حرفه‌ای خود، تماس تلفنی “بیایید میزتان را جمع کنید و این هم چک تسویه حساب شما” را دریافت خواهیم کرد. من این تماس را یکشنبه‌ای در پایان سال ۱۹۹۱ دریافت کردم. هیچ ایده‌ای نداشتم که چند ساعت دیگر یک سازدهنی جادویی مرا نجات خواهد داد.

هیچ‌کس نمی‌خواهد آن تماس تلفنی را دریافت کند. روی کاناپه‌ام در آپارتمان یک‌خوابه با وسایل اندک دیگر نشسته بودم، باور نمی‌کردم که همین حالا کارم را از دست داده‌ام. شش ماه قبل از آن تماس تلفنی، برای کار به عنوان خبرنگار برای روزنامه “دالاس تایمز هرالد” به تگزاس نقل مکان کرده بودم. و حالا روزنامه در حال تعطیلی بود و آخرین شماره‌اش را روز بعد چاپ می‌کرد. همه کارکنان روزنامه اکنون به جمع بیکاران پیوسته بودند.

تماس قطع شد. اتفاق عجیبی افتاد. من به جای خشم، احساس رهایی کردم (صدای جیغ را تصور کنید). بله، من سرخوش بودم. باری از دوشم برداشته شد. راستش، کار پر از چالش بود. طولی نکشید که پس از پیوستن به روزنامه متوجه شدم که درست در لحظه حرکت، روی تایتانیک پریده‌ام. هنوز صدای بوق را می‌شنوم و کسی فریاد می‌زند: “همه سوار شوند!” مسافران تایتانیک هیچ ایده‌ای نداشتند که روی کشتی‌ای هستند که به کوه یخ برخورد خواهد کرد. اما من کاملاً آگاه بودم که روی تایتانیک روزنامه هستم. شش ماه پس از نقل مکان من به دالاس، روزنامه به کوه یخ برخورد کرده بود.

بعد از تماس، نفسی کشیدم. به از دست دادن شغلم فکر کردم. مانند بسیاری، من از شغلم راضی نبودم. با این حال، شغلی بود. حالا چه؟ به کاری که قرار بود انجام دهم فکر کردم. آیا باید به شهر دیگری نقل مکان کنم؟ چگونه اجاره خانه را پرداخت کنم؟ این چگونه بر حرفه‌ام تأثیر می‌گذارد؟ آیا باید قبل از رفتن برای جمع کردن میز کارم ناهار بخورم یا این بی‌ادبی است؟ پروتکل‌های جمع کردن میز کار در یکشنبه چیست؟

در حالی که از در بیرون می‌رفتم تا به اتاق خبر برای جمع کردن میز کارم بروم، سازدهنی‌ام را برداشتم. در آن لحظه، فکر نمی‌کردم یک آلت موسیقی جادویی است. هنوز هم نمی‌دانم چرا سازدهنی را در جیبم گذاشتم. این یک فعالیت عادی نبود. اعتراف کامل: من گوش موسیقی ندارم. هیچ توانایی موسیقیایی ندارم. واقعاً نمی‌توانم سازدهنی بزنم. می‌توانم صدایی ایجاد کنم که باعث جیغ زدن گربه یا کودک نشود.

سازدهنی را در دوران دانشگاه خریده بودم. در یک سخنرانی شرکت کردم و با یک سازدهنی جدید بیرون آمدم. حدس می‌زنم سخنران مهمان سازدهنی می‌نواخته است. من هیچ خاطره‌ای از سخنران ندارم. کسی سازدهنی می‌فروخت و من کمی پول اضافی در جیبم داشتم. در آن زمان منطقی به نظر می‌رسید. چه کسی می‌دانست که این سازدهنی جادویی است یا زندگی مرا تغییر خواهد داد؟

همیشه می‌گویم روزی که شغلم را به عنوان خبرنگار روزنامه از دست دادم، یکی از بهترین روزهای زندگی‌ام بود. با ورود به اتاق خبر، متوجه شدم که همه طیفی از احساسات را تجربه می‌کنند: غم، خشم، سردرگمی، شکست. برای من، فقط احساس رهایی داشتم. این روز را فرصتی و آغازی جدید می‌دیدم.

همانطور که همه میز کارشان را جمع می‌کردند و هر چیزی که به دیوار میخکوب نشده بود را برمی‌داشتند، خودم را در سکوی بارگیری عقب یافتم، جایی که رسانه‌های پوشش‌دهنده تعطیلی روزنامه جمع شده بودند. تعطیلی یک روزنامه روزانه در سال ۱۹۹۱ یک اتفاق مهم بود. خبرنگاران تلویزیون و رادیو برای پوشش پایان کار جمع شده بودند. صحنه را بررسی کردم. هرگز فکر نکردم: “هی، باید بروم ببینم چه کسی در سکوی بارگیری عقب جمع شده و برایشان سازدهنی بزنم.” فقط اتفاق افتاد. سازدهنی جادویی‌ام را بیرون آوردم و یک نت بلوز را به طرز بدی نواختم. “دا-دانا-دون-دون.” ترانه‌اش چیزی شبیه این بود: “کارم را از دست دادم. پولی ندارم… همین حالا به دالاس نقل مکان کردم. روزنامه تعطیل شد. پولی ندارم. بلوز روزنامه گرفتم.” این چند دقیقه ادامه داشت.

بخش بعدی درست شبیه یک فیلم است. کسی آرنجم را گرفت و به من گفت بس کنم. هیچ ایده‌ای ندارم چه کسی آن کلمات را گفت. آن خاطره را از دست داده‌ام. فقط یادم می‌آید که گفتند: “دیگر هیچ‌وقت در این شهر کار نخواهی کرد.” داستان واقعی است. باورم نمی‌شود کسی این را به من گفت – و منظورش هم همین بود! درست شبیه یک فیلم نوآر بود.

من در دو برنامه خبری تلویزیون محلی ظاهر شدم، عکس من در روزنامه “فورت ورث استار تلگرام” چاپ شد، و داستان سازدهنی زدن من پس از از دست دادن شغلم در سطح ملی منتشر شد. به یاد داشته باشید، این قبل از رسانه‌های اجتماعی بود. مردم از سراسر کشور با من تماس می‌گرفتند و می‌پرسیدند: “آیا تو را در اخبار دیدم که سازدهنی می‌زدی؟” بله.

آن عصر، همکاران جمع شدند تا برای پایان روزنامه عزاداری کنند. پخش اخبار محلی را تماشا کردیم. و من آنجا بودم که سازدهنی می‌زدم. باورم نمی‌شد. یک روزنامه ۱۱۲ ساله تعطیل شد، و یک احمق ۲۳ ساله آنجا سازدهنی می‌زد. مسخره بود. و برای لحظه‌ای، منفی‌گرایی و تردید درباره از دست دادن شغلم را فراموش کردم.

سازدهنی جادویی مرا وادار کرد تا نگرش خود را انتخاب کنم. من نحوه واکنش خود را به تغییر و اختلال انتخاب کردم.

روزی که شغل خود را از دست می‌دهید، همیشه یک روز سخت است. سازدهنی جادویی به من آموخت که همیشه چیز دیگری در آن بیرون وجود دارد. من آرزویی داشتم که نادیده‌اش می‌گرفتم. مسیری که انتخاب نمی‌کردم.

آن سازدهنی جادویی (که هنوز آن را دارم) به من آموخت که تغییر و اختلال را در آغوش بگیرم. به من آموخت که سرگرمی و بازیگوشی بخشی از زندگی من است. به من آموخت که در بازی بمانم و فرصت ایجاد کنم. اندکی پس از تعطیلی هرالد، من شروع به انجام کمدی استندآپ و کمدی بداهه کردم. در تست بازیگری شرکت کردم و از من خواسته شد که به یک گروه کمدی بداهه بپیوندم. سال‌ها بعد، از آن مهارت‌ها به عنوان پایه و اساس سخنرانی‌های اصلی و کسب‌وکار مجری‌گری خود استفاده کردم. و این منجر به نوشتن این کتاب شد. همه این‌ها به خاطر یک سازدهنی جادویی بود.

من در آن لحظه تمام هدایای سازدهنی جادویی را درک نمی‌کردم. پس از تأمل، فکر می‌کنم هفت هدیه وجود دارد. این هدایا شامل سوراخ‌کننده سه سوراخه، منگنه و دیکشنری که از هرالد برداشتم نمی‌شود. بله، من هنوز هر سه را دارم. نصیحت مرا بشنوید، وقتی شک دارید، سوراخ‌کننده سه سوراخه را بردارید.

۱. کاهش استرس از دست دادن شغل یک رویداد بزرگ زندگی است. باعث استرس می‌شود. سازدهنی جادویی به من اجازه داد در لحظه هرج و مرج و اختلال، یک گام به عقب بردارم. نواختن سازدهنی جادویی استرس مرا کاهش داد. مرا مجبور کرد که مسخرگی‌ام را در آغوش بگیرم. مرا وادار کرد لبخند بزنم و آنچه واقعاً مهم بود را به یاد بیاورم.

۲. ایجاد اعتماد به نفس به توانایی‌های خود اعتماد کنید. به مهارت‌های خود اعتماد کنید. بله، من شغلم را از دست دادم. من مهارت‌ها و توانایی‌هایم را از دست ندادم. نواختن سازدهنی جادویی در مقابل همکاران و رسانه‌ها، اعتماد به نفس را ساطع می‌کرد. به یاد داشته باشید، من هیچ توانایی موسیقیایی ندارم. نکته جالب در مورد آلت موسیقی سازدهنی این است که می‌توانید چند ثانیه آن را فریب دهید و مردم فکر کنند شما مهارت دارید. این دلیل دیگری است که سازدهنی جادویی است. مرد جوان بیکار بیست و چند ساله بدون توانایی موسیقیایی که سازدهنی را در مقابل همکاران و رسانه‌های جمع شده می‌نوازد، تعریف اعتماد به نفس است. هر عملی که اعتماد به نفس ایجاد کند، اعتماد به نفس بیشتری ایجاد خواهد کرد. این یک لحظه تعیین‌کننده است. این همان کسی است که من هستم.

۳. پذیرش تغییر و اختلال تغییر و اختلال می‌تواند ترسناک باشد. نمی‌دانیم چه اتفاقی خواهد افتاد. ناشناخته را در آغوش بگیرید. از دست دادن شغل شما را مجبور می‌کند که مسیر را تغییر دهید. مسیر جدید پتانسیل پربارتر و رضایت‌بخش‌تری را دارد. من خبرنگاری را دوست داشتم. سخنرانی اصلی را بیشتر دوست دارم.

۴. تمرکز بر لحظه نواختن سازدهنی جادویی مرا مجبور کرد که تمرکز کنم و در لحظه باشم. نمی‌دانستم که آن لحظه به نیروی محرکه حرفه‌ام تبدیل خواهد شد. در لحظه بودن همیشه نتایج را به همراه خواهد داشت.

۵. ریسک‌پذیری گاهی اوقات فقط باید بپری. خودت را به بیرون بیندازی. اکثر مردم هرگز سازدهنی نمی‌نوازند و در مقابل دوربین‌های تلویزیون آهنگی نمی‌سازند. و به همین دلیل است که دو پخش محلی از آن فیلم استفاده کردند و عکسی در روزنامه چاپ شد. آن‌ها انتظار داشتند کارمندانی که تازه شغل خود را از دست داده‌اند، خشمگین، غمگین و سردرگم باشند. آن‌ها انتظار نداشتند کسی “بلوز روزنامه” را بنوازد.

۶. خودت باش شوخ‌طبعی من ابرقدرت من است. به من قدرت می‌دهد. مرا از موقعیت‌های سخت خارج می‌کند. مرا آرام می‌کند. ابرقدرت شما چیست؟ آیا از آن قدرت برای ایجاد یک حرفه پربار و رضایت‌بخش استفاده می‌کنید؟ لحظه با سازدهنی جادویی (و واقعیت اینکه اکنون زمان آزاد زیادی داشتم) به من اعتماد به نفس داد تا شروع به انجام کمدی استندآپ کنم. استندآپ مرا به بداهه رهنمون شد. و بداهه مرا به سخنرانی رهنمون شد.

۷. انتخاب نگرش بیشتر تغییرات خارج از کنترل ما هستند. ما فقط می‌توانیم نحوه واکنش خود را به تغییر کنترل کنیم. من تعطیلی روزنامه را کنترل نمی‌کردم. من کنترل نمی‌کردم که شغلم را از دست دادم. من فقط نحوه واکنش خود را به موقعیت کنترل می‌کردم. سازدهنی جادویی مرا وادار کرد تا نگرش خود را انتخاب کنم. به جای ناراحتی، خشم، غم، ناامیدی و هر احساس منفی، انتخاب کردم که مثبت، شاد و امیدوار باشم. واقعاً باور داشتم که این یک فرصت است. نمی‌خواستم قدرت‌هایی که مسئول تعطیلی روزنامه بودند، مرا شکست دهند. می‌خواستم نگرش خود را انتخاب کنم.

اغلب تعجب می‌کنم که اگر آن روز شغلم را از دست نمی‌دادم، چه اتفاقی می‌افتاد. چقدر به عنوان خبرنگار ادامه می‌دادم؟ آیا به شغل خبرنگاری دیگری نقل مکان می‌کردم؟ آیا تا به حال یک سخنران اصلی می‌شدم؟ آیا این کتاب را می‌نوشتم؟ و اگر این کتاب را نمی‌نوشتم، هنوز ۲۴ دلار به علاوه مالیات در حساب شما بود.

آن روز در سال ۱۹۹۱ زندگی مرا تغییر داد. لحظه سازدهنی جادویی شما چیست؟ آیا آماده‌اید لحظه را در آغوش بگیرید و انتخاب کنید که روی شور و اشتیاق خود تمرکز کنید؟ فرصت‌ها همیشه وجود دارند. گاهی اوقات فقط یک سازدهنی جادویی لازم است تا راه را به شما نشان دهد.

پی‌نوشت‌ها:

۱. تعطیلی روزنامه تقصیر من نبود. من هیچ دخالتی در آن نداشتم. وقتی این داستان را تعریف می‌کنم، مردم اغلب می‌گویند: “احتمالاً تقصیر تو بوده است.” این اعلامیه رسمی بی‌گناهی من است.

۲. من از نظر قراردادی موظفم ذکر کنم که روز ازدواجم و تولد فرزندانم نیز از بهترین روزهای زندگی‌ام هستند. همچنین مایلم به قهرمانی تیم کانزاس جی‌هاوکس در مسابقات بسکتبال NCAA در سال‌های ۲۰۰۸ و ۲۰۲۲؛ قهرمانی تیم کانزاس سیتی چیفز در سوپربول در سال‌های ۲۰۲۰، ۲۰۲۳، و ۲۰۲۴؛ و قهرمانی تیم کانزاس سیتی رویالز در سری جهانی در سال‌های ۱۹۸۵ و ۲۰۱۵ اشاره کنم.

۳. راستش، من واقعاً نمی‌توانم فرایند فکری‌ام را برای توضیح اینکه چرا همه این اتفاقات افتاد، بیان کنم. تمام تلاشم را می‌کنم. فقط به یاد داشته باشید، در آن زمان من یک احمق ۲۳ ساله بودم.

۴. انتخاب نگرش شما شامل انتخاب نحوه هزینه کردن چک تسویه حساب نیز می‌شود. و از آنجایی که من مجرد، جوان و دارای بدهی کم بودم، تصمیم گرفتم به لاس وگاس بروم و اسکی کنم.

بدون نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *