درس‌های زندگی و کسب‌وکار از اما گرید: مسیر پرپیچ‌وخم یک کارآفرین موفق

چکیده

این مقاله به بررسی عمیق سفر کارآفرینی اما گرید، یکی از ثروتمندترین زنان خودساخته آمریکا، از طریق درس‌های ارزشمند زندگی و کسب‌وکارش می‌پردازد. با تمرکز بر چالش‌ها، شکست‌ها، فلسفه‌های رهبری، رویکرد نوآورانه به شمول‌گرایی در کسب‌وکار و دیدگاهش در مورد تعادل کار-زندگی، این مقاله بینش‌هایی را در مورد چگونگی دستیابی به موفقیت پایدار ارائه می‌دهد. گرید، بنیانگذار و مدیر عامل برندهای برجسته‌ای چون گود امریکن (Good American)، اسکیز (Skims) و سیفلی (Safely)، نشان می‌دهد که پشت هر موفقیت ظاهراً یک‌شبه، سال‌ها تلاش، پشتکار و توانایی درس گرفتن از سختی‌ها نهفته است [۱، ۵، ۲۷]. تأکید او بر ارزش‌گذاری خود و اهداف، شمول‌گرایی به عنوان یک ابرقدرت تجاری، و پذیرش واقعیت‌های چالش‌برانگیز زندگی کارآفرینی، از جمله محورهای اصلی این بررسی است [۴، ۱۰، ۳۰].

مقدمه

در دنیای پررقابت امروز، داستان‌های موفقیت کارآفرینان الهام‌بخش بسیاری هستند. اما معدودند کسانی که نه تنها به قله‌های موفقیت می‌رسند، بلکه حاضرند مسیر پر از سنگلاخ خود را با تمام جزئیات، از جمله شکست‌ها و ترس‌ها، به اشتراک بگذارند. اما گرید، بانوی قدرتمند حوزه مد و کسب‌وکار، یکی از این افراد است [۱]. او که به عنوان یکی از ثروتمندترین زنان خودساخته آمریکا شناخته می‌شود [۱، ۲]، نه تنها امپراتوری‌های تجاری موفقی همچون گود امریکن، اسکیز و سیفلی را بنیان نهاده [۱]، بلکه دیدگاه‌های عمیقی در مورد معنای واقعی موفقیت، پشتکار و رهبری ارائه می‌دهد. این مقاله با استناد به مصاحبه او، به تحلیل و استخراج درس‌های کلیدی زندگی و کسب‌وکار می‌پردازد که می‌تواند راهنمای ارزشمندی برای کارآفرینان مشتاق و هر کسی که در پی رشد و پیشرفت است، باشد. هدف این است که فراتر از یک روایت ساده از موفقیت، به فلسفه زیربنایی اما گرید در مواجهه با چالش‌ها، انتخاب‌ها و مسئولیت‌های زندگی بپردازیم.

ریشه‌ها و شکل‌گیری یک ذهنیت جاه‌طلب

اما گرید از شرق لندن برآمد، منطقه‌ای که خودش آن را “خیابان” لندن توصیف می‌کند، جایی که سی سال پیش “مکانی برای خوش‌گذرانی نبود” [۳]. او با اینکه بزرگ شدن در این جامعه را “فوق‌العاده” می‌خواند و برایش احترام و اعتماد زیادی به ارمغان آورده است، اما اذعان می‌کند که این محیط فاقد هرگونه جاه‌طلبی و زرق و برق بود [۳]. این تجربه، او را به “همیشه نگاه کردن به آنچه در آینده می‌تواند باشد” سوق داد [۳].

فرار از واقعیت و کشف آرزوها از طریق مد: برای اما، مجلات مد مانند ووگ، اِل، و ماری کلر، وسیله‌ای برای گریز از واقعیت و رویاپردازی بودند [۳، ۵]. او این مجلات را نه به عنوان راهی برای یافتن شغل، بلکه به عنوان پنجره‌ای به سوی چیزی زیبا و الهام‌بخش می‌دید که در اطرافش یافت نمی‌شد [۳، ۵]. این رویاپردازی اولیه نقش مهمی در شکل‌گیری آرزوهای بزرگ‌تر او داشت.

تأثیر مادر و بنیاد عزت نفس

یکی از مهم‌ترین پایه‌های ذهنیت اما، آموزه‌های مادرش بود. مادرش به او آموخت: “اِما، تو از هیچ‌کس بهتر نیستی، اما هیچ‌کس هم از تو بهتر نیست” [۴]. این درس کلیدی، ریشه‌های اعتماد به نفس عمیق اما را شکل داد و به او کمک کرد تا از سندروم فریب‌کار (Imposter Syndrome) در امان بماند [۴]. او هرگز احساس کمبود یا عدم اعتماد به نفس نداشت و همیشه باور داشت که اگر به اندازه کافی سخت کار کند و تمام وجودش را بگذارد، می‌تواند به هر چیزی دست یابد [۴]. این باور، حتی امروز نیز او را پیش می‌برد [۴].

آغاز سخت‌کوشی: از توزیع روزنامه تا فروشندگی

اما گرید از سن ۱۲ سالگی شروع به کار کرد و “هر شغل قابل تصوری” را تجربه کرد [۵]. او توزیع روزنامه، کار در اغذیه‌فروشی، مغازه‌های لباس‌فروشی، و رستوران‌ها را در کارنامه خود دارد [۵]. نکته قابل توجه این است که اما حتی در کارهای به ظاهر بی‌اهمیت نیز غرور و اشتیاق داشت [۵]. او می‌گوید: “حتی وقتی در آن اغذیه‌فروشی ساندویچ درست می‌کردم، بهترین ساندویچ بوقلمونی را که تا به حال خورده بودید، برایتان درست می‌کردم” [۵]. این دیدگاه، او را قادر ساخت تا از هر تجربه، حتی کارهای “ناخوشایند”، درس‌های ارزشمندی بیاموزد [۵، ۶]. او معتقد بود که این تجربیات، روزی برایش مفید خواهند بود و آن‌ها را “بسیار شکل‌دهنده” می‌داند [۵، ۶].

 درس‌هایی از کارهای ناخوشایند

اما گرید بر این باور است که لازم نیست کاری را دوست داشته باشید تا از آن درس بگیرید [۶]. او کارهای ناخوشایندی را انجام داده که صرفاً باید آن‌ها را پشت سر می‌گذاشت، اما هرگز اجازه نداد که او را دلسرد کنند [۶]. او همیشه آن‌ها را ابزاری برای رسیدن به هدف نهایی می‌دید [۶]. به عنوان مثال، از تجربیات با رؤسای بد، درس‌هایی در مورد رهبری الهام‌بخش و همدلانه آموخت [۶]. او می‌گوید: “یادم می‌آید که یک بار پشت دفترم یادداشت می‌کردم که هرگز نباید با مردم این‌طور صحبت کنی یا کسی را این‌طور صدا بزنی، و فکر می‌کنم این بسیار شکل‌دهنده نوع رهبری است که می‌خواهم باشم” [۶]. این دیدگاه به او کمک کرد تا بفهمد چگونه نمی‌خواهد رفتار کند [۶].

جرقه کارآفرینی و عبور از ترس‌ها

 از ناامیدی تا اقدام

جرقه آغاز سفر کارآفرینی اما گرید، یک تصمیم ناگهانی و تصادفی بود [۲۵]. او هرگز قصد نداشت شرکت خودش را تأسیس کند [۲۵]. دلیل اصلی، ناامیدی از عدم دریافت دستمزد کافی در شغلش بود [۲۵]. او به این نتیجه رسید که اگر از وضعیت موجود ناراضی است، باید خودش کاری کند [۲۵]. اما آگاه بود که هیچ‌کس یک شرکت آماده را به او تحویل نخواهد داد، به خصوص به عنوان یک فرد ۲۴ ساله “بدون تجربه” [۲۵]. بنابراین، خودش مجبور به اقدام شد [۲۵]. این تجربه نشان می‌دهد که چگونه نارضایتی می‌تواند به موتور محرک برای تغییر و اقدام تبدیل شود.

 مواجهه با ترس از شکست و نپذیرفتن آن

اما گرید اذعان می‌کند که او هرگز “آن‌قدر از شکست نمی‌ترسیده” است [۲۶]. در آن زمان از زندگی‌اش، درآمد کمی داشت و کسی برای اجاره یا هزینه‌هایش به او متکی نبود [۲۶]. او در آپارتمانی کوچک در شرق لندن زندگی می‌کرد که شرایط بسیار سختی داشت (بدون در ورودی، بدون فر، بدون یخچال) [۲۶]. او فکر می‌کرد: “چگونه ممکن است شکست بخورم؟” [۲۶]. او همیشه می‌توانست یک شغل “به همان اندازه ناامیدکننده” پیدا کند [۲۶]. این دیدگاه، به او کمک کرد تا ریسک کند و به خود فرصت دهد [۲۶].

شکست‌ها، نه پایان راه

اما گرید تأکید می‌کند که “بیش از تعداد دفعاتی که موفق شده‌ام، شکست خورده‌ام و از دست داده‌ام” [۲۷]. او می‌گوید: “ما در مورد آن صحبت نمی‌کنیم. من احساس می‌کردم که این پایان شرکت و حرفه‌ام است، اما این‌طور نبود، فقط یک شکست بود” [۱]. او نمونه‌هایی از شکست‌های عمومی و شرم‌آوری را ذکر می‌کند، مانند افتتاح یک دفتر در لس‌آنجلس برای آژانس موفقش در لندن و نیویورک که به شکست کامل انجامید [۲۷]. اما او همیشه توانست خود را جمع و جور کند و ادامه دهد [۲۷]. این توانایی در بازگشت پس از شکست، ریشه در تربیت او و این باور دارد که “اوضاع بدتر را هم پشت سر گذاشته” است [۲۷، ۲۸].

 ترس به عنوان سوخت رشد

دیدگاه اما گرید در مورد ترس متحول شده است [۹]. او قبلاً “برای مدت طولانی به شدت فلج شده توسط ترس” بود که او را عقب نگه می‌داشت [۱، ۹]. به خصوص، ترک تحصیل در سن ۱۵ یا ۱۶ سالگی برای او یک عقده حقارت ایجاد کرده بود [۹]. او احساس می‌کرد به اندازه کافی تحصیل‌کرده نیست و ممکن است در میان افراد تحصیل‌کرده در لندن “لو برود” [۹]. اما او این حس را به سوخت خود تبدیل کرد [۹]. او اکنون می‌گوید: “اگر کمی از کاری که انجام می‌دهم نترسم… پس رشد نمی‌کنم” [۹]. او فعالانه به دنبال ترس است، زیرا می‌داند که این “آتش در شکمش” را روشن نگه می‌دارد و او را به جلو می‌راند [۹، ۱۰].

قانون یک سوم‌ها

برای مدیریت چالش‌های احساسی در مسیر جاه‌طلبی، اما گرید “قانون یک سوم‌ها” را معرفی می‌کند [۱۰]. او می‌گوید: “وقتی در حال تعقیب یک رویا هستید، حدود یک سوم مواقع خوشحال خواهید بود، یک سوم مواقع احساس خوبی خواهید داشت، و یک سوم دیگر مواقع احساس بسیار بدی خواهید داشت” [۱۰]. اگر این نسبت‌ها به هم بخورد (مثلاً اگر بیش از حد خوشحال باشید)، احتمالاً به اندازه کافی به خود فشار نمی‌آورید [۱۰]. این دیدگاه به او کمک می‌کند تا روزهای سخت را بپذیرد و بداند که سختی، بخشی جدایی‌ناپذیر از انجام کاری مهم و متفاوت است [۱۰، ۱۱].

 امپراتوری‌های تجاری و فلسفه شمول‌گرایی

H3: برندهای پیشرو و رویکرد نوآورانه اما گرید در کنار کلوئی کارداشیان، در اکتبر ۲۰۱۶ برند گود امریکن (Good American) را راه‌اندازی کرد [۱]. این برند که با بزرگترین عرضه جین در تاریخ آغاز شد، اکنون به یک خط مد فراگیر و نمادین شامل جین، لباس آماده، لباس شنا، کفش و لباس ورزشی تبدیل شده است [۱]. گود امریکن اولین برند مد کاملاً فراگیر است که “تمام ابعاد قدرت زنانه را جشن می‌گیرد” [۱]. علاوه بر این، اما گرید شریک بنیانگذار و مدیر ارشد محصول اسکیز (Skims) نیز هست، برندی که “نسل بعدی لباس زیر، لباس راحتی و لباس فرم‌دهنده” را تولید می‌کند [۱]. او همچنین یکی از بنیانگذاران سیفلی (Safely)، یک برند محصولات خانگی گیاهی و باکیفیت است [۱]. این دستاوردها او را در لیست ثروتمندترین زنان خودساخته فوربس قرار داده است [۱، ۲].

 شمول‌گرایی به عنوان ابرقدرت تجاری

فلسفه اصلی اما گرید در کسب‌وکار، شمول‌گرایی (Inclusivity) است. او معتقد است که این یک “ابرقدرت در کسب‌وکار” است [۳۰]. گرید محصولات خود را با حل مشکلاتی که خودش با آن‌ها مواجه بوده، آغاز می‌کند و فرض می‌کند که اگر مشکلی برای او وجود دارد، احتمالاً برای افراد دیگری که شبیه او هستند نیز وجود دارد [۲۹، ۳۰]. او گود امریکن را در واکنش به این ایده که بسیاری از زنان، به خصوص زنان رنگین‌پوست و زنان پلاس‌سایز، “به طور کامل از مکالمات مد حذف شده‌اند” راه‌اندازی کرد [۳۰]. او این دیدگاه را چالش‌برانگیز می‌داند و می‌پرسد: “چرا ارزش دلار آن‌ها کمتر از دیگران است؟” [۳۰].

شمول‌گرایی، فراتر از یک شعار

اما گرید سال‌ها در بازاریابی کار کرده و شاهد “جعلی‌سازی تصویر شمول‌گرایی” در صنعت بوده است؛ جایی که برندها صرفاً برای ظاهر، مدل‌های متنوع را استخدام می‌کردند، اما محصولاتشان برای افراد با سایزهای خاص مناسب نبود و هیئت مدیره آن‌ها عمدتاً متشکل از مردان سفیدپوست بود [۳۰]. او به این نتیجه رسید که باید راه بهتری برای شروع یک شرکت وجود داشته باشد [۳۰]. برای او، شمول‌گرایی نه یک شعار یا چیزی که در انتها به کسب‌وکار اضافه شود، بلکه نقطه‌ی شروع فرایند است [۳۱]. این یعنی “تولید ۳۲ سایز”، “ساخت نه سایه رنگ مختلف” و شروع از همان “ابتدای چیزی که خلق می‌کنید” [۳۱]. گرید معتقد است که “خدمت‌رسانی به افراد بیشتر، صرفاً یک کسب‌وکار خوب است” [۳۰]. این رویکرد باعث می‌شود که مشتریان احساس کنند “دیده و شنیده شده‌اند” و به برندی وفادار شوند که برای اولین بار مستقیماً با آن‌ها صحبت کرده است [۳۱].

نقص در تصمیم‌گیری‌ها

اما گرید بر این باور است که اشتباهات شرکت‌ها (مانند کمپین‌های نژادپرستانه یا زن‌ستیزانه) ناشی از نقص در فرآیند تصمیم‌گیری است، نه ذاتاً نژادپرست بودن کل شرکت [۳۱]. او معتقد است که “تصمیم‌ها به شیوه‌ای بسیار انتزاعی در اکثر شرکت‌ها گرفته می‌شوند” [۳۱]. آوردن افراد بیشتر از پیشینه‌های مختلف (نه فقط نژاد، بلکه سن، تحصیلات و…) به میز تصمیم‌گیری، به بهبود شرکت کمک می‌کند [۳۱، ۳۲].

رهبری، انگیزه و پشتکار

 سبک رهبری: جاه‌طلب و همدل

اما گرید خود را یک رهبر “بی‌شرمانه جاه‌طلب و متمرکز بر آنچه نیاز دارد” توصیف می‌کند، اما در عین حال، “یک رهبر الهام‌بخش و همدل است که مردم را بالا می‌برد” [۶]. او این سبک را بر اساس تجربیات خود به عنوان کارمند شکل داده است؛ به این معنا که چگونه نمی‌خواهد رفتار کند [۶]. او واقع‌بین است و می‌داند که همه در تیمش به اندازه او جاه‌طلب نیستند و برخی صرفاً برای حقوق کار می‌کنند [۲۴]. اما گرید این را می‌پذیرد و انتظار ندارد که همه “برای او از جان مایه بگذارند” [۲۴]. او می‌گوید: “لازم است کسانی باشند که خوشحال باشند که بیایند، کارشان را انجام دهند و ساعت ۵ بروند. این یک حقیقت است” [۲۵].

 انگیزه پایدار و رقابت‌پذیری

حتی پس از رسیدن به موفقیت‌های بزرگ، اما گرید همچنان “تشنه” و “نوآور” باقی می‌ماند [۳۳]. او این انگیزه را تا حدی به رقابت نسبت می‌دهد [۳۳]. او به طور مداوم رقبا را رصد می‌کند و “همه چیز را در مورد دیگران” می‌داند [۳۳]. او می‌گوید: “من فقط می‌خواهم برنده شوم” [۳۳]. هدف او ساخت کسب‌وکارهایی است که نسل‌ها را تعریف کنند و این چیزی نیست که به سرعت اتفاق بیفتد [۳۳]. او متواضع است و اجازه نمی‌دهد موفقیت چند ساله او را مغرور کند [۳۳]. برای او، “برنده شدن” به معنای انجام کارهایی است که او را هیجان‌زده می‌کنند و ادامه رشد بدون قربانی کردن اصول اولیه‌ای که شرکت‌ها بر اساس آن‌ها بنا شده‌اند [۳۴].

مواجهه با استرس روزانه و انتظارات بیرونی اما گرید اذعان می‌کند که زندگی او “فقط مجموعه‌ای از مشکلات” است و “سطح استرس باورنکردنی” دارد [۳۴]. بزرگترین منبع استرس او، انتظارات بیرونی است، به خصوص در کسب‌وکارهایی که “بسیار پر سر و صدا” هستند و هر کاری که انجام می‌دهند “مورد بررسی دقیق قرار می‌گیرد” [۳۵]. برای مقابله با این استرس، او بسیار “آیین‌مند” (ritualistic) عمل می‌کند [۳۵]. او صبح خیلی زود بیدار می‌شود، ورزش می‌کند، مدیتیشن می‌کند و قبل از بیدار شدن فرزندانش به “زمان آرام” و تمرکز نیاز دارد [۳۵]. او “به شدت قدردان” است و خود را آموزش داده تا بر نکات مثبت زندگی تمرکز کند [۳۵]. او حتی در کارهای کوچک روزمره مانند نوشیدن چای خاصش، لذت و شکرگزاری پیدا می‌کند [۳۵]. این آیین‌ها و شکرگزاری بیش از حد به او کمک می‌کنند تا دیوانه نشود و قدردان موفقیت و فرصت‌هایش باشد [۳۵، ۳۶].

 تعادل کار-زندگی و واقعیت مادری

 شکستن افسانه “داشتن همه چیز” اما گرید به صراحت افسانه “داشتن همه چیز” برای زنان را رد می‌کند [۱۴]. او زندگی‌اش را “مجموعه‌ای از بده‌بستان‌ها” می‌داند [۱۴]. او مادر چهار فرزند است [۱۱، ۱۴]، اما در مدرسه برای رساندن و برداشتن بچه‌ها حضور ندارد [۱۴]. او معتقد است که باید انتظارات زنان از خودشان را “کمی پایین آورد” و در مورد آنچه که “واقعاً قادر به انجامش هستند، صادق باشند” [۱۵]. او می‌گوید: “همه ما هر آنچه می‌توانیم را انجام می‌دهیم و بچه‌هایمان حالشان خوب خواهد بود. آن‌ها نیاز ندارند که ما آن‌ها را در هر تجربه روزانه هدایت کنیم” [۱۵].

کیفیت بر کمیت در مادری

اما گرید به جای کمیت، بر کیفیت زمان گذراندن با فرزندانش تأکید دارد [۱۵]. او می‌خواهد زمان با فرزندانش “با ظرفیت ۱۰۰٪” و بدون حواس‌پرتی تلفن یا کار باشد [۱۵]. او تلاش می‌کند با هر یک از فرزندانش به طور جداگانه وقت بگذراند تا “واقعاً بفهمد آن‌ها چه کسانی هستند و نیازهایشان چیست” [۱۵]. این رویکرد نشان می‌دهد که مادری و کارآفرینی می‌توانند همزیستی داشته باشند، و او اصرار دارد که زنان نباید مجبور باشند بین این دو یکی را انتخاب کنند [۲۱، ۲۲].

ارزش خاطرات و رهایی از کمال‌گرایی برای ایجاد صلح با عدم کمال‌گرایی، اما گرید بر خاطرات تمرکز می‌کند [۱۶]. او به دنبال “لحظات بزرگ و مهم” در زندگی‌اش است و متوجه می‌شود که بهترین لحظات، لحظات “ناگهانی و برنامه‌ریزی‌نشده” هستند، نه لحظاتی که برایشان “همه انرژی خود را صرف برنامه‌ریزی کرده‌اید” [۱۶]. این دیدگاه به او کمک می‌کند تا استرس و نگرانی از کمال‌گرایی را رها کند [۱۶]. او به داستانی از اوپرا وینفری اشاره می‌کند که در اوج سختی‌های زندگی‌اش به خانه‌ای می‌رود و متوجه می‌شود هیچ‌کس به اندازه خودش نگران اشتباهاتش نیست [۱۷]. این نشان می‌دهد که “بیشتر اشتباهات ما در خلوت است” و “هیچ‌کس به اندازه ما، نگران شکست‌ها و ترس‌های ما نیست” [۱۷، ۲۸].

 روابط پایدار و پروژه‌های مشترک اما گرید بر این باور است که عشق، پایه و اساس یک رابطه پایدار است [۱۸]. او با همسرش برای ۱۵ سال در کنار هم بوده و برای ۱۱ سال ازدواج کرده‌اند و عشقشان “به طور تصاعدی رشد کرده است” [۱۲]. او این رشد را به این دلیل می‌داند که همسرش همیشه جاه‌طلبی او را درک کرده و از او حمایت کامل کرده است [۱۲]. او همچنین بر اهمیت “فصول” و “پروژه‌های مشترک” در یک رابطه تأکید می‌کند [۱۸، ۱۹]. این پروژه‌ها می‌توانند شامل بچه‌دار شدن، خرید خانه، یا حتی فعالیت‌های کوچک مشترک مانند امتحان کردن یک چشمه آب سرد یا بازی پیکل‌بال باشند [۱۹، ۲۰]. او معتقد است که “رابطه شما تنها به اندازه داستان‌ها و خاطراتی که با هم زندگی کرده‌اید، خوب است” و باید به طور مداوم “خلق” کرد [۱۹].

 مسئولیت‌پذیری اجتماعی و بازگرداندن به جامعه

اما گرید تنها به ساخت امپراتوری‌های تجاری بسنده نمی‌کند، بلکه حس عمیقی از مسئولیت اجتماعی دارد [۳۶]. او در حال حاضر رئیس هیئت مدیره 15% Pledge است، سازمانی که هدفش تعهد شرکت‌ها به اختصاص ۱۵٪ از فضای فروشگاهی خود به کسب‌وکارهای متعلق به سیاه‌پوستان است [۲، ۳۶]. او همچنین عضو هیئت مدیره سازمان Baby2Baby است [۲]. او مسئولیت بزرگی را نسبت به زنانی که از نظر تاریخی نادیده گرفته شده‌اند، به خصوص زنان جوان سیاه‌پوست و زنان اقلیت، و همچنین کودکانی که در فقر بزرگ شده‌اند، احساس می‌کند [۳۶]. او معتقد است که موفقیت واقعی برای او زمانی محقق خواهد شد که بتواند “آنچه را که به دست آورده و برایش تلاش کرده” را با افراد بیشتری به اشتراک بگذارد و “به افراد بسیار بیشتری کمک کند تا از شرایط خود خارج شوند” [۳۶].

 الهام‌بخشی از طریق کمک‌های کوچک او داستان‌هایی از تأثیرگذاری‌های کوچک و شخصی خود تعریف می‌کند [۳۷]. به عنوان مثال، دختری که چند سال پیش با او در مورد شروع کسب‌وکاری در فروشگاه‌های سلفریجز (Selfridges) صحبت کرد و از او مشاوره گرفت، حالا “هزاران دلار در هفته” فروش دارد و موفقیتش را مدیون همان مشاوره‌ها می‌داند [۳۷]. این لحظات کوچک، اما گرید را خوشحال می‌کند و به او نشان می‌دهد که صرف زمان برای دیگران چقدر ارزشمند است [۳۷].

 خودشناسی و رشد مستمر

اما گرید زندگی‌اش را به عنوان یک “تمرین روزانه” برای تبدیل شدن به بهترین نسخه از خود می‌بیند [۲۰]. این تمرین نه تنها در کسب‌وکار، بلکه در تمام جنبه‌های زندگی او (مادر، همسر، رئیس) جاری است [۲۰]. او اعتراف می‌کند که “هر روز آن را درست انجام نمی‌دهد” [۲۰، ۲۱]. او به خصوص در مورد خاطراتی که از رفتار خود “افتخار” نمی‌کند، کار می‌کند و مایل است آن‌ها را بپذیرد و روی آن‌ها کار کند [۲۱]. او معتقد است که اگر “روی خودتان کار نکنید، واقعاً زندگی نمی‌کنید” [۲۰]. زندگی در لس‌آنجلس به او کمک کرده است تا یک “بیداری بزرگ” در مورد خودش و تکاملش به عنوان یک فرد داشته باشد [۲۱]. او باور دارد که “اگر سلامتی خود را ارتقا دهید، زندگی خود را ارتقا می‌دهید؛ اگر تفکر خود را ارتقا دهید، قابلیت‌های خود را ارتقا می‌دهید” [۳۸].

 وداع با امای کوچک اگر اما گرید می‌توانست با امای کوچک در دوران کودکی‌اش ملاقات کند، فکر می‌کند امای کوچک به او می‌گفت: “آفرین عزیزم، انجامش دادی، ادامه بده” [۳۶]. اما گرید پاسخ می‌داد: “من همین حالا دارم جلو می‌روم، دیگر به من فشار نیاور” [۳۶]. این مکالمه نشان‌دهنده غرور درونی و همزمان، حس مسئولیت مداوم است که او را به جلو می‌راند [۳۶].

نتیجه‌گیری

سفر اما گرید، از یک کودک رویاپرداز در شرق لندن تا یک کارآفرین میلیاردر خودساخته، مملو از درس‌های ارزشمند است. او نشان می‌دهد که جاه‌طلبی بی‌شرمانه و همدلی رهبرانه می‌توانند در کنار هم وجود داشته باشند [۶]. موفقیت او نه تنها نتیجه سخت‌کوشی و پشتکار است، بلکه ریشه در توانایی‌اش در پذیرش شکست‌ها [۲۷]، تبدیل ترس به سوخت رشد [۹]، و دیدگاه واقع‌بینانه در مورد زندگی کارآفرینی (قانون یک سوم‌ها) [۱۰] دارد. اما گرید با پیشگام شدن در مفهوم شمول‌گرایی به عنوان یک استراتژی اصلی کسب‌وکار [۳۰]، راه را برای مدل‌های تجاری جدید هموار کرده است که نه تنها سودآور هستند، بلکه تأثیر اجتماعی مثبتی نیز دارند [۳۰، ۳۱]. او با شکستن افسانه تعادل کار-زندگی ایده‌آل [۱۴] و تأکید بر کیفیت زمان و پذیرش واقعیت بده‌بستان‌ها [۱۵]، الگویی واقع‌بینانه برای زنان شاغل ارائه می‌دهد. در نهایت، داستان اما گرید یادآور این است که مسیر به سوی موفقیت پایدار، یک فرآیند مداوم از یادگیری، انطباق و بازگرداندن به جامعه است [۲۰، ۳۶]. او با تمرین مداوم شکرگزاری و حفظ آیین‌های روزانه، خود را در برابر فشارهای بیرونی محافظت می‌کند و با حس مسئولیت‌پذیری عمیقش نسبت به کسانی که قبلاً نادیده گرفته شده‌اند، به ساختن آینده‌ای فراگیرتر و عادلانه‌تر ادامه می‌دهد [۳۵، ۳۶].

 

بدون نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *