ذات سرشتی نیک: تاریخ امیدبخش بشریت

این متون به بررسی ماهیت انسان و نیروی محرکه رفتار ما می‌پردازند و دیدگاه رایج مبنی بر خودخواهی ذاتی را به چالش می‌کشند. آن‌ها با استناد به شواهد تاریخی و مطالعات روان‌شناسی، نشان می‌دهند که در زمان فاجعه، همکاری و مهربانی غالب می‌شود، نه هرج و مرج. همچنین، این متون به تاثیر مخرب داستان‌های منفی و رسانه‌ها بر درک ما از جهان و تقویت نظریه‌های بدبینانه اشاره دارند. در مقابل، نویسنده داستان‌های واقعی از دوستی، همدلی و سیستم‌های اجتماعی مبتنی بر اعتماد را ارائه می‌دهد تا نشان دهد که خوش‌بینی واقع‌بینانه می‌تواند به جامعه‌ای بهتر منجر شود. این متون در نهایت مدل‌های اجتماعی و اقتصادی جایگزین را بررسی می‌کنند که بر اعتماد و انگیزه درونی تکیه دارند، برخلاف ساختارهای سنتی که بر کنترل و انگیزه‌های بیرونی متمرکزند.

تاریخ بشریت

راهنمای مطالعه برای “بشریت: یک تاریخ امیدبخش”

معرفی

این راهنمای مطالعه برای کمک به شما در مرور و تقویت درک خود از گزیده‌های ارائه شده از کتاب “بشریت: یک تاریخ امیدبخش” نوشته روگر برگمن طراحی شده است. این کتاب فرضیه رایج خودخواهی انسان را به چالش می‌کشد و استدلال می‌کند که افراد، در اعماق وجود خود، اغلب شایسته هستند. راهنما شامل یک آزمون ده سوالی، سوالات مقاله، و واژه‌نامه اصطلاحات کلیدی است.

آزمون ده سوالی (2-3 جمله)

  1. اثر بمباران‌های آلمان بر روحیه بریتانیا چه بود و چگونه این موضوع نظریه‌های روانشناسان جمعی را به چالش کشید؟ در طول بلیتز، بمباران‌های آلمان به جای شکستن روحیه، جامعه بریتانیا را تقویت کرد. این امر برخلاف نظریه‌های روانشناسانی مانند گوستاو لوبون بود که پیش‌بینی می‌کردند بحران منجر به وحشت و فروپاشی جمعی می‌شود، اما در عوض، مردم مهربانی و شجاعت بیشتری از خود نشان دادند.
  2. فردریک لیندمان، دوست وینستون چرچیل، چه دیدگاهی نسبت به بمباران داشت و چرا این دیدگاه با شواهد موجود تناقض داشت؟ لیندمان علیرغم شواهد مبنی بر اینکه بمباران‌های آلمان روحیه بریتانیا را نشکسته بود، قاطعانه معتقد بود که بمباران روحیه دشمن را درهم می‌شکند. او معتقد بود که آلمانی‌ها فاقد “فیبر اخلاقی” هستند و به راحتی وحشت می‌کنند، که این دیدگاه بدبینانه او نسبت به توده‌ها را نشان می‌دهد.
  3. رابرت فرانک، استاد اقتصاد، چه نتیجه‌ای در مورد تأثیر دیدگاه خودخواهانه از طبیعت انسان بر دانشجویانش گرفت؟ رابرت فرانک مشاهده کرد که هرچه دانشجویان اقتصاد بیشتر مطالعه می‌کردند، خودخواه‌تر می‌شدند. او نتیجه گرفت که “ما به چیزی تبدیل می‌شویم که به آن آموزش می‌دهیم” و نشان می‌دهد که نظریه‌های خودخواهانه می‌توانند به عنوان یک “نوسیبو” عمل کنند.
  4. کتاب “سالار مگس‌ها” چه روایتی از طبیعت انسان ارائه می‌دهد و چگونه این روایت از نظر برگمن اغلب به عنوان یک استعاره اصلی عمل می‌کند؟ “سالار مگس‌ها” تصویری تاریک از سقوط پسربچه‌های انگلیسی به بربریت در یک جزیره دورافتاده ارائه می‌دهد که استعاره‌ای برای نظریه “پوسته تمدن” است. این کتاب غالباً برای نشان دادن ماهیت ذاتی شرور انسان به کار می‌رود، اما برگمن به داستان واقعی پسربچه‌های جزیره ‘آتا به عنوان یک ضد روایت اشاره می‌کند.
  5. داستان پسران جزیره ‘آتا، همانطور که توسط کاپیتان وارنر مستند شده است، چه چیزی را در مورد طبیعت انسان نشان می‌دهد؟ پسران جزیره ‘آتا پس از غرق شدن کشتی، توانستند یک جامعه پایدار و حمایتی ایجاد کنند. آنها برای کمک به یکدیگر و حفظ نظم، حتی در شرایط سخت، تلاش کردند و این نشان‌دهنده ظرفیت ذاتی انسان برای همکاری و مهربانی است.
  6. “لویاتان” توماس هابز چه چیزی را در مورد ماهیت انسان و ضرورت دولت مطرح می‌کند؟ هابز در “لویاتان” استدلال می‌کند که انسان‌ها ذاتاً خودخواه هستند و در حالت طبیعی “جنگ همه علیه همه” وجود دارد. او پیشنهاد می‌کند که برای برقراری صلح، افراد باید آزادی خود را به یک حاکم مطلق (لویاتان) واگذار کنند.
  7. چگونه توانایی انسان‌ها برای برافروختن و سفیدی چشم‌هایشان با ایده‌های برگمن در مورد “هومو پاپی” مرتبط است؟ برافروختن یک عمل اجتماعی منحصر به انسان است که نشان‌دهنده توجه به نظر دیگران و تقویت اعتماد است. سفیدی چشم‌ها به ما امکان می‌دهد نگاه دیگران را دنبال کنیم و نیت آنها را آشکار کنیم. این ویژگی‌ها، به گفته برگمن، شواهدی از “اهلی شدن” انسان‌ها و تمایل ذاتی آنها به اجتماع‌پذیری و همکاری است.
  8. سرهنگ ساموئل مارشال پس از جنگ جهانی دوم چه چیزی را در مورد مقاومت سربازان در برابر کشتن بیان کرد؟ سرهنگ ساموئل مارشال در کتاب خود “مردان در برابر آتش” مشاهده کرد که اکثر افراد عادی تمایل ذاتی به کشتن انسان‌های دیگر ندارند. او معتقد بود که یک “ترس از پرخاشگری” ذاتی در آرایش عاطفی ما وجود دارد که از کشتار در میدان جنگ جلوگیری می‌کند.
  9. چگونه نجات یهودیان دانمارکی در سال 1943 با ایده برگمن در مورد “انسانیت مدنی” مطابقت دارد؟ نجات بیش از هفت هزار یهودی دانمارکی توسط شهروندان و مقامات دانمارکی نمونه‌ای درخشان از “انسانیت مدنی” است. مقاومت دانمارک نشان داد که چگونه جامعه‌ای غرق در روحیه‌ای انسان‌دوستانه و احترام به حاکمیت قانون می‌تواند به طور جمعی در برابر بی‌عدالتی مقاومت کند.
  10. برگمن با ذکر زندان‌های نروژ، به ویژه هالدن و باستوی، چه نکته‌ای را در مورد رویکرد به اصلاح و مجازات بیان می‌کند؟ برگمن زندان‌های نروژ را به عنوان نمونه‌هایی از زندان‌های “غیر مکمل” معرفی می‌کند که بر اعتماد و توانمندسازی زندانیان تمرکز دارند. این زندان‌ها نشان می‌دهند که با نادیده گرفتن “نظریه پنجره‌های شکسته” و treating inmates with respect, می‌توان نرخ بازگشت به جرم را به طور قابل توجهی کاهش داد، و این بر ماهیت عمدتاً شایسته انسان تاکید دارد.

سوالات در قالب مقاله (بدون ارائه پاسخ)

  1. نقش “نوسیبو” در درک ما از طبیعت انسان چیست؟ چگونه این مفهوم با دیدگاه‌های روشنگری در مورد انگیزه‌های خودخواهانه انسان در تضاد است و برگمن چه استدلالی برای تغییر این دیدگاه ارائه می‌دهد؟
  2. داستان واقعی پسران جزیره ‘آتا و رویدادهای بلیتز در بریتانیا چگونه تئوری‌های “پوسته تمدن” و “روانشناسی جمعیت” را به چالش می‌کشند؟ این مثال‌ها چه بینش‌هایی در مورد رفتار انسان در بحران ارائه می‌دهند؟
  3. “هومو پاپی” چیست و برگمن چگونه از ویژگی‌های بیولوژیکی و رفتاری انسان (مانند برافروختن، سفیدی چشم‌ها، و شباهت به سگ‌ها) برای حمایت از این نظریه استفاده می‌کند؟
  4. نظریه “پنجره‌های شکسته” و کاربرد آن در نیویورک چگونه توسط برگمن نقد می‌شود؟ زندان‌های نروژ و رویکرد دانمارک در مبارزه با تروریسم چه جایگزینی برای این دیدگاه ارائه می‌دهند و این جایگزین‌ها چه مفروضاتی را در مورد طبیعت انسان به چالش می‌کشند؟
  5. برگمن چگونه استدلال می‌کند که “نیکولو ماکیاولی” و “توماس هابز” از طریق آثارشان، روایتی از طبیعت انسان را که در غرب غالب شده است، شکل داده‌اند؟ این “روایت تاریک” چگونه بر سیاست، اقتصاد و جامعه تأثیر گذاشته است؟

واژه‌نامه اصطلاحات کلیدی

  • نوسیبو (Nocebo): اثر منفی که یک دیدگاه یا انتظار (معمولاً منفی) بر نتایج واقعی دارد. در این متن، به ایده اینکه اعتقاد به خودخواهی انسان، می‌تواند انسان را خودخواه‌تر کند، اشاره دارد.
  • پوسته تمدن (Veneer Theory of Civilization): این نظریه که تمدن فقط یک پوسته نازک است که وحشی‌گری ذاتی انسان را می‌پوشاند و در شرایط بحرانی به سرعت از بین می‌رود. اغلب با کتاب “سالار مگس‌ها” مرتبط است.
  • بلیتز (The Blitz): بمباران مداوم شهرهای بریتانیا توسط آلمان نازی در طول جنگ جهانی دوم. این متن از آن به عنوان مثالی از مقاومت و همکاری جامعه به جای فروپاشی استفاده می‌کند.
  • گوستاو لوبون (Gustave Le Bon): روانشناس جمعی قرن نوزدهمی که نظریه‌هایش در مورد رفتار جمعیت‌ها، به ویژه این ایده که افراد در جمعیت به وحشت و غیرمنطقی بودن تمایل دارند، در متن به چالش کشیده شده است.
  • فردریک لیندمان (Frederick Lindemann): دوست نزدیک وینستون چرچیل که علیرغم شواهد، بر این باور بود که بمباران روحیه دشمن را درهم می‌شکند.
  • رابرت فرانک (Robert Frank): استاد اقتصاد که نشان داد مطالعه اقتصاد می‌تواند دانشجویان را خودخواه‌تر کند، که نشان‌دهنده تأثیر نظریه‌های اقتصادی بر رفتار است.
  • هومو پاپی (Homo Puppy): اصطلاحی که برگمن برای توصیف انسان‌ها به کار می‌برد تا بر ویژگی‌های “اهلی شده” و اجتماعی ما، مانند همکاری، همدلی، و تمایل به پیوند، تأکید کند.
  • برافروختن (Blushing): یک واکنش فیزیولوژیکی منحصر به انسان که به عنوان یک عمل اجتماعی تلقی می‌شود و نشان‌دهنده توجه به نظر دیگران و تقویت اعتماد است.
  • توماس هابز (Thomas Hobbes): فیلسوف انگلیسی که در کتاب “لویاتان” خود استدلال کرد که انسان‌ها ذاتاً خودخواه هستند و برای جلوگیری از “جنگ همه علیه همه”، یک دولت مطلق ضروری است.
  • لویاتان (Leviathan): عنوانی که هابز به حاکم مطلق خود اطلاق می‌کند، به نام هیولای دریایی کتاب مقدس، که نمادی از قدرت لازم برای کنترل طبیعت وحشی انسان است.
  • سرهنگ ساموئل مارشال (Colonel Samuel Marshall): مورخ و نویسنده آمریکایی که پس از جنگ جهانی دوم مشاهده کرد که اکثر سربازان مقاومت ذاتی در برابر کشتن انسان‌های دیگر دارند.
  • نیکولو ماکیاولی (Niccolò Machiavelli): نویسنده کتاب “شهریار” که دیدگاهی بدبینانه نسبت به طبیعت انسان داشت و معتقد بود که حاکمان باید برای حفظ قدرت، از فریب و بی‌رحمی استفاده کنند.
  • همنوع‌دوستی/همدلی (Empathy/Compassion): متن تفاوت بین همدلی (احساس آنچه دیگری احساس می‌کند) و شفقت (میل به تسکین رنج دیگری) را توضیح می‌دهد و بر اهمیت شفقت تأکید می‌کند.
  • زندان غیر مکمل (Non-complementary Prison): رویکردی به اصلاح و مجازات که در آن کارکنان به جای آینه‌سازی رفتار زندانیان، رفتار مثبت‌تری از خود نشان می‌دهند (مانند زندان‌های نروژ)، به امید کاهش بازگشت به جرم.
  • نظریه پنجره‌های شکسته (Broken Windows Theory): نظریه‌ای در جرم‌شناسی که استدلال می‌کند که نشانه‌های آشکار جرم (مانند پنجره‌های شکسته) منجر به محیط‌های بی‌نظم می‌شود و جرم جدی‌تر را تشویق می‌کند. این متن این نظریه را به چالش می‌کشد.
  • ویلیام برتون (William Bratton): کمیسر پلیس که نظریه “پنجره‌های شکسته” را در نیویورک سیتی به کار گرفت و به کاهش چشمگیر جرم اعتبار داده شد، اگرچه این متن به این اعتبار اعتراض دارد.
  • جامعه‌پذیری پلیس (Community Policing): یک استراتژی پلیسی که بر ایجاد اعتماد و همکاری با جامعه متمرکز است، با این فرض که اکثر افراد شهروندان شایسته و قانون‌مند هستند.
  • اهلی شدن خود (Self-domestication): فرآیند تکاملی که در آن انسان‌ها ویژگی‌هایی را که برای همکاری و زندگی اجتماعی مفید هستند، توسعه داده‌اند، و ویژگی‌های تهاجمی‌تر را کاهش داده‌اند.

خلاصه فصل 1

فصل ۱ با عنوان “واقع‌گرایی جدید” ایده‌ای رادیکال را مطرح می‌کند: اینکه بیشتر مردم، در اعماق وجودشان، ذاتاً خوب و شایسته هستند.

این فصل به نکات کلیدی زیر می‌پردازد:

  • تصور غلط در مورد طبیعت انسان: پروفسور تام پستمس اشاره می‌کند که حدود ۹۷ درصد مردم فکر می‌کنند ما روی سیاره B زندگی می‌کنیم (که در آن انسان‌ها ذاتاً خودخواه، پرخاشگر و مستعد وحشت هستند)، در حالی که حقیقت این است که تقریباً همیشه روی سیاره A زندگی می‌کنیم، جایی که انسان‌ها در مواقع بحران بهترین خود را نشان می‌دهند.
  • نظریه روکش (Veneer Theory): این نظریه بیان می‌کند که تمدن تنها یک روکش نازک است که با کوچکترین تحریک می‌شکند. نویسنده این نظریه را رد می‌کند و مثال‌هایی مانند طوفان کاترینا در نیواورلئان را مطرح می‌کند، جایی که شایعات گسترده‌ای از هرج و مرج و خشونت منتشر شد، اما در واقعیت، فجایع باعث بروز بهترین خصلت‌های مردم می‌شوند و همبستگی و کمک متقابل افزایش می‌یابد.
  • وحشت نخبگان (Elite Panic): قدرت‌مداران اغلب تصور می‌کنند که مردم عادی نیز مانند خودشان توسط خودخواهی و منافع شخصی هدایت می‌شوند و از این رو به زور متوسل می‌شوند تا از سناریوهایی که تنها در ذهنشان وجود دارد، جلوگیری کنند.
  • اثر نوسیبو (Nocebo Effect) و پیش‌گویی خودبرآورده (Self-fulfilling Prophecy): این فصل توضیح می‌دهد که باورها می‌توانند حقیقت پیدا کنند. اگر فکر کنیم مردم ذاتاً بد هستند، با آنها به همان شیوه رفتار می‌کنیم و این باور به ضرر همه ثابت می‌شود. دیدگاه تیره و تار ما نسبت به بشریت نیز نوعی نوسیبو است؛ ما آنچه را که انتظار داریم، به دست می‌آوریم.
  • پرهیز از بدبینی: نویسنده تاکید می‌کند که هدف کتاب موعظه در مورد خوبی مطلق انسان نیست، بلکه نشان دادن این است که ما موجودات پیچیده‌ای با جنبه‌های خوب و نه چندان خوب هستیم، اما تمایل قوی به سمت جنبه خوب خود داریم، به خصوص در زمان بحران. این موضوع با حکایت دو گرگ در درون انسان (گرگی که تغذیه می‌شود، برنده می‌شود) نیز بیان شده است.
  • علل دیدگاه منفی به بشریت:
    • اخبار: رسانه‌ها با تمرکز بر رویدادهای استثنایی، ناگوار و هیجان‌انگیز، باعث سندرم دنیای بد (Mean World Syndrome) می‌شوند که علائم بالینی آن بدبینی، بیزاری از انسان‌ها و ناامیدی است. افراد دنبال‌کننده اخبار بیشتر باور دارند که مردم فقط به خودشان اهمیت می‌دهند و در برابر تغییرات جهانی ناتوان هستند.
    • سوگیری منفی‌گرایی (Negativity Bias) و سوگیری دسترسی (Availability Bias): انسان‌ها به طور طبیعی به سمت اطلاعات منفی بیشتر تمایل دارند و به راحتی نمونه‌های بد را به خاطر می‌آورند، که این امر دیدگاه ما را از جهان منحرف می‌کند.
    • تفکر اقتصادی “Homo Economicus”: این دیدگاه انسان را به عنوان یک ربات خودخواه و محاسبه‌گر برای کسب منافع شخصی تعریف می‌کند که تأثیر منفی بر رفتار دانشجویان اقتصاد نیز داشته است.
  • ریشه‌های تاریخی بدبینی: دیدگاه بدبینانه نسبت به طبیعت انسان در اندیشه‌های غربی ریشه‌ای دیرینه دارد و توسط فیلسوفان و متفکرانی چون توسیدید، آگوستین، ماکیاولی، هابز، داروین و فروید ترویج شده است. حتی در زمان‌های قدیم، کسانی که به نیکی انسان اعتقاد داشتند، اغلب به تمسخر گرفته می‌شدند.
  • چالش‌های ترویج خوش‌بینی: ایستادگی برای خوبی انسان با سه چالش مواجه است: ۱) بدبینی مانند یک هیولا بازمی‌گردد، ۲) برای صاحبان قدرت تهدیدآمیز است، و ۳) با تمسخر و اتهام ساده‌لوحی همراه خواهد بود.
  • دعوت به واقع‌گرایی جدید: فصل با این پیام به پایان می‌رسد که زمان آن رسیده است تا بر اساس شواهد علمی، دیدگاهی واقع‌بینانه‌تر و امیدوارکننده‌تر نسبت به بشریت داشته باشیم.

خلاصه فصل 1 - visual selection

خلاصه فصل 2

فصل ۲ کتاب، با عنوان “ارباب مگس‌ها واقعی”، مستقیماً ایده رایج درباره ذات وحشی انسان را به چالش می‌کشد. این فصل به این می‌پردازد که آیا انسان‌ها ذاتاً به سمت هرج و مرج و خشونت گرایش دارند یا همکاری و نیکی.

خلاصه نکات کلیدی فصل ۲:

  • نقد نظریه “ارباب مگس‌ها” (Lord of the Flies): نویسنده با اشاره به کتاب معروف “ارباب مگس‌ها” اثر ویلیام گلدینگ، که داستان پسران سرگردانی را روایت می‌کند که در جزیره‌ای متروک به وحشی‌گری و قساوت روی می‌آورند، این دیدگاه بدبینانه را زیر سوال می‌برد. او خاطرنشان می‌کند که این کتاب در میان پرفروش‌ترین‌ها قرار گرفته و حتی الهام‌بخش بسیاری از برنامه‌های تلویزیونی واقع‌نما (Reality TV) شده است که بر این فرض استوارند که انسان‌ها در غیاب تمدن، مانند حیوانات رفتار می‌کنند.
  • داستان واقعی پسران تونگا: نویسنده در جستجوی یک نمونه واقعی، به داستانی باورنکردنی از شش پسر مدرسه‌ای تونگایی برمی‌خورد. این پسران در سال ۱۹۶۵ میلادی در یک سفر ماهیگیری طوفان‌زده شدند و بیش از یک سال در جزیره متروک ‘آتا (Ata) گرفتار ماندند، تا اینکه در سال ۱۹۶۶ توسط کاپیتان پیتر وارنر نجات یافتند.
  • تفاوت با “ارباب مگس‌ها”: برخلاف پیش‌بینی‌های کتاب گلدینگ، این پسران به جای نزاع و خشونت، پیمان بستند که هرگز با هم دعوا نکنند. آنها یک اجتماع کوچک با قوانین مشخص تشکیل دادند، وظایف را تقسیم کردند (تیم‌های دو نفره برای باغبانی، آشپزی و نگهبانی) و حتی ابزارهای موسیقی (گیتاری از چوب و پوست نارگیل) ساختند تا روحیه خود را بالا نگه دارند. وقتی دعوایی پیش می‌آمد، به جای درگیری فیزیکی، زمان استراحت (time-out) می‌گرفتند و سپس از یکدیگر عذرخواهی می‌کردند تا دوستی‌شان پابرجا بماند.
  • دیدگاه کاپیتان وارنر: کاپیتان پیتر وارنر، نجات‌دهنده پسران، پس از شنیدن داستان آنها گفت: “ارباب مگس‌ها را خوانده‌ام، اما این داستانی کاملاً متفاوت است!”. او این پسران را “نمونه‌ای درخشان از طبیعت انسانی” توصیف کرد.
  • “اثر نوسیبو” در داستان‌سرایی: این فصل توضیح می‌دهد که داستان‌های بدبینانه، مانند “ارباب مگس‌ها” و بسیاری از برنامه‌های واقع‌نما، می‌توانند مانند یک “نوسیبو” عمل کنند. تماشای این نوع برنامه‌ها می‌تواند مردم را پرخاشگرتر کند و به این باور برساند که برای پیشرفت در زندگی، بدجنس بودن و دروغ گفتن ضروری است.
  • نتیجه‌گیری و دعوت به “واقع‌گرایی جدید”: نویسنده تأکید می‌کند که داستان واقعی پسران تونگا، داستان دوستی و وفاداری است که نشان می‌دهد ما وقتی می‌توانیم به یکدیگر تکیه کنیم، چقدر قوی‌تر هستیم. او معتقد است زمان آن رسیده است که داستان‌های متفاوتی را روایت کنیم که واقعیت امیدبخش‌تری از طبیعت انسان را نشان می‌دهند. این فصل به عنوان مقدمه‌ای بر بحث‌های بعدی کتاب عمل می‌کند که به طور گسترده به این می‌پردازد که آیا ما ذاتاً به خیر یا شر متمایل هستیم.

خلاصه فصل 2 - visual selection

خلاصه فصل 3

فصل ۳ با عنوان “ظهور هومو پاپی (انسان توله‌سگ‌سان)”، نگاهی نو به تکامل انسان ارائه می‌دهد و این ایده رایج را به چالش می‌کشد که انسان ذاتاً خودخواه یا پرخاشگر است. در عوض، این فصل با تکیه بر شواهد علمی، استدلال می‌کند که انسان‌ها برای مهربانی و همکاری تکامل یافته‌اند.

نکات کلیدی این فصل عبارتند از:

  • تکامل انسان در مقیاس زمانی: نویسنده برای درک جایگاه انسان در تاریخ تکامل، آن را به یک سال تقویمی تشبیه می‌کند. انسان‌ها تنها در “۳۱ دسامبر، حدود ساعت ۱۱ شب” وارد صحنه می‌شوند و اختراع کشاورزی در “۱۱:۵۸ شب” رخ می‌دهد، که نشان می‌دهد ما گونه‌ای بسیار جوان هستیم.
  • چالش فرضیه‌های رایج درباره هوش انسان:
    • برخلاف تصور، انسان‌ها از نظر هوش خام (مانند مهارت‌های فضایی، محاسبه، و علیت) لزوماً برتر نیستند. مطالعات نشان می‌دهد کودکان نوپا در این آزمون‌ها تقریباً همانند حیوانات باغ وحش عمل می‌کنند. حتی شامپانزه‌ها در آزمون‌هایی که نیاز به حافظه کاری و سرعت پردازش اطلاعات دارند، می‌توانند از انسان پیشی بگیرند.
    • فرضیه “هوش ماکیاولیایی” که می‌گوید انسان برای فریبکاری تکامل یافته، رد می‌شود. مطالعات نشان می‌دهد که انسان‌ها دروغگوهای ضعیفی هستند و ذاتاً مستعد اعتماد به دیگران‌اند.
    • نشانه‌ی بارز این گرایش اجتماعی، سرخ شدن گونه‌های انسان است که یک ویژگی منحصر به فرد انسانی است و نشان‌دهنده اهمیت ما به نظر دیگران و تقویت‌کننده اعتماد و همکاری است.
  • آزمایش روباه‌های دیمیتری بلیاف و “بقا از طریق مهربانی”:
    • دیمیتری بلیاف، ژنتیک‌دان روسی، آزمایشی را در سیبری آغاز کرد تا ببیند آیا می‌توان روباه‌ها را اهلی کرد. او روباه‌ها را تنها بر اساس ویژگی “دوستانه بودن” انتخاب و پرورش داد.
    • نتایج نشان داد که روباه‌های دوستانه‌تر، هورمون‌های استرس کمتری تولید کرده و هورمون‌های “شادی” (سروتونین) و “عشق” (اکسی‌توسین) بیشتری داشتند.
    • بلیاف به این نتیجه رسید که این نظریه در مورد انسان‌ها نیز صدق می‌کند و “بقا از طریق مهربانی” یک اصل تکاملی در گونه ما بوده است؛ یعنی انسان‌های مهربان‌تر فرزندان بیشتری داشتند.
  • ظهور “هومو پاپی” (Homo puppy):
    • شواهد باستان‌شناسی نشان می‌دهد که در ۲۰۰,۰۰۰ سال گذشته، چهره و بدن انسان‌ها نرم‌تر، جوان‌تر و زن‌گونه‌تر شده است. مغز ما حداقل ۱۰ درصد کوچک‌تر شده و دندان‌ها و استخوان‌های فک ما “توله‌سگ‌مانند” یا کودکانه شده‌اند.
    • مقایسه با نئاندرتال‌ها (گونه‌های انسانی دیگر) نشان می‌دهد که انسان‌های خردمند (Homo sapiens) نسبت به آن‌ها، مانند تفاوت توله‌گرگ با گرگ بالغ، ظاهری کودکانه و اهلی‌شده‌تر دارند. این گونه جدید “هومو پاپی” نامیده می‌شود.
    • این تغییرات حدود ۵۰,۰۰۰ سال پیش، همزمان با ناپدید شدن نئاندرتال‌ها و پیدایش نوآوری‌های جدید (مانند ابزارهای پیشرفته‌تر و نقاشی‌های غار)، سرعت گرفت.
  • هوش اجتماعی به عنوان ابرقدرت انسان:
    • مهم‌ترین ویژگی منحصر به فرد “هومو پاپی” هوش اجتماعی و توانایی یادگیری فوق‌العاده از دیگران است. کودکان نوپا در یادگیری اجتماعی به مراتب از شامپانزه‌ها بهتر عمل می‌کنند.
    • وجود سفیدی چشم در انسان‌ها، برخلاف سایر نخستی‌سانان، به ما این امکان را می‌دهد که جهت نگاه یکدیگر را دنبال کنیم، که این امر به تقویت ارتباطات اجتماعی و اعتماد کمک می‌کند.
    • برگمن استدلال می‌کند که جامعه‌پذیری ما ابرقدرت واقعی ماست. گروه‌هایی که توانایی همکاری و یادگیری اجتماعی بالاتری دارند (مانند “کپی‌کت‌ها” در یک مثال فرضی) حتی از گروه‌های باهوش‌تر اما کمتر اجتماعی (“نابغه‌ها”) موفق‌تر خواهند بود.
  • رد نظریه “ژن خودخواه”:
    • این فصل این ایده را که انسان‌ها ذاتاً خودخواه هستند (که توسط ریچارد داوکینز در کتاب “ژن خودخواه” ترویج شد) رد می‌کند.
    • اشاره می‌شود که حتی داوکینز نیز بعدها بخش‌های مربوط به خودخواهی ذاتی انسان را از نسخه‌های بعدی کتابش حذف کرد و زیست‌شناسی مدرن همکاری را بسیار حیاتی‌تر از رقابت در تکامل می‌داند.
    • نیاز انسان به تعامل و همبستگی ریشه‌ای عمیق دارد و تنهایی می‌تواند به سلامت ما آسیب برساند.

خلاصه فصل 3 - visual selection

در نهایت، فصل ۳ نشان می‌دهد که دیدگاه واقع‌بینانه جدیدی به ذات انسان، با تمرکز بر مهربانی و اجتماعی بودن ما، نه تنها توسط شواهد علمی حمایت می‌شود، بلکه می‌تواند درک ما از تاریخ و پتانسیل آینده بشر را تغییر دهد.

خلاصه فصل 4

فصل ۴ کتاب “Humankind: A Hopeful History” با عنوان “سرهنگ مارشال و سربازانی که شلیک نمی‌کردند”، به بررسی بخش تاریک طبیعت انسانی می‌پردازد و این سوال محوری را مطرح می‌کند که چرا “هومو پاپی” (Homo puppy) که ذاتاً موجودی اجتماعی و مهربان است، قادر به انجام کارهایی وحشتناک و بی‌سابقه در قلمرو حیوانات است، مانند ساخت اردوگاه‌های زندان یا اتاق‌های گاز. نویسنده به این تناقض می‌پردازد که همین مکانیسمی که ما را مهربان‌ترین گونه روی زمین می‌کند، ما را بی‌رحم‌ترین گونه نیز می‌سازد.

نکات کلیدی این فصل عبارتند از:

  • تناقض ماهیت انسان: نویسنده با این واقعیت دردناک روبرو می‌شود که انسان، با وجود ماهیت اجتماعی و همدلانه خود، کارهای وحشتناکی انجام می‌دهد.
  • نقش دوگانه اکسی‌توسین: هورمون اکسی‌توسین که به دلیل نقش کلیدی‌اش در عشق و محبت شناخته می‌شود، نه تنها دلبستگی به گروه خودی را افزایش می‌دهد، بلکه می‌تواند بیزاری از غریبه‌ها را نیز تشدید کند. این موضوع این سوال را مطرح می‌کند که آیا اجتماعی بودن ما، منبع بزرگترین خطاهای انسانی نیز هست.
  • نقد نظریه “جنگ همه علیه همه” توماس هابز: این فصل فرضیه هابز را که دوران پیشاتاریخ انسان را “جنگ همه علیه همه” توصیف می‌کند، به چالش می‌کشد.
    • نظریه “میمون قاتل” ریموند دارت: نویسنده به نظریه اولیه ریموند دارت اشاره می‌کند که اجداد اولیه انسان را آدم‌خوارانی تشنه به خون می‌دانست.
    • مشاهدات جین گودال از خشونت شامپانزه‌ها: داستان خشونت‌آمیز بین گروه‌های شامپانزه که توسط جین گودال مشاهده شد.
    • آمار استیون پینکر و رد آن: استیون پینکر در کتاب خود آماری ارائه می‌دهد که نشان‌دهنده نرخ بالای مرگ و میر ناشی از خشونت در جوامع پیشاتاریخی است. اما نویسنده با بررسی دقیق منابع او، نشان می‌دهد که پینکر در انتخاب داده‌ها دچار اشتباه شده و جوامع مورد بررسی او لزوماً نماینده اجداد اولیه انسان نیستند (زیرا آن‌ها اغلب درگیر کشاورزی یا زندگی مستقر بودند، نه فقط شکار و گردآوری).
  • تمایل طبیعی انسان به عدم خشونت (یا عدم شلیک):
    • یافته‌های سرهنگ مارشال: بر اساس مطالعات سرهنگ مارشال در طول جنگ جهانی دوم، مشخص شد که اکثر سربازان (بیش از ۸۰٪) تمایلی به شلیک مستقیم به دشمن خود در میدان جنگ نداشتند. این امر به طور کلی خلاف باور رایج درباره ذات پرخاشگر انسان است.
    • شیوه کشتار در جنگ: اکثریت قریب به اتفاق تلفات جنگی ناشی از حملات از راه دور (مانند بمب‌ها، خمپاره‌ها و گلوله‌های توپ) است، نه درگیری‌های رودررو. این نشان می‌دهد که فناوری نظامی در طول تاریخ به دنبال غلبه بر بیزاری اساسی انسان از خشونت مستقیم بوده است.
    • فاصله روانی: ارتش‌ها از طریق تاکتیک‌هایی مانند غیرانسانی کردن دشمن، فاصله روانی با او را افزایش می‌دهند تا سربازان بتوانند راحت‌تر بکشند.
  • شواهد باستان‌شناسی و جوامع شکارچی-گردآورنده:
    • شواهد باستان‌شناسی اندکی برای جنگ‌های گسترده در دوران پیش از کشاورزی وجود دارد.
    • مطالعات بر روی جوامع شکارچی-گردآورنده امروزی نشان می‌دهد که آن‌ها از خشونت پرهیز می‌کنند و ترجیح می‌دهند درگیری‌ها را از طریق گفتگو حل کنند یا به مکان دیگری مهاجرت کنند (مانند پسران تونگا در فصل ۲). این جوامع شبکه‌های اجتماعی گسترده‌ای دارند که فراتر از روابط خانوادگی است.
    • عدم وجود نقاشی‌های غار از جنگ در دوران پیشاتاریخی نیز دلیلی بر این مدعاست.
  • بونوبوها به عنوان الگوی انسان: بونوبوها که خود اهلی شده‌اند و رفتاری صلح‌جو و اجتماعی دارند، به عنوان مدلی بهتر برای درک تکامل انسان (هومو پاپی) معرفی می‌شوند تا شامپانزه‌ها. بونوبوها قدرت را بین جنسیت‌ها تقسیم می‌کنند و مهربان‌ترین نرها اغلب در جفت‌گیری موفق‌ترند.
  • نتیجه‌گیری فصل: این فصل به این نتیجه می‌رسد که تمایل انسان به خشونت، ذاتی و آسان نیست، بلکه نیازمند تلاش و پنهان شدن پشت نیت‌های خوب یا دلایل علمی/اجتماعی است. این بخش از کتاب به “عدم تطابق” (mismatch) بین طبیعت تکامل یافته انسان (که برای گروه‌های کوچک و آشنا طراحی شده) و پیچیدگی‌های زندگی در دنیای مدرن و “متمدن” اشاره می‌کند.

خلاصه فصل 4 - visual selection

خلاصه فصل 5

خلاصه فصل 5: “نفرین تمدن”

فصل 5 کتاب “بشریت: یک تاریخ امیدبخش” با عنوان «نفرین تمدن»، به بررسی این پرسش می‌پردازد که آیا ژان-ژاک روسو حق داشت؟ آیا انسان‌ها ذاتاً شریف بودند و تا پیش از ظهور تمدن وضعیت خوبی داشتند؟. این فصل، در ادامه مباحث پیشین کتاب، به کاوش این تناقض می‌پردازد که چگونه انسان، با وجود تمایلات ذاتی به مهربانی و همکاری، به گونه‌ای تبدیل شد که قادر به انجام اعمال وحشتناک است.

نکات کلیدی این فصل عبارتند از:

  • ذات صلح‌جو و اجتناب از خشونت در دوران پیشاتاریخ: نویسنده با اشاره به اینکه انسان‌ها تمایلی ذاتی به پرهیز از خشونت دارند، به این نکته می‌پردازد که شواهد باستان‌شناسی کمی برای جنگ‌های گسترده در دوران پیش از کشاورزی وجود دارد. در نقاشی‌های غار نیز هیچ تصویری از جنگ یافت نشده است. با این حال، انسان‌ها هرگز فرشته نبوده‌اند و “هومو پاپی” (Homo puppy) تنها در موارد نادر به تهاجم می‌پرداخته است.
  • برابری‌خواهی طبیعی در جوامع شکارچی-گردآورنده: در طول تاریخ بشر، اجداد ما “حساسیت شدیدی به نابرابری” داشته‌اند. تصمیم‌گیری‌ها به صورت گروهی و با مشارکت همگان انجام می‌شده و تمایزات قدرت موقتی و بر اساس دستاوردها بوده است. جوامع شکارچی-گردآورنده با استفاده از شرم‌سازی و فشار همتایان، افرادی که مغرور یا حریص می‌شدند را کنترل می‌کردند و حتی آن‌ها را تبعید یا در موارد شدیدتر، می‌کشتند. آن‌ها به جای انباشت ثروت، “دوستی‌ها را جمع‌آوری می‌کردند”.
  • نقش رویدادهای کار جمعی در جوامع پیشاتاریخی: این فصل به نمونه‌هایی مانند معبد گوبکلی‌تپه (Göbekli Tepe) در ترکیه اشاره می‌کند که توسط هزاران نفر از شکارچیان-گردآورندگان بدون نیاز به سلسله‌مراتب سلسله‌ای ساخته شده است. این سازه‌ها نه برای خودنمایی حاکمان، بلکه برای “گردهم آوردن مردم” بوده‌اند.
  • آغاز جنگ و نابرابری با ظهور تمدن: نویسنده این سوال را مطرح می‌کند که چرا انسان‌ها شیوه زندگی مسالمت‌آمیز خود را ترک کردند و از بین بردن رهبران مستبد در جوامع متمدن دشوار شده است. با ظهور اولین سکونتگاه‌های دائمی و مالکیت خصوصی (حدود 10,000 سال پیش)، غریزه گروهی انسان که پیشتر بی‌خطر بود، “به شدت سمی” شد، به خصوص در ترکیب با کمیابی منابع و سلسله‌مراتب.
  • جنگ به عنوان ابزاری برای قدرت: این فصل استدلال می‌کند که جنگ‌افروزی از سوی “رهبران” (مانند ژنرال‌ها و پادشاهان) صورت می‌گیرد، زیرا این امر قدرت و اعتبار آن‌ها را افزایش می‌دهد. نقل قولی از کتاب سموئیل در عهد عتیق آورده شده که به وضوح خطرات داشتن یک پادشاه را نشان می‌دهد و او را فردی توصیف می‌کند که پسران و دختران مردم را برای منافع خود به کار می‌گیرد.
  • نظریه “ناسازگاری” (Mismatch) به عنوان ریشه شرارت مدرن: نویسنده مفهوم “نفرین تمدن” را به عنوان بزرگترین اشتباه تاریخ بشریت معرفی می‌کند. این نظریه بیان می‌کند که انسان‌ها برای زندگی در مقیاس وسیع و سلسله‌مراتبی جوامع متمدن مجهز نبودند. تمدن، “هومو پاپی” را از زیستگاه طبیعی‌اش خارج کرده و این “ناسازگاری” باعث شده است که طبیعت مهربان ما گاهی به شکل خشونت و ظلم بروز کند.
  • تناقض پیشرفت: فصل به این نکته اشاره می‌کند که با وجود پیشرفت‌های چشمگیر در مبارزه با بیماری‌ها، فقر، برده‌داری و جنگ در دو قرن اخیر، نگرانی‌هایی در مورد پایداری سبک زندگی متمدن و بحران اکولوژیکی وجود دارد.

خلاصه فصل 5 - visual selection

خلاصه فصل 6

فصل ۶ کتاب “Humankind: A Hopeful History” با عنوان “راز جزیره ایستر”، به نقد روایت رایجی می‌پردازد که این جزیره را استعاره‌ای از طبیعت خودخواه و مخرب انسان و سقوط تمدن به دلیل حرص و آز بی‌حد و حصر می‌داند. نویسنده این نظریه بدبینانه (نظریه روکش یا veneer theory) را به چالش می‌کشد و شواهد جدیدی ارائه می‌دهد که نشان می‌دهد دلیل فروپاشی جامعه جزیره ایستر، آن‌طور که عموماً تصور می‌شود، نبوده است.

نکات کلیدی این فصل عبارتند از:

  • روایت سنتی و بدبینانه از جزیره ایستر:
    • داستان رایج این است که بومیان جزیره ایستر برای ساخت مجسمه‌های عظیم سنگی (موآی) و حمل‌ونقل آن‌ها، تمامی درختان جزیره را قطع کردند.
    • این قطع بی‌رویه درختان منجر به فرسایش خاک، کاهش محصولات کشاورزی، ناتوانی در ماهیگیری و در نهایت، جنگ داخلی و آدم‌خواری شد.
    • این سناریو به عنوان استعاره‌ای از رفتار خودخواهانه انسان در قبال محیط زیست و نتیجه اجتناب‌ناپذیر طبیعت ذاتی ما تلقی می‌شود.
  • به چالش کشیدن روایت سنتی (واقع‌گرایی جدید):
    • عدم اعتبار منابع اولیه: نویسنده اشاره می‌کند که اولین اطلاعات درباره این فاجعه از خاطرات شفاهی جزیره‌نشینان گرفته شده که کاترین روتلج در سال ۱۹۱۴ جمع‌آوری کرده است. حافظه انسانی خطا‌پذیر است و این خاطرات برای چندین نسل به صورت شفاهی منتقل شده‌اند و نمی‌توانند منبع معتبری باشند. همچنین، شواهد باستان‌شناسی از جمله تاریخ‌گذاری‌های رادیوکربن، روایت‌های جنگ‌های گسترده را زیر سوال می‌برند.
    • مسئول اصلی جنگل‌زدایی: در حالی که جزیره‌نشینان قطعاً بخشی از درختان را قطع کرده‌اند (برای ساخت قایق، پاکسازی زمین و استخراج شیره)، اما موش صحرایی پلی‌نزیایی (Rattus exulans) که به احتمال زیاد به همراه اولین قایق‌ها به جزیره رسیده است، مسبب اصلی ناپدید شدن جنگل‌ها بوده است. این موش‌ها بدون شکارچی طبیعی، به سرعت تکثیر شده و دانه‌ها را خورده‌اند که مانع از رشد مجدد درختان شده است.
    • هدف از ساخت موآی: ساخت مجسمه‌های موآی بیشتر یک رویداد کار جمعی و مراسمی برای گردهم آوردن مردم بوده است. این فعالیت‌ها برخلاف تصور رایج، برای خودنمایی حاکمان مگالومانیاک نبوده، بلکه برای تقویت همبستگی جامعه انجام می‌شده است. این شبیه به معبد گوبکلی‌تپه است که توسط شکارچیان-گردآورندگان برای مقاصد اجتماعی ساخته شده بود.
    • ماهیت صلح‌آمیز سلاح‌ها: تحقیقات نشان می‌دهد که ابزارهای سنگی (مانند ماتائا) که در جزیره ایستر پیدا شده‌اند و قبلاً به عنوان سلاح‌های جنگی شناخته می‌شدند، در واقع ابزارهای عمومی برای کارهای روزمره یا مناسک بوده‌اند و برای کشتار طراحی نشده بودند. این نشان می‌دهد که سطح خشونت داخلی در جزیره به شدت پایین بوده است.
    • عوامل بیرونی در فروپاشی: جمعیت جزیره ایستر عمدتاً در اثر حملات برده‌گیران پرویی در سال ۱۸۶۲ که بسیاری از مردم را ربودند، و همچنین بیماری‌های وارداتی مانند آبله که توسط اروپایی‌ها آورده شد، کاهش یافت. برخلاف روایت‌های سنتی، ورود اروپایی‌ها با خشونت آغاز شد؛ کاپیتان یاکوب روگوین در سال ۱۷۲۲ با شلیک به بومیان از آن‌ها استقبال کرد.
    • انکار آدم‌خواری و جنگ گسترده: هیچ مدرکی برای آدم‌خواری گسترده یا جنگ‌های داخلی که منجر به نابودی جمعیت شده باشد، وجود ندارد. گزارش‌های اولیه اروپایی‌ها از جنگ و آدم‌خواری، اغلب اغراق‌آمیز و متاثر از سوگیری‌های استعماری آن‌ها بوده است.

خلاصه فصل 6 - visual selection

  • نتیجه‌گیری فصل:
    • جزیره ایستر استعاره‌ای برای خودخواهی ذاتی انسان نیست. در عوض، این داستان یک مثال از مقاومت، همکاری و سپس تاثیر ویرانگر عوامل بیرونی مانند بیماری و برده‌داری است.
    • نویسنده بر این باور است که بدبینی در مورد ذات بشر می‌تواند به یک پیش‌گویی خودمحقق‌کننده (nocebo) تبدیل شود و ما را از یافتن راه‌حل برای چالش‌های امروزی، مانند بحران آب‌وهوایی، باز دارد.
    • این فصل بر “واقع‌گرایی جدید” نویسنده تاکید می‌کند که انسان‌ها ذاتاً خوب و توانا به همکاری هستند، و امید به آینده را علی‌رغم مشکلات کنونی تمدن، مهم می‌داند.

خلاصه فصل 7

فصل ۷ کتاب “Humankind: A Hopeful History” با عنوان “در زیرزمین دانشگاه استنفورد” به بررسی دو آزمایش روان‌شناسی اجتماعی معروف می‌پردازد که هر دو به‌طور گسترده برای اثبات سرشت بد انسان مورد استفاده قرار گرفته‌اند: آزمایش زندان استنفورد و آزمایش غار دزدها. نویسنده در این فصل، اعتبار این آزمایش‌ها را به چالش می‌کشد و استدلال می‌کند که یافته‌های آن‌ها توسط داده‌های جدیدتر رد شده و حتی شواهد نشان می‌دهد که نتایج این آزمایش‌ها به دلیل دخالت و دست‌کاری محققان، تحریف شده‌اند.

نکات کلیدی این فصل عبارتند از:

  • معرفی و روایت سنتی آزمایش زندان استنفورد (۱۹۷۱):
    • این آزمایش توسط فیلیپ زیمباردو در زیرزمین دانشگاه استنفورد انجام شد و در آن دانشجویان عادی به دو گروه “نگهبان” و “زندانی” تقسیم شدند.
    • روایت سنتی بیان می‌کرد که در عرض چند روز، نگهبانان به طرز فجیعی سادیستیک شدند و زندانیان دچار فروپاشی روانی گشتند، که نتیجه‌گیری آن این بود که وضعیت و محیط، افراد عادی را می‌تواند به هیولا تبدیل کند.
    • زیمباردو و تیمش ادعا کردند که کسی نمی‌توانست پیش‌بینی کند اوضاع تا این حد از کنترل خارج شود و این نشان‌دهنده “نتیجه طبیعی” قرار گرفتن در لباس “نگهبان” است.
  • نقد و افشای حقیقت آزمایش زندان استنفورد:
    • نویسنده با استناد به تحقیقات جدید (مانند تحقیقات سوسیولوژیست فرانسوی، تیبو لو تکسیر) نشان می‌دهد که این آزمایش یک فریب بود.
    • زیمباردو از همان روز اول، نگهبانان را به‌صراحت راهنمایی و تشویق کرده بود که رفتاری “سخت‌گیرانه” و سادیستیک داشته باشند، از جمله صدا کردن زندانیان با شماره و مجبور کردن آن‌ها به انجام کارهای تحقیرآمیز.
    • این رفتارها خودجوش نبوده، بلکه نتیجه “ویژگی‌های تقاضا” (Demand Characteristics) بوده است؛ یعنی سوژه‌ها حدس زده بودند که محققان از آن‌ها چه انتظاری دارند و بر اساس آن عمل کرده‌اند.
    • شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد حتی با این فشارها، اکثر نگهبانان از تاکتیک‌های “سخت‌گیرانه” پرهیز می‌کردند و دوسوم آن‌ها از شرکت در بازی‌های سادیستیک خودداری کردند، و یک‌سوم آن‌ها با زندانیان مهربانانه برخورد می‌کردند.
    • یکی از “زندانیان” که فروپاشی عصبی داشت (داگلاس کورپی)، بعدها فاش کرد که این رفتار را بازی کرده است تا “کارمند خوبی” باشد و به محققان چیزی برای کار کردن بدهد.
    • هدف زیمباردو و دستیارش دیوید جفی از این دست‌کاری‌ها، اثبات نیاز به اصلاحات در سیستم زندان‌ها بود.
  • معرفی و روایت سنتی آزمایش غار دزدها (Robbers Cave Experiment) (۱۹۵۴):
    • این آزمایش توسط روان‌شناس ترک، مظفر شریف، بر روی ۱۲ پسر ۱۱ ساله در یک کمپ تابستانی انجام شد.
    • پسران به دو گروه تقسیم شدند (“رَتِلرز” و “ایگلز”) و روایت سنتی حاکی از آن است که آن‌ها در عرض چند روز به دلیل تعارض بین‌گروهی، به همسایگان متخاصم تبدیل شدند.
  • نقد و افشای حقیقت آزمایش غار دزدها:
    • همانند آزمایش استنفورد، در اینجا نیز محققان به‌شدت برای ایجاد درگیری بین گروه‌ها تلاش کردند، اما پسران تمایل طبیعی به همکاری و دوستی نشان دادند.
    • شریف قبلاً نیز یک آزمایش مشابه در سال ۱۹۵۳ انجام داده بود که در آن پسران با هم دوست شده بودند و به دلیل عدم موفقیت در ایجاد درگیری، آزمایش “به دلیل مشکلات مختلف و شرایط نامساعد” متوقف شده بود.
    • این آزمایش‌ها، به‌جای اثبات ذات شرور انسان، نشان می‌دهند که چقدر برای بد شدن انسان‌ها نیاز به دست‌کاری و القای ترس و خصومت وجود دارد.
  • پیام اصلی فصل:
    • این آزمایش‌های به اصطلاح “کلاسیک” که در “سال‌های غرب وحشی روان‌شناسی اجتماعی” انجام شدند و نظریه “روکش” (veneer theory) را تقویت می‌کردند (این ایده که تمدن تنها یک لایه نازک روی طبیعت وحشی انسان است)، در واقع خودجوش نبودند.
    • آن‌ها به ما می‌آموزند که باورهای بدبینانه ما نسبت به ماهیت انسان، خودشان می‌توانند به یک پیش‌گویی خودمحقق‌کننده (nocebo) تبدیل شوند.
    • در واقع، این فصل استدلال می‌کند که انسان‌ها به‌طور طبیعی تمایل به همکاری و خوب بودن دارند، و برای تحریک آن‌ها به اعمال وحشتناک، نیاز به تلاش و دست‌کاری “زیاد” است.
    • آزمایش زندان بی‌بی‌سی (BBC Prison Study) که بعدها با دقت بیشتری و بدون دست‌کاری انجام شد، نتایج کاملاً متفاوتی را نشان داد و به جای سادیسم و خشونت، به یک “کومون صلح‌جو” تبدیل شد.

_- visual selection

خلاصه فصل 8

فصل 8 کتاب “Humankind: A Hopeful History” با عنوان “استنلی میلگرام و ماشین شوک”، به بررسی یکی دیگر از مشهورترین و بحث‌برانگیزترین آزمایش‌های روان‌شناسی اجتماعی، یعنی آزمایش اطاعت میلگرام، می‌پردازد. نویسنده در این فصل، روایت سنتی و گسترده پذیرفته شده از این آزمایش را به چالش می‌کشد و استدلال می‌کند که نتایج آن، مانند آزمایش زندان استنفورد (که در فصل ۷ به آن پرداخته شد)، به‌شدت تحت تأثیر دست‌کاری‌های محققان بوده و تصویری نادرست از ذات انسان ارائه می‌دهد.

نکات کلیدی فصل 8 عبارتند از:

  • معرفی آزمایش اطاعت میلگرام:
    • این آزمایش در سال 1961 توسط استنلی میلگرام، روان‌شناس 28 ساله یهودی در دانشگاه ییل، آغاز شد.
    • داوطلبان (مردان عادی از مشاغل مختلف) برای شرکت در مطالعه‌ای درباره حافظه دعوت شدند و به دو نقش “معلم” و “یادگیرنده” تقسیم می‌شدند.
    • “معلم” باید به “یادگیرنده” (که در واقع یک همدست محقق بود) شوک‌های الکتریکی فزاینده‌ای را برای هر پاسخ اشتباه اعمال می‌کرد.
    • “یادگیرنده” در ولتاژهای بالا، فریاد درد می‌کشید و در 350 ولت ساکت می‌شد.
    • پیش‌بینی روان‌شناسان این بود که تنها 1 تا 2 درصد از افراد تا 450 ولت (حداکثر شوک) پیش خواهند رفت.
    • نتیجه سنتی شوکه کننده بود: 65 درصد از شرکت‌کنندگان تا 450 ولت پیش رفتند.
    • این آزمایش به‌عنوان “توضیح نهایی هولوکاست” و اینکه “انسان‌ها کورکورانه از دستورات اطاعت می‌کنند” و “هر کسی قادر به انجام اعمال فجیع است”، شهرت یافت. میلگرام این نقص کشنده را در “ذات انسان” می‌دانست و معتقد بود که می‌توان در هر شهر متوسطی به اندازه کافی پرسنل برای اردوگاه‌های مرگ پیدا کرد.
    • این آزمایش با فلسفه هانا آرنت درباره “ابتذال شر” (banality of evil) پیوند خورد و به یکی از بزرگترین دستاوردهای روان‌شناسی اجتماعی تلقی شد.
  • نقد و افشای حقیقت آزمایش میلگرام:
    • نویسنده با استناد به تحقیقات جدید (از جمله تحقیقات جینا پری) نشان می‌دهد که این آزمایش نیز یک فریب بود و نتایج آن به شدت دست‌کاری شده بود.
    • میلگرام به دستیارش (فردی با روپوش آزمایشگاهی خاکستری) دستور داده بود تا سوژه‌ها را برای ادامه دادن “تحت فشار شدید” قرار دهد و در برخی موارد تا هشت یا نه بار آنها را مجبور به ادامه کند.
    • بسیاری از شرکت‌کنندگان به طور شهودی متوجه ساختگی بودن آزمایش شده بودند (تقریباً نیمی از آنها) و این موضوع بر رفتارشان تأثیر گذاشته بود.
    • بررسی دقیق نوارهای صوتی نشان داد که تنها آخرین جمله از چهار دستور استاندارد دستیار میلگرام (“چاره دیگری ندارید، باید ادامه دهید”) یک “دستور” واقعی بود و به محض اینکه این جمله گفته می‌شد، اکثر شرکت‌کنندگان بلافاصله متوقف می‌شدند.
    • در واقع، هر چه مرد با روپوش خاکستری (دستیار) زورگوتر می‌شد، سوژه‌ها نافرمان‌تر می‌شدند. این نشان می‌دهد که انسان‌ها “تنها از روی اطاعت کورکورانه” عمل نمی‌کنند و حتی از رفتار زورگویانه “بیزاری” دارند.
    • نظریه جدید این است که شرکت‌کنندگان به جای اطاعت کورکورانه، به آزمایش‌گر اعتماد می‌کردند و عمل خود را در راستای “منافع علم و کمک به بشریت” توجیه می‌کردند. آنها باور داشتند که شرکتی در یک اقدام علمی خوب است.

_- visual selection (1)

  • پیام اصلی فصل:
    • نتایج میلگرام نشان می‌دهد که شر در زیر پوست انسان نهفته نیست، بلکه برای بیرون کشیدن آن “تلاش بی‌شمار” لازم است.
    • شر باید خود را “در پوشش خیر” پنهان کند. بسیاری از افراد که اعمال شرورانه انجام می‌دهند، خود را “دانشمند” یا “کارمند خوب” می‌دانند که در حال کمک به فهمیدن ذات انسان هستند.
    • این فصل تاکید می‌کند که هانا آرنت، فیلسوفی که نظریه “ابتذال شر” را مطرح کرد، در واقع معتقد بود که “اکثر مردم در اعماق وجود خود شریف هستند” و نیاز ما به عشق و دوستی از هر تمایلی به خشونت انسانی‌تر است. او می‌گفت که آزمایش‌ها درباره “همنوایی” بودند، نه اطاعت کورکورانه.
    • این فصل به ما نشان می‌دهد که مقاومت در برابر قدرت قابل آموزش و تمرین است. افراد موفق در متوقف کردن آزمایش، تاکتیک‌هایی مانند صحبت با قربانی، یادآوری مسئولیت به محقق، و چندین بار امتناع از ادامه را به کار گرفتند.
    • درس اصلی این است که خوش‌بینی ما نسبت به طبیعت انسان، خود می‌تواند به یک “پیش‌گویی خودمحقق‌کننده” (placebo) تبدیل شود و دیدگاه‌های بدبینانه (nocebo) به ضرر ماست.
    • فصل 8، مانند فصل 7، اعتبار آزمایش‌های کلاسیک روان‌شناسی اجتماعی را زیر سوال می‌برد که سال‌ها برای اثبات ذات شرور انسان مورد استفاده قرار گرفته‌اند و بر این باور تاکید می‌کند که انسان‌ها تمایل طبیعی به همکاری و خوب بودن دارند، مگر اینکه تحت دست‌کاری شدید و با توجیهات نادرست قرار گیرند.

فصل 9 کتاب “بشریت: یک تاریخ امیدبخش” با عنوان “مرگ کاترین سوزان جنووس”، به بررسی یکی دیگر از داستان‌های نمادین روان‌شناسی اجتماعی می‌پردازد که به‌طور گسترده برای اثبات “بی‌تفاوتی” ذاتی انسان‌ها در شهرهای بزرگ و وضعیت شرارت در ذات بشریت استفاده شده است. نویسنده در این فصل، روایت رایج از این حادثه را به چالش می‌کشد و با ارائه شواهد جدید، آن را یک “فریب” رسانه‌ای می‌خواند.

نکات کلیدی فصل 9 عبارتند از:

  • داستان قتل کیتی جنووس و روایت اولیه:
    • در 13 مارس 1964، کاترین سوزان (کیتی) جنووس 28 ساله در نزدیکی آپارتمانش در کوئینز، نیویورک، مورد حمله قرار گرفت و به قتل رسید.
    • روزنامه‌ها، به‌ویژه نیویورک تایمز، با تیتر “37 نفری که شاهد قتل بودند با پلیس تماس نگرفتند”، داستانی را منتشر کردند که به‌سرعت جهانی شد. این داستان به نمادی از بی‌تفاوتی و بی‌عاطفگی شهرنشینی بزرگ تبدیل شد و اغلب به عنوان گواهی بر این ایده که “انسان‌ها ذاتاً تنها هستند” و “شرارت در ذات انسان وجود دارد” مطرح می‌شد.
    • این حادثه به دلیل “اثر تماشاچی” (bystander effect) شهرت یافت؛ پدیده‌ای که طبق آن، هرچه تعداد شاهدان یک رویداد اضطراری بیشتر باشد، احتمال کمک کردن هر یک از آن‌ها کمتر می‌شود. روان‌شناسان، از جمله مالکوم گلدول در کتاب پرفروش خود “نقطه اوج”، از این داستان برای توضیح “توزیع مسئولیت” استفاده کردند.
  • به چالش کشیدن روایت رایج:
    • نویسنده با استناد به تحقیقات دقیق‌تر، به‌ویژه کار جوزف دی‌می (یک مورخ آماتور)، نشان می‌دهد که بسیاری از جزئیات گزارش‌های اولیه نادرست بوده‌اند.
    • در واقع، تعداد “38 شاهد” اغراق‌آمیز بود؛ بسیاری از افراد ذکر شده در لیست پلیس یا خواب بودند، یا فقط صداهایی شنیده بودند، یا فکر می‌کردند یک زن مست در خیابان است.
    • دو نفر از شاهدان اصلی که واقعاً حمله را دیدند، جوزف فینک (که کاری نکرد) و کارل راس (دوست کیتی) بودند. کارل راس به دلیل مستی، ترس از افشای همجنس‌گرایی (که در آن زمان غیرقانونی بود و توسط رسانه‌هایی چون نیویورک تایمز تقبیح می‌شد) و نگرانی از جلب توجه عمومی، مستقیماً با پلیس تماس نگرفت. اما او با دوستی تماس گرفت که او نیز به نوبه خود، با یک همسایه به نام سوفیا فارار تماس گرفت.
    • سوفیا فارار، برخلاف روایت رسانه‌ها، فوراً و بدون تردید برای کمک به کیتی بیرون دوید و او را در آغوش گرفت، اما کیتی در نهایت در آغوش او جان باخت. سخنان سوفیا توسط مطبوعات تحریف شده بود و او از آن پس از صحبت با خبرنگاران خودداری کرد.
    • نکته مهم‌تر این است که قاتل کیتی، تنها پنج روز پس از حادثه، توسط دو “تماشاچی” دیگر به نام‌های رائول کلری و جک براون دستگیر شد که او را در حال سرقت از خانه همسایه مشاهده کرده بودند و بلافاصله با پلیس تماس گرفتند. این حقیقت هرگز توسط هیچ روزنامه‌ای گزارش نشد.
  • شواهد متناقض و دیدگاه جدید:
    • نویسنده مثال‌های دیگری را برای رد “اثر تماشاچی” سنتی ارائه می‌دهد، مانند حادثه آمستردام در سال 2016 که در آن یک مادر و فرزندش پس از سقوط ماشینشان به کانال، توسط ده‌ها تماشاچی که فورا برای کمک پریدند، نجات یافتند. در این مورد، وجود تماشاچیان زیاد به جای بازدارندگی، به نجات جان افراد کمک کرد.
    • یک فرا تحلیل (meta-analysis) از 105 مطالعه مهم در مورد “اثر تماشاچی” در سال 2011 نشان داد که در 90 درصد موارد، مردم به یکدیگر کمک می‌کنند. تحقیقات اخیر بر اساس فیلم‌های دوربین مدار بسته (CCTV) نیز همین نتیجه را تایید می‌کنند.
    • این شواهد نشان می‌دهد که کمک کردن در مواقع اضطراری یک واکنش طبیعی و هنجار است.
  • درس‌های اصلی فصل 9:
    • داستان کیتی جنووس نمونه‌ای بارز از این است که دیدگاه ما نسبت به ذات انسان چقدر می‌تواند از واقعیت دور باشد.
    • این داستان همچنین نشان می‌دهد که خبرنگاران چگونه ماهرانه از تمایل ما به داستان‌های هیجان‌انگیز و منفی سوءاستفاده می‌کنند تا اخبار پرفروش بسازند.
    • در نهایت، این فصل بر این ایده تأکید می‌کند که انسان‌ها، به‌ویژه در شرایط اضطراری، می‌توانند به یکدیگر اعتماد کرده و روی هم حساب کنند. این داستان، مانند آزمایش زندان استنفورد و آزمایش اطاعت میلگرام، به عنوان مثالی از سوءتفسیر علمی و رسانه‌ای برای ترویج دیدگاه بدبینانه نسبت به ذات انسان ارائه می‌شود.

متن سخنرانی

بسیار خوب، با توجه به محتوای ارائه شده از کتاب “بشریت: یک تاریخ امیدوارکننده” (Humankind: A Hopeful History)، من این کتاب را به یک سخنرانی سه ساعته جامع و تأثیرگذار تبدیل خواهم کرد. هدف این سخنرانی، به چالش کشیدن بدبینی رایج نسبت به ذات انسان و ارائه شواهد علمی و تاریخی برای دیدگاهی امیدوارکننده‌تر است.

عنوان سخنرانی: “بشریت: داستانی امیدوارکننده برای آینده ما”

مقدمه (۱۵-۲۰ دقیقه)

  • سلام و خوش‌آمدگویی: آغاز سخنرانی با تأکید بر موضوع امید و تغییر دیدگاه.
  • تشخیص مشکل: درک رایج ما از ذات انسان، اغلب بدبینانه، خشن و خودخواه است. این دیدگاه، که نویسنده آن را “نظریه پوسته سطحی تمدن” (veneer theory) می‌نامد، معتقد است تمدن تنها یک لایه نازک است که در بحران‌ها از بین می‌رود و طبیعت وحشی ما آشکار می‌شود. این دیدگاه در رسانه‌ها، فیلم‌ها، کتاب‌ها و حتی در علوم اجتماعی ریشه دوانده است.
  • معرفی چالش: این سخنرانی قصد دارد این روایت غالب را به چالش بکشد و شواهد گسترده‌ای را ارائه دهد که نشان می‌دهد انسان‌ها ذاتاً خوب، مهربان و تمایل به همکاری دارند. این یک دیدگاه “خوش‌بینانه” ساده‌انگارانه نیست، بلکه “واقع‌گرایی جدید” (new realism) است که بر اساس شواهد علمی بنا شده است.
  • نقش دیدگاه ما: آنچه ما درباره ذات انسان باور داریم، تأثیری عمیق بر نحوه سازماندهی جوامع، دموکراسی‌ها، کسب‌وکارها و حتی زندگی شخصی ما دارد. اگر انتظار بهترین را از یکدیگر داشته باشیم، می‌توانیم دنیایی متفاوت بسازیم.

بخش اول: چرا به بدترین‌ها باور داریم؟ افسانه‌های ماندگار (۴۵-۵۰ دقیقه)

در این بخش، به سراغ داستان‌ها و آزمایش‌های نمادینی می‌رویم که اغلب برای اثبات بدبینی انسان مورد استفاده قرار می‌گیرند، اما کتاب آنها را “فریب” یا “سوءتفسیر” می‌خواند.

  • “ارباب مگس‌ها” واقعی (The Real Lord of the Flies):
    • رمان ویلیام گلدینگ تصویری تاریک از تبدیل شدن پسران به وحشی‌های بی‌رحم در جزیره‌ای متروک ارائه می‌دهد و به پرفروش‌ترین کتاب تبدیل شده است. این داستان به عنوان نمادی از طبیعت وحشی انسان در غیاب تمدن به کار رفته است.
    • اما داستان واقعی پسرانی که در سال ۱۹۶۵ در جزیره ‘آتا (Ata) گیر افتادند، کاملاً متفاوت است. شش پسر تونگایی پس از غرق شدن قایقشان برای بیش از یک سال در جزیره زندگی کردند.
    • آنها با همکاری یکدیگر یک باغ غذا، محلی برای جمع‌آوری آب باران، یک باشگاه ورزشی و حتی یک آتش دائمی ساختند. آنها با تعیین نوبت‌های کاری دقیق برای باغ، آشپزخانه و نگهبانی همکاری می‌کردند و هرگاه دعوایی پیش می‌آمد، با “زمان استراحت” و عذرخواهی آن را حل می‌کردند. آتش آنها، برخلاف رمان گلدینگ، هرگز خاموش نشد.
    • این یک “داستان دلگرم‌کننده از دوستی و وفاداری” است که کسی آن را نمی‌داند، در حالی که افسانه گلدینگ در همه جا تدریس می‌شود.

_- visual selection (2)

  • آزمایش زندان استنفورد (The Stanford Prison Experiment):
    • این آزمایش در سال ۱۹۷۱، دانشجویان عادی را به زندانی و نگهبان تبدیل کرد و به سرعت به نمادی از این باور تبدیل شد که “وضعیت بد، افراد خوب را هیولا می‌کند”.
    • اما نویسنده افشا می‌کند که این آزمایش یک “فریب” (hoax) بود. فیل زیمباردو (سرپرست آزمایش) از ابتدا نگهبانان را “آموزش” داده بود که چگونه سادیستی عمل کنند. او به آنها گفته بود که “حس ناتوانی” را در زندانیان ایجاد کنند و از شماره به جای نام استفاده کنند.
    • بسیاری از نگهبانان در برابر این “تاکتیک‌های سخت‌گیرانه” مقاومت کردند. حتی یکی از زندانیان که به شدت به هم ریخت، بعداً اعتراف کرد که نمایش او “بازیگری” بوده تا زودتر از آزمایش خارج شود و پول خود را بگیرد.
    • آزمایش تکرار شده توسط بی‌بی‌سی در سال ۲۰۰۱ نشان داد که “اگر افراد عادی را تنها بگذارید، اتفاقی نمی‌افتد.” آنها تمایل به تشکیل یک کمون صلح‌طلب داشتند.

_- visual selection (3)

  • آزمایش میلگرام (The Milgram Experiment):
    • در سال ۱۹۶۱، استنلی میلگرام آزمایشی طراحی کرد که ظاهراً نشان می‌داد ۶۵ درصد از افراد عادی مایلند با پیروی از دستورات، یک غریبه را با شوک الکتریکی تا ۴۵۰ ولت بکشند. این به “توضیحی عالی برای هولوکاست” تبدیل شد.
    • اما بررسی مجدد نشان می‌دهد که این آزمایش در مورد “اطاعت کورکورانه” نبود. در واقع، زمانی که دستیار آزمایشگر دستورات صریح “باید ادامه دهید” را می‌داد، شرکت‌کنندگان بلافاصله متوقف می‌شدند، که نشان‌دهنده “نافرمانی فوری” (instant disobedience) است.
    • اکثر شرکت‌کنندگان در واقع از عذاب کشیدن فرد مقابل ناراحت بودند و دلیل ادامه دادنشان این بود که معتقد بودند به “علم” خدمت می‌کنند و کار “خوبی” انجام می‌دهند. به عبارت دیگر، “شرارت باید در لباس نیکی ظاهر شود” تا مردم آن را انجام دهند. این آزمایش بیشتر در مورد “تطابق” (conformity) بود تا “اطاعت”.
  • قتل کیتی جنووس (The Death of Catherine Susan Genovese):
    • در سال ۱۹۶۴، داستان قتل کیتی جنووس در نیویورک با تیتر “۳۷ نفر که شاهد قتل بودند با پلیس تماس نگرفتند”، به نمادی جهانی از “بی‌تفاوتی” (apathy) شهری و “اثر تماشاچی” (bystander effect) تبدیل شد.
    • تحقیقات دقیق‌تر نشان داد که “اکثر اسامی در لیست پلیس، شاهد عینی نبودند.” آنها یا خواب بودند یا فقط صداهایی شنیده بودند.
    • “سوفیا فارار” (Sophia Farrar)، یک همسایه، برخلاف روایت رسانه‌ها، بلافاصله برای کمک به کیتی بیرون دوید و او در آغوش سوفیا جان باخت. رسانه‌ها سخنان سوفیا را تحریف کرده بودند و او از آن پس از صحبت با خبرنگاران خودداری کرد.
    • قاتل کیتی، پنج روز بعد، توسط “دو تماشاچی” دیگر دستگیر شد که این حقیقت هرگز توسط هیچ روزنامه‌ای گزارش نشد.
    • در واقع، “اثر تماشاچی” در موقعیت‌های تهدیدکننده زندگی، اغلب معکوس عمل می‌کند: حضور تعداد بیشتر شاهدان منجر به “کمک بیشتر” می‌شود، نه کمتر (مثال نجات مادر و فرزند در کانال آمستردام توسط چندین غریبه).

بخش دوم: حقیقت – طبیعت ذاتاً خوب ما (۴۵-۵۰ دقیقه)

اکنون که افسانه‌ها را از بین بردیم، به شواهد علمی و تاریخی می‌پردازیم که ذاتاً خوب بودن انسان را تأیید می‌کنند.

  • ظهور “هومو پاپی” (Homo Puppy):
    • نویسنده مفهوم “هومو پاپی” (Homo puppy) را معرفی می‌کند. بر اساس تحقیقات ژنتیک، انسان‌ها به دلیل انتخاب برای “دوست‌داشتنی‌ترین” (survival of the friendliest) تکامل یافته‌اند.
    • چهره‌های ما نرم‌تر، جوان‌تر و زنانه شده‌اند، مغز ما حدود ۱۰ درصد کوچک‌تر شده و ساختار استخوان‌های ما شبیه به توله‌سگ‌ها و بچه‌میمون‌ها شده است.
    • این ویژگی‌ها نشان‌دهنده یک فرآیند خود اهلی‌سازی است که باعث شده ما موجوداتی فوق‌العاده اجتماعی و تعاونی باشیم.
    • ما ماشین‌های یادگیری فوق‌اجتماعی (ultrasocial learning machines) هستیم. توانایی ما در یادگیری از دیگران و همکاری، دلیل موفقیت گونه ماست، نه هوش فردی یا فریبکاری.
  • همکاری، قاعده است نه استثناء:
    • در ۹۰ درصد مواقع، مردم در شرایط اضطراری به یکدیگر کمک می‌کنند.
    • فرا تحلیل ۱۰۵ مطالعه مهم در مورد اثر تماشاچی نشان می‌دهد که در مواقع تهدیدکننده زندگی، حضور بیشتر تماشاچیان به معنای کمک بیشتر است.
    • نمونه‌های واقعی: بلایای طبیعی مانند طوفان کاترینا در نیواورلئان در سال ۲۰۰۵. رسانه‌ها گزارش‌های دروغینی از هرج و مرج و جنایت منتشر کردند. اما حقیقت این بود که “بلایا بهترین‌ها را در مردم آشکار می‌کنند” و همکاری خودجوش به وفور دیده شد. این دیدگاه بدبینانه مقامات، منجر به “فاجعه دوم” (second disaster) شد، یعنی اعزام نیروهای مسلح که به بی‌گناهان شلیک کردند.
  • جزیره ایستر: داستان امید، نه نابودی:
    • داستان جزیره ایستر اغلب به عنوان مثالی از سقوط تمدن به دلیل حرص و تخریب محیط زیست توسط خود انسان‌ها مطرح می‌شود.
    • اما تحقیقات جدید نشان می‌دهد که دلیل اصلی جنگل‌زدایی، نه حرص انسان، بلکه موش‌های پلی‌نزیایی (Polynesian rat) بود که به صورت ناخواسته توسط اولین مهاجران به جزیره آورده شدند و در غیاب شکارچی طبیعی تکثیر یافتند.
    • مجسمه‌های عظیم موآی (moai) نه تنها نمادی از رقابت رؤسا نبودند، بلکه “رویدادهای کار جمعی” (collective work events) بودند که مردم را گرد هم می‌آوردند، درست مانند معبد گوبکلی تپه (Göbekli Tepe).
    • داستان واقعی جزیره ایستر، داستان “مردمی مبتکر و انعطاف‌پذیر، استقامت در برابر مشکلات شدید” است. این یک “چشمه امید” است، نه “فاجعه قریب‌الوقوع”.

بخش سوم: عدم تطابق – چگونه افراد خوب بد می‌شوند؟ (۴۵-۵۰ دقیقه)

اگر ذاتاً خوب هستیم، پس چرا این همه شرارت در تاریخ دیده‌ایم؟ این بخش به “نقص مهلک” در طبیعت انسان و نحوه دستکاری آن می‌پردازد.

  • نقص مهلک (Fatal Flaw):
    • مکانیسمی که ما را مهربان‌ترین گونه می‌کند، می‌تواند ما را به بی‌رحم‌ترین گونه روی کره زمین نیز تبدیل کند. ما حیوانات اجتماعی هستیم، اما یک نقص داریم: “با کسانی که شبیه ما هستند، خویشاوندی بیشتری احساس می‌کنیم.”
    • هورمون اکسی‌توسین (oxytocin)، که به عنوان “هورمون آغوش” شناخته می‌شود، در واقع پیوندهای درون‌گروهی را تقویت می‌کند اما می‌تواند بیزاری نسبت به غریبه‌ها را نیز تشدید کند.
    • کوروپی قدرت: ماکیاولی معتقد بود که برای به دست آوردن و حفظ قدرت باید بی‌شرم، دروغگو و فریبکار بود. مطالعات نشان می‌دهد که قدرت، انسان را به سمت “جامعه‌گریزی اکتسابی” (acquired sociopathy) سوق می‌دهد. افراد قدرتمند تمایل بیشتری به بدبینی و دیدن دیگران به شکلی منفی دارند. آنها کمتر با دیگران همدلی می‌کنند و “هرکس را که غیرمنطقی یا آزاردهنده بیابند، می‌توانند نادیده بگیرند، تحریم کنند یا زندانی نمایند”.
    • تحقیقاتی مانند مطالعه “کوکی مانستر” (Cookie Monster study) و رفتار رانندگان ماشین‌های لوکس نشان می‌دهد که قدرت، افراد را خودخواه‌تر و بی‌ملاحظه‌تر می‌کند.
  • محدودیت‌های همدلی (Empathy’s Limitations):
    • همدلی (empathy) مانند یک “نورافکن” (spotlight) عمل می‌کند. این توانایی به ما کمک می‌کند تا درد یک فرد خاص را احساس کنیم، اما در عین حال ما را نسبت به رنج دیگران خارج از آن دایره “کور” می‌کند.
    • تمرکز بیش از حد بر همدلی می‌تواند منجر به قضاوت‌های اخلاقی متزلزل شود و ما را در برابر “دشمنان” کمتر بخشنده سازد. این توضیح می‌دهد که چرا همدلی و بیگانه‌ستیزی می‌توانند دست در دست هم پیش بروند.
  • چگونه جنگیدن آسان می‌شود: فاصله و فریب (Warfare and Deception):
    • انسان‌ها “بیزاری عمیقی از خشونت” دارند. مورخان و روان‌شناسان نشان داده‌اند که در جنگ‌ها، بخش بزرگی از تلفات توسط سلاح‌های دوربرد ایجاد می‌شود، یعنی جایی که سربازان نیازی به دیدن چهره دشمن ندارند.
    • ارتش‌ها برای غلبه بر این بیزاری ذاتی، از تاکتیک‌هایی مانند “غیرانسانی کردن دشمن” (dehumanisation) و آموزش‌های شدید (مثل نشان دادن ویدئوهای خشونت‌آمیز به تک‌تیراندازها) استفاده می‌کنند.
    • این آموزش‌ها کارساز است، اما به قیمت آسیب‌های روانی شدید (مانند PTSD).

بخش چهارم: واقع‌گرایی جدید – ساختن آینده‌ای بهتر (۴۵-۵۰ دقیقه)

اگر ما به ذات خوب انسان باور داشته باشیم، چگونه می‌توانیم جامعه را به گونه‌ای متفاوت سازماندهی کنیم؟ این بخش به نمونه‌های واقعی و الهام‌بخش از این “واقع‌گرایی جدید” می‌پردازد.

  • قدرت انگیزه درونی (The Power of Intrinsic Motivation):
    • جامعه مدرن بر این فرضیه بنا شده است که افراد فقط با “هویج و چوب” (carrots and sticks) یعنی پول و پاداش یا ترس از تنبیه کار می‌کنند. اما این دیدگاه، “انگیزه درونی” (intrinsic motivation) ما را از بین می‌برد.
    • مثال “بورگ‌زورگ” (Buurtzorg): یک سازمان مراقبت‌های بهداشتی در هلند که بر تیم‌های خودگردان (self-directed teams) پرستاران با حداکثر استقلال تکیه دارد. این مدل منجر به کیفیت بالاتر مراقبت، هزینه‌های کمتر و رضایت بیشتر کارکنان و بیماران شده است.
    • مثال “فاوی” (FAVI): یک شرکت قطعات خودرو در فرانسه که سلسله مراتب را از بین برد و به کارکنانش اختیار کامل داد. نتیجه آن افزایش بهره‌وری، گسترش شرکت و تسخیر بازار بود.
    • این نمونه‌ها نشان می‌دهند که “اگر برای نبوغ و سخاوت مردم جا باز کنید، آنها شما را شگفت‌زده خواهند کرد.”
  • هومو لودنس: قدرت بازی (Homo Ludens: The Power of Play):
    • جامعه مدرن، زمان بازی آزاد کودکان را به شدت کاهش داده و آن را با فعالیت‌های ساختارمند جایگزین کرده است. اما بازی برای انسان‌ها یک غریزه طبیعی و ضروری برای رشد و یادگیری است.
    • مدل “آگورا” (Agora): مدرسه‌ای در هلند که در آن دانش‌آموزان آزادند هرچه می‌خواهند یاد بگیرند، و معلمان نقش “مربی” (coach) دارند. این محیط منجر به انگیزه بالا، خلاقیت و حس قوی جامعه در بین دانش‌آموزان می‌شود. این بازگشت به فلسفه آموزشی جوامع شکارچی-گردآورنده است که در آن کودکان آزاد بودند تا به شیوه خودشان یاد بگیرند.
  • دموکراسی مشارکتی (Participatory Democracy):
    • به جای دموکراسی‌های سنتی که در آن شهروندان فقط “رأی‌دهنده” هستند، مدل‌های جدیدی مانند “تورز” (Torres) در ونزوئلا و “پورتو الگره” (Porto Alegre) در برزیل به شهروندان امکان می‌دهند مستقیماً در تصمیم‌گیری‌های بودجه‌ای و محلی مشارکت کنند.
    • این رویکرد منجر به افزایش شدید اعتماد، مشارکت بیشتر اقشار حاشیه‌نشین، کاهش فساد و بهبود خدمات عمومی شده است. این نشان می‌دهد که “اگر با شهروندان مسئولیت‌پذیر مانند بزرگسالان رفتار کنید، آنها مانند بزرگسالان رفتار خواهند کرد”.
  • قدرت ارتباط و بخشش (The Power of Contact and Forgiveness):
    • زندان‌های نروژ: این زندان‌ها، مانند هالدن (Halden) و باستی (Bastøy)، به جای تنبیه و سلب آزادی، بر “اعتماد” و “توان‌بخشی” متمرکز هستند. زندانیان به عنوان “همسایگان آینده” تلقی می‌شوند. نرخ بازگشت به جرم (recidivism rate) در این زندان‌ها حدود ۵۰ درصد کمتر از سیستم‌های سنتی است. این “رویکردی انسانی‌تر و ارزان‌تر” است.
    • نلسون ماندلا و فرضیه تماس (Contact Hypothesis): ماندلا پس از ۲۷ سال زندان، به جای انتقام، بر “گفتگو” و “درک دشمن” تمرکز کرد. او با رهبران آفریقای جنوبی مذاکره کرد. فرضیه تماس گوردون آلپورت (Gordon Allport) نشان می‌دهد که “تماس مثبت بین گروه‌ها، پیش‌داوری‌ها را کاهش می‌دهد و اعتماد و همکاری را افزایش می‌دهد”.
    • آتش‌بس کریسمس ۱۹۱۴: در طول جنگ جهانی اول، سربازان آلمانی و بریتانیایی به طور خودجوش از سنگرها بیرون آمدند، هدایایی رد و بدل کردند و حتی فوتبال بازی کردند. این نشان می‌دهد که “در خط مقدم، سربازان به درک متقابل دست یافتند” و تبلیغات تنفرآمیز تأثیر کمتری داشت.
    • خلع سلاح فارک در کلمبیا: به جای نیروی نظامی، ارتش کلمبیا از یک کمپین تبلیغاتی هوشمندانه استفاده کرد که بر حس نوستالژی، خانواده و امید شورشیان به بازگشت به خانه تمرکز داشت (مثلاً درختان کریسمس در جنگل یا پیام‌های خانواده در رودخانه). این کمپین منجر به خلع سلاح هزاران شورشی شد و نشان داد که “مهربانی مسری است”.

بخش چهارم_ واقع_گرایی جدید – ساختن آینده_ای بهتر (۴۵-۵۰ دقیقه) - visual selection (1)


نتیجه‌گیری: ۱۰ قانون برای زندگی – واقع‌گرایی جدید در عمل (۱۵-۲۰ دقیقه)

  • خلاصه استدلال اصلی: دیدگاه بدبینانه نسبت به ذات انسان اشتباه است. ما ذاتاً خوب هستیم و این باور می‌تواند انقلابی در نحوه زندگی و سازماندهی جهانمان ایجاد کند.
  • فراخوان به عمل: نویسنده ۱۰ قانون برای زندگی در یک “واقع‌گرایی جدید” پیشنهاد می‌کند:
    1. وقتی شک دارید، بهترین‌ها را فرض کنید (When in doubt, assume the best): بدبینی باعث می‌شود فرصت‌های دوستی و اعتماد را از دست بدهید.
    2. در سناریوهای برد-برد فکر کنید (Think in win-win scenarios): کمک به دیگران به خودمان نیز احساس خوبی می‌دهد. بهترین نتایج زمانی حاصل می‌شوند که همه منتفع شوند.
    3. سوالات بیشتری بپرسید (Ask more questions): به جای اینکه فرض کنید چه می‌خواهید، از دیگران بپرسید (قاعده پلاتینیوم).
    4. همدلی خود را تعدیل کنید، شفقت خود را آموزش دهید (Temper your empathy, train your compassion): همدلی یک نورافکن محدود است. شفقت (compassion) گسترده‌تر، سازنده‌تر و پایدارتر است.
    5. سعی کنید دیگری را درک کنید، حتی اگر با او موافق نیستید (Try to understand the other, even if you don’t get where they’re coming from): از عقل خود برای درک استفاده کنید، حتی اگر با تفکر آنها موافق نیستید. این یک مهارت قابل آموزش است.
    6. عشق خود را همان‌طور که دیگران عشق خود را دوست دارند، دوست داشته باشید (Love your own as others love their own): طبیعی است که به افراد نزدیک‌تر خود اهمیت بیشتری دهیم، اما این را به عنوان یک پل برای درک عشق دیگران به عزیزانشان در نظر بگیریم.
    7. از اخبار دوری کنید (Avoid the news): اخبار اغلب دیدگاه ما را تحریف می‌کند، بر جنبه‌های منفی تمرکز دارد و فاصله ایجاد می‌کند.
    8. به نازی‌ها مشت نزنید (Don’t punch Nazis): رویکردهای غیر مکمل (non-complementary) مانند کمپین “پیاده‌روی خیریه” در وونسیدل (Wunsiedel) آلمان مؤثرتر از خشونت عمل می‌کنند و باعث می‌شود دشمنان از ایدئولوژی خود دلسرد شوند.
    9. شجاع باشید و کارهای خوب خود را آشکار کنید (Come out of the closet: don’t be ashamed to do good): کارهای خوب مسری هستند و می‌توانند دیگران را الهام‌بخشند. پنهان کردن آنها، بدبینی عمومی را تقویت می‌کند.
    10. واقع‌بین باشید (Be realistic): واقع‌گرایی به معنای بدبینی نیست، بلکه به معنای شناخت حقیقت ذات خوب انسان و داشتن شجاعت برای اعتماد و عمل بر اساس آن است.

_- visual selection (5)

  • کلام آخر: دنیای ما در انتظار یک “واقع‌گرایی جدید” است. بیایید با این دیدگاه جدید به جهان بنگریم و خود را تغییر دهیم تا جامعه‌ای بر پایه اعتماد، همکاری و شفقت بسازیم. بیایید به ذات خوب خود ایمان بیاوریم و آن را در عمل نشان دهیم.

این ساختار سخنرانی، تمام نکات کلیدی، داستان‌ها و شواهد ارائه شده در منابع را پوشش می‌دهد و برای یک ارائه سه ساعته مناسب است.

بدون نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *