رهبری تصمیمگیرنده: توانمندسازی برای انتخابهای بهتر
این متون به بررسی رهبری تصمیمگیرنده و چگونگی توانمندسازی دیگران برای انتخابهای بهتر میپردازد. نویسندگان استدلال میکنند که موفقیت رهبران نه تنها به تصمیمات خوب خودشان، بلکه به توانایی آنها در هدایت دیگران به سمت تصمیمات عاقلانه نیز بستگی دارد. این شامل بهرهگیری از بینشهای رفتاری و استفاده از “تلنگرها” (nudges) برای تأثیرگذاری بر رفتار میشود، که میتواند کارآمدتر از تلاش برای تغییر “قلب و ذهن” باشد. همچنین، بر اهمیت شواهد تجربی، کالیبره کردن اعتماد به نفس، پرورش همکاری، و تفکر اخلاقی در محیطهای سازمانی تأکید میشود.
متن سنخنرانی دکتر سعید جوی زاده
با درود و احترام، از حضورتان در این سخنرانی استقبال میکنم. من اینجا هستم تا در مورد موضوعی حیاتی صحبت کنم: رهبری تصمیم. این مفهوم برگرفته از کتابی به همین نام نوشته دان ای. مور و مکس اچ. بازرمن است.
هدف ما امروز این است که دیدگاه شما را در مورد رهبری بازتعریف کنیم. رهبری دیگر صرفاً به معنای گرفتن تصمیمات بزرگ و الهامبخش توسط یک فرد کاریزماتیک نیست. بلکه، در جوهره آن، به معنای توانمندسازی دیگران برای اتخاذ تصمیمات بهتر است. ما در طول این سه ساعت، ابزارها، بینشها و استراتژیهایی را بررسی خواهیم کرد که به شما کمک میکند نه تنها تصمیمات خودتان را بهبود بخشید، بلکه محیطی را نیز طراحی کنید که در آن تیمها، سازمانها، جوامع و حتی کل جامعه بتوانند انتخابهای خردمندانهتری داشته باشند.
این رویکرد، ما را از نظریههای قدیمی رهبری (مانند تئوری “مرد بزرگ” که فرض میکرد رهبران بزرگ ذاتی هستند و با ویژگیهای خاصی به دنیا میآیند) دور میکند. تحقیقات نشان دادهاند که این تئوری نه تنها ناکارآمد است، بلکه راهنمایی مفیدی نیز برای رهبران آینده ارائه نمیدهد. در عوض، ما بر روانشناسی تصمیمگیری و قدرت طراحی محیط برای هدایت رفتار تمرکز خواهیم کرد.
در این سخنرانی، ما به سه بخش اصلی خواهیم پرداخت: ابتدا، مبانی تصمیمگیری و اهمیت “توجه”؛ سپس، چگونگی پرورش تصمیمات بهتر از طریق کالیبره کردن اعتماد به نفس، استفاده از مشاوره و تکیه بر شواهد؛ و در نهایت، رهبری برای خیر جمعی، از طریق مذاکره و اخلاق. با من همراه باشید تا سفری را آغاز کنیم به سوی درک عمیقتر از چگونگی تبدیل شدن به یک معمار تصمیم موثر.
بخش اول: مبانی – شهود در برابر تعمق و توجه (۴۵-۵۰ دقیقه)
اجازه دهید با این سؤال شروع کنیم: وقتی نوبت به تصمیمگیری میرسد، آیا به “غریزه” خود اعتماد میکنید؟ بسیاری از رهبران برجسته، از جمله جک ولش مدیرعامل سابق جنرال الکتریک، و استیو جابز، بنیانگذار اپل، به قدرت شهود اشاره کردهاند. ولش میگفت گاهی تصمیمات بزرگ صرفاً به غریزه او متکی بود. اما آیا این بهترین توصیه است؟
۱. شهود در برابر تعمق: درک سیستمهای فکری ما
منبع مورد بحث ما استدلال میکند که اعتماد بیچون و چرا به شهود، توصیه وحشتناکی است. دنیل کانمن، برنده جایزه نوبل، معتقد است که ایده کارکرد جادویی شهود، باور غلطی است. شهود، یا همان سیستم ۱ تفکر، سریع، خودکار، بدون زحمت، ضمنی و عاطفی است. این سیستم برای تصمیمات روزمره بسیار کارآمد است (مثل درک زبان یا واکنش به یک ایده). رهبران به دلیل مشغله زیادشان، بخش عمده تصمیمات روزانهشان را بر پایه سیستم ۱ میگیرند.
اما مشکل زمانی پیش میآید که برای تصمیمات مهم، بیش از حد به سیستم ۱ تکیه میکنیم. اشکال بزرگ شهود این است که نمیتوان آن را حسابرسی کرد. نمیتوانیم محاسبات ناخودآگاه آن را بررسی کنیم یا ورودیهایش را بازتاب دهیم. برای مثال، یک حس بد در مورد یک نامزد شغلی ممکن است ناشی از یک نشانه هشداردهنده مهم باشد، یا صرفاً به دلیل لهجهای متفاوت یا حتی مشکلات گوارشی شما.
در مقابل، تفکر تعمقی، یا سیستم ۲، کندتر، آگاهانهتر، با زحمت، صریح و منطقی است. این سیستم برای تصمیمات مهم و پرخطر، جایی که هر بهبود کوچکی در کیفیت تصمیم، تلاش اضافی را توجیه میکند، حیاتی است.
منبع مورد بحث، شش گام منطقی برای تصمیمگیری عقلانی را پیشنهاد میکند:
- ۱. تعریف مسئله: مشخص کنید چرا به تصمیمگیری نیاز دارید و چه فرصتهایی پیش روی شماست.
- ۲. شناسایی معیارهای مرتبط: به این فکر کنید که چه چیزی را میخواهید به حداکثر برسانید یا بهبود بخشید.
- ۳. وزندهی معیارها: به هر معیار بر اساس اهمیت آن برای شما، وزن دهید.
- ۴. ایجاد جایگزینها: گزینههای مختلفی را که میتوانید انتخاب کنید، شناسایی کنید.
- ۵. ارزیابی هر جایگزین بر اساس معیارها: هر گزینه را بر اساس معیارهای تعیین شده و ارزش مورد انتظار آن ارزیابی کنید.
- ۶. محاسبه تصمیم بهینه: گزینهای را انتخاب کنید که بالاترین ارزش مورد انتظار را دارد.
اگرچه این مراحل ممکن است برای هر تصمیم کوچک (مانند خرید از خواربارفروشی) عملی نباشند، اما برای تصمیمات مهم و با ریسک بالا، حیاتی هستند و میتوانند منجر به انتخابهای خردمندانهتری شوند.
۲. رهبر به عنوان “محقق ارشد”: اهمیت توجه و کشف اطلاعات حیاتی
اغلب، مشکل ما در تصمیمگیری، نداشتن توانایی تحلیل نیست، بلکه نابینایی در برابر اطلاعات حیاتی است. منبع از داستان رابرت مکسول، یک کارمند سابق فیلمسازی که با شور و اشتیاق وارد صنعت رستوران شد، شروع میکند. او میدانست که ۸۰ درصد رستورانهای جدید شکست میخورند، اما به شور و خوشبینی خود تکیه کرد و اطلاعات کلیدی (مانند عدم تجربه تجاری، هزینههای واقعی، مکان نامناسب و وضعیت بد تجهیزات) را نادیده گرفت. نتیجه فاجعهبار بود: او خانه و بیشتر پسانداز بازنشستگی خود را از دست داد.
این داستان، یک درس مهم را روشن میکند: خوشبینی میتواند کارآفرینان را قادر سازد تا موفقیت را تصور کنند در حالی که اطلاعات کلیدی را نادیده میگیرند. به همین ترتیب، منبع به نادیده گرفتن گروه مرجع اشاره میکند. مثال Kmart که با وجود بهبود، توسط Walmart شکست خورد، نشان میدهد که موفقیت فقط در بهبود عملکرد مطلق نیست، بلکه در بهتر شدن سریعتر از رقبا است.
رهبران باید فراتر از آنچه “مشهود” است، نگاه کنند. داستان برنی مدوف، که سالها میلیاردها دلار از سرمایهگذاران خود دزدید، گواه این نکته است. بسیاری از اطرافیان مدوف، علائم آشکار را نادیده گرفتند: صندوق مدوف برای ۹ سال متوالی از بازار بهتر عمل میکرد، بدون هیچ نوسانی! این غیرممکن است. اما به دلیل منافع مالی یا نابینایی انگیزشی، این حقیقت آشکار نادیده گرفته شد.
چرا رهبران متوجه نمیشوند؟
- نابینایی انگیزشی (Motivated Blindness): منافع شخصی یا سازمانی میتواند ما را در برابر حقایق ناخوشایند کور کند.
- ابهام (Ambiguity): گاهی اوقات سرنخها مبهم هستند و رهبران تمایل دارند به نفع آنچه دوست دارند، تفسیر کنند.
- شیب لغزنده (Slippery Slope): رفتار غیراخلاقی اغلب به تدریج بدتر میشود. این تغییرات تدریجی به سختی قابل توجه هستند.
- گمراهی (Misdirection): مانند شعبدهبازان (مثال دیوید کاپرفیلد و ناپدید شدن مجسمه آزادی)، افراد (یا وضعیتها) میتوانند توجه شما را از مسائل حیاتی منحرف کنند.
رهبر آگاه یا “محقق ارشد” کسی است که مسئولیت شناسایی مشکلات بالقوه غیرمشهود را بر عهده میگیرد. آنها به طور هدفمند به دنبال اطلاعات گم شده میگردند و محیطی را برای سازمانشان ایجاد میکنند که ظرفیت توجه را افزایش دهد. این کار شامل:
- اذعان به مسئولیت: به جای سرزنش عوامل خارجی، بر آنچه خودتان میتوانستید متفاوت انجام دهید، تمرکز کنید.
- اتخاذ دیدگاه بیرونی: مثل یک مشاور خارجی، سازمان را ممیزی کنید.
- ممیزی سازمان برای شناسایی تهدیدات کلیدی.
- تفکر چند مرحلهای: تصمیمات بازیگران دیگر را پیشبینی کنید.
بخش دوم: پرورش تصمیمات بهتر – اعتماد به نفس، مشاوره و شواهد (۴۵-۵۰ دقیقه)
در این بخش، ما به این موضوع میپردازیم که چگونه رهبران میتوانند اعتماد به نفس خود و دیگران را به بهترین شکل کالیبره کنند، از خرد جمعی بهره ببرند و تصمیمات خود را بر پایه شواهد قوی قرار دهند.
۱. اعتماد به نفس کالیبره شده: تعادل بین خوشبینی و واقعگرایی
خوشبینی اغلب به عنوان یک کیفیت ضروری برای رهبران ستایش میشود. اما همانطور که در مورد کووید-۱۹ دیدیم، خوشبینی بیش از حد و اعتماد به نفس کاذب میتواند فاجعهبار باشد. دونالد ترامپ با اظهارات خوشبینانه خود مبنی بر “کنترل کامل” ویروس، منجر به عدم واکنش هماهنگ در ایالات متحده شد. در مقابل، رهبرانی مانند مون جهاین در کرهجنوبی و جاسیندا آردرن در نیوزلند، صادقانه با نااطمینانیها روبرو شدند و اقدامات قاطعانهای انجام دادند که نتایج بسیار بهتری به دنبال داشت.
اعتماد به نفس واقعی زمانی اتفاق میافتد که باورهای شما با دستاوردها، تواناییها و پتانسیل شما مطابقت داشته باشند. این بدان معناست که نااطمینانی را بپذیرید و در مورد آنچه میدانید و نمیدانید، صادق باشید. جف بزوس، بنیانگذار آمازون، هنگام جذب سرمایهگذار، اذعان داشت که آمازون ۷۰ درصد شانس شکست دارد، اما در عین حال استدلال کرد که سرمایهگذاری در آن ارزش مورد انتظار مثبتی دارد.
چگونه اعتماد به نفس را کالیبره کنیم؟
- فکر کردن بر اساس احتمالات و ارزش مورد انتظار: به جای پیشبینی دقیق، به طیف وسیعی از نتایج احتمالی و احتمالات آنها فکر کنید.
- پیگیری و امتیازدهی به پیشبینیها: پیشبینیهای خود و دیگران را مستند کنید تا بتوانید از تجربیات گذشته برای بهبود کالیبراسیون آینده یاد بگیرید. شرکتهایی مانند Bridgewater Associates اعتبار افراد را بر اساس سوابق دقیق پیشبینیهایشان ارزیابی میکنند.
- پاداش دادن به فرایندهای تصمیمگیری خوب، نه نتایج خوب: برخی از تصمیمات خوب ممکن است به نتایج بد منجر شوند. رهبران باید تصمیمات خردمندانه با ارزش مورد انتظار مثبت را پاداش دهند، حتی زمانی که نتایج نامطلوب باشند.
- اهداف بلندپروازانه (Stretch Goals): این اهداف میتوانند الهامبخش باشند. اما منبع هشدار میدهد که اهداف بیش از حد جاهطلبانه میتوانند منجر به بریدن گوشهها و فدا کردن ایمنی یا اخلاق شوند (مثال: بوئینگ ۷۳۷ مکس که به دلیل سرعت در بازار، ایمنی را نادیده گرفت و به فاجعه منجر شد).
- شرطبندی روی پیشبینیها (Wanna Bet?): یک راه عملی برای آزمایش اعتماد به نفس یک ادعا، پیشنهاد یک شرط است. این کار، “نفرین برنده” (Winner’s Curse) را کاهش میدهد، جایی که بالاترین پیشنهاد دهنده در یک مزایده، به دلیل برآورد بیش از حد ارزش، بیش از حد پرداخت میکند. قراردادهای احتمالی (Contingent Contracts) میتوانند راهحل باشند: پرداخت را به توانایی کارآفرین در برآورده کردن ادعاهایش منوط کنید.
۲. مشاوره، ترغیب و همکاری: بهرهبرداری از خرد جمعی
یکی از بزرگترین اشتباهات رهبران، عدم استفاده از دانش و بینش اطرافیانشان است. قضیه Qwikster نتفلیکس در سال ۲۰۱۱، نمونهای کلاسیک است. رید هستینگز، مدیرعامل نتفلیکس، با ایده خود در مورد تقسیم سرویس به دو بخش، بدون جلب نظر و بازخورد دیگران، پیش رفت. نتیجه؟ اعتراض عمومی، افت ۷۵ درصدی سهام و تمسخر. بعدها، همکارانش اعتراف کردند که میدانستند این ایده فاجعهبار خواهد بود، اما از ترس اینکه هستینگز “شدیداً در چیزی که به آن اعتقاد دارد” نشنود، سکوت کردند. این همان “تفکر گروهی” (Groupthink) است، که در آن نیاز به اجماع، مخالفت را سرکوب میکند.
درس نتفلیکس این بود: “برای اختلاف نظر، مزرعهداری کن” (Farm for Dissent). رهبران باید فعالانه به دنبال انتقاد از ایدههایشان باشند.
چگونه رهبران میتوانند از خرد جمعی بهره ببرند؟
- وزندهی مشاوره (Weight on Advice): تحقیقات نشان میدهد که مردم معمولاً نظرات خود را بیش از حد و مشاوره دیگران را کمتر از حد واقع وزن میدهند. در حالی که میانگینگیری از چندین برآورد، حتی از افراد با دانش مشابه، به طور کلی منجر به پیشبینیهای دقیقتر میشود.
- خرد جمعی (Wisdom of Crowds): مطالعات نشان میدهد که جمعآوری نظرات افراد متعدد و میانگینگیری از آنها، میتواند نتایج بسیار دقیقتری نسبت به نظرات یک متخصص واحد داشته باشد (مثال سر فرانسیس گالتون و تخمین وزن گاو نر).
- تنوع در گروه: برای بهرهمندی کامل از خرد جمعی، تنوع دیدگاهها، پیشزمینهها و سوگیریها حیاتی است. گروههای همگن، خطاهای همبسته مشترکی دارند که همدیگر را خنثی نمیکنند.
- ساختاردهی تعامل گروهی: برای جلوگیری از سوگیری توسط اولین نظر یا نظر یک صاحب قدرت، رهبران باید ارزیابیهای اولیه افراد را مستقل جمعآوری کنند (مثال روش دلفی (Delphi method)).
- شکاکیت در برابر مشاوران: رهبران باید نسبت به مشاورانی که تنها چیزی را که میخواهند بشنوند، میگویند، شکاک باشند (مثال “Yes Associates”). داستان مککینزی، که با وجود شهرت خود، درگیر رسواییهای شرکتهایی مانند Enron و Purdue Pharma شد، نشان میدهد که حتی مشاوران “باهوش” نیز میتوانند به نتایج غیر اخلاقی یا فاجعهبار منجر شوند.
- بازارهای پیشبینی (Prediction Markets): ابزاری برای جمعآوری دانش پراکنده در سازمان با ایجاد بازارهای مصنوعی که در آن کارکنان میتوانند روی پیشبینیها (مانند فروش آتی یا موفقیت محصول) “شرطبندی” کنند. این بازارها پیشبینیهای دقیقتری را ارائه میدهند زیرا انگیزههای مالی برای دقت ایجاد میکنند.
بخش سوم: رهبری برای خیر جمعی – مذاکره و اخلاق (۴۵-۵۰ دقیقه)
در بخش پایانی، به این میپردازیم که چگونه رهبران میتوانند فراتر از سود شخصی یا سازمانی فکر کنند و با رویکردی اخلاقی، به خلق ارزش برای همه ذینفعان بپردازند.
۱. مذاکره برای خلق ارزش: فراتر از “پای ثابت”
اغلب در مذاکرات، افراد تصور میکنند که “پای” یا منابع ثابت هستند و موفقیت یک طرف به معنای شکست طرف دیگر است. اما این تفکر “پای ثابت” (Fixed-Pie Mindset) یک توهم است. مذاکرات خردمندانه، بر خلق ارزش تمرکز دارند. با درک منافع طرف مقابل و پیدا کردن تفاوتها در اولویتها، میتوان “پای” را بزرگتر کرد و به مبادلات سودمند متقابل دست یافت.
مثال ساده مذاکره بر سر انتخاب رستوران و فیلم در یک رابطه نشان میدهد که چگونه عدم توجه به اولویتهای متفاوت میتواند منجر به توافقات “خوب اما نه عالی” شود. در مقابل، شناسایی اولویتهای یکدیگر (او به رستوران اهمیت بیشتری میدهد، شما به فیلم) میتواند منجر به نتایج بهتری شود که هر دو طرف را راضیتر کند.
تاکتیکهایی برای خلق ارزش در مذاکره:
- اعتماد و اشتراکگذاری اطلاعات کامل: شفافیت در مورد هزینهها و منافع هر طرف میتواند راهحلهای بهینه را آشکار کند.
- پرسیدن سؤالات: به جای تمرکز بر ترغیب، بر درک عمیق منافع و اولویتهای طرف مقابل تمرکز کنید.
- مذاکره روی چندین موضوع به طور همزمان: این رویکرد امکان مبادله امتیازات را فراهم میکند و به شما اجازه میدهد تا انعطافپذیری روی مسائل کماهمیتتر را با درخواستهای قویتر روی مسائل مهمتر ترکیب کنید.
- ارائه چندین پیشنهاد همزمان: به جای یک پیشنهاد، سه بسته پیشنهادی را که برای شما به یک اندازه جذاب هستند، ارائه دهید. پاسخ طرف مقابل اطلاعات ارزشمندی در مورد ترجیحات آنها به شما میدهد.
- توافقات پس از تسویهحساب (Post-Settlement Settlements): حتی پس از رسیدن به یک توافق، پیشنهاد دهید که برای یافتن راه حلهای “پارِتو برتر” (Pareto Superior) که برای هر دو طرف بهتر از توافق فعلی است، مذاکره کنید. این کار ریسکپذیری کمی دارد زیرا شما تضمین میکنید که هیچکس بدتر از توافق اولیه عمل نخواهد کرد.
نقش رهبری در خلق ارزش سازمانی: رهبران مسئول هماهنگی مبادلات خلق ارزش در سازمان خود هستند. آنها باید فرهنگی را ایجاد کنند که در آن تبادل اطلاعات و همکاری درون سازمانی ارزشمند باشد. رقابت شدید داخلی میتواند مخرب باشد (مثال: فاجعه Deepwater Horizon که در آن انگیزههای عملکرد فردی به جای ایمنی جمعی، فاجعه آفرید). رهبران باید بر کار تیمی، منافع جمعی و انگیزههای گروهی تأکید کنند.
۲. هدف والاتر: رهبری اخلاقی
دیدگاه سنتی (که توسط میلتون فریدمن ترویج شد) این است که تنها مسئولیت اجتماعی یک کسبوکار، افزایش سود آن است. فریدمن معتقد بود که هرگونه تمرکز بر رفاه کارمند، کاهش تبعیض یا بهبود جامعه، تنها در صورتی مجاز است که منجر به افزایش سودآوری شود. این دیدگاه، که شرکت را به یک “قبیله” تشبیه میکند که هدف آن بقای خود است، با فلسفههای اخلاقی در تضاد است.
منبع مورد بحث، با فایدهگرایی (Utilitarianism) همسو میشود که پیشنهاد میکند رفتار اخلاقی، رفتاری است که ارزش جمعی را برای وسیعترین دایره ممکن از مردم به حداکثر میرساند. این شامل توجه به تأثیر بر ذینفعان فراتر از سهامداران (کارکنان، مشتریان، تأمینکنندگان و جوامع) است.
چالشهای اخلاقی و چگونگی روبرو شدن با آنها:
- نابرابریهای سیستمی و تعصبات پنهان (Ordinary Prejudice): بسیاری از افراد بدون نیت بد، به شیوههای نژادپرستانه یا تبعیضآمیز عمل میکنند. این تعصبات ضمنی (Implicit Biases)، به دلیل چگونگی پردازش اطلاعات توسط ذهن ما، رایج هستند. رهبران باید به این موارد رسیدگی کنند (مثال: واکنش شرکتها به قتل جورج فلوید، بحث در مورد ترجیحات میراثی در هاروارد).
- “محدودیتهای اخلاقی” (Bounded Ethicality): سوگیریهای شناختی میتوانند حتی افراد “خوب” را به رفتارهای غیراخلاقی سوق دهند.
- تعمق (System 2) برای تصمیمات اخلاقی بهتر: همانطور که سیستم ۲ منجر به تصمیمات منطقیتر میشود، میتواند منجر به تصمیمات اخلاقیتر نیز شود.
- “حجاب جهل” (Veil of Ignorance): این مفهوم جان راولز به ما کمک میکند تصمیمات عادلانهتری بگیریم. با تصور اینکه از نقش خود در یک موقعیت بیاطلاع هستیم (مثلاً پیر هستیم یا جوان در مورد تخصیص ونتیلاتور)، میتوانیم به نتایج اخلاقیتری برسیم.
- تصمیمگیری مقایسهای: مقایسه چندین گزینه به طور همزمان، به جای ارزیابی جداگانه آنها، به تفکر تعمقیتر و انتخابهای اخلاقیتر منجر میشود.
- پیشتعهد به اصول: با تعریف معیارهای اخلاقی قبل از مواجهه با یک تصمیم خاص، رهبران میتوانند از سوگیریهای لحظهای جلوگیری کنند.
ممیزی رهبری و سازمان از منظر اخلاقی:
- “هر کاری لازم است انجام دهید”: این شعار میتواند ناخواسته به رفتارهای غیراخلاقی منجر شود. رهبران باید آگاه باشند که واگذاری “کارهای کثیف” به زیردستان میتواند منجر به قطع کردن گوشهها یا انجام اقدامات غیراخلاقی شود.
- تعارض منافع (Conflicts of Interest): متخصصان (مانند مشاوران، کارگزاران املاک، جراحان) ممکن است منافع شخصی داشته باشند که با بهترین منافع موکلان، بیماران یا جامعه در تضاد است. صرف افشاگری کافی نیست. رهبران باید به دنبال مشاوره از افراد بدون تعارض منافع باشند و در صورت لزوم، افراد دارای تعارض منافع را از تصمیمگیری کنار بگذارند.
- اخذ اعتبار بیش از حد (Overclaiming Credit): افراد تمایل دارند سهم خود را در کارهای گروهی بیش از حد تخمین بزنند. این میتواند منجر به درگیری و عدم همکاری شود. راهحل: تشویق اعضای گروه به درک دیدگاه سایر اعضا و تفکیک دقیقتر سهم هر فرد در وظایف خاص.
نتیجهگیری و فراخوان (۱۵-۲۰ دقیقه)
در طول این سخنرانی، ما رهبری را فراتر از یک الگوی قهرمانانه سنتی تعریف کردیم. دیدگاه ما این است که رهبران، معماران تصمیم هستند؛ کسانی که محیطهای سازمانی، اجتماعی و تصمیمگیری را به گونهای طراحی میکنند که انتخابهای خردمندانه را برای دیگران آسان کند. سازمانها به عنوان “کارخانههای تصمیمگیری” عمل میکنند و کیفیت تصمیمات آنها، نتایجشان را تعیین میکند.
ابزارهای اساسی که هر رهبری باید داشته باشد، شامل موارد زیر است:
- غلبه بر شهود: با استفاده از تفکر تعمقی و پرسیدن سؤالات ساختارمند، مانند “طیف کامل گزینههای ممکن چیست؟” یا “ارزش مورد انتظار هر گزینه چقدر است؟”. اهمیت تصویر بزرگ را در برابر قدرت یک داستان خوب به یاد بیاورید.
- کشف اطلاعات گم شده: مسئولیت جستجوی اطلاعات حیاتی را بپذیرید. سؤال کنید: “چه اطلاعاتی برای تصمیمگیری آگاهانه نیاز داریم؟”.
- کالیبره کردن اعتماد به نفس: واقعبین باشید و نااطمینانی را بپذیرید. اهداف را با ارزش مورد انتظار مثبت و تعادل بین پاداش و واقعگرایی تعیین کنید. پیشبینیها را ثبت و دقت آنها را ارزیابی کنید. به فرایندهای تصمیمگیری خوب پاداش دهید، حتی اگر نتایج نامطلوب باشند.
- بهرهبرداری از خرد جمعی: تنوع در ورودیها و تشویق اختلاف نظر سازنده را ترویج کنید (مانند “پرورش اختلاف نظر” در نتفلیکس). از میانگینگیری نظرات و ایجاد تیمهای “وکیل مدافع شیطان” (Devil’s Advocate) یا “تیمهای قرمز” (Red Teams) برای شناسایی نقاط ضعف استفاده کنید.
- استفاده از آزمایشها: هنگامی که پاسخها مشخص نیستند و زمان اجازه میدهد، آزمایشها را برای آزمایش اثربخشی رویکردهای جایگزین اجرا کنید.
- خلق ارزش در مذاکرات: ذهنیت “پای ثابت” را رد کنید. به دنبال مبادلات سودمند متقابل باشید که به هر دو طرف در مهمترین مسائلشان، بیشتر از آنچه میخواهند، میدهد.
- رهبری اخلاقی: تأثیر تصمیمات خود را بر همه ذینفعان در نظر بگیرید. تصمیمات را از منظر یک مخاطب انتقادی ارزیابی کنید و محیطی را ایجاد کنید که دیگران را قادر به انتخابهای اخلاقیتر کند.
- طراحی پیشفرضهای مناسب (Nudges): از معماری تصمیم برای هدایت افراد به سوی انتخابهای خردمندانه استفاده کنید. پیشفرضهای خوب (مانند ثبت نام خودکار در برنامههای بازنشستگی) را انتخاب کنید، اما همیشه امکان انتخاب فعالانه را برای افراد فراهم آورید.
مهمترین پیام این سخنرانی: تصمیمات خوب، موفقیت را تضمین نمیکنند. اما آنها به شما اجازه میدهند تا “شرطهای هوشمندانه با ارزش مورد انتظار بالا” بگذارید. این بهترین کاری است که میتوانید انجام دهید.
تأثیر اقدامات رهبران با تعداد افرادی که تحت تأثیر قرار میدهند، چند برابر میشود. بنابراین، حتی تغییرات کوچک در رویکرد شما میتواند نتایج بزرگی برای سازمان، جامعه و جهان داشته باشد. امیدوارم این بینشها به شما کمک کند تا فرصتهای بیشتری را برای اعمال تأثیر مثبت بر تصمیمات دیگران شناسایی کنید.
از توجه شما سپاسگزارم. امیدوارم این سخنرانی الهامبخش شما در مسیر رهبری تصمیم باشد.
8 سوال متداول با پاسخهای جامع در مورد مضامین و ایدههای اصلی
1. رهبری تصمیمگیری (Decision Leadership) در هسته خود به چه معناست و چگونه به افراد کمک میکند تا انتخابهای بهتری داشته باشند؟
رهبری تصمیمگیری بر مبنای توانمندسازی افراد برای اتخاذ تصمیمات بهتر استوار است، چه برای خودشان و چه برای سازمان، جامعه و سیاره زمین. این رویکرد شامل شناسایی و پیشبینی سوگیریها و خطاهای شناختی رایج (مانند سوگیری دسترسپذیری، سوگیری تأیید و سوگیری چارچوببندی) است که به طور معمول افراد را در تصمیمگیریهای پرخطر به اشتباه میاندازند. رهبری تصمیمگیری با ارائه ابزارهایی مانند “تلنگرها” (nudges) و “معماری تصمیمگیری” (decision architecture) به افراد کمک میکند تا سیستمهایی طراحی کنند که آنها را به سمت تصمیمگیریهای خردمندانه سوق دهد. هدف اصلی این است که افراد بتوانند با ارزشهای خود و منافع بلندمدت سازمانهایشان همسو عمل کنند، حتی زمانی که تصمیمات کوچک اتخاذ میکنند.
2. “تفکر سیستمی 1” (System 1 Thinking) و “تفکر سیستمی 2” (System 2 Thinking) چه تفاوتهایی دارند و چگونه با یکدیگر همکاری میکنند؟
تفکر سیستمی 1 شهودی، سریع، و ناخودآگاه است. این نوع تفکر بر اساس واکنشهای غریزی و میانبرهای ذهنی (heuristics) عمل میکند. در حالی که اغلب مؤثر است، اما مستعد سوگیریهایی مانند سوگیری دسترسپذیری (اتکا به اطلاعاتی که به راحتی در دسترس هستند) و سوگیری چارچوببندی (تأثیر نحوه ارائه اطلاعات بر تصمیم) است. تفکر سیستمی 2 آگاهانه، کندتر، و تحلیلی است. این نوع تفکر شامل فرآیندهای منظم تصمیمگیری، بررسی منطقی، و ارزیابی گزینههای مختلف است. برای مثال، بازی کردن نقش “وکیل مدافع شیطان”، به تعویق انداختن تصمیمات در شرایط استرسزا، یا مشاوره گرفتن از دیگران، همگی از اشکال تفکر سیستمی 2 هستند. این دو سیستم اغلب با هم کار میکنند و تفکر سیستمی 2 میتواند برای تصحیح یا تأیید ورودیهای سیستمی 1 به کار رود، به ویژه در تصمیمات مهم.
3. “تلنگرها” (Nudges) در معماری تصمیمگیری چگونه عمل میکنند و چه ملاحظات اخلاقی در استفاده از آنها وجود دارد؟
تلنگرها تغییرات کوچکی در “معماری تصمیمگیری” هستند که بدون محدود کردن گزینهها، افراد را به سمت انتخابهای مطلوبتر سوق میدهند. مثالهای معروف شامل پیشفرض قرار دادن افراد در برنامههای پسانداز بازنشستگی یا اهدای عضو است. این روشها با بهرهگیری از سوگیریهایی مانند “اثر وقف” (Endowment Effect) و “سوگیری وضع موجود” (Status Quo Bias) که باعث میشود افراد به آنچه در اختیار دارند یا به عنوان پیشفرض تعیین شده است، تمایل بیشتری نشان دهند، کار میکنند.
از نظر اخلاقی، استفاده از تلنگرها بحثبرانگیز است. اصل “عدم آسیب” (Harm Principle) جان استوارت میل بیان میکند که افراد باید آزاد باشند تا هر تصمیمی که میخواهند بگیرند، مگر اینکه به دیگران آسیب برسانند. برخی منتقدان تلنگرها را نوعی دستکاری میدانند که استقلال افراد را نادیده میگیرد، به ویژه زمانی که دولتها از آنها استفاده میکنند. با این حال، طرفداران استدلال میکنند که تلنگرها میتوانند به افراد کمک کنند تا بر سوگیریهای خود غلبه کنند و تصمیماتی بگیرند که به نفع خود و جامعه است، مانند افزایش نرخ اهدای عضو. ایده اصلی این است که معماری تصمیمگیری همیشه وجود دارد و تلنگرها صرفاً راهی برای طراحی آگاهانه آن به نفع اهداف مطلوب هستند.
4. کالیبره کردن اعتماد به نفس به چه معناست و چرا برای تصمیمگیری هوشمندانه حیاتی است؟
کالیبره کردن اعتماد به نفس به معنای همسو کردن دقت پیشبینیها یا قضاوتهای فرد با سطح واقعی اطمینان اوست. بسیاری از افراد مستعد اعتماد به نفس بیش از حد هستند، یعنی بیش از حد مطمئن بودن از درستی حدسهای خود. این سوگیری میتواند منجر به تصمیمات ضعیف، به ویژه در شرایط پرریسک شود. برای بهبود کالیبراسیون، تمرین و بازخورد ضروری است. افراد باید تلاش کنند تا احساسات ذهنی خود از عدم قطعیت را به مقادیر عددی (احتمالات) ترجمه کنند و سپس پیشبینیهای خود را با نتایج واقعی مقایسه کنند تا از تجربیات خود بیاموزند. این فرآیند به رهبران کمک میکند تا پیشبینیهای واقعبینانهتری داشته باشند، به جای اینکه صرفاً بر خوشبینی تکیه کنند، و خود را در قبال نتایج پاسخگو نگه دارند.
5. چگونه میتوان از سوگیریها و خطاهای شناختی رایج مانند سوگیری دسترسپذیری (Availability Bias) و سوگیری تأیید (Confirmation Bias) جلوگیری کرد؟
- سوگیری دسترسپذیری: تمایل به تکیه بر اطلاعاتی که به راحتی در ذهن حاضر میشوند. برای مقابله با آن، باید به طور فعالانه به دنبال اطلاعاتی بود که ممکن است به راحتی به ذهن خطور نکنند. به جای تکیه بر آنچه به طور خودبهخودی به یاد میآورید، دادهها را جمعآوری کنید، به خصوص در تصمیمات پرخطر.
- سوگیری تأیید: تمایل به جستجو، تفسیر، و به خاطر سپردن اطلاعاتی که فرضیههای موجود فرد را تأیید میکند. برای جلوگیری از آن، باید به طور فعالانه به دنبال شواهد متضاد بود. تکنیکهایی مانند “وکیل مدافع شیطان” (Devil’s Advocate)، “تیمهای قرمز” (Red Teams) که وظیفهشان یافتن نقاط ضعف و حمله به فرضیات رایج است، و “پسامرگ” (Premortem) که در آن افراد سناریوهای شکست یک پروژه را پیشبینی میکنند، همگی میتوانند مفید باشند.
این اقدامات به افراد کمک میکنند تا دامنه وسیعتری از احتمالات را در نظر بگیرند و از محدود شدن به دیدگاههای اولیه خود جلوگیری کنند.
6. چرا در مذاکرات، “خلق ارزش” (Value Creation) به جای صرفاً “تقسیم پای” (Pie Splitting) مهم است؟
در مذاکرات، ذهنیت “پای ثابت” (fixed-pie mindset) که در آن سود یک طرف لزوماً به معنای زیان طرف دیگر است، اغلب منجر به نتایج غیربهینه میشود. “خلق ارزش” به معنای یافتن راههایی برای بزرگتر کردن “پای” یا ایجاد راهحلهایی است که به نفع هر دو طرف باشد. این امر از طریق شناسایی تفاوتها در اولویتها و ارزشگذاریهای طرفین امکانپذیر میشود. تکنیکهایی مانند:
- اعتمادسازی و به اشتراک گذاشتن اطلاعات: درک نیازها و اولویتهای طرف مقابل.
- مذاکره بر سر چندین موضوع به طور همزمان: به جای یک موضوع، امکان مبادلات سودمند متقابل (trade-offs) را فراهم میکند.
- توافقات پس از تسویه حساب (Post-settlement Settlements): با حفظ توافق اولیه، به طرفین اجازه میدهد تا به دنبال راهحلهای بهتری باشند.
هدف این است که مذاکرات را از یک بازی با حاصل جمع صفر به یک بازی با حاصل جمع مثبت تبدیل کنیم که در آن هر دو طرف میتوانند از طریق همکاری سود ببرند.
7. ایده “هدف بالاتر” (Higher Purpose) در تجارت چیست و چگونه با رویکردهای سنتی مانند دیدگاه میلتون فریدمن مقایسه میشود؟
میلتون فریدمن استدلال میکرد که تنها مسئولیت اجتماعی یک کسبوکار، افزایش سود آن است و مدیران باید صرفاً به سهامداران پاسخگو باشند. با این حال، ایده “هدف بالاتر” این دیدگاه را به چالش میکشد. این رویکرد که ریشه در فلسفه سودگرایی (Utilitarianism) دارد، پیشنهاد میکند که رفتار اخلاقی، رفتاری است که “ارزش جمعی” را به حداکثر میرساند – نه فقط ارزش یک فرد یا گروه سهامدار.
این دیدگاه گستردهتر، “ذینفعان” (stakeholders) یک شرکت را فراتر از سهامداران، شامل کارکنان، مشتریان، تامینکنندگان و جوامعی که در آن فعالیت میکنند، در نظر میگیرد. به عنوان مثال، شرکتها ممکن است به جای صرفاً افزایش سود، به مسائلی مانند عدالت اجتماعی، حقوق بشر، و پایداری محیط زیست اهمیت دهند. این بدان معناست که تصمیمات کسبوکار باید بر اساس تأثیراتشان بر جامعه گستردهتر و همچنین بر اساس سودآوری مالی ارزیابی شوند.
8. چرا آزمایش و دادهمحوری برای بهبود تصمیمگیریها، به ویژه در مقیاس بزرگ، حیاتی است؟
آزمایش و رویکرد دادهمحور، به ویژه از طریق “آزمایشهای کنترلشده تصادفی” (Randomized Controlled Trials)، ابزارهای قدرتمندی برای تعیین اثربخشی واقعی مداخلات و تصمیمات هستند. برخلاف اتکا به شهود یا فرضیات، آزمایشها امکان شناسایی “روابط علی” (causal relationships) را فراهم میکنند.
سازمانهایی مانند واحد بینشهای رفتاری بریتانیا (BIT) و تیم علوم اجتماعی و رفتاری ایالات متحده، با طراحی آزمایشها، سیاستهای عمومی را در زمینههایی مانند افزایش نرخ پرداخت مالیات، بهبود پسانداز بازنشستگی و ترویج اهدای عضو بهبود بخشیدهاند. شرکتهای خصوصی مانند Airbnb و Netflix نیز از آزمایشها برای بهینهسازی محصولات و خدمات خود استفاده میکنند. این رویکرد به رهبران اجازه میدهد تا ایدههای خود را به طور سیستماتیک آزمایش کنند، از بازخورد دقیق بیاموزند و تصمیماتی مبتنی بر شواهد اتخاذ کنند، که میتواند منجر به بهبودهای قابل توجهی در مقیاس بزرگ شود. این رویکرد همچنین به مقابله با سوگیریهایی مانند “سوگیری نتیجه” (Outcome Bias) کمک میکند، که در آن افراد اثربخشی یک تصمیم را صرفاً بر اساس نتایج مشاهدهشده قضاوت میکنند، نه بر اساس کیفیت فرآیند تصمیمگیری.

پاراگراف های مهم در هر فصل به تفکیک
فصل ۱: رهبری تصمیمات دیگران
- تعریف جدید رهبری: این کتاب برای رهبران فعلی و آینده است و هدف آن بهبود نه تنها تصمیمات خودشان، بلکه تصمیمات و زندگی اطرافیانشان است. رهبری نه تنها به توانایی رهبران در گرفتن تصمیمات خوب بستگی دارد، بلکه به توانایی آنها در کمک به دیگران برای گرفتن تصمیمات عاقلانه نیز وابسته است.
- رهبران و ساختارهای تصمیمگیری: رهبران بزرگ هنجارها، ساختارها، انگیزهها و سیستمهایی را ایجاد میکنند که به افراد زیردست، سازمانهای گستردهتر، مصرفکنندگان، سرمایهگذاران و سایر ذینفعان اجازه میدهد تصمیماتی بگیرند که منافع جمعی را از طریق ایجاد ارزش به حداکثر برسانند.
- رهبری از طریق معماری تصمیم (جسیکا ویزدم): جسیکا ویزدم در گوگل در نقش معمار تصمیم ظاهر شد؛ او محیطهای تصمیمگیری را به گونهای ساختاربندی میکرد که دیگران را به سمت انتخابهای عاقلانه سوق دهد. این رویکرد به کارمندان گوگل کمک کرد تا تصمیمات سالمتری در مورد غذا و پسانداز بازنشستگی بگیرند.
- رهبری از طریق “سهولت فضیلت” (بروس فریدریش): بروس فریدریش به جای موعظه در مورد مضرات خوردن گوشت، با تضمین اینکه فروشگاههای مواد غذایی جایگزینهای گیاهی خوشمزهتر، ایمنتر و ارزانتری ارائه میدهند، انتخابهای اخلاقی را برای مردم آسان کرد. این رویکرد منجر به افزایش چشمگیر مصرف جایگزینهای گوشت شد.
- مفهوم “تلنگر” (نودج) (کَس سانستاین): کتاب “تلنگر” که سانستاین با ریچارد تالر تألیف کرده است، ایدههایی را برای استفاده از درک ما از ضعفها، سوگیریها و نقاط ضعف انسانی برای طراحی سیستمهایی ارائه میدهد که تصمیمگیری خوب را برای مردم عادی آسان میکند.
- کاربرد تلنگر در دولت (سانستاین): سانستاین در مقام رئیس دفتر اطلاعات و امور نظارتی (OIRA) اوباما، دانش خود را در علوم رفتاری برای تغییر قوانینی به کار برد که ایمنی مواد غذایی، ایمنی بزرگراهها و کیفیت هوا را بهبود بخشید. او همچنین میلیونها نفر را به میلیاردها تصمیم عاقلانهتر سوق داد.
- رهبری به جای تغییر “قلب و ذهن”: دیوید لایبسون و کَس سانستاین استدلال کردند که رهبران زمانی مؤثرترند که دیگران را به سمت تصمیمات عاقلانه هدایت کنند. آنها معتقدند تغییر رفتار میتواند بدون تغییر مستقیم ذهنیت افراد اتفاق بیفتد و این نوع رهبری به همان اندازه معتبر و حتی مؤثرتر از تلاشهای پرهزینهتر و کمتر مؤثر برای اقناع است.
- مثال کالین کپرنیک در رهبری رفتاری: کالین کپرنیک با اعتراض آرام خود به نمادی قدرتمند از شجاعت تبدیل شد که بسیاری را برای ریسک کردن حرفه خود الهام بخشید. او سعی نکرد قلبها و ذهنیتها را با سخنرانی انگیزشی تغییر دهد، بلکه با عمل خود تأثیر گذاشت.
- قدرت موقعیت: برای درک چگونگی تأثیرگذاری تنظیمات کوچک، مفید است که بحث دههها درباره قدرت موقعیت در مقابل ویژگیهای شخصیتی را درک کنیم. تحقیقات نشان میدهد که تفاوتهای کوچک در موقعیت میتواند تأثیرات قدرتمندی بر رفتار داشته باشد.
- نتیجهگیری تعریف رهبری جدید: چهار شخصیتی که مورد بحث قرار گرفتند (کالین کپرنیک، جسیکا ویزدم، بروس فریدریش و کَس سانستاین) هرچند رهبران سنتی نیستند، اما همه تعریف رهبری مؤثر را برآورده میکنند. آنها تصمیماتی گرفتند که افراد را به سمت تصمیمات عاقلانهتر که منافع جمعی را ایجاد میکند، هدایت کند.
فصل ۲: غریزه در برابر عقل
- اعتماد به غریزه در تصمیمگیری: سناریوهای استخدام (انتخاب بین مینا و آنو) نشان میدهد که ما به غریزه و شهود خود تا چه حد اعتماد میکنیم. بسیاری از ما در انتخابهای مهم زندگی به شهود خود تکیه میکنیم.
- خطر شهود و داستانها: مالکوم گلدول در کتاب “چشمک” شهود را ستایش میکند، اما این کتاب در عین حال خطر “استنتاج از حکایت” را نیز نشان میدهد. تکیه بر شهود میتواند ما را به سمت خطاهای قابل پیشبینی سوق دهد.
- مدلهای تجویزی تصمیمگیری عقلانی: مدلهای تجویزی تصمیمگیری ما را ترغیب میکنند که منطقی فکر کنیم تا بهترین تصمیمات ممکن را برای به حداکثر رساندن آنچه میخواهیم به حداکثر برسانیم (مانند سود، شادی، کارایی) بگیریم. این شامل شش مرحله منطقی از تعریف مشکل تا محاسبه تصمیم بهینه است.
- تفکر سیستمی ۱ و سیستمی ۲: سیستم ۱ سریع، خودکار، بیزحمت، ضمنی و احساسی است، در حالی که سیستم ۲ کندتر، آگاهانه، با زحمت، صریح و منطقی است. مشکل زمانی پیش میآید که بیش از حد به تفکر سیستم ۱ تکیه کنیم.
- همکاری سیستم ۱ و ۲ (مثال IKEA): مدیران IKEA وقتی متوجه شدند که کودکان در هند فرشهایشان را میبافند، با استفاده از ورودیهای سیستم ۱ (ارزشهای شرکت) و سیستم ۲ (بررسی راهحلها) به راهحلهایی مانند بهبود استقلال مالی زنان رسیدند که منافع گستردهتری را تأمین کرد.
- مدلهای خطی و الگوریتمها: مدلهای خطی، حتی سادهترین الگوریتمها، تصمیماتی میگیرند که در بسیاری از زمینهها، از جمله پذیرش دانشگاه و تصمیمات مشروط، از تصمیمات کارشناسان بهتر عمل میکنند. این مدلها میتوانند با استانداردسازی و وزندهی عوامل مختلف، به تصمیمات عینیتری منجر شوند.
- دیدگاه بیرونی: گرفتن دیدگاه یک فرد بیرونی در مورد یک تصمیم (یعنی تصور اینکه فردی که در نتیجه ذینفع نیست چگونه به آن نگاه میکند) باعث میشود افراد منطقیتر فکر کرده و از شهود خود رها شوند.
- سوگیریهای شناختی (مثال درونی): شهود به تعدادی از یورستیکها (قواعد سرانگشتی) برای سادهسازی پردازش اطلاعات تکیه دارد که میتواند به سوگیریهای قابل پیشبینی منجر شود. این سوگیریها شامل یورستیک در دسترس بودن، تأیید، و نمایندگی است.
- به حداکثر رساندن ارزش مورد انتظار: رهبران به طور کلی باید از ترجیحات متفاوت ریسکپذیری (ریسکگریزی یا ریسکپذیری) در سازمان خود جلوگیری کرده و در عوض تصمیماتی را ترویج دهند که ارزش مورد انتظار سازمان را به حداکثر میرساند.
- ارزیابی مشترک در مقابل ارزیابی جداگانه: شرکتها اغلب تصمیمات “چه این کار را بکنیم یا نه” (whether decisions) پرخطر میگیرند، در حالی که باید آنها را به تصمیمات “کدام را انتخاب کنیم” (which decisions) تبدیل کنند. ارزیابی همزمان گزینههای متعدد، تفکر تعقلی را فعال میکند و منجر به تصمیمات کمتر سوگیرانه و منطقیتر میشود.
فصل ۳: مدیر محقق باشیم
- داستان شکست رابرت مکسول: رابرت مکسول، با وجود آگاهی از نرخ بالای شکست رستورانها، به دلیل خوشبینی بیش از حد و نادیده گرفتن اطلاعات حیاتی (مانند عدم تجربه، بودجه ناکافی، مکان نامناسب)، رستوران خود را با شکست مواجه کرد.
- اهمیت توجه به رقابت: کارآفرینان اغلب بر نقاط قوت خود تمرکز میکنند، اما قدرت رقابت را نادیده میگیرند. برای موفقیت، کسبوکارها باید سریعتر از رقبا پیشرفت کنند.
- مسئولیت رهبر در توجه به مشکلات غیربارز: رهبران باید مسئولیت توجه به مشکلات بالقوه غیربارز را بر عهده بگیرند. این به معنای شناسایی ظرفیتهای توجه سازمان بزرگتر است.
- نمونه سوگیری “نادیده گرفتن عمدی” (برنی مدوف): هزاران نفر در اطراف برنی مدوف نتوانستند نکات واضح را متوجه شوند؛ صندوق او به طور مداوم و بدون نوسان از بازار پیشی میگرفت که از نظر سرمایهگذاری غیرممکن است. این نادیده گرفتن، اغلب به دلیل “نادیده گرفتن عمدی” (motivated blindness) رخ میدهد.
- شکست در نظارت در وورک (WeWork): هیئت مدیره وورک اطلاعاتی را در مورد شرکت نادیده گرفتند که به سادگی معنا نداشت. آنها تحت تأثیر کاریزمای آدام نویمان قرار گرفتند و نتوانستند وظیفه نظارتی خود را به درستی انجام دهند.
- دلایل عدم توجه رهبران: دلایل متعددی برای عدم توجه رهبران وجود دارد، از جمله “نادیده گرفتن عمدی” (تمایل به ندیدن اطلاعاتی که باعث دردسر یا زیان میشود)، ابهام (مشکل در تمایز بین سرنخهای واقعی و اطلاعات نامربوط)، و “شیب لغزنده” (دشوار بودن تشخیص زوال تدریجی رفتار اخلاقی).
- سوءتفسیر (Misdirection): رهبران باید از نقش “سوءتفسیر” در انحراف توجه آگاه باشند. همانند شعبدهبازان که توجه تماشاگران را به سمت دیگری منحرف میکنند، افراد و نهادهای دیگر نیز ممکن است سعی در فریب رهبران داشته باشند.
- رهبران “طبقه اولی در توجه کردن”: وارن بنیس استدلال کرد که بهترین رهبران “طبقه اولی در توجه کردن” (first-class noticers) هستند. آنها به اطلاعات حیاتی توجه دقیق دارند، بر موانع آگاهی غلبه میکنند و دادهها را عینی ارزیابی میکنند.
- گامهای عملی برای رهبران آگاه:
- مسئولیت خود را بپذیرید: رهبران باید مسئولیت بیشتری در توجه و پیگیری سرنخهای سوءرفتار و بیتوجهی بپذیرند.
- دیدگاه بیرونی داشته باشید: سازمانها و رهبران باید از “دیدگاه بیرونی” برای شناسایی عادات بد و نیاز به تغییر بهره ببرند.
- سازمان خود را ممیزی کنید: رهبران باید سازمان خود را ممیزی کنند تا تهدیدات و چالشهای کلیدی را شناسایی کرده و معماری تصمیمگیری مناسب را برای افزایش ظرفیت توجه سازمان ایجاد کنند.
- چند گام جلوتر فکر کنید: رهبران آگاه چندین گام جلوتر را در نظر میگیرند و به طور فعال درباره تصمیمات سایر طرفها در زمینههای رقابتی فکر میکنند.
فصل ۴: کالیبره کردن اعتماد به نفس خود
- خوشبینی بیش از حد در بحران (مثال ترامپ و کووید-۱۹): دونالد ترامپ و دیگر رهبران پوپولیست با خوشبینی بیش از حد و ادعاهای بیاساس در مورد کنترل و ناپدید شدن ویروس کرونا، باعث واکنش کند و فاجعهبار در ایالات متحده شدند.
- رهبری صادقانه در بحران (مثال کره جنوبی و نیوزلند): در مقابل، رهبرانی مانند مون جائه-این از کره جنوبی و جاسیندا آردرن از نیوزلند واقعگرایانه، صادقانه و با قاطعیت عمل کردند و با انجام آزمایشهای گسترده و قرنطینه، شیوع ویروس را مهار کردند.
- اثر اقدام زودهنگام: مطالعهای نشان داد که اگر رهبران آمریکایی اقدامات قاطع اولیه مشابه سایر کشورها را انجام داده بودند، بیش از ۹۰ درصد از مرگ و میرهای ناشی از کووید-۱۹ میتوانست جلوگیری شود.
- تعادل بین خوشبینی و صداقت: رهبران مسئولیت ویژهای برای صادق بودن دارند. اعتماد به نفس رهبر زمانی مفید است که بر اساس واقعیت باشد، نه بر اساس ادعاهای پوچ و بیش از حد خوشبینانه.
- اعتبار از طریق اعتراف به عدم قطعیت: اعتراف به عدم قطعیت نشانهای از قابل اعتماد بودن رهبر است. استیو کر، مربی تیم بسکتبال گلدن استیت واریرز، میگوید: “وقتی اعتراف میکنید که تمام پاسخها را ندارید، به عنوان یک رهبر اعتبار بیشتری کسب میکنید”.
- ذهنیت “پیشاهنگ” در مقابل “سرباز”: جولیا گالف “ذهنیت پیشاهنگ” را در مقابل “ذهنیت سرباز” قرار میدهد. پیشاهنگان بهترین اطلاعات ممکن را جمعآوری میکنند و از آن برای تصمیمگیری در مورد اهداف، استراتژی و تاکتیکها استفاده میکنند.
- کالیبراسیون اعتماد به نفس: کالیبره کردن اعتماد به نفس به این معناست که باورهای شما به دقت دستاوردها، تواناییها و پتانسیل شما را منعکس کند. این امر نیازمند تمرین و بازخورد دقیق است، که میتوان آن را از طریق پیشبینی و ردیابی نتایج بهبود بخشید.
- اهداف “بلندپروازانه، پرچالش و بیباک” (BHAGs): اهداف بلندپروازانه میتوانند الهامبخش دستاوردهای بزرگ باشند. با این حال، اهداف بیش از حد جاهطلبانه و توهمآمیز میتوانند منجر به کوتاهی در کار، افزایش استرس و فرسودگی شغلی شوند. (مثال بوئینگ ۷۳۷ مکس و نادیده گرفتن ایمنی).
- نفرین برنده (Winner’s Curse): وقتی افراد زیادی برای یک هدف با ارزش نامشخص پیشنهاد میدهند، برنده معمولاً بیشتر از ارزش واقعی هدف پرداخت میکند. در مورد سرمایهگذاری خطرپذیر، این میتواند منجر به سرمایهگذاری در بنیانگذاران بیش از حد خوشبین شود.
- قراردادهای احتمالی (Contingent Contracts): یک راه برای آزمایش ادعاهای مطمئن افراد، پیشنهاد یک شرطبندی یا قرارداد احتمالی است. این به شما امکان میدهد درصد مالکیت یا پرداخت را بر اساس توانایی طرف مقابل در برآورده کردن ادعاهای خود تنظیم کنید. این کار اطلاعات ارزشمندی را آشکار میکند و میتواند از “نفرین برنده” جلوگیری کند.
فصل ۵: مشاوره، اقناع و همکاری
- اشتباه بزرگ رید هستینگز (Qwikster): رید هستینگز، مدیرعامل نتفلیکس، در سال ۲۰۱۱ با ایده “Qwikster” دچار فاجعه شد، زیرا نتوانست از دانش و بینش اطرافیان خود بهرهمند شود و پیش از تصمیمگیری، نظرات آنها را جویا شود.
- مفهوم “تفکر گروهی” (Groupthink): تصمیمات فاجعهبار (مانند حمله به خلیج خوکها) اغلب ناشی از تفکر گروهی است؛ تمایلی به اجماع که مخالفت را سرکوب میکند و با “جهل کثرتگرا” (pluralistic ignorance) (سکوت مخالفان که باعث میشود دیگران گمان کنند همه موافقند) همراه است.
- یادگیری از اشتباهات (نتفلیکس): هستینگز از اشتباه Qwikster درس گرفت و فرهنگی در نتفلیکس ایجاد کرد که در آن افراد مسئولیت تصمیمات را بر عهده میگیرند و تشویق میشوند تا در صورت مخالفت، نظر خود را بیان کنند (“برای مخالفت مزرعه کن”).
- وزندهی به مشاوره: تحقیقات نشان میدهد که ما معمولاً مشاورههای مفید را نادیده میگیریم یا کمارزش میکنیم و در عوض به نظرات خود وزن بیشتری میدهیم. وزن بر مشاوره (WOA) اغلب بین ۲۰ تا ۳۰ درصد است، حتی زمانی که مشاوران به اندازه خود ما آگاه هستند.
- اهمیت ترکیب قضاوتها: به طور متوسط، ترکیب دو تخمین از افراد با دانش مشابه، دقیقتر از انتخاب تصادفی یکی از آنها است. دلیل نادیده گرفتن این مزیت، این است که مردم به اشتباه فکر میکنند ترکیب قضاوتها منجر به “متوسط بودن” میشود.
- خرد جمعی (Wisdom of Crowds): نظریه “خرد جمعی” جیمز سوروویکی (James Surowiecki) نشان میدهد که میانگین نظرات گروهی بزرگ از افراد میتواند بسیار دقیق باشد و حتی از بهترین متخصصان منفرد نیز بهتر عمل کند.
- اهمیت تنوع در گروهها: گروههایی با دیدگاههای متنوع و پیشزمینههای مختلف، سوگیریهای متفاوت خود را به ارمغان میآورند که اغلب یکدیگر را خنثی میکنند. تنوع در گروهها، احتمال “خطاهای همبسته” و تفکر گروهی را کاهش میدهد.
- روش دلفی (Delphi Method): این روش تصمیمگیری گروهی، نظرات یا تخمینهای مستقل را از یک گروه جمعآوری میکند، سپس ورودیهای ناشناس را به همه اعضا به اشتراک میگذارد و به آنها اجازه میدهد تخمینهای خود را اصلاح کنند. این روش استقلال قضاوت را حفظ میکند.
- عدم اعتماد به بحث گروهی صرف: تحقیقات نشان میدهد که تأثیر تعامل گروهی بر تصمیمگیری اغلب کمتر از آن چیزی است که تصور میشود و حتی میتواند منجر به سوگیری شود. گاهی اوقات، صرفاً میانگینگیری از رتبهبندیهای هر فرد بهتر از بحث گروهی است.
- انتقاد از مشاوران و “Yes Associates”: رهبران باید در برابر مشاورانی که صرفاً آنچه را که میخواهند بشنوند، میگویند (مانند ایده “Yes Associates” ریچارد تالر) شک و تردید سالم داشته باشند. مشاوران مدیریت یاد گرفتهاند که با گفتن آنچه رهبران میخواهند بشنوند، پول به دست آورند.
فصل ۶: جمعآوری بهترین شواهد
- نقش عکسها در تبعیض (Airbnb): در روزهای اولیه Airbnb، تصمیم گرفته شد که عکسهای میزبانان و مهمانان برجسته باشند، با این فرض که اعتماد را ایجاد میکند. اما تحقیقات بعدی نشان داد که این ویژگی باعث تبعیض نژادی توسط میزبانان شده است.
- آزمایش میدانی بر تبعیض: محققان دانشگاه هاروارد با ارسال درخواستهای یکسان از مهمانان ساختگی با نامهای “سیاه” و “سفید”، نشان دادند که مهمانان با نامهای سیاه پوستگونه کمتر از مهمانان با نامهای قفقازیگونه تأیید میشوند (۴۲٪ در مقابل ۵۰٪).
- پاسخ Airbnb به شواهد: در پاسخ به فشارهای عمومی و نتایج تحقیق، Airbnb تغییراتی را اعمال کرد، از جمله افزایش دسترسی به قابلیت رزرو فوری (Instant Booking) و در نهایت حذف امکان مشاهده عکس مهمانان توسط میزبانان قبل از تأیید رزرو. این تغییرات بر اساس شواهد تجربی بود.
- تغییر فرهنگ (Uber): شرکت Uber پس از مواجهه با مسائل تبعیض، تیم علوم دادهای را تشکیل داد که فعالانه آزمایشها را برای اطلاعرسانی تصمیمات خود اجرا میکنند و درک کردهاند که جمعآوری دادههای خودشان بهتر از انتظار کشیدن برای انجام آن توسط دیگران است.
- اهمیت آزمایش در اقتصاد رفتاری: پیشگامان اقتصاد رفتاری مانند کانمن و تورسکی، بینشهای خود را عمدتاً از طریق آزمایشهای آزمایشگاهی به دست آوردند. آزمایشها شواهدی ارائه کردند که اقتصاددانان را متقاعد کرد تا فرض “عقلانیت کامل انسانی” را زیر سوال ببرند.
- نفوذ آزمایشها در سیاست (BIT بریتانیا): تیم بینشهای رفتاری (BIT) در بریتانیا، به رهبری دیوید هالپرن، به طور مؤثر از آزمایشها برای آزمایش ایدهها و بهبود سیاستهای دولتی استفاده کرد، از جمله افزایش پرداخت مالیات و نرخ اهدای عضو.
- قانون سیاستگذاری مبتنی بر شواهد در ایالات متحده: قانون “مبانی سیاستگذاری مبتنی بر شواهد” در سال ۲۰۱۸ با حمایت دو حزبی در کنگره تصویب شد. این قانون رهنمودهایی را برای تصمیمگیری مبتنی بر شواهد در تمام سطوح دولت فدرال ایالات متحده ایجاد میکند.
- تجربه شرکتهای فناوری با آزمایش: شرکتهای فناوری مانند نتفلیکس و آمازون کشف کردهاند که آزمایش تغییرات در پلتفرمهایشان برای “تلنگر” زدن به مصرفکنندگان چقدر آسان است. جف بزوس میگوید: “موفقیت ما در آمازون تابعی از تعداد آزمایشهایی است که در سال، ماه، هفته، روز انجام میدهیم”.
- چرا رهبران باید آزمایش کنند: رهبران اغلب به جای آزمایش ایدهها، از شهود خود یا ارزیابی مشاوران پیروی میکنند. استراتژی بهتر این است که بهترین منابع مشاوره را برای یک مشکل پیدا کرده و آن مشاوره را آزمایش کنید تا اثربخشی آن تأیید شود.
- ویژگیهای ضروری یک آزمایش: یک آزمایش دارای سه ویژگی اساسی است: یک معیار وابسته (نتیجه مورد علاقه)، یک متغیر مستقل (شرایط تجربی متفاوت)، و مهمتر از همه، اختصاص تصادفی افراد به شرایط. اختصاص تصادفی برای اطمینان از همارزی گروههای آزمایشی و کنترل ضروری است.
فصل ۷: برای همه مذاکره کنید
- ارزشآفرینی از طریق تجارت: تجارت امکان تبادل کالاها و خدمات را فراهم میکند و هر بار که وارد چنین معاملهای میشویم، در حال ایجاد ارزش هستیم. این “مزایای تجارت” جادوییترین منبع ارزشآفرینی در اقتصاد است.
- اهمیت ایجاد ارزش در مذاکره: مدارس کسبوکار بزرگ آموزش میدهند که توانایی هم ایجاد و هم ادعای ارزش، کلید موفقیت در مذاکره است. رهبران دانا باید بر چگونگی ایجاد بیشترین ارزش برای تقسیم تمرکز کنند.
- چالش تضاد داخلی: رهبران مسئولیت دارند تا تجارتهای ارزشآفرین را بین افراد، گروهها و بخشهای سازمان خود هماهنگ کنند. این وظیفه رهبری زمانی پیچیده میشود که گروههای داخلی با یکدیگر در تضاد باشند، مانند آنچه در شرکتهای بزرگ رخ میدهد.
- درسهای شبیهسازی التک (El-Tek): شبیهسازی “التک” نشان میدهد که چگونه بخشهای مختلف یک شرکت (صوت و آهنربا) ممکن است نتوانند استراتژی حداکثرکننده ارزش برای کل شرکت را پیدا کنند، زیرا بر منافع بخشی خود تمرکز دارند.
- تاکتیکهای ایجاد ارزش: اشتراک اطلاعات و اعتماد: آسانترین راه برای حداکثر کردن ارزش، اشتراک کامل اطلاعات بین طرفین است. با این حال، مذاکرهکنندگان اغلب در اشتراک اطلاعات مردد هستند، به خصوص اگر از سوءاستفاده بترسند.
- تاکتیکهای ایجاد ارزش: پرسیدن سوال و گوش دادن: پرسیدن سوالات، احتمال یادگیری اطلاعات مفید از طرف مقابل را افزایش میدهد که به شما امکان میدهد معاملات هوشمندانه و ایجاد ارزش را پیدا کنید. بسیاری از مذاکرهکنندگان بیش از حد روی متقاعد کردن طرف مقابل تمرکز میکنند تا روی گوش دادن.
- تاکتیکهای ایجاد ارزش: مذاکره همزمان بر چندین موضوع: به جای توافق بر روی یک موضوع در یک زمان، مذاکره بر روی چندین موضوع به طور همزمان، فرصتهای بیشتری برای تجارت بین موضوعات فراهم میکند. این کار به شما امکان میدهد در موضوعات کماهمیتتر برای خود، امتیاز داده و در ازای آن در موضوعات مهمتر برای خود، امتیاز بگیرید.
- تاکتیکهای ایجاد ارزش: ارائه چندین پیشنهاد به طور همزمان: به جای ارائه یک پیشنهاد، ارائه چندین پیشنهاد (حدود سه) که به طور مشابه برای شما جذاب هستند، اما در جزئیات متفاوتند، میتواند اطلاعات ارزشمندی در مورد ترجیحات طرف مقابل آشکار کند.
- تاکتیکهای ایجاد ارزش: تسویههای پس از توافق (Post-Settlement Settlements): حتی پس از رسیدن به توافق، میتوان با پرسیدن از طرف مقابل که آیا مایل به جستجوی “توافق بهتر” (Pareto superior) هستند یا نه، به ارزشآفرینی ادامه داد، با این شرط که هیچ کدام از طرفین از توافق قبلی بدتر نشوند.
- رهبری در برابر رقابت مخرب: تمرکز محدود بر منافع شخصی میتواند پیامدهای ناگوار و مخربی برای سازمان داشته باشد، همانطور که در فاجعه Deepwater Horizon (چاه نفت در خلیج مکزیک) دیده شد که در آن پاداشهای مبتنی بر عملکرد فردی، مسائل ایمنی و همکاری را نادیده گرفت. رهبران باید فرهنگی را القا کنند که به جای رقابت مخرب، بر کار تیمی و منافع جمعی تأکید کند.
فصل ۸: هدفی والاتر
- دیدگاه میلتون فریدمن درباره مسئولیت شرکتها: میلتون فریدمن (Milton Friedman) در سال ۱۹۷۰ نوشت که “تنها و فقط یک مسئولیت اجتماعی برای کسب و کار وجود دارد – استفاده از منابع آن و درگیر شدن در فعالیتهایی که برای افزایش سود آن طراحی شدهاند”. او معتقد بود که هرگونه تمرکز بر مسئولیت اجتماعی که سودآوری را کاهش دهد، غیراخلاقی است.
- نقد دیدگاه فریدمن (فایدهگرایی): دیدگاه فریدمن با یک تاریخ طولانی در فلسفه که اخلاق را به عنوان “آنچه برای جامعه، یا جهان گستردهتر بهترین است” تعریف میکند، در تضاد است. فایدهگرایی (Utilitarianism) معتقد است که رفتار اخلاقی، رفتاری است که ارزش جمعی را به حداکثر میرساند.
- انگیزههای فراتر از سود (مثال واکنش شرکتها به مرگ جورج فلوید): پس از قتل جورج فلوید، بسیاری از شرکتها بیانیههایی در محکومیت نژادپرستی صادر کردند، به جنبش “جان سیاهان مهم است” کمک مالی کردند و به بررسی شیوههای خود پرداختند. این اقدام فراتر از صرفاً سودآوری بود و نشاندهنده تعهد به ارزشهای اجتماعی است.
- سوگیریهای ضمنی و “تعصب عادی”: بسیاری از افراد بدون نیت بد به شیوههای نژادپرستانه و تبعیضآمیز رفتار میکنند. تحقیقات در مورد “تعصب عادی” (ordinary prejudice) نشان میدهد که ذهن ما به طور خودکار کلیشههای نژاد، جنسیت و سن را فعال میکند، حتی در افرادی با ارزشهای برابریخواهانه قوی.
- طرفداری از گروه خودی (In-group Favoritism) (مثال پذیرش میراثی هاروارد): پذیرش میراثی (Legacy admissions) در دانشگاههای نخبه (مانند هاروارد) نمونهای از طرفداری از گروه خودی است که باعث میشود فرزندان ثروتمند و سفیدپوست فارغالتحصیلان، با وجود صلاحیت کمتر، پذیرش شوند. این عمل با هدف “تحکیم روابط قوی بین دانشگاه و فارغالتحصیلان” صورت میگیرد.
- اخلاق محدود (Bounded Ethicality): “اخلاق محدود” شامل فرآیندهای روانشناختی است که افراد را به انجام رفتارهای غیراخلاقی، که با ارزشهای خودشان در تضاد است، سوق میدهد. این امر اغلب بدون آگاهی عمدی از بدرفتاری رخ میدهد.
- تفکر سیستمی ۲ برای تصمیمات اخلاقی: تفکر سیستمی ۲ (تفکر تعقلی) کمتر مستعد سوگیری است و منجر به تصمیمات بهتر و اخلاقیتر میشود. یکی از ابزارهای مؤثر برای تحریک تفکر سیستمی ۲، “حجاب جهل” (veil of ignorance) است.
- حجاب جهل (Veil of Ignorance): جان رالز استدلال کرد که میتوانیم تصمیمات اخلاقیتری بگیریم وقتی پشت “حجاب جهل” قرار میگیریم – یعنی وقتی از نقش خود در موقعیت (مانند ثروتمند یا فقیر، مسن یا جوان) بیخبر هستیم. این ابزار میتواند به رهبران کمک کند تا اصول عادلانهتر (مانند به حداکثر رساندن سالهای زندگی با کیفیت) را انتخاب کنند.
- سوءاستفاده از اختیار و مسئولیتناپذیری: رهبران ممکن است ناخواسته رفتارهای غیراخلاقی را تشویق کنند، به ویژه زمانی که نتایج را به هر قیمتی طلب میکنند و مسئولیت جزئیات ناخوشایند را به زیردستان واگذار میکنند. این میتواند منجر به انحراف از اصول اخلاقی شود.
- تضاد منافع و افشا: “تضاد منافع” زمانی رخ میدهد که یک متخصص بین منافع شخصی و انجام بهترین کار برای مشتریان، بیماران یا جامعه خود در تضاد باشد. تحقیقات نشان میدهد که صرف افشای تضاد منافع، لزوماً سوگیری را کاهش نمیدهد و حتی میتواند آن را افزایش دهد.
فصل ۹: تلنگر زدن به سمت رهبری بهتر
- “تلنگر” به عنوان ابزاری برای تأثیرگذاری بر تصمیمات: تلنگر (Nudge) به معنای یک تغییر کوچک در محیط است که طراحی شده تا افراد را به سمت تصمیمات بهتر هدایت کند، چه برای خودشان و چه برای دیگران. این مفهوم توسط ریچارد تالر و کَس سانستاین در کتاب “تلنگر” (Nudge) معرفی شد.
- نمونه اهدای عضو و پیشفرضها: کشورهای اروپایی با سیستم “پیشفرض مثبت” (in-by-default) برای اهدای عضو، نرخ اهدای عضو بسیار بالاتری (۸۶ تا ۱۰۰ درصد) نسبت به کشورهایی با سیستم “پیشفرض منفی” (opt-out) (۴ تا ۲۸ درصد) دارند. این نشاندهنده قدرت تلنگر در تغییر رفتار بدون محدود کردن آزادی انتخاب است.
- برنامه “بیشتر برای فردا پسانداز کن” (Save More Tomorrow): این برنامه به کارمندان تلنگر میزند تا متعهد شوند بخش بیشتری از افزایش حقوق آینده خود را برای پسانداز بازنشستگی اختصاص دهند. این برنامه از سوگیریهای روانشناختی مانند بیصبری و تعلل بهره میبرد و نرخ پسانداز را به طور چشمگیری افزایش میدهد.
- تلنگر به عنوان یک جنبش علوم اجتماعی: مفهوم “تلنگر” به یک جنبش علوم اجتماعی تبدیل شده است که دولتها و سازمانها را قادر میسازد تا رویکردی سیستمیک برای ایجاد تغییرات مثبت در مقیاس بزرگ اتخاذ کنند.
- گسترش واحدهای تلنگر (Nudge Units) در سراسر جهان: تیم بینشهای رفتاری (BIT) در بریتانیا و سایر واحدهای تلنگر در سراسر جهان، از بینشهای روانشناسی و اقتصاد رفتاری برای طراحی و آزمایش مداخلات جدید در سیاستگذاری عمومی استفاده کردهاند و نتایج موفقیتآمیزی داشتهاند.
- کاربرد تلنگر توسط شرکتهای فناوری: شرکتهای فناوری مانند گوگل و یوتیوب در خط مقدم استفاده از تلنگر و آزمایشهای تجربی بودهاند. قابلیت پخش خودکار (autoplay) در یوتیوب نمونهای از استفاده از پیشفرضها برای افزایش مدت زمان بازدید کاربران از سایت است.
- مقایسه اثربخشی هزینهای تلنگرها: تحقیقات نشان میدهد که تلنگرها اغلب راهی بسیار مقرونبهصرفه برای تغییر رفتار هستند، حتی اگر از نظر مطلق همیشه مؤثرترین نباشند. در برخی زمینهها، تلنگرها دهها برابر مؤثرتر از مداخلات سنتی بودهاند.
- سوگیری انتشار (Publication Bias) در مطالعات تلنگر: مطالعات نشان میدهد که میانگین تأثیر تلنگرها در ادبیات منتشر شده (۸.۷ درصد)، بسیار بیشتر از میانگین تأثیر آنها در آزمایشهای میدانی گستردهتر (۱.۴ درصد) است. این تفاوت عمدتاً به دلیل سوگیری انتشار است که مجلات علمی تمایل به انتشار نتایج بزرگتر، شگفتانگیزتر و چشمگیرتر دارند.
- اخلاق تلنگر زدن (Nudging Ethics): تلنگرها میتوانند برای اهداف خوب یا بد استفاده شوند. “لجن” (sludge) به تلنگرهای بهرهبردارانه اشاره دارد که شرکتها برای افزایش سود خود، حتی به ضرر مشتری، از آنها استفاده میکنند (مانند اشتراکهای با خروج دشوار). رهبران باید از این قدرت به طور مسئولانه استفاده کنند.
- ابزاری قدرتمند برای رهبران: تلنگرها، با وجود محدودیتهایشان، ابزاری مهم برای رهبرانی هستند که به دنبال طراحی سازمانهایی هستند که تصمیمات بهتری را ترویج میدهند. آنها میتوانند ساده و کمهزینه باشند، اما نباید جایگزین مداخلات اساسیتر شوند.
فصل ۱۰: طراحی کارخانه تصمیمگیری بهتر
- دیدگاه جدید رهبری به عنوان معمار تصمیم: رهبران باید کار خود را به عنوان توانمندسازی دیگران برای گرفتن بهترین تصمیمات از طریق فراهم آوردن ابزارها، راهنماییها و اطلاعات مفید ببینند. ظرفیت رهبر برای طراحی بستر سازمانی، تنظیم پیشفرضها و ایجاد انتظارات، قدرتمندتر از هر سخنرانی انگیزشی است.
- مقابله با شهود با سوالات تعقلی: رهبران خردمند میتوانند با پرسیدن سوالاتی مانند “منوی کامل گزینههای ممکن چیست؟”، “موفقیت چگونه به نظر میرسد؟”، یا “کدام جایگزین بالاترین ارزش مورد انتظار را دارد؟”، افراد را به سمت تفکر تعقلی سوق دهند.
- کاهش سوگیری تأیید: رهبران میتوانند با پرسیدن سوالاتی مانند “چگونه ممکن است اشتباه کنید؟” یا “چه اطلاعاتی را نداریم؟”، تأثیر سوگیری تأیید را در قضاوت دیگران کاهش دهند و آنها را به تفکر منتقدانه و جمعآوری اطلاعات بیشتر تشویق کنند.
- کالیبره کردن اعتماد به نفس و پاداشدهی صحیح: رهبران باید اهدافی را تعیین کنند که ارزش مورد انتظار مثبتی دارند و واقعگرایانه هستند. همچنین، به جای پاداش دادن به نتایج خوب (که با شانس آمیخته است)، بهتر است فرآیندهای تصمیمگیری خوب را پاداش دهید، حتی زمانی که نتیجه نهایی ناموفق باشد.
- بهرهگیری از خرد جمعی: رهبران باید با ایجاد محیطی برای ورودیهای متنوع و تشویق بحث سازنده، از خرد جمعی بهره ببرند. این ممکن است شامل “مزرعه برای مخالفت” (سولیسیته کردن فعالانه انتقادات) و یا برگزاری جلسات “پیشمرگ” (premortem) برای پیشبینی شکستها باشد.
- استفاده از آزمایشها برای جمعآوری شواهد: وقتی اطلاعات برای تصمیمگیریهای مهم لازم است و زمان اجازه میدهد، انجام یک آزمایش میتواند اثربخشی گزینههای جایگزین را بیازماید. رهبران همچنین میتوانند از تحقیقات منتشر شده در مجلات علمی برای الهام گرفتن و یافتن پاسخ به سوالات خود استفاده کنند.
- تشویق به معاملات سودمند متقابل (Value Creation): رهبران باید فرهنگ همکاری را ترویج کنند که در آن افزایش پاداشهای فردی منجر به رقابت مخرب بین کارکنان نشود. با درک منافع اساسی طرفین، رهبران میتوانند توافقاتی را ایجاد کنند که برای همه طرفین سودمند باشد و منجر به ایجاد ارزش بیشتر شود.
- توجه به پیامدهای اخلاقی تصمیمات: رهبران باید به پیامدهای اخلاقی تصمیمات حرفهای خود توجه کنند و از تداوم نابرابریهای سیستمی ناخواسته جلوگیری نمایند. تشویق افراد به در نظر گرفتن دیدگاههای دیگران و پیامدهای گستردهتر اعمالشان میتواند به تصمیمگیری اخلاقیتر کمک کند.
- انتخاب پیشفرضهای مناسب (Good Defaults): رهبران میتوانند با تنظیم پیشفرضهای مناسب در سیستمها (مانند پسانداز بازنشستگی، بیمه درمانی)، اطمینان حاصل کنند که حتی در صورت عدم انتخاب فعالانه افراد، نتایج نسبتاً خوبی برای اکثریت حاصل میشود. با این حال، باید از پیشفرضهای بهرهبردارانه (“sludge”) اجتناب شود.
- هدف نهایی رهبری تصمیم: هدف رهبری تصمیم، “ساخت یک کارخانه تصمیمگیری بهتر” است که در آن سیستمها، فرآیندها و افراد، تصمیمات خوبی میگیرند. این به معنای گرفتن “شرطهای هوشمندانه با ارزش مورد انتظار بالا” است، نه تضمین موفقیت، زیرا موفقیت همیشه تضمین نمیشود و شامل شانس نیز میشود.
10 سوال تفکر برانگیز
- رهبری تصمیم و توانمندسازی دیگران:
- با توجه به تعریف جدید رهبری که بر “توانمندسازی دیگران برای گرفتن انتخابهای بهتر” تأکید دارد [۱۷]، چگونه یک رهبر میتواند نه تنها تصمیمات خود را بهبود بخشد، بلکه هنجارها، ساختارها و سیستمهایی را ایجاد کند که به کارکنان، مشتریان، و ذینفعان امکان میدهد تصمیماتی بگیرند که “منافع جمعی را به حداکثر برسانند” [۱۹]؟
- شهود در مقابل تعمق (سیستم ۱ و ۲): 2. منابع اشاره میکنند که شهود، بهویژه در تصمیمات مهم و پرخطر، میتواند گمراهکننده باشد [۱۴، ۵۸]. یک رهبر چگونه میتواند خود و تیمش را آموزش دهد تا در مواقع حساس، از “آواز فریبنده شهود” [۷۸] فراتر رفته و به تفکر تعمقی (سیستم ۲) روی آورند، حتی زمانی که شهود قوی و “درست به نظر میرسد” [۷۵]؟
- شناخت و مقابله با سوگیریها: 3. با توجه به اینکه “نابینایی انگیزشی” [۱۹۱] و “شیب لغزنده اخلاقی” [۱۹۶] میتوانند رهبران را از تشخیص مشکلات حیاتی باز دارند، چه مکانیزمهای عملی و ساختاری میتوانند در یک سازمان پیادهسازی شوند تا رهبران “درجه یک در تشخیص” [۲۰۶] باشند و اطلاعات نامطلوب اما ضروری را از دست ندهند [۱۸۴، ۱۸۵]؟
- اطمینان کالیبره شده: 4. به جای تظاهر به قطعیت یا “گزافهگویی” [۲۴۲]، چگونه یک رهبر میتواند اطمینان خود را “به واقعیت کالیبره” [۲۴۳] کند و آن را به طور معتبر (حتی با اعتراف به عدم قطعیت) [۲۳۶] به دیگران منتقل کند، به طوری که هم الهامبخش باشد و هم منجر به اقدامات سازنده و واقعبینانه شود [۲۳۲، ۲۴۳]؟
- بهرهگیری از خرد جمعی و مدیریت توصیهها: 5. با وجود “خرد جمعی” (wisdom of crowds) [۹۱]، رهبران اغلب توصیهها را نادیده میگیرند یا وزن کمی به آنها میدهند [۳۱۴]. یک رهبر چگونه میتواند فرآیندهایی را طراحی کند که ورودیهای متنوع و مستقل از تیمش را جمعآوری کند و تعارض سازنده را “مدیریت کند”، به جای اینکه اجازه دهد “تفکر گروهی” (groupthink) [۸۷] بر تصمیمات غالب شود [۳۱۱، ۳۱۵]؟
- فرهنگ آزمایش و شواهد: 6. شرکتهایی مانند نتفلیکس و آمازون بر اهمیت “آزمایشکردن ایدهها” [۱۰۴، ۱۰۶] تأکید دارند. یک رهبر چگونه میتواند فرهنگی از آزمایشگری را در سازمان خود پرورش دهد، بهویژه زمانی که کارکنان ممکن است تمایلی به آزمایش ایدههای خود نداشته باشند یا “ترس از نتایج نامطلوب” داشته باشند [۴۰۸، ۴۰۹]؟
- خلق ارزش در مذاکرات: 7. برخلاف تصور رایج “کیک ثابت” (fixed-pie mindset) [۶۸، ۱۲۷] در مذاکرات، چگونه رهبران میتوانند افراد و تیمها را در سازمانهایشان تشویق کنند که به جای تمرکز صرف بر “ادعای ارزش”، به دنبال “خلق ارزش” باشند و از طریق مصالحه در مسائل کماهمیت و تمرکز بر مهمترین اولویتها، منافع متقابل را به حداکثر برسانند [۱۸۹، ۱۹۰]؟
- هدف والاتر و اخلاق سازمانی: 8. فراتر از هدف سنتی “حداکثرسازی سود” [۴۹۷]، رهبران چگونه میتوانند یک “هدف والاتر” [۱۴۳] را در سازمان خود نهادینه کنند و محیطی را ایجاد کنند که رفتار اخلاقی را ترویج دهد، حتی زمانی که این رفتار ممکن است به ضرر منافع کوتاهمدت یا خودخواهی سازمانی باشد [۱۶۶، ۱۹۰]؟
- دستکاریهای تصمیمگیری (Nudges و Sludge): 9. Nudges یا “هلدادنهای کوچک” [۶]، ابزارهای قدرتمندی برای بهبود تصمیمگیری هستند، اما میتوانند برای اهداف غیر اخلاقی (“sludge” یا “لجن”) نیز استفاده شوند [۶۳۰]. چگونه یک رهبر میتواند اطمینان حاصل کند که این ابزارهای روانشناختی به طور مسئولانه و اخلاقی برای “خیر” [۶۳۰] مشتریان و جامعه به کار گرفته شوند و نه صرفاً برای منفعت شرکت [۶۳۲، ۶۳۴]؟
- سازمان به عنوان “کارخانه تصمیم”: 10. اگر سازمان را به عنوان “کارخانه تصمیم” [۶۳۸] در نظر بگیریم که کیفیت تصمیماتش به نتایج منجر میشود، رهبران چه روالها و “تنظیمات کوچکی” [۶۳۹] را میتوانند در محیط تصمیمگیری ایجاد کنند تا بهطور مداوم “تصمیمات خوبی” تولید شود، و چگونه میتوانند “شفافیت” را در این فرآیندها حفظ کنند [۴۰۴، ۶۷۱]؟
بدون نظر