فصل ۱۵: زندگی در ردیف جلو اتفاق می‌افتد

«بیست سال دیگر از کارهایی که انجام نداده‌اید، بیشتر پشیمان خواهید شد تا کارهایی که انجام داده‌اید. پس طناب‌ها را رها کنید. از بندر امن دور شوید. بادهای موافق را در بادبان‌های خود بگیرید. کاوش کنید. رویاپردازی کنید. کشف کنید.» —مارک توین

این فصل در مورد ریسک است. یکی از فعالیت‌های مورد علاقه من در یک رویداد، تماشای افرادی است که وارد اتاق جلسه می‌شوند. به نظرات آنها گوش می‌دهم. تماشا می‌کنم کجا می‌نشینند. با توجه به جایی که افراد در یک اتاق برای نشستن انتخاب می‌کنند، می‌توانید چیزهای زیادی در مورد آنها بگویید. افراد ردیف عقب بلافاصله قلمرو خود را مشخص می‌کنند. افراد ردیف جلو سریع و کارآمد حرکت می‌کنند. افراد ردیف وسط روی یک صندلی می‌نشینند، اطراف را نگاه می‌کنند و سپس به صندلی دیگری می‌روند. و آنها صندلی‌های خود را بر اساس سطح راحتی خود با ریسک انتخاب می‌کنند.

وقتی گروه کوچکی دارم، دوست دارم صندلی‌ها را به شکل نعل اسب بدون میز بچینم. جایی برای پنهان شدن نیست. شرکت‌کنندگان وارد اتاق می‌شوند، بلافاصله متوقف می‌شوند، چشمانشان را در اتاق می‌چرخانند و چیزی شبیه «اوه اوه، فکر کنم الان گرفتار شدیم» می‌گویند. خنده‌های عصبی می‌شنوم. آنها واقعاً نمی‌دانند چه کار کنند. برنامه‌هایشان برای نشستن در پشت اتاق، کار با لپ‌تاپ، بازی کردن جدیدترین بازی روی تلفن یا پیمایش در شبکه‌های اجتماعی نقش بر آب شده است. شرکت‌کنندگان متوجه می‌شوند که باید مشارکت کنند. من در حالی که گرانولای رایگانم را می‌خورم، می‌خندم.

وقتی گروه‌های بزرگ‌تری دارم، فرصت ایجاد یک اتاق بدون ردیف عقب را ندارم. واقعاً سه بخش در یک اتاق وجود دارد، و شرکت‌کنندگان صندلی خود را بر اساس سطح راحتی خود با قرار گرفتن در معرض ریسک انتخاب می‌کنند. البته، ریسک‌ها نسبی هستند. این در مورد این نیست که آیا آنها می‌توانند از طریق آمازون پیاده‌روی کنند، از کوه اورست بالا بروند، با کوسه‌های سفید بزرگ شنا کنند، یک کبرای آب دهان پرتاب‌کننده را بگیرند، یا در یک رستوران بین راهی غذا بخورند. تنها خطری که ممکن است در یک جلسه معمولی با آن روبرو شوند، احتمال مجبور شدن به پاسخ دادن به یک سوال، گوش دادن به سخنرانان بدون پاسخ دادن به ایمیل، یا مشارکت در ارائه است.

ردیف جلو

افراد ردیف جلو مورد علاقه من هستند. شرکت‌های خاصی وجود دارند که فقط از افراد ردیف جلو تشکیل شده‌اند. می‌توانید روی صحنه بایستید و در مورد خوردن هویج صحبت کنید، و آنها تشویق می‌کنند، از جلسه خارج می‌شوند و به مردم می‌گویند: «وای، من بهترین سخنران دنیا را دیدم. او داستانی فوق‌العاده در مورد خوردن هویج دارد. واقعاً به من انگیزه داد.» افراد ردیف جلو مشتاق و آماده مشارکت هستند. افراد ردیف جلو پذیرندگان اولیه (early adopters) و سوپراستارها (superstars) شما هستند.

افراد ردیف جلو کنجکاو، پرشور و مشتاق حضور در جلسه هستند. من می‌توانم افراد ردیف جلو را بغل کنم. می‌دانید، وقتی بچه بودیم، همه ما افراد ردیف جلو بودیم. وقتی با دانش‌آموزان دبیرستانی و دانشجویان دانشگاهی صحبت می‌کنم، آنها به سرعت وارد اتاق می‌شوند و بهترین صندلی‌ها را در جلو ادعا می‌کنند. دانش‌آموزان می‌خواهند مشارکت کنند و ریسک کنند. دانش‌آموزان همچنین متوجه می‌شوند که نمی‌توان از ردیف عقب مشارکت کرد و مهم‌تر از آن، از آنجا هیچ چیز لعنتی را نمی‌توان دید. آنها می‌فهمند که زندگی در ردیف جلو اتفاق می‌افتد.

یک زیرمجموعه کوچک از افراد ردیف جلو در محیط شرکت وجود دارد. وقتی مدیران ارشد برای ایجاد یک مثال خوب در ردیف جلو می‌نشینند، همیشه ماهی‌های طعمه‌خوار (feeder fish) وجود دارند که می‌خواهند نزدیک بنشینند. آنها یک هدف دارند: پاچه‌خواری. می‌دانید در مورد چه کسی صحبت می‌کنم، کایل.

صندلی‌های میانی

ردیف‌های میانی ممکن است همان انرژی پرشور ردیف‌های جلو را نداشته باشند، اما گوش می‌دهند و مشارکت می‌کنند. به عنوان یک سخنران، باید چیزی را به ردیف‌های میانی ثابت کنید. اگر آنچه را می‌شنوند دوست نداشته باشند، شما را نادیده می‌گیرند. افراد میانی هنوز اهمیت می‌دهند. آنها فقط کمی فضای محافظ می‌خواهند. افراد ردیف میانی می‌خواهند به عمل نزدیک باشند در صورتی که اتفاق هیجان‌انگیزی بیفتد. و اگر هیچ اتفاق هیجان‌انگیزی رخ ندهد، می‌خواهند به اندازه‌ای از صحنه دور بنشینند که بتوانند چشمانشان را ببندند یا ایمیل‌هایشان را چک کنند.

افراد ردیف میانی به آنچه اتفاق می‌افتد علاقه‌مند هستند. اگر از آنها خواسته شود، مشارکت می‌کنند اما به ندرت داوطلب می‌شوند. اگر تلاش مناسبی انجام دهید، افراد ردیف میانی در فعالیت‌ها شرکت می‌کنند.

افراد ردیف میانی مرکز منحنی زنگوله‌ای (bell curve) هستند. شما باید از آنها حمایت و تشویق کنید، به آنها انگیزه دهید و پایه‌ای برای موفقیت فراهم کنید.

ردیف عقب

افرادی که در پشت اتاق نشسته‌اند، بی‌تفاوت هستند و معمولاً قصد مشارکت ندارند. آنها از مشارکت می‌ترسند زیرا از ریسک می‌ترسند. آنها واقعاً به هیچ چیز جدیدی علاقه‌مند نیستند.

یک رویداد را به یاد می‌آورم که تمام مخاطبان در سه ردیف آخر اتاق نشسته بودند. پنج ردیف جلو خالی بود. من قصد نداشتم وقتم را هدر دهم و برای ردیف‌های خالی صحبت کنم. بنابراین، خودم را معرفی کردم و به پشت اتاق رفتم. مخاطبان سپس دو انتخاب داشتند: صندلی‌های خود را برگردانند تا رو به عقب (که اکنون جلوی جدید بود) باشند، یا می‌توانستند یک صحنه خالی را تماشا کنند. آنها تصمیم گرفتند صندلی‌های خود را جابجا کنند. این یکی از بهترین لحظات من بود.

اجازه دهید یک سوال مطرح کنم. آیا می‌خواهید دکترتان در ردیف عقب یک کنفرانس بنشیند؟ بانکدار یا حسابدارتان چطور؟ ما باید مشارکت کنیم و ریسک کنیم تا خلاق‌تر، مؤثرتر، پربارتر و موفق‌تر شویم. برای ریسک کردن، باید درگیر شویم. و نمی‌توانیم این کار را از ردیف عقب انجام دهیم.

به ردیف عقب توجه کنید. افرادی که در ردیف عقب نشسته‌اند یا دیر آمده‌اند یا نمی‌خواهند درگیر و مشارکت کنند. حدس من این است که آنهایی که در ردیف عقب هستند، کمک زیادی به تیم برای رسیدن به اهداف و ایجاد موفقیت نخواهند کرد.

کجا می‌نشینید؟

جایی که افراد در مخاطبان می‌نشینند، نسبت به تحمل ریسک (risk tolerance) آنهاست. شاید «ریسک» کلمه اشتباهی باشد. ریسک‌پذیری به معنای امتحان کردن چیزی جدید است. به معنای ایجاد تغییر برای شادتر، پربارتر یا مؤثرتر شدن است. ریسک بخش ضروری کسب و کار است. بدون ریسک، ما رکود می‌کنیم. ما راضی، کند و قدیمی می‌شویم. توانایی خود را برای یادگیری، رشد و توسعه از دست می‌دهیم. بدترین چیزی که کسی می‌تواند به من بگوید این است: «این همان راهی است که همیشه انجام داده‌ایم.» افراد باید به خاطر بیان این کلمات اخراج شوند. اگر با این کلمات زندگی می‌کردیم، هنوز در غارها زندگی می‌کردیم، به امید اینکه خدای رعد و برق درختی را بزند تا آتش ایجاد کند.

ما از ریسک می‌ترسیم. بارها، ما از چیزی جدید می‌ترسیم. دقیقاً از چه می‌ترسیم؟ ما از شکست، احمق به نظر رسیدن، یا اشتباه کردن می‌ترسیم. ما از رهبری می‌ترسیم. ما از پیروی می‌ترسیم. ما می‌ترسیم کسی فکر کند احمق هستیم. گاهی اوقات، حتی از موفقیت می‌ترسیم. در بداهه‌پردازی جایی برای ترس نیست. اگر بترسید، اعتماد به نفس نخواهید داشت. این ترس‌ها استرس و فشار را افزایش می‌دهند و به ما اجازه نمی‌دهند به طور مؤثر خلق کنیم، ارتباط برقرار کنیم، یا رهبری کنیم.

در هفته‌ای که این فصل را می‌نویسم، سه شریک از یک شرکت حسابداری را دیدم که روی صحنه آمدند و طوری رفتار می‌کردند که انگار گاوباز هستند. صبر کنید، بهتر می‌شود. یک مدیر سطح بالا در یک شرکت نرم‌افزاری را چطور که روی صحنه ادای زرافه را درمی‌آورد؟ آیا تا به حال یک پزشک را دیده‌اید که مانند کانگورو بپرد؟ جدی می‌گویم، واقعاً بهتر از این نمی‌شود. این کار من است. و هر هفته اتفاق می‌افتد. یک معاون مسن از یک شرکت انرژی را به یاد می‌آورم که کت و شلوار بسیار محافظه‌کارانه‌ای پوشیده بود و باید در طول یک تمرین ادای ماهی را درمی‌آورد. او روی صحنه به این طرف و آن طرف می‌رفت، در میان تماشاگران شنا می‌کرد و دست‌هایش را مانند باله تکان می‌داد. او یک ماهی بود، و یک ماهی لعنتی خوب. همچنین یک مدیر بسیار قدرتمند را به یاد می‌آورم که بهترین تقلید از یک ژیمناست را که تا به حال دیده‌ام، انجام داد. به هر حال، من می‌توانم مردم را بخندانم، آنچه فکر می‌کنم را به آنها بگویم، و گاهی اوقات آنها را وادار کنم مانند بالرین‌ها برقصند. حتی آنها را هیپنوتیزم هم نمی‌کنم. و این فقط چند نمونه بود. همیشه از این که شرکت‌کنندگان مخاطبان ریسک می‌کنند، شگفت‌زده می‌شوم. و فکر می‌کنم آنها نیز از خلاقیت خود و پاداش‌های بعدی تشویق، خنده و حس موفقیت شگفت‌زده می‌شوند.

چرا افراد ریسک می‌کنند و با من روی صحنه می‌آیند؟ آیا چیزی وجود دارد که بتوانیم یاد بگیریم و به تیم‌هایمان برگردانیم؟ جالب اینجاست که همه کسانی که روی صحنه می‌آیند داوطلب نیستند. اغلب، مجبورم نامی را صدا بزنم یا کسی را از میان تماشاگران انتخاب کنم. بسیار نادر است که کسی از آمدن روی صحنه با من خودداری کند. در واقع، آخرین باری که کسی خودداری کرد را به یاد نمی‌آورم. به یاد داشته باشید، من معمولاً برای مخاطبانی پر از مهندسان، حسابداران، متخصصان فناوری اطلاعات، پزشکان، وکلا، بانکداران، یا افرادی که لوله‌های بتنی می‌سازند، صحبت می‌کنم. آیا انتظار دارید که هیچ یک از آنها مانند بالرین‌ها برقصند؟ آنها می‌رقصند. همه آنها می‌رقصند. و من هر بار شگفت‌زده می‌شوم.

با بررسی اینکه چرا اعضای مخاطب ریسک می‌کنند و روی صحنه می‌آیند، می‌توانیم بفهمیم که چگونه محیط مناسب را در دفاتر خود ایجاد کنیم. ما می‌خواهیم مردم تغییر و ریسک را درک کنند و با آن راحت شوند. ما می‌خواهیم کارمندانمان ایده‌ها، مفاهیم و روش‌های جدید انجام کسب و کار را بپذیرند و توسعه دهند.

چهار اقدام اساسی وجود دارد که من برای ایجاد محیطی انجام می‌دهم تا مخاطبانم به اندازه کافی برای ریسک‌پذیری احساس راحتی کنند. آنها بودجه‌ای نمی‌خواهند و زمان بسیار کمی می‌برند، اما سودهای عظیمی به همراه دارند.

۱. کارمندان را راحت کنید. از لحظه‌ای که روی صحنه می‌آیم، می‌خواهم محیطی راحت و امن ایجاد کنم. می‌خواهم مخاطبان بفهمند که ما قرار است سرگرم شویم، یاد بگیریم، و مهم‌تر از آن، خودمان را خیلی جدی نگیریم. چگونه این کار را انجام می‌دهم؟ با مخاطبان ارتباط برقرار می‌کنم. با آنها صحبت می‌کنم و نه به آنها. از لحن صدای مناسب استفاده می‌کنم. کلماتم را با دقت انتخاب می‌کنم. به آنها توجه می‌کنم.

واقعاً برای ایجاد یک محیط راحت نیازی به چیز زیادی نیست. بله، برای بیشتر مردم، ریسک‌پذیری دشوار است. تغییر دشوار است. ممکن است مجبور باشید چیز جدیدی یاد بگیرید. ممکن است مجبور باشید نحوه کارتان را تغییر دهید. ممکن است اشتباه کنید. اما اگر بتوانید کارمندان را راحت و قدردان کنید، آنها با اشتیاق ریسک خواهند کرد و چیز جدیدی را امتحان خواهند کرد. یک محیط منفی فقط استرس و ترس ایجاد می‌کند.

۲. یک محیط مثبت ایجاد کنید. گاهی اوقات مشتریانم از من می‌پرسند: «آیا قرار است مردم را مسخره کنید؟» باید سریع آن را در نطفه خفه کنم زیرا آنها متوجه نمی‌شوند. مطمئناً، برخی افراد بیشتر از دیگران درگیر هستند. با این حال، موضوع ایجاد یک محیط بسیار مثبت است. هر کسی که با من روی صحنه می‌آید حداقل چهار دور تشویق خواهد شد. من به طور مداوم به آنها حمایت و بازخورد مثبت می‌دهم. آنها همچنین حمایت مثبت از خنده و تشویق مخاطبان دریافت خواهند کرد. هر مورد از حمایت مثبت، اعتماد به نفس آنها را افزایش می‌دهد و به آنها اجازه می‌دهد ریسک‌های بیشتری بپذیرند.

اگر کسی اشتباه کند، من با حوصله او را اصلاح می‌کنم. در عین حال، به او حمایت مثبت می‌دهم و مخاطبان را تشویق می‌کنم تا همین کار را انجام دهند. داوطلبان از اشتباهات خود درس می‌گیرند و همیشه به روشی موفق و پربار پیش می‌روند.

هر لحظه بداهه‌پردازی در مورد ریسک‌پذیری است. با این حال، وقتی در یک محیط مثبت و حمایتی کار می‌کنید، پذیرش این ریسک آسان‌تر است.

وقتی در بهترین حالت خود هستم، نه تنها از مخاطبان، بلکه از هم‌تیمی‌هایم نیز حمایت مثبت دریافت می‌کنم. این حمایت به من اعتماد به نفس می‌دهد تا خلق و تولید کنم. بدون آن اعتماد به نفس، شکست می‌خوردم.

۳. از هم‌تیمی‌هایتان در هنگام ریسک کردن حمایت کنید. افرادی که روی صحنه می‌آیند اشتباه خواهند کرد. من می‌خواهم داوطلبان از اشتباهات خود درس بگیرند، در بازی بمانند و راهی برای موفقیت پیدا کنند. من با اعضای مخاطب صبور هستم. هرگز از آنها ناامید نمی‌شوم. به آنها کمک می‌کنم، نصیحتشان می‌کنم و بازخورد لازم را به آنها می‌دهم تا انتخاب‌های درست را انجام دهند.

داوطلبان مخاطب نیز باید با یکدیگر روی صحنه کار کنند. گاهی اوقات یکدیگر را می‌شناسند و گاهی اوقات نمی‌شناسند. من به ندرت ناامیدی یا بی‌حوصلگی می‌بینم. با این حال، در محیط کار، همیشه ناامید و بی‌حوصله می‌شویم. تفاوت چیست؟ داوطلبان مخاطب که بازی بداهه‌پردازی را انجام می‌دهند، سرگرم هستند. آنها بیشتر پذیرای یکدیگر هستند، بیشتر کمک می‌کنند و بیشتر درک می‌کنند. آنها می‌دانند که باید برای دستیابی به موفقیت با هم کار کنند. باز هم، بداهه‌پردازی آنها را مجبور می‌کند که انتخاب درستی در نحوه همکاری خود انجام دهند. اگر ناامید شوند یا حمایت‌کننده نباشند، بازی‌ها کار نمی‌کنند.

۴. از قضاوت کردن خودداری کنید. در فصل‌های قبلی، در مورد تمرین «خرگوش، خرگوش، خرگوش» صحبت کردم. اگر داستان را فراموش کرده‌اید: اولین کاری که وقتی با مخاطبان صحبت می‌کنم انجام می‌دهم این است که از همه می‌خواهم انگشتان شست خود را روی شقیقه‌های خود قرار دهند، دست‌های خود را تکان دهند و بگویند: «خرگوش، خرگوش، خرگوش.» این را از یک بازی گرم کردن بداهه‌پردازی قدیمی گرفتم. همه در مخاطبان می‌خندند، حتی افراد ترشرو. واقعاً سخت است وقتی کسی انگشت شستش را به شقیقه‌اش چسبانده و مدام می‌گوید: «خرگوش، خرگوش، خرگوش» ترشرو و تلخ باقی بمانید. ده‌ها هزار نفر از جمله مدیران عامل شرکت‌های بزرگ، هر سطح از مدیران اجرایی، هر سطح از کارمندان، و افرادی از کشورهای زیادی که تعدادشان را از دست داده‌ام، «خرگوش، خرگوش، خرگوش» را انجام داده‌اند. همه آنها می‌خندند. همه آنها پوزخند می‌زنند. و هر یک از افرادی که «خرگوش، خرگوش، خرگوش» را انجام می‌دهند، احمق و مسخره به نظر می‌رسند. چرا این کار را می‌کنند؟ آنها این کار را می‌کنند زیرا ما از یکدیگر حمایت کردیم و قضاوت نکردیم. این کلید ریسک‌پذیری است.

بیرون بروید و به سمت کسی که نمی‌شناسید بروید و «خرگوش، خرگوش، خرگوش» را انجام دهید. دفعه بعد که با مشتری خود صحبت می‌کنید، کمی «خرگوش، خرگوش، خرگوش» به او بگویید. احتمالاً حتی تلاش هم نخواهید کرد. چرا؟ زیرا مردم فکر می‌کنند عقلتان را از دست داده‌اید و به پلیس زنگ می‌زنند. با این حال، وقتی از مخاطبانم می‌خواهم «خرگوش، خرگوش، خرگوش» کنند، هر نفر شرکت می‌کند. گاهی اوقات یک نفر را خواهم داشت که در حالی که کل مخاطب «خرگوش، خرگوش، خرگوش» می‌کند، مردد خواهد بود. من او را نشان می‌دهم. او یا او اطراف را نگاه می‌کند. جمعیت دور آنها جمع می‌شوند و تشویق می‌کنند. حدس بزنید چه می‌شود. آنها همیشه «خرگوش، خرگوش، خرگوش» را انجام می‌دهند.

«خرگوش، خرگوش، خرگوش» راز است. اگر از یکدیگر حمایت کنیم و قضاوت نکنیم، ریسک‌پذیری آسان‌تر است. چیز جدیدی را امتحان خواهیم کرد. از اشتباه کردن یا احمق به نظر رسیدن ترسی نخواهیم داشت زیرا می‌دانیم همه از ما حمایت خواهند کرد. آن حمایت بسیار قدرتمند است. آن حمایت شما را مانند بالرین به رقص درمی‌آورد. و حتی نیازی به هیپنوتیزم شما ندارم.

ریسک‌پذیری یک انتخاب است. ریسک به معنای امتحان کردن چیزی جدید و بیرون آمدن از منطقه امن شماست. شجاعت می‌خواهد که اول باشید. شجاعت می‌خواهد که روی صحنه بروید و یک بازی بداهه‌پردازی را جلوی همکارانتان انجام دهید. شجاعت می‌خواهد که ایده‌ای جدید ارائه دهید یا مسیری جدید را امتحان کنید.

وقتی اولین قدم را برمی‌دارید، متوجه می‌شوید که ترس شما بی‌اساس بوده است. قدم دوم همیشه آسان‌تر از قدم اول است. قدم بعدی با تشویق و حمایت تقویت می‌شود.

می‌دانم که شجاعت دارید. می‌دانم که می‌توانید از منطقه امن خود خارج شوید. فقط باید اولین قدم را بردارید. قول می‌دهم افرادی برای حمایت از شما وجود خواهند داشت.

در ردیف جلو می‌بینمتان.

ایده‌های سریع

دفعه بعد که در جلسه‌ای شرکت می‌کنید، یکی از موارد زیر را امتحان کنید:

۱. جای خود را در ردیف جلو مشخص کنید. ۲. اگر معمولاً در ردیف عقب هستید، در جلسه بعدی ردیف وسط را امتحان کنید. ۳. اگر معمولاً در وسط مخاطب هستید، ردیف جلو را امتحان کنید. ۴. با افرادی که در بخش یا منطقه شما نیستند، ارتباط برقرار کنید. فرد جدیدی را پیدا کنید، خودتان را معرفی کنید و سوال بپرسید. ۵. سر میزی با افرادی که نمی‌شناسید بنشینید و خودتان را معرفی کنید. ۶. وقتی سخنران داوطلب می‌خواهد، از جای خود بپرید. سوال بپرسید. مشارکت کنید. ۷. در یک فعالیت رهبری کنید. فردی باشید که تیم را رهبری می‌کند. ۸. گروه جدیدی از افراد را پیدا کنید و با آنها ناهار بخورید یا قهوه بنوشید. ۹. به دنبال فرصت‌هایی برای مشارکت باشید. در یک کنفرانس اخیر، مشتری یک غرفه ویدیویی «داستان» داشت. شما وارد غرفه می‌شدید و ویدیویی را ضبط می‌کردید که به سوالی پاسخ می‌داد یا بخشی از داستان خود را تعریف می‌کرد. این یک ایده جدید بود. هر چه افراد بیشتری از منطقه امن خود خارج می‌شدند و غرفه را امتحان می‌کردند، افراد بیشتری مشارکت می‌کردند. اول باشید. ۱۰. شخصی باشید که تشویق را شروع می‌کند.

یادداشت‌ها

۱. تعریف ریسک مهم است. من در مورد ریسک‌هایی صحبت نمی‌کنم که شامل سلامتی و رفاه شما می‌شوند. من در مورد پریدن از هواپیما، کشتی گرفتن با یک خرس با دست خالی، یا کوه‌نوردی صحبت نمی‌کنم. برای کسانی که در مراقبت‌های بهداشتی هستند، من در مورد انتخاب یک مسیر پرخطر صحبت نمی‌کنم. من در مورد کسب و کار و ریسک تغییر صحبت می‌کنم – ریسک کردن برای مؤثرتر، پربارتر و شادتر بودن در انجام کسب و کار. فقط می‌خواستم در مورد ریسک واضح باشم.

۲. بله، من با افرادی که لوله‌های بتنی می‌سازند صحبت کرده‌ام. در واقع، خیلی زود در دوران حرفه‌ای‌ام با آنها صحبت کردم. به نظر نمی‌رسید که افراد لوله‌های بتنی زیاد بخندند. آنها بسیار خوب اما بسیار ساکت بودند. یا همه آنها در مورد ساخت لوله‌های بتنی فکر می‌کردند و به نمایش من توجهی نمی‌کردند، یا فقط از من خوششان نمی‌آمد. بعد از ارائه من، آقایی به من نزدیک شد و گفت: «مدت‌ها بود اینقدر نخندیده بودیم.» و من دیگر هرگز مخاطبان را قضاوت نکردم.

 

بدون نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *