شیوه اندیشیدن به اقتصاد
این متن از کتاب «شیوهی اندیشیدن به اقتصاد» نوشتهی پر ال. بایلوند است که با اجازهی مؤسسهی میزس منتشر شده است. نویسنده در این کتاب، اقتصاد را در قالب کنش انسانی هدفمند و آفرینش ارزش تبیین میکند. وی به اهمیت کمیابی منابع و انتخابهای ارزشمند در فعالیتهای اقتصادی اشاره کرده و مفهوم مبادلهی متقابل سودمند را توضیح میدهد. همچنین نقش پول را به عنوان واسطهای که مقایسهی قیمتها و تسهیل مبادلات را امکانپذیر میسازد و اهمیت محاسبهی پولی برای کارآفرینان در تعیین سودآوری سرمایهگذاری را شرح میدهد. در نهایت، نویسنده دیدگاه اقتصاد به عنوان یک فرآیند پویا و نه وضعیتی ایستا را مطرح کرده و به پیامدهای ناخواستهی دخالتهای دولتی مانند حداقل دستمزد بر این فرآیند میپردازد.
درباره دکتر سعید جوی زاده
دکتر سعید جویزاده، با بیش از ۲۰ سال تجربه، در زمینه کوچینگ سازمانی و رهبری فعالیت میکند و در تمام سطوح سازمانها، به ویژه با تیمهای رهبری، کار کرده است . او علاقه زیادی به ایجاد روابط قوی با مشتریان دارد و در زمینه “اختراع مجدد سازمانها” نیز فعالیت میکند .
دکتر جویزاده دورههای آموزش آنلاین رفتار سازمانی را ارائه میدهد که شامل سرفصلهایی مانند تیپشناسی شخصیت، الگوهای رفتار سازمانی، گروهها و تیمها، انگیزش، خلاقیت، ابتکار و آموزش رهبری و مدیریت جانشین پروری است . وی همچنین به دانشجویان کمک میکند تا در دوران دانشجویی و پس از آن موفق شوند و با ایجاد همکاری و هماهنگی در کار با دیگران، عملکرد خود را در تمامی جنبهها بهبود بخشند . علاوه بر این، ایشان مولف، مترجم و استراتژیست نوآوری و کوچینگ تحصیلی نیز هستند .
خلاصه فصل 1:شیوهی اندیشیدن به اقتصاد
فصل اول با عنوان «شیوهی اندیشیدن به اقتصاد» به مبانی تفکر اقتصادی میپردازد. این فصل توضیح میدهد که اقتصاد در سادهترین شکل خود به معنای آفرینش ارزش است. مسئلهی بنیادی اقتصاد از آنجا ناشی میشود که ابزارهای ما محدود است اما خواستههایمان نامحدود. بنابراین، ما باید چگونگی استفاده از ابزارهای اندکمان را برای برآوردن بیشترین خواسته بیابیم. هر انتخابی که انجام میدهیم، به معنای چشمپوشی از چیز دیگری است که انتخاب نکردهایم؛ همواره بدهبستانی در کار است.
هدف علم اقتصاد درک چگونگی کارکرد اقتصاد است، نه برنامهریزی یا پیشبینی جزئیات آینده. وظیفهی اقتصاددان کشف فرایندهای زیربنایی است که پدیدههای اقتصادی قابل مشاهده را ایجاد میکنند. اقتصاد چارچوبی برای پرورش چگونگی اندیشیدن و استدالل دربارهی اقتصاد فراهم میکند.
نقطهی آغاز تفکر اقتصادی، مفهوم کنش انسانی به مثابهی رفتار هدفمند است. این بدان معناست که وقتی مردم کنش میکنند، در پی دستیابی به چیزی هستند. مهم این است که کنش ایشان برانگیخته از پیامد مورد انتظار است. ارزش امری ذهنی است و به شخص باز میگردد. علم اقتصاد به چرایی ارزشگذاری آدمیان یا رؤیاها و پندارهایشان نمیپردازد، مگر زمانی که این پندارها موضوع کنش قرار گیرند. از آنجا که ارزش ذهنی است، اقتصاددانان میتوانند نظریهای واقعگرایانه و قابل اتکا تدوین کنند.
تولید هستهی مرکزی اقتصاد است و برای چیرهشدن بر کمیابی انجام میشود [52 در]. تولید مسئلهای پیچیده است؛ رابطهی ثابتی میان درونداد و برونداد وجود ندارد. با نوآوری میتوان از هر درونداد، برونداد بیشتری با ارزش افزوده به دست آورد. ارزش خودبهخودی نیست؛ میتوان منابع ارزشمندی را به کار گرفت و چیزی تقریباً بیارزش تولید کرد.
اقتصاد فرایند است، نه کارخانه یا وضعیت ایستا. برای درک اقتصاد، باید فرایندهایی را درک کرد که آن را شکل میدهند. تمام پدیدههای اقتصادی برآیند کنشهای انسانیاند، که هدفمند و اقتصادورزانهاند. به همین دلیل، وظیفهی علم اقتصاد فهم اقتصاد و هرآنچه بدان تعلق دارد از منظر علت بنیادی آن، یعنی کنش، است. تمام پدیدههای اجتماعی نیز برآیند کنشهای آدمیاناند.
علم اقتصاد برای مطالعهی نیروهای اقتصادی بدون اثر عوامل دیگر، از الگوی بازار آزاد یا مقیدنشده استفاده میکند. این الگو به همان اندازه به کار میرود که فیزیک از الگوی سقوط آزاد استفاده میکند؛ برای مطالعهی یک نیروی خاص (مانند گرانش یا نیروهای اقتصادی) به صورت مجرد. الگوی بازار آزاد به سبب «ایدئولوژیک» بودن نکوهش میشود، اما این برداشتی نادرست است؛ این فقط یک ابزار تحلیلی است. برای فهم تأثیر عوامل مختلف بر اقتصاد، ابتدا باید خود اقتصاد و چگونگی کارکرد آن را درک کرد. استدلال اقتصادی بدون الگوی بازار آزاد امکانپذیر نیست.
علم اقتصاد بر استدلال منطقی متکی است و نظریهی آن حقیقتی است که از کنش انسانی استنتاج میشود، نه صرفاً فرضیههای ابطالناپذیر. آموختن اقتصاد در بنیاد به معنای کسب سواد اقتصادی برای فهم بهتر جهان واقعی است.
خلاصه فصل 2:بازار
بر اساس منابع ارائه شده، فصل دوم با عنوان “بازار” به تشریح چگونگی کارکرد اقتصاد میپردازد و بر این ایده محوری تأکید دارد که اقتصاد یک وضعیت ایستا یا کارخانه نیست، بلکه یک فرایند است. برای درک اقتصاد، باید فرایندهایی را که آن را شکل میدهند، فهمید. تمام پدیدههای اقتصادی برآیند کنشهای انسانی هدفمند و اقتصادورزانه هستند.
مباحث اصلی مطرح شده در این فصل (یا بخش) شامل موارد زیر است:
- اقتصاد به مثابهی فرایند: این ایده که اقتصاد نه کارخانه است و نه یک وضعیت ایستا. اقتصاد یک جریان پیوسته از کنشها و برهمکنشهای انسانی است. درک این فرایند برای جلوگیری از نتیجهگیریهای شتابزده و گمراهکننده از مشاهدهی وضعیتهای ظاهری ضروری است.
- فرایند هماهنگی مستمر: اقتصاد مجموعهای از عوامل است که دست در دست یکدیگر کار میکنند، حتی اگر مشارکتکنندگان در فرایندهای تولید از هم بیاطلاع باشند (مانند معدنچی آهن، تولیدکننده فولاد، و نانوا که همه در تولید نان مؤثرند).
- تولید و کارآفرینی: تولید برای چیرهشدن بر کمیابی انجام میشود و هستهی مرکزی اقتصاد است؛ هدف آن تأمین هر چه بیشتر ابزارها برای برآوردن خواستههای ارزشمند است. تولید مسئلهای پیچیده است و رابطهی ثابتی میان درونداد و برونداد وجود ندارد. نوآوری میتواند بهرهوری را افزایش داده و از دروندادهای مشخص، برونداد با ارزش افزودهی بیشتری تولید کند. ارزش خودبهخودی نیست و میتوان منابع باارزش را به کار گرفت و چیزی تقریباً بیارزش تولید کرد.
- نقش کارآفرین: کارآفرینان در کار آفریدن آیندهی ما هستند. آنها با آفرینش کالاهای نو یا بهبوِد تولید، تغییراتی در ساختار سرمایه ایجاد میکنند. هدف آنها آفریدن ارزش بیشتر برای مصرفکنندگان است. کارآفرینان بر اساس آنچه در خیال خویش از ارزشگذاری مصرفکنندگان میپندارند، در تولید سرمایهگذاری میکنند. آنها با پذیرش عدم قطعیت و گمانهزنی دربارهی خواست مصرفکنندگان، فرایند بازار را به پیش میرانند. شکست کارآفرینان نیز با آشکار ساختن اطلاعاتی دربارهی آنچه کارگر نمیافتد، خدمتی گرانبها به اقتصاد عرضه میدارد.
- ارزش، پول و قیمت: پول و قیمتها ابزارهای ضروری برای اقتصاد هستند. ارزش امری ذهنی است و به شخص بازمیگردد. ذهنی بودن ارزش به اقتصاددانان اجازه میدهد نظریهای واقعگرایانه تدوین کنند که قیمتها را برآیند ارزشگذاریهای شخصی حاشیهای میداند. پول واسطهی مبادلهای است که به طور عام به کار میرود و به سبب کارکردش ارزشمند است. پول قدرت خرید دارد زیرا ما آن را به این عنوان میشناسیم و در مبادله میپذیریم. پول، مقایسهی قیمتها را آسان میسازد. قیمتها در واقع نسبتهای مبادلهاند که پول به آنها مخرج مشترک میدهد و درک و به خاطر سپردن آنها را ممکن میسازد. قیمتها و پول امکان محاسبهی اقتصادی را فراهم میکنند.
- محاسبهی اقتصادی: محاسبهی اقتصادی (که با پول تسهیل میشود) به ما امکان میدهد تا ارزشها را بسنجیم و تصمیم بگیریم که چگونه از قدرت خرید خود برای کسب بیشترین رضایت بهره ببریم. بازار از طریق قیمتها و فرایند مزایدهی ضمنی، منابع را به سوی کاربردهای ارزشمندتر هدایت میکند.
- مداخالت پولی: افزایش عرضهی پول به صورت یکنواخت همهی قیمتها را دو برابر نمیکند. تغییرات جادویی در مقدار پول نیز خنثی نیست. مداخالتی مانند خلق پول جدید و بسط اعتبار توسط بانکها میتواند نرخ بهره را به صورت مصنوعی پایین نگه دارد، که منجر به سرمایهگذاریهای نابجا (مالاینویستمنت) در بخشهایی از اقتصاد میشود که بر اساس نشانگرهای بازار مخدوش شدهاند. این رونقهای کاذب از سرمایهگذاری بیش از حد ناشی میشوند.
- مداخالت تنظیمگرانه: تنظیمگریها (مانند حداقل دستمزد) محدودیتهایی هستند که دولت بر اقتصاد تحمیل میکند. آنها رفتار تولیدکنندگان و/یا مصرفکنندگان را تغییر میدهند و در نتیجه ساختار تولید را دگرگون میسازند. برای درک تأثیر تنظیمگریها، لازم است علاوه بر آنچه قابل مشاهده و اندازهگیری است (“دیدنی”ها)، به آنچه رُخ نداده یا “نادیدنی” مانده (وضعیت فرضی خلاف واقع) نیز توجه کرد. عدم توجه به نادیدنیها میتواند به تحلیل یکطرفه و گمراهکننده منجر شود.
در مجموع، فصل دوم با معرفی مفهوم بازار به مثابهی فرایند آغاز شده و سپس عناصر کلیدی این فرایند شامل تولید، کارآفرینی، و نقش پول و قیمتها در محاسبهی اقتصادی را تشریح میکند. در ادامه، به بررسی چگونگی مخدوش شدن این فرایند توسط مداخالت پولی و تنظیمگرانه و اهمیت در نظر گرفتن پیامدهای نادیدنی این مداخالت میپردازد. در نهایت، تأکید میشود که اقتصاد بر اساس اصول معین و قابل شناخت عمل میکند که از کنشها و برهمکنشهای انسانها ناشی میشوند.
لازم به ذکر است که الگوی بازار آزاد یا مقیدنشده به عنوان یک ابزار تحلیلی برای مطالعهی نیروهای اقتصادی بدون اثر عوامل دیگر به کار میرود.
فصل 3:مداخله
فصل سوم از منابع ارائه شده با عنوان “مداخله” (بخش 3) به بررسی چگونگی تأثیرگذاری عوامل خارجی، به ویژه اقدامات دولت، بر فرایند بازار و کارکرد اقتصاد میپردازد. این فصل شامل مباحث اصلی زیر است:
- مداخلهی پولی (Monetary Intervention):
- این بخش با موضوع “چرخهی رونق و رکود” آغاز میشود. تغییرات مداوم در اقتصاد تصادفی نیستند، بلکه تعدیلهایی هستند که دستگاه تولید در جهت آفرینش ارزش انجام میدهد، زیرا خواستههای مصرفکنندگان تغییر میکند و نوآوریها پدیدار میشوند.
- این فرایند کلی به نظام قیمتگذاری کارآمدی وابسته است که اطلاعات لازم را در اختیار کنشگران اقتصادی قرار میدهد تا منطقی به تغییرات پاسخ دهند.
- اما اگر قیمتها دستکاری شوند و اطلاعات نادرست ارائه دهند (برای مثال، توسط نرخ بهرهای که به صورت مصنوعی پایین نگه داشته شده است)، کارآفرینان بر پایهی این اطلاعات مخدوش تصمیم خواهند گرفت.
- خلق پول جدید و بسط اعتبار توسط بانکها میتواند منجر به پایین ماندن مصنوعی نرخ بهره شود.
- این نرخ بهرهی پایینتر میتواند سبب “سرمایهگذاریهای نابجا” (malinvestment) شود. این سرمایهگذاریها در بخشهایی از اقتصاد (معمولاً در مراحل بالاتر تولید، دورتر از مصرفکننده نهایی) اتفاق میافتند که بر اساس نشانگرهای قیمت مخدوش شده، سودآور به نظر میرسند، اما در واقع با تقاضا یا منابع واقعی همخوانی ندارند.
- این وضعیت منجر به یک “رونق کاذب” (artificial boom) ناشی از سرمایهگذاری بیش از حد در بخشهایی و کاهش نسبی سرمایهگذاری در خطوط تولید سالمتر میشود.
- این رونق ناپایدار بر تولیدی استوار است که منابعی را میطلبد که وجود ندارند یا به میزان کافی در دسترس نیستند.
- در نهایت، این سرمایهگذاریهای نابجا نمیتوانند به سرانجام برسند و منابع هدر میروند، که منجر به “رکود اصلاحی” (corrective recession) میشود. رکود برای بازگرداندن تولید سالم ضروری است.
- نگه داشتن مصنوعی نرخ بهره در طول رکود، فرایند اصلاح را طولانیتر کرده و به خطاهای ساختاری اجازه میدهد پابرجا بمانند.
- تغییرات (حتی جادویی) در مقدار پول خنثی نیستند. افزایش عرضهی پول به دو برابر شدن همهی قیمتها منجر نمیشود. قیمتها به طور نامتوازن و در زمانهای متفاوت تعدیل میشوند.
- مداخلهی تنظیمگرانه (Regulatory Intervention):
- تنظیمگری به محدودیتهایی اشاره دارد که دولت بر اقتصاد تحمیل میکند. این محدودیتها میتوانند شامل ممنوعیتها، شرایط اخذ مجوز، استانداردهای کیفیت یا ایمنی، کنترل قیمت، سهمیهها و یارانهها باشند.
- هدف این مداخالت تغییر رفتار تولیدکنندگان و/یا مصرفکنندگان است، که در نتیجه منجر به تغییر در ساختار تولید اقتصاد میشود.
- برای درک تأثیر تنظیمگریها، لازم است نه تنها به “آنچه دیدنیست” (the seen) (نتایج قابل مشاهده و اندازهگیری)، بلکه به “آنچه نادیدنیست” (the unseen) (آنچه در صورت عدم مداخله رُخ میداد – وضعیت فرضی خلاف واقع) نیز توجه شود.
- تحلیل تنها بر اساس “آنچه دیدنیست” میتواند به نتیجهگیریهای شتابزده و گمراهکننده منجر شود.
- قانون حداقل دستمزد به عنوان نمونهای برای توضیح این مفهوم آورده شده است. اثر “دیدنی” ممکن است این باشد که هیچ کس کمتر از حداقل دستمزد دریافت نمیکند و متوسط دستمزد بالا میرود.
- اما اثرات “نادیدنی” شامل از دست رفتن فرصتهای شغلی برای کارگرانی است که بهرهوریشان با حداقل دستمزد اجباری همخوانی ندارد، یا تغییرات در شرایط کار و مزایای دیگر.
- در مثال ذکر شده، ممکن است به جای سه کارگر با دستمزدهای متفاوت، تنها دو کارگر با دستمزد بالاتر مشغول به کار بمانند، که مجموع دستمزد پرداختی توسط کارفرما کمتر میشود و فرصت رشد برای کارگر کمبهرهور از بین میرود.
- اقتصاد میتواند نتایج و پیامدهای تنظیمگریها را شناسایی کند، اما نمیتواند در مورد ارزشمند بودن یا نبودن آنها قضاوت کند؛ این یک ارزشداوری است.
- فهم فرایند بازار برای ارزیابی تأثیرات مقررات ضروری است. بدون این درک، سیاستها ممکن است بیاثر یا حتی مخرب باشند. سواد اقتصادی پادزهری در برابر سیاستهای مخرب است.
در مجموع، فصل 3 با عنوان “مداخله” بر این نکته تأکید دارد که دخالتهای پولی و تنظیمگرانه فرایند طبیعی و هماهنگکنندهی بازار را مختل میکنند. مداخلهی پولی میتواند منجر به تخصیص نادرست منابع و چرخههای رونق و رکود شود و مداخلهی تنظیمگرانه با تحمیل محدودیتها، ساختار تولید را تغییر داده و پیامدهای “نادیدنی” مهمی دارد که باید در تحلیل در نظر گرفته شوند. درک اقتصاد به مثابهی فرایند و اصول بنیادین آن برای ارزیابی درست تأثیر این مداخالت حیاتی است.
فصل 4:بخش 2: بازار
بر اساس منابع ارائه شده، فصل ۴ بخشی از “بخش 2: بازار” است. این فصل به بررسی ماهیت اقتصاد به مثابهی یک فرایند پویا میپردازد، نه یک وضعیت ایستا یا کارخانه.
مباحث کلیدی مطرح شده در فصل ۴ شامل موارد زیر است:
- اقتصاد به مثابه فرایند، نه کارخانه: برای درک آنچه در اقتصاد رخ میدهد، نباید صرفاً به موجودی کالاها بر قفسههای فروشگاهها نگاه کرد، بلکه باید به چرایی و چگونگی پدید آمدن آنها توجه کرد. اقتصاد یک وضعیت ایستا نیست، بلکه یک فرایند است. نگریستن به یک تصویر ثابت از اقتصاد میتواند گمراهکننده باشد و منجر به نتیجهگیریهای شتابزده شود؛ بدون شناخت فرایند، ممکن است وضعیتی نادرست یا ناعادلانه به نظر برسد.
- فرایند هماهنگی مستمر: تولید کالاها نتیجهی فعالیت یک فرد نیست، بلکه به دلیل وجود فرایندها و تولیدات دیگر امکانپذیر شده است. اقتصاد مجموعهای از عواملی است که دست در دست یکدیگر کار میکنند و برای تولید یک کالا، نیاز به همکاری طیف وسیعی از کسبوکارها و کارگران در یک زنجیره طولانی تولید وجود دارد. این همکاری لزوماً آگاهانه نیست؛ برای مثال، معدنکار آهن ممکن است نداند که سنگ استخراج شده تبدیل به فولادی میشود که در ساخت ماشینی برای تولید شیرینی به کار میرود. این فرایند به صورت غیرمستقیم هماهنگ میشود.
- نوآوری و تخریب خلاق: رقابت نه تنها میان کسبوکارهای موجود، بلکه با بنگاههایی که هنوز وجود ندارند نیز در جریان است. بنگاههای موفق باید از رقبای موجود و همچنین کسبوکارهایی که در حال توسعه محصولات جدید هستند، پیشی بگیرند؛ این شامل بنگاههایی است که ممکن است کالاهایی را تولید کنند که هنوز به وجود نیامدهاند اما به طور بالقوه برای مصرفکنندگان ارزشی بیشتر از کالاهای موجود خواهند داشت. مثالی که برای این مفهوم آورده شده، جایگزینی درشکهها با خودروهای مقرون به صرفه است. خودروها ارزش بیشتری ارائه میدادند و کسبوکار درشکه را به نیستی کشاندند. این پدیده “تخریب خلاق” نامیده میشود که جوهر توسعه اقتصادی است؛ تولید قدیمی و کمارزش جای خود را به تولید نوین و بیشارزش میدهد. این فرایند غربالگری و جایگزینی به طور مستمر ادامه مییابد.
- تولید و کارآفرینی: فرایند تولید شامل عملیاتی است که دروندادها را به بروندادها تبدیل میکند و معمولاً در کارخانهها انجام میشود. ارزش خروجی یک فرایند تولید اغلب با هزینههای ورودی همبستگی دارد، نه لزوماً به این دلیل که هزینهها ارزش را تعیین میکنند، بلکه به این دلیل که ارزش مورد انتظار هزینهها را توجیه میکند. کالای گرانقیمت یا لوکس لزوماً به این دلیل گران نیست که از مواد کمیاب و گرانبها در تولیدش استفاده شده، بلکه به این دلیل از مواد کمیاب و گرانبها استفاده شده که این کالاها گرانقیمت به فروش میرسند؛ ارزش است که هزینه را تعیین میکند، نه برعکس.
- سرمایه و تولید: ابزارهای تولید که به طور غیرمستقیم خواستههای مصرفکننده را برآورده میسازند، سرمایه یا کالای سرمایهای نامیده میشوند. مصرفکنندگان عموماً فقط به کالای مصرفی نهایی توجه دارند، نه به میزان سرمایهای که در تولید آن به کار رفته است. ساختار سرمایه نیاز به سرمایهگذاری مستمر برای نگهداری و افزایش بهرهوری دارد. سرمایهگذاری در سرمایههای نوین و بهبود یافته، ثمرهی قرنها سرمایهگذاری، طرحهای پالودهتر و فناوریهای کارآمدتر است که منجر به کالاهایی شده که امروز در دسترس ما هستند. تمام این تلاشها برای آفرینش مواد، ابزار و ماشینآلات، سرمایهگذاریهایی در سرمایه هستند که تولید را ارتقا میبخشند و ما را قادر میسازند خواستههای بیشتر و متنوعتر را به شیوهای کارآمدتر برآورده سازیم.
- نقش کارآفرین: کارآفرینان نقش محوری در شکلدهی آینده دارند. آنها با آفرینش کالاهای نو یا بهبود تولیدات موجود، تغییراتی در ساختار سرمایهی موجود یا آفرینش سرمایهی نو ایجاد میکنند. هدف آنها آفرینش ارزش بیشتر برای مصرفکنندگان است و اگر در این امر موفق شوند، سود کسب میکنند. از آنجا که ارزش هر کالا پیش از به کارگیری و تجربه شدن توسط مصرفکننده، ناشناخته و حتی از آنجایی که ارزش امری ذهنی است، ناشناختنی است، کارآفرینان بر اساس آنچه در خیال خود از ارزشگذاری مصرفکنندگان میپندارند، در تولید سرمایهگذاری میکنند. کارآفرینان فرایند بازار را هدایت و پیش میبرند. آنها با پالایش و تنظیم ساختار سرمایهای اقتصاد، کلیت مسیر عمل تولید را تعیین میکنند. همه کالاهایی که تولید میشوند نتیجه تلاشهای کارآفرینانهاند که عدم قطعیت را پذیرفتهاند. کارآفرینان باید راهحلهای ارزشمندی را به مصرفکنندگان معرفی کنند که شاید به ذهن خودشان خطور نکرده بود. مصرفکنندگان نمیتوانند توسط کارآفرینان مجبور به خرید شوند، بلکه از میان کالاهای عرضه شده، دست به گزینش میزنند.
- عدم قطعیت مستمر: کارآفرینان بر روی این شرط میبندند که آنچه ارزشمند میپندارند، در نزد مصرفکنندگان نیز ارزشمند خواهد بود. کارآفرینی نیروی محرکهی فرایند بازار است که پیوسته آنچه تولید میشود و چگونگی تولید آن را دگرگون و پالایش میکند. این دگرگونیها به سمت ارزشهای نوین در بازار پیوسته رخ میدهند. عدم قطعیت آینده توضیح میدهد که چرا بسیاری از کارآفرینان شکست میخورند؛ آنها محاسبات نادرست دارند یا ارزش مصرفی آنچه برای تولید برگزیدهاند را بیش از اندازه تخمین زدهاند. با این حال، کارآفرینان شکستخورده نیز با آشکار ساختن اطلاعات ارزشمند دربارهی آنچه کارگر نمیافتد، سهم مهمی دارند. منابع (سرمایهای) که در سرمایهگذاریهای ناموفق به کار رفته بودند، آزاد شده و در اختیار دیگر کارآفرینان قرار میگیرند.
- تمایز کارآفرینی و مدیریت: مدیریت مسألهای کاملاً متفاوت از کارآفرینی است. مدیریت دربارهی بیشینهسازی برونداد یک فرآیند تولید موجود است (معمولاً از منظر سود). درک نادرست فرایند بازار به مثابهی صرف مدیریت تولید، خطایی بنیادین است.
در نهایت، فصل ۴ بر این مفهوم تأکید دارد که اقتصاد یک فرایند پویا و در حال تکامل است که توسط کارآفرینان و بر اساس ارزش ذهنی مورد انتظار مصرفکنندگان به پیش رانده میشود و این فرایند مستلزم عدم قطعیت و تغییر مستمر است.
فصل 5:تولید و کارآفرینی
بر اساس منابع ارائه شده و بخشبندیهای موجود در متن، فصل ۵ با عنوان “تولید و کارآفرینی” شناخته میشود. این فصل به مباحث مرتبط با چگونگی تولید کالاها، نقش عوامل مختلف در این فرایند، و بهویژه جایگاه محوری کارآفرینان در هدایت و شکلدهی به اقتصاد میپردازد.
مباحث کلیدی مطرح شده در فصل ۵ عبارتند از:
- ماهیت تولید: فرایند تولید شامل تبدیل دروندادها به بروندادها است و اغلب در کارخانهها اتفاق میافتد. ارزش خروجی یک فرایند تولید معمولاً با هزینههای ورودی همبستگی دارد، اما این به این دلیل نیست که هزینهها ارزش را تعیین میکنند، بلکه به این دلیل است که ارزش مورد انتظار، هزینهها را توجیه میکند. به عبارت دیگر، ارزش است که هزینه را تعیین میکند، نه برعکس. کالاهای گرانقیمت یا لوکس به این دلیل از مواد کمیاب و گرانبها ساخته میشوند که این کالاها به بهای بالایی به فروش میرسند. استفاده از منابع تنها زمانی ارزشمند میشود که به تولید چیزی کمک کند که مصرفکنندگان برای آن ارزش قائلاند؛ برای مثال، یک موتور در نانوایی تنها در صورتی ارزش دارد که به ارزش نان برای مصرفکنندگان بیفزاید. منابعی که در سرمایهگذاریهای ناموفق به کار رفتهاند، آزاد میشوند.
- تولید برای غلبه بر کمیابی: تولید با آفرینش وسایل بهتر، بار سنگین کمیابی را سبک میکند. با دگرگونسازی طبیعت و بهبود آنچه طبیعت ارزان میدهد، ارزش افزونتری آفریده میشود. ما به تولید میپردازیم تا بتوانیم خواستههای بیشتر و با ارزش بالاتری را برآورده سازیم که در غیر این صورت امکانپذیر نبود. توانایی پخت نان (شامل دانش، مهارت و منابع) باعث افزایش ارزش میشود.
- سرمایه و تولید: ابزارهای تولید که به طور غیرمستقیم خواستههای مصرفکننده را برآورده میکنند، سرمایه یا کالای سرمایهای نامیده میشوند. مصرفکنندگان به کالای مصرفی نهایی توجه دارند، نه به میزان سرمایهای که در تولید آن به کار رفته است. ساختار سرمایه نیازمند سرمایهگذاری مستمر برای نگهداری و افزایش بهرهوری است. سرمایهگذاری در سرمایههای نوین و بهبود یافته، نتیجه قرنها سرمایهگذاری، طرحهای پالودهتر و فناوریهای کارآمدتر است که منجر به کالاهای امروزی شده است. این تلاشها برای آفرینش مواد، ابزار و ماشینآلات، سرمایهگذاری در سرمایه هستند که تولید را ارتقا میبخشند و ما را قادر میسازند خواستههای بیشتر و متنوعتر را به شیوهای کارآمدتر برآورده سازیم. سرمایهها در مجموع در یک ساختار تولید آرایش یافتهاند که اقتصاد را در بر میگیرد.
- نقش کارآفرین: کارآفرینان نقش محوری در شکلدهی آینده دارند. آنها با آفرینش کالاهای نو یا بهبود تولیدات موجود، تغییراتی در ساختار سرمایهی موجود یا آفرینش سرمایهی نو ایجاد میکنند. هدف آنها آفرینش ارزش بیشتر برای مصرفکنندگان است و اگر در این امر موفق شوند، سود کسب میکنند. از آنجا که ارزش هر کالا پیش از به کارگیری و تجربه شدن توسط مصرفکننده، ناشناخته و ذهنی است، کارآفرینان بر اساس آنچه در خیال خود از ارزشگذاری مصرفکنندگان میپندارند، در تولید سرمایهگذاری میکنند. کارآفرینان فرایند بازار را هدایت و پیش میبرند. آنها با پالایش و تنظیم ساختار سرمایهای اقتصاد، کلیت مسیر عمل تولید را تعیین میکنند. همه کالاهایی که تولید میشوند نتیجه تلاشهای کارآفرینانهاند که عدم قطعیت را پذیرفتهاند. کارآفرینان باید راهحلهای ارزشمندی را به مصرفکنندگان معرفی کنند که شاید به ذهن خودشان خطور نکرده بود. مصرفکنندگان نمیتوانند توسط کارآفرینان مجبور به خرید شوند، بلکه از میان کالاهای عرضه شده، دست به گزینش میزنند. کارآفرینی نیروی محرکهی فرایند بازار است که پیوسته آنچه تولید میشود و چگونگی تولید آن را دگرگون و پالایش میکند. این دگرگونیها به سمت ارزشهای نوین در بازار پیوسته رخ میدهند.
- کارآفرین مرتکب خطا میشود: پیشبینی آینده دشوار است، اما کارآفرینان در راه آفرینش آینده سرمایهگذاری میکنند با این امید که مصرفکنندگان آنچه را خلق میکنند، ارزشمند یابند. آنها در رقابت با چشماندازهای دیگر کارآفرینان هستند. میزان شکست در این راه بسیار بالاست. عدم قطعیت آینده توضیح میدهد که چرا بسیاری از کارآفرینان شکست میخورند؛ آنها محاسبات نادرست دارند یا ارزش مصرفی آنچه برای تولید برگزیدهاند را بیش از اندازه تخمین زدهاند. با این حال، کارآفرینان شکستخورده نیز با آشکار ساختن اطلاعات ارزشمند دربارهی آنچه کارگر نمیافتد، سهم مهمی دارند. منابع (سرمایهای) که در سرمایهگذاریهای ناموفق به کار رفته بودند، آزاد شده و در اختیار دیگر کارآفرینان قرار میگیرند.
- تمایز کارآفرینی و مدیریت: مدیریت مسألهای کاملاً متفاوت از کارآفرینی است. مدیریت دربارهی بیشینهسازی برونداد یک فرآیند تولید موجود است (معمولاً از منظر سود). درک نادرست فرایند بازار به مثابهی صرف مدیریت تولید، خطایی بنیادین است.
به طور خلاصه، فصل ۵ با تمرکز بر “تولید و کارآفرینی”، اقتصاد را نه یک سیستم مکانیکی یا ایستا، بلکه یک فرایند پویا معرفی میکند که توسط کارآفرینان و بر اساس ارزش ذهنی مورد انتظار مصرفکنندگان به پیش رانده میشود. این فرایند ذاتاً با عدم قطعیت همراه است و شامل آزمون و خطای کارآفرینان و همچنین پدیده “تخریب خلاق” است که در فصل قبلی (فصل ۴) به آن اشاره شد.
فصل 6:ارزش، پول و قیمت
بر اساس منابع ارائه شده و بخشبندیها، فصل ۶ با عنوان “ارزش، پول و قیمت” آغاز میشود. این فصل مباحث بنیادینی را در علم اقتصاد مطرح میکند که به درک چگونگی کنش انسان و تعاملات اقتصادی کمک میکند.
مباحث کلیدی مطرح شده در این فصل و بخشهای مرتبط بعدی که بر مفاهیم آن استوارند عبارتند از:
- مسئلهی سنجش ارزش: ارزش امری کاملاً ذهنی است و به شخص بازمیگردد. این بدان معناست که ما نمیتوانیم میزان دقیق ارزشگذاری افراد مختلف بر یک کالا یا خدمت را اندازهگیری یا حتی با هم مقایسه کنیم. احساساتی مانند خشنودی یا برطرف شدن ناآسودگی واحد یا مقیاس دقیقی ندارند. این ذهنی بودن ارزش به اقتصاددانان اجازه میدهد نظریهای واقعگرایانه و قابل اتکا تدوین کنند که قیمتها را به عنوان برآیند ارزشگذاریهای شخصی حاشیهای در نظر میگیرد.
- معنا و اهمیت پول: با توجه به ذهنی بودن ارزش و ناممکن بودن مقایسهی مستقیم آن بین افراد یا حتی برای یک فرد در زمانهای مختلف، یک معیار مشترک برای تسهیل مبادلات ضروری است. پول به عنوان واسطهی مبادله پدیدار میشود که به طور عام پذیرفته شده است. ارزش پول نه در خود اسکناس یا سکه، بلکه در انتظار ما برای استفاده از آن جهت خرید چیزهایی که میخواهیم نهفته است؛ پول کار میکند چون ما آن را به این عنوان میشناسیم و در مبادله میپذیریم. پول قدرت خرید دارد و این باور که میتواند کالاها را بخرد، آن را ارزشمند میسازد.
- پیدایش پول: پول نیازی به برنامهریزی مرکزی یا دستور حکومتی ندارد و میتواند خودش پدیدار شود. کارل منگر نشان داد چگونه یک اقتصاد مبتنی بر مبادلهی پایاپای میتواند به اقتصاد پولی گذار کند. در مبادلهی پایاپای، یافتن کسی که کالای مورد نظر شما را دارد و همزمان کالایی را که شما عرضه میکنید میخواهد (مقارنهی خواستهها) دشوار است. افراد برای غلبه بر این محدودیتها، کالای کمتر مطلوب خود را با کالایی که بازارپسندی بیشتری دارد (و میدانند دیگران آن را راحتتر میپذیرند) مبادله میکنند تا در نهایت به کالای مورد نظر خود برسند. پول این فرآیند را تسهیل کرده و قدرت خرید را از خود کالا جدا میکند.
- قیمتهای پولی: وجود پول مقایسهی قیمتها را بسیار آسان میسازد. به جای بیان قیمتها به صورت نسبتهای پیچیده بین همهی کالاها (مثلاً یک سیب در برابر یک لیتر شیر، یک لیتر شیر در برابر چهار تخممرغ و…)، همهی کالاها بر حسب نسبتشان با پول “قیمتگذاری” میشوند. این قیمتها بر اساس خواست و توان افراد برای خرید کالاها در یک “مزایدهی ضمنی” شکل میگیرند. کسی که بالاترین پیشنهاد را میدهد، زودتر به کالا دست مییابد.
- محاسبهی اقتصادی و نقش کارآفرین: بحث ارزش، پول و قیمت به مفهوم حیاتی محاسبهی اقتصادی در اقتصاد بازار منجر میشود. کارآفرینان با تعیین قیمتهای پولی برای عوامل تولید، ابزار محاسبهی اقتصادی را فراهم میآورند. این قیمتها از فرآیند مزایده برای منابع در بازار به دست میآیند. کارآفرینان بر اساس پیشبینی ذهنی خود از ارزشی که مصرفکنندگان برای کالای نهایی قائل خواهند شد، برای منابع (عوامل تولید) قیمت میپردازند. این فرآیند قیمتگذاری و محاسبه توسط کارآفرینان است که امکان تخصیص منابع به سوی پرارزشترین کاربردها را فراهم میآورد. بدون حضور کارآفرینان در این نقش، محاسبهی اقتصادی و در نتیجه علم اقتصاد به معنای امروزی ممکن نخواهد بود.
- کاربرد مفاهیم در تحلیل پدیدهها: مفاهیم ارزش، پول و قیمت سنگ بنای درک پدیدههای اقتصادی پیچیدهتر مانند چرخهی رونق و رکود و پیامدهای مداخالت دولتی هستند.
- در بحث چرخهی رونق و رکود، توضیح داده میشود که چگونه دستکاری در نرخ بهره (قیمت پول/اعتبار) توسط مداخلهی پولی، نشانههای قیمتی (قیمت منابع و بازدهی مورد انتظار) را مخدوش میکند. این امر منجر به سرمایهگذاریهای نابجا (malinvestment) میشود که بر اساس نشانههای قیمت نادرست صورت گرفتهاند، نه بر اساس ارزش واقعی مورد انتظار مصرفکنندگان.
- در بحث مداخالت تنظیمی (مانند تعیین حداقل دستمزد)، نشان داده میشود که چگونه تحمیل قیمتی متفاوت از آنچه بازار تعیین میکرد، پیامدهای «نادیدنی» و ناخواستهای ایجاد میکند. قیمتها (مانند دستمزد) در اقتصاد بازار نقش اطلاعاتی دارند و تغییر اجباری آنها این اطلاعات را تحریف میکند.
به طور خلاصه، فصل ۶ و مفاهیم مرتبط با آن، چارچوبی برای فهم چگونگی ارزشگذاری ذهنی انسانها، نقش پول به عنوان ابزار کلیدی مبادله و محاسبه، و چگونگی شکلگیری قیمتها در یک اقتصاد بازار غیرمتمرکز را فراهم میآورند. این درک برای تحلیل و پیشبینی (هرچند محدود) پیامدهای اقدامات مختلف اقتصادی، از جمله مداخالت، حیاتی است.
فصل 7:محاسبهی اقتصادی
بسیار خوب، بر اساس منابع ارائه شده، فصل ۷ با عنوان “محاسبهی اقتصادی” آغاز میشود و به شرح چگونگی امکانپذیری و اهمیت این مفهوم در یک اقتصاد بازار میپردازد. این فصل بر مبنای مفاهیم پیشین، به خصوص ارزش، پول و قیمت (فصل ۶)، استوار است.
مفاهیم اصلی مطرح شده در این فصل عبارتند از:
- محاسبهی اقتصادی به چه معناست؟ محاسبهی اقتصادی به امکان مقایسهی ارزش نسبی نتایج مختلف کنشهای انسانی اشاره دارد. برای اینکه بتوانیم ارزش نسبی چیزها را بسنجیم و درک کنیم، نیاز به این محاسبه داریم.
- نقش بازار در محاسبهی اقتصادی: بازارهایی که در آنها مبادله صورت میگیرد، به افراد امکان میدهند تا توانمندیهای خاص خود را پرورش دهند (تخصصی شدن). این تخصصی شدن منجر به وابستگی متقابل میشود. در حالی که این وابستگی ممکن است مخاطرهآمیز به نظر برسد، اما در چارچوب بازار و برخلاف فرآیندهای متمرکز، مایهی نگرانی چندانی نیست. بازار یک فرآیند پویا است و نه یک کارخانهی ایستا؛ فراوانی (تعدد تولیدکنندگان) برای مقابله با “ناتمامی” و امکان “پاالیش” (نوآوری و بهبود مستمر از طریق رقابت) ضروری است. آنچه در ابتدا بخشهای تخصصی و یگانهی یک فرآیند نوین بودند، به مرور به کالاها و خدمات سرمایهای استانداردی بدل میشوند که در بازار مبادله میشوند.
- نقش پول و قیمت در محاسبه: حضور پول به عنوان واسطهی مبادلهی عامپذیرفته شده (همانطور که در فصل ۶ بحث شد)، مقایسهی قیمتها را آسان میسازد. قیمتها به جای نسبتهای پیچیده بین همهی کالاها، تنها نسبت هر کالا را با پول بیان میکنند. این قیمتهای پولی هستند که ابزار کلیدی محاسبهی اقتصادی را فراهم میآورند.
- سازوکار قیمتها: قیمتها در بازار از طریق یک “مزایدهی ضمنی” برای کالاهای تولید شده شکل میگیرند. خواست و توان افراد برای خرید یک کالا به قیمتی معین، تقاضا را شکل میدهد. کسی که بالاترین پیشنهاد پولی را میدهد، زودتر کالا را دریافت میکند. هرچه مردم برای کالایی ارزش بیشتری قائل باشند، بهای بازار آن بالاتر میرود. این فرآیند مزایده، قیمتهای بازار منابع (عوامل تولید) را تعیین میکند.
- نقش حیاتی کارآفرین در محاسبهی اقتصادی: این کارآفرینان هستند که با تعیین قیمتهای پولی عوامل تولید، ابزار محاسبهی اقتصادی را ایجاد میکنند. این نقش کارآفرینان از بنیاد مهم است؛ آن چیزی است که علم اقتصاد را امکانپذیر میسازد. بدون حضور کارآفرینان در این نقش، اقتصادورزی (تحلیل و درک اقتصادی) امکانپذیر نخواهد بود. کارآفرینان بر اساس پیشبینی ذهنی خود از ارزشی که مصرفکنندگان برای کالای نهایی قائل خواهند شد، برای منابع قیمت میپردازند. آنها از قیمتهای موجود در بازار برای محاسبات سودآور خود استفاده میکنند و منابع را به سوی پرارزشترین کاربردهایشان هدایت میکنند.
- تمایز محاسبهی اقتصادی و دانش فنی: دانش فنی به ما میگوید چگونه چیزی را بسازیم، اما نمیتواند به ما بگوید که آیا، چه زمان، چگونه، و در کجا باید آن را ساخت یا خیر، یا اینکه آیا منابع باید به ساخت چیز دیگری اختصاص یابد. اینها پرسشهای اقتصادی هستند که بر محاسبهی ارزش نسبی نتایج استوارند. دانش فنی (مانند اینکه میدانیم کدام فلز سختتر است) نمیتواند به ما بگوید کدام گزینه (مثلاً آهن، فولاد، پالادیوم) برای ریل راهآهن بهترین و ارزشمندترین است؛ این بستگی به کاربردهای دیگر فلزات، ارزش آن کاربردها، و میزان دسترسیپذیری هر فلز دارد.
- اهمیت محاسبه برای تخصیص منابع: محاسبهی اقتصادی امکان میدهد تا منابع کمیاب به سوی کاربردهایی هدایت شوند که انتظار میرود بیشترین ارزش را بیافرینند. کارآفرینان با استفاده از قیمتها و محاسبات، منابع گرانقیمت را که نشانهی انتظار بازار برای آفرینش ارزش توسط دیگری است، دوری میکنند و منابع مقرونبهصرفهتر را انتخاب مینمایند.
به طور خلاصه، فصل ۷ توضیح میدهد که چگونه ذهنی بودن ارزش (فصل ۶) و پدیدهی پول و قیمتها، ابزار حیاتی محاسبهی اقتصادی را فراهم میآورد. این محاسبه توسط کارآفرینان صورت میگیرد و امکان تخصصی شدن، افزایش بهرهوری، و هدایت منابع به سوی پرارزشترین کاربردها را در یک اقتصاد بازار فراهم میسازد. این فرآیند بازار یک “نظم برنامهریزی نشده” است که از کنشهای هماهنگ (هرچند فردی) میلیونها نفر ناشی میشود. این درک بنیادین از محاسبهی اقتصادی، پایهای برای تحلیل پدیدههای پیچیدهتر مانند مداخالات دولتی است که میتوانند این فرآیند محاسبه را مختل کنند.
فصل 8:“مداخالِِت پولی
بر اساس منابع ارائه شده و مکالمه قبلی ما درباره ساختار کتاب، فصل ۸ با عنوان “مداخالِِت پولی” آغاز میشود و به بررسی مفهوم و پیامدهای این نوع مداخله، به خصوص چرخهی رونق و رکود اقتصادی میپردازد.
نکات اصلی مطرح شده در این فصل (بر اساس گزیدههای موجود) عبارتند از:
- اقتصاد همواره در حال تغییر و تعدیل است. این تغییرات تصادفی نیستند، بلکه تعدیلهایی در جهت آفرینش ارزش هستند که به دلیل تغییر خواستههای مصرفکنندگان و نوآوریها رخ میدهند. ارزش یک “هدف متحرک” است.
- این فرآیند کلی تعدیل، بستگی به یک نظام قیمتگذاری کارآمد دارد. نظام قیمتگذاری اطلاعات لازم را در اختیار کنشگران اقتصادی قرار میدهد تا بتوانند به صورت عقلانی به تغییرات پاسخ دهند. (این مفهوم بر اساس مباحث فصل هفتم استوار است).
- اگر قیمتها دستکاری شوند و اطلاعات نادرست ارائه دهند، کارآفرینان بر اساس این اطلاعات مخدوش تصمیمگیری خواهند کرد. این امر نه تنها احتمال شکست کارآفرینان را افزایش میدهد، بلکه خطاهایی را در دستگاه تولید وارد میکند.
- نرخ بهره یکی از قیمتهای کلیدی است. نرخ بهره بالا نشاندهنده کمیابی سرمایه است، در حالی که نرخ بازده مورد انتظار بالا (در یک طرح خاص) نشاندهنده انتظار برای آفرینش ارزش بالا است. سرمایهگذاران به سمت طرحهایی با بازده بالاتر جذب میشوند.
- نرخ بهره پایینتر ممکن است به این دلیل باشد که سرمایه بیشتری برای سرمایهگذاری در دسترس است. این اتفاق زمانی میافتد که مردم تصمیم میگیرند کمتر مصرف کنند و بیشتر پسانداز کنند. افزایش پسانداز باعث کاهش تولید کالاهای مصرفی فعلی و افزایش سرمایهگذاری (تولید برای مصرف آینده) میشود. مصرفکنندگان از سرمایهگذاری بیشتر در تولید (که در آینده در دسترس خواهد بود) سود میبرند. نرخ بهره پایینتر اجازه میدهد سرمایه بلااستفاده به کار گرفته شود.
- مشکلی که در فصل ۸ مطرح میشود این است که افزایش قیمتها و سرمایهگذاری در برخی بخشها (مانند تولید هواپیما و آلومینیوم در مثالی که آورده شده) میتواند نه از افزایش واقعی سرمایه در دسترس (پسانداز مردم)، بلکه از نرخ بهرهای که به صورت مصنوعی پایین نگه داشته شده، سرچشمه بگیرد. این نرخ بهره مصنوعی پایین ناشی از خلق پول جدید و بسط اعتبار توسط بانکها است.
- از این رو، کل این چرخش در اقتصاد به سوی تولید کالاهایی که بر اساس سیگنال قیمت دستکاری شده سودآور به نظر میرسند، به منزله سرمایهگذاری نابجاست. این سرمایهگذاریها بر اساس انتظارات نابجا صورت میگیرند.
- این وضعیت منجر به اعوجاج در ساختار اقتصادی میشود. برخی بخشها (مانند صنعت هواپیماسازی، تولید آلومینیوم، و کار معدن مرتبط) دچار سرمایهگذاری بیش از حد (افراطی) میشوند، در حالی که بخشهای دیگر با کمبود سرمایهگذاری مواجه میشوند. صنایعی که سرمایهگذاری افراطی را تجربه میکنند، وارد دوران رونق میشوند.
- در خلال این “حباب اقتصادی”، پدیده “هجوم کارآفرینان” نیز رخ میدهد. افزایش قیمتها باعث میشود افراد بیشتری فرصت کسب سود را ببینند و شغل فعلی خود را ترک کنند. این وضعیت باعث ورود افراد کمتجربه به عرصه سرمایهگذاری میشود که بیشتر مستعد خطا هستند و به سرمایهگذاریهای نابجا دامن میزنند.
- بخشی از متن (که احتمالا به انتهای فصل یا اوایل فصل ۹ مربوط میشود) به خروج کارآفرینان ناموفق از کسبوکار و کاهش تولید و فروش کالاهای مصرفی در پی این رویداد اشاره میکند. این امر سرمایهی تولیدی را برای سرمایهگذاریهای جدید آزاد میکند. افزایش پساندازها نرخ بهره را پایین میآورد. این فرآیند (که به نظر میرسد بخشی از فاز اصلاحی باشد) ظرفیت تولیدی را از تولید برای مصرف حال به سوی تولید برای مصرف آینده تغییر میدهد. کارآفرینان به نشانههای قیمتی پاسخ داده و تولید کمسود را رها میکنند تا نرخ بازده مورد انتظار بالاتری را در تولید برای آینده جستجو کنند. این رفتار با رفتار مصرفکنندگان که کمتر مصرف کرده و بیشتر پسانداز میکنند، همخوانی دارد.
به طور خلاصه، فصل ۸ بر چگونگی ایجاد چرخه رونق و رکود از طریق مداخله پولی متمرکز است. این مداخله با دستکاری نرخ بهره (معمولا پایین نگه داشتن مصنوعی آن از طریق خلق پول)، سیگنالهای قیمتی را مختل کرده و منجر به سرمایهگذاریهای نابجا و بیش از حد در برخی بخشها (رونق) میشود. این وضعیت ناپایدار است و پیامدهای منفی برای تخصیص منابع دارد.
فصل 9:مداخلهی تنظیمگرانه
بر اساس منابع ارائه شده و مکالمه قبلی ما، فصل ۹ از کتاب با عنوان “مداخلهی تنظیمگرانه” آغاز میشود و در صفحه ۱۳۰ قرار دارد.
نکات اصلی مطرح شده در این فصل عبارتند از:
- مداخلههای تنظیمگرانه (Regulatory Interventions) یا بر تولیدکنندگان تحمیل میشوند یا رفتار مصرفکنندگان را هدف قرار میدهند.
- هدف اصلی این مداخلهها تغییر در ساختار تولید اقتصاد است.
- ساختار تولید معمولاً توسط کارآفرینان تعیین میشود، کسانی که در پی کسب سود از طریق تأمین خواستههای مصرفکنندگان هستند. برای اینکه مقررات تأثیری پایدار داشته باشند، باید بر رفتار کارآفرینان اثر گذاشته و تعیین کنند که کدام طرحهای تولیدی اجرا شوند.
- برای تحلیل تأثیرات تنظیمگریها، کتاب سه مفهوم را معرفی میکند: “آنچه دیدنیست”، “آنچه نادیدنیست” و “آنچه ناشناخته باقی میماند”.
- آنچه دیدنیست: به اثرات قابل مشاهده و اندازهگیری اشاره دارد که آشکار هستند. با این حال، تمرکز صرف بر این دادههای ظاهری میتواند منجر به نتیجهگیریهای شتابزده و اشتباه شود.
- آنچه نادیدنیست: به اثرات فوری اما کمتر آشکار اشاره دارد که مستقیماً دیده یا اندازهگیری نمیشوند.
- آنچه ناشناخته باقی میماند: به اثرات بلندمدت و وضعیت فرضی خلاف واقع (Counterfactual) اشاره دارد؛ یعنی آنچه اگر مداخله رخ نمیداد، اتفاق میافتاد.
- برای توضیح این مفاهیم، مثال قانون حداقل دستمزد آورده شده است.
- این قانون به صورت جادویی دستمزدها را بالا نمیبرد، بلکه کارفرمایان را وادار میکند تا به کسی کمتر از مبلغ تعیین شده دستمزد ندهند.
- مثال کارفرمایی با سه کارگر که به ترتیب ۷، ۱۰ و ۱۶ دلار در ساعت دستمزد میگیرند (بسته به ارزشآفرینیشان). کارگر ۷ دلاری کارآموز است.
- با وضع حداقل دستمزد ۱۴ دلاری:
- آنچه دیدنیست: کارگر ۷ دلاری شغل خود را از دست میدهد زیرا ارزشآفرینیاش حداقل دستمزد را توجیه نمیکند. دستمزد کارگر ۱۰ دلاری به ۱۴ دلار افزایش مییابد. دستمزد کارگر ۱۶ دلاری ممکن است ثابت بماند یا افزایش یابد. متوسط دستمزد پرداختی توسط کارفرما ممکن است افزایش یابد (مثلاً از ۱۱ دلار به ۱۵ دلار برای دو کارگر باقیمانده).
- آنچه نادیدنیست: مجموع دستمزد پرداختی توسط کارفرما ممکن است کاهش یابد (مثلاً از ۳۳ دلار به ۳۰ دلار برای دو کارگر به جای سه کارگر). کارگر اخراج شده دیگر دستمزدی دریافت نمیکند. ممکن است کارگران باقیمانده سختتر کار کنند تا دستمزد بالاتر خود را توجیه کنند.
- آنچه ناشناخته باقی میماند: چه اتفاقی اگر قانون حداقل دستمزد وضع نمیشد، رخ میداد. در آن صورت، هر سه کارگر به کار خود ادامه میدادند. کارگر کارآموز با کسب تجربه و افزایش بهرهوری، به مرور زمان دستمزدش افزایش مییافت (مثلاً ابتدا به ۸ و سپس به ۱۰ دلار). این افزایش دستمزد بر اساس افزایش واقعی ارزشآفرینی او صورت میگرفت. این افزایش بهرهوری ممکن بود منجر به افزایش دستمزد کارگران دیگر نیز شود. در نهایت، مجموع دستمزد پرداختی (و تولید کل) در بلندمدت بدون مداخله بیشتر افزایش مییافت (مثلاً به ۳۹ دلار). قانون حداقل دستمزد مانع این روند طبیعی افزایش دستمزد بر اساس بهرهوری میشود و کارگر کمبهرهور را از بازار کار خارج میکند.
- کتاب تأکید میکند که درک فرآیند بازار ضروری است تا بتوانیم تأثیر واقعی مقررات را درک کنیم. بدون این درک، سیاستهای مداخلهگرانه نه تنها بیاثر، بلکه احتمالاً ویرانگر خواهند بود. سواد اقتصادی پادزهری در برابر سیاستهای مخرب است.
جملات مهم: شیوهی اندیشیدن به اقتصاد
در ادامه، مهمترین نکات بر اساس گزیدههای ارائه شده آورده شدهاند:
دربارهی شیوهی اندیشیدن به اقتصاد و مسئلهی اقتصادی:
- تولید مسئلهای پیچیده است و صرفاً در دسترس بودن منابع کافی نیست.
- رابطهی ثابتی میان درونداد و برونداد در تولید وجود ندارد.
- با نوآوری، از هر درونداد برونداد بیشتری به دست میآوریم، یعنی بهرهورتر میشویم.
- ارزش خودبهخودی نیست؛ میتوان منابع گرانبها را به کار گرفت و چیزی تقریباً بیارزش تولید کرد.
- ارزش بروندادها، نه صرفاً کمیت آنها، اهمیت دارد و با بهرهوری آشکارتر میشود.
- وظیفه اقتصاددان کشف فرآیندهای زیربنایی است که پدیدههای اقتصادی قابل مشاهده را به وجود میآورند.
- علم اقتصاد چارچوبی برای چگونه اندیشیدن و استدلال دربارهی اقتصاد است.
- نظریهی اقتصادی باید بر اصول استوار و مفروضات قابل اتکا بنا شده باشد.
- برای اینکه نظریهای چگونگی کارکرد جهان را تبیین کند، باید هم سازگاری درونی داشته باشد و هم بر مفروضات درست استوار باشد.
دربارهی کنش انسانی، ارزش و مبادله:
- علم اقتصاد به چرایی ارزشگذاری آدمیان بر چیزها میکاود.
- رؤیاها و پندارها تنها هنگامی در ساحت اقتصاد معنا مییابند که موضوع کنش قرار گیرند.
- ما کنش میکنیم زیرا باور داریم وضعیتمان را بهتر میسازد.
- کنشگران چیزهایی را میخواهند که ندارند، اما میپندارند با برگزیدن کنشی که باور دارند وضعیتشان را بهبود میبخشد، میتوانند آنها را به دست بیاورند.
- کنش پیونددهندهی ارزشگذاریهای ذهنی ما با چیزهایی است که بیرون از ذهن ما وجود دارند.
- درک کنش به عنوان نقطهی آغاز استدلال اقتصادی، حقیقت ذهنی بودن ارزش را به مشکلی در فهم پدیدههای اقتصادی تبدیل نمیکند.
- ما نیاز نداریم بدانیم مردم چه چیز را و چرا ارزشمند میدانند، تنها باید بدانیم که آنها ارزشگذاری میکنند و بر اساس آن کنش انجام میدهند.
- ارزش امری ذهنی و شخصی است و نمیتوان آن را مستقیماً سنجید یا بین افراد مقایسه کرد.
- خشنودی یا ناآسودگی حاصل از یک عمل واحد یا مقیاس دقیق ندارد.
- مبادله هنگامی صورت میگیرد که هر دو طرف، مبادله را “ارزنده” میپندارند.
- قیمتی که میپردازند از ارزش آنچه در مقابل دریافت میکنند، بیشتر نخواهد بود.
- میتوان عوامل بیشتری را به یک مبادله افزود تا دید چگونه نتیجه را تغییر میدهند، به شرطی که هستهی اصلی مبادله را درک کنیم.
دربارهی پول، قیمت و محاسبهی اقتصادی:
- حضور پول و قیمتها معمولاً بدیهی انگاشته میشود.
- پندار اینکه پول معیار ارزش است، نادرست است؛ ارزش امری ذهنی است.
- پول واسطهی مبادلهای است که به طور عام به کار میرود و برای ما ارزشمند است زیرا این کارکرد را فراهم میآورد.
- ارزش پول در انتظار ما برای استفاده از آن در جهت خرید چیزی که میخواهیم نهفته است.
- پول کار میکند زیرا ما آن را به این عنوان میشناسیم و در مبادله میپذیریم.
- پول قدرت خرید دارد.
- منگر نشان داد چگونه اقتصاد مبتنی بر مبادلهی پایاپای میتواند به اقتصاد پولی گذر کند، بدون نیاز به برنامهریز مرکزی یا دستور حکومتی؛ پول خودش پدیدار میشود.
- اهمیت پول این است که مردم واداشته نمیشوند برای دستیابی به آنچه میخواهند، کاالهایی را تولید کنند که دیگران در ازای آن، کالای مورد نیازشان را بپذیرند.
- وجود پول، خرید و فروش مردم را از قید کالاهای خاص میرهاند؛ پول، قدرت خرید ارزش مبادلهای کالاها را فراگیر میسازد.
- جدایی مبادله از تولید به این معناست که میتوانیم قدرت خرید بهدستآمده را در راه آنچه برایمان ارزشمندترین است استفاده کنیم.
- پول این امکان را فراهم میکند که در پی ارزشمندترین خواستههایی باشیم که در نظام مبادلات پایاپای هرگز در دسترس نمیبود.
- پول، مقایسهی قیمتها را آسان میسازد؛ قیمت همهی کالاها به نسبت پول بیان میشود.
- در اقتصاد مبادلات پایاپای، قیمتها به صورت نسبتهای پیچیده بیان میشوند.
- پول به یک مزایدهی ضمنی برای کالاهای تولیدشده میانجامد؛ خواست و توان ما برای خرید کالا به قیمتی معین، تقاضای ما را شکل میدهد.
- بالاترین پیشنهاددهنده، نخستین در دریافت کالاست.
- هر چه مردم برای کالایی ارزش بیشتری قائل باشند، بهای بازار آن بالاتر میرود و هر چه از آن کالا بیشتر به فروش رسد، بهای بازار آن کاهش میرود.
- اکثر پولهای امروزی ارزهای انحصاری ملی هستند که توسط بانک مرکزی دولت صادر میشوند و هیچ پشتوانهای ندارند.
- این چرخش احوال میتواند ناشی از تلاش دولت برای حل معضل هجوم بانکی و خواست آن برای بهرهبرداری از قدرت انتشار پول باشد.
- دانش فنی نمیتواند به ما بگوید که از میان گزینهها، کدامیک بهترین و ارزشمندترین است؛ پاسخ مستلزم محاسبهی ارزش نسبی نتایج است.
- پرسشهایی نظیر اینکه چه زمان، چگونه، کجا و آیا اصلاً باید چیزی ساخت یا منابع را به چیز دیگری اختصاص داد، پرسشهای اقتصادی هستند که بر محاسبهی ما از ارزش نسبی نتایج استوارند.
- بازارها به مردم مجال میدهند تا توانمندیهای خاص خویش را پرورش دهند و از صرفههای مقیاس برای افزایش کلیت برونداد بهره گیرند.
- تخصصی شدن، یا متمرکز ساختن زمان و تلاش بر مجموعهای محدودتر از فعالیتهای تولیدی، دو پیامد عمده دارد: افزایش بهرهوری و ایجاد وابستگی متقابل.
- وقتی به تخصص روی میآوریم، به دیگران وابسته میشویم تا سهم خویش را در فرآیند تولید به انجام رسانند، و آنها نیز به ما وابسته میشوند.
- تقسیم کار پیدرپی در فرآیند تولید، وابستگی متقابل پدید میآورد؛ اگر یک جزء از کار انجام نشود، تولید متوقف میشود.
- جامعهی امروز بدون تخصصی شدن و تقسیم کار قابل پشتیبانی نیست.
- رفاه نوین ما ثمرهی تقسیم کار و سرمایه است که پیوسته از رهگذر نوآوری و رقابت بهبود مییابد.
- وابستگی متقابل در بازارها، برخلاف فرآیندهای متمرکز، چندان مایهی نگرانی نیست.
- فراوانی (تولیدکنندگان متعدد) در بازار اهمیت دارد زیرا فرآیند پویاست و یک بنگاه برای همهی فرآیندهای تخصصی کافی نیست.
- فرآیندهای تخصصی مخاطرهآمیز هستند و هر جزء تخصصیشان میتواند موجب شکست شود.
- نوآوریها و فرآیندهای تولیدی هرگز از آغاز کامل نیستند بلکه پالایش میشوند؛ کارآفرینان راههای بهبود کارکرد را از رهگذر رقابت درمییابند.
- محاسبهی پولی از آن رو ممکن است که هم هزینه و هم منفعت به پول بیان میشوند؛ میتوان آنها را مقایسه کرد و نتیجهای را محاسبه نمود.
- محاسبهی پولی، اقتصادورز را بر بهترین پایهی نظر دربارهی ارزش در سطح بازار یاری میدهد.
- کارآفرینان پیوسته برای منابع مزایده میکنند و دربارهی هزینهها تصمیم میگیرند؛ این گزینشها بر پایهی پیشبینی ارزش نهایی استوار است.
- فرآیند مزایده، منابع را به سوی جایگاههایی که انتظار میرود ارزشمندترین باشند هدایت میکند.
- این فرآیند همچنین قیمتهای بازار منابع را تعیین میکند.
- کارآفرینان برای پرهیز از زیانهای خود به کارگیری منابع بیش از حد گرانقیمت را دور میزنند.
دربارهی تولید، سرمایه و کارآفرینی:
- اقتصاد فرایند است، نه کارخانه.
- اقتصاد فراتر از تولید کالایی است که بر روی قفسهی فروشگاه میبینیم؛ تولید آن کالا به دلیل وجود فرآیندها و تولیدات دیگر امکانپذیر شده است.
- اقتصاد همانا مجموعهی این عوامل است که دستدردست یکدیگر کار میکنند.
- آنچه محرک این فرآیند است، نه خلق کالاها، بلکه خلق ارزش برای شما به عنوان مصرفکننده است.
- در سراسر گسترهی اقتصاد، بنگاهها با یکدیگر در کشاکش پیوستهاند تا با تولید و عرضهی کالاها، بیشترین ارزش را پدید آورند.
- امید کارآفرینان به فراهم آوردن کالاهایی ارزشمند برای مصرفکنندگان، به طور غیرمستقیم هماهنگکنندهی کار بنگاهها و چگونگی انجام آن است.
- رقابت فراتر از کسبوکارها و تولیداتی است که در برابر دیدگان ما جلوهگر میشود؛ بنگاهها نه تنها با کسبوکارهای موجود، بلکه با بنگاههایی که هنوز پا به عرصهی وجود ننهادهاند نیز در کشاکشاند.
- بنگاههای موجود برآیند چنین رقابتیاند که در کشاکشند.
- بنگاهها باید از کسبوکارهایی که هنوز پا نگرفتهاند یا در حال توسعهی محصولات خویشاند نیز پیش افتند.
- این شامل بنگاههایی میشود که کالاهایی تولید کنند که هنوز به وجود نیامده و چه بسا هنوز در خیال نیز نگنجیدهاند، لیکن به صورت بالقوه میتوانند برای مصرفکنندگان ارزشی فراتر از کالاهای موجود فراهم آورند.
- پدیدهی “تخریب خلاق” جوهر توسعهی اقتصادی را در خود نهفته دارد: تولید قدیمی و کمارزشآفرین جای خود را به تولید نوین و بیشارزشآفرین میسپارد.
- فرآیند تولید از عملیاتی تشکیل مییابد که از دروندادهایی مشخص، بروندادهایی معین پدید میآورد.
- کارخانه بروندادها را به طور کلی تولید نمیکند؛ دستگاه تولید، ساحری شگفتانگیز نیست.
- پیش از آنکه ارزش محصول آشکار گردد، نیازمند گونهای سرمایهگذاری است.
- این ارزش در نهایت به دست مصرفکنندگان و در هنگام بهرهگیری از کالاها تجربه میشود.
- انتظار ارزش است که بهایی را که مصرفکنندگان مایل به پرداخت آن هستند، معین میسازد.
- تنها زمانی کالاها تولید میشوند که در نظرگاه مصرفکننده، برآوردهسازی خواستهها به درجهای بیشتر از آنچه از دیگر کالاهای در دسترس انتظار دارد، صورت پذیرد.
- سرمایهگذاری (مانند صرف زمان و تلاش در پخت نان) ارزش فزونی مییابد نه صرفاً از آن رو که نان به دست میآوریم، بلکه از آن جهت که توان نان پختن را به ما میبخشد.
- ارزش مورد انتظار است که هزینهها را توجیه میکند؛ اگر انتظار داشته باشیم چیزی ارزشی بالا داشته باشد، آنگاه میتوان استفاده از منابع برای تولیدش را توجیه کرد.
- هزینهها بر اساس ارزش مورد انتظار چیزی که در حال تولید است، انتخاب میشوند.
- کالای ممتاز گرانقیمت است، نه از آن رو که در تولیدش از مواد کمیاب استفاده شده، بلکه از آن رو که از این مواد استفاده شده چون این کالاها گرانقیمت به فروش میرسند.
- این ارزش است که هزینه را تعیین میکند، نه برعکس.
- منابعی که در پخت نان مساهمت دارند، از آن رو ارزشمند میشوند که در تجربهی مصرفکنندگان نقش دارند.
- مصرفکنندگان محصول نهایی را ارج مینهند، نه آنچه در ساخت آن به کار رفته است.
- سرمایه برای افزایش بهرهوری افزوده میشود اما خود در جریان تولید کالاهای مصرفی از میان میرود (فرسوده میشود).
- برای آنکه سرمایه سودمند باقی بماند، تمام ساختار سرمایه نیازمند سرمایهگذاریهای مستمر است.
- تمام این کوششها که مواد، ابزارآلات و جز آن را میآفریند، سرمایهگذاریهایی در سرمایه است که تولید را ارتقاء میبخشد.
- این سرمایهها در مجموع در یک ساختار تولید آرایش یافتهاند که سراسر اقتصاد را در بر میگیرد.
- آفرینش سرمایهی جدید یا تغییر در کاربرد سرمایهی موجود به دست کارآفرینان انجام میپذیرد.
- کارآفرینان در کار آفرینیدن آیندهی ما هستند؛ آنها با آفرینش کالاهای نو یا پالایش و بهبود تولید این کار را انجام میدهند.
- هدف کارآفرینان آفریدن ارزش بیشتر برای مصرفکنندگان است.
- اگر کارآفرینان در این امر کامیاب شوند، برایشان سود حاصل میشود.
- کارآفرینان بر پایهی آنچه در خیال خویش از ارزشگذاری مصرفکنندگان میپندارند، در تولید سرمایهگذاری میکنند.
- کارآفرین با پالایش و تنظیم ساختار سرمایهای اقتصاد، کلیت مسیر عمل تولید را هدایت میکند.
- کارآفرین با برپاداشتن توان تولید و تعیین آنچه میتواند و باید تولید شود، پیشبرندهی فرآیند بازار است.
- همهی کالاهایی که تولید میشوند و در دسترس ما قرار میگیرند، برآمده از کوششهای کارآفرینانه و پذیرش عدم قطعیت هستند.
- پیشبینی آینده کاری بس دشوار است، اما این همان چیزی است که کارآفرینان در پی آنند.
- کارآفرینان در راه آفرینش آینده سرمایهگذاری میکنند به این امید که مصرفکنندگان آنچه را ایشان خلق میکنند، ارزشمند یابند.
- کارآفرینان در حالی سرمایهگذاری میکنند که با چشماندازهای دیگر کارآفرینان در رقابتاند.
- میزان شکست در کارآفرینی بسیار بالاست.
- کارآفرینان نمیتوانند مصرفکنندگان را به خرید چیزی وادار کنند، تنها میتوانند کالاهایی تولید کنند که مصرفکنندگان خودشان انتخاب کنند.
- مصرفکنندگان همواره از میان کالاهای عرضهشده دست به گزینش میزنند و کمیت خویش را اعمال میکنند.
- بیارج شمردن کارآفرینان ناموفق خطاست؛ آنها با آشکار ساختن اطلاعاتی دربارهی آنچه کارگر نمیافتد، خدمت گرانبهایی به اقتصاد عرضه داشتهاند.
- چون کارآفرینان شکست میخورند، منابعی که در آن سرمایهگذاری کردهاند، در دسترس دیگر کارآفرینان قرار میگیرد.
- این پویایی کارآفرینانه نوعی “تقسیم کار فکری” میآفریند که در آن بهترینها اندیشههای خود را میآزمایند و مصرفکنندگان را منتفع میسازند.
- فرآیند بازار بسیار فراتر از آن است که در هر لحظه به صورت ایستا مشاهده شود.
- بنگاههایی که امروز موجودند، ثمرهی فرآیند گزینش بازار میباشند؛ آنها در مزایدهی کارآفرینانه برای منابع “پیروز” گشتهاند.
- اگر اقتصاد را تحلیل کنیم و تنها بر بنگاههای موجود تمرکز کنیم، بخش اعظم فرآیند را از نظر دور داشتهایم.
- برداشت نادرست از فرآیند بازار در مقام صرف مدیریت تولید، خطایی بنیادین است.
- مدیریت دربارهی بیشینهسازي برونداد فرآیند تولید است، در حالی که کارآفرینی مسئلهای کاملاً متفاوت است.
دربارهی مداخالت پولی و چرخهی رونق و رکود:
- تغییرات مداوم اقتصاد، تعدیلهایی در جهت آفرینش ارزش است، چرا که خواستههای مصرفکنندگان دگرگون میشود و نوآوری فرصتهای تازه پدید میآورد.
- این فرآیند کلی (تعدیلها) به نظام قیمتگذاری کارآمد وابسته است که اطلاعات لازم را در اختیار کنشگران اقتصادی میگذارد.
- اگر قیمتها دستکاری شوند و اطلاعات نادرست ارائه دهند، کارآفرینان بر پایهی این اطلاعات مخدوش تصمیم خواهند گرفت.
- این امر احتمال شکست کارآفرینان را افزایش داده و خطاهایی را در دستگاه تولید وارد میکند.
- کاهش هزینهها و افزایش ارزشآفرینی هر دو میتوانند به افزایش نرخ بازدهی بینجامند.
- وقتی نرخ بهره پایین است (به دلیل بسط اعتبار)، پروژههایی با بازده مورد انتظار پایینتر نسبت به قبل سودآور به نظر میرسند [اشاره به مثال هواپیمایی و چمنزنی در 68, 69].
- نرخ بهرهی پایین، نشانهای نادرست از فراوانی سرمایه به کارآفرینان میدهد.
- بسط اعتبار، و نه دسترسیپذیری واقعی سرمایه، نرخ بهره را به سطحی پایین میآورد که بازتابدهندهی دسترسیپذیری واقعی منابع نیست.
- این امر باعث میشود کارآفرینان در محاسبات خود دچار خطای چشمگیر شوند و به پروژههایی سرمایهگذاری کنند که ناپایدار هستند.
- چرخهی رونق و رکود (چرخهی تجاری) پدیدهی منحصربهفردی است که در آن مجموعهای گسترده و همزمان از خطاهای کارآفرینانه ظاهر میشود.
- این خطاهای همزمان ناشی از سیگنال قیمتی مخدوشی است که بسط اعتبار (پول جدید) ایجاد میکند.
- در دورهی “رونق” مصنوعی، قیمت داراییها بالا میرود و سرمایهگذاریها افزایش مییابد.
- رونق اقتصادی کسانی را به میدان سرمایهگذاری میکشاند که در شرایط عادی وارد نمیشدند (کارآفرینان کمتجربه)؛ این گروه بیشتر مستعد خطا هستند.
- در نهایت، کارآفرینان درمییابند که محاسباتشان نادرست بوده و سرمایهگذاریهایشان سودآور نیست.
- این نقطه عطف است و منجر به رها کردن پروژهها میشود.
- انبوه سرمایهگذاریهای ورشکسته و مشاغل از دست رفته، همان “رکود” است.
- رکود پدیدهای مجزا نیست، بلکه از پیش در دل رونق جای گرفته است؛ رونقی که سرمایهگذاریهایش ناپایدار است.
- سرمایهگذاریهای نابجایی که موجب رونق میشوند باید واسازی شوند تا اقتصاد به مسیر درست بازگردد.
- رونق سرابی بیش نیست؛ رونق رشد اقتصادی واقعی نیست.
- کارآفرینان سرمایهگذاریهایی کردند که نه بر پایهی انتظارات واقعی معطوف به ارزش، بلکه به واسطهی نشانهای مخدوش از دسترسیپذیری سرمایه بود.
دربارهی مداخلهی تنظیمگرانه:
- مداخلههای تنظیمگرانه یا بر تولیدکنندگان تحمیل میشوند یا رفتار مصرفکنندگان را هدف قرار میدهند.
- در هر دو حالت، نتیجه تغییر در ساختار تولید اقتصاد خواهد بود.
- ساختار تولید به وسیلهی کارآفرینانی تعیین میشود که در پی کسب سود از تأمین خواستههای مصرفکنندگان هستند.
- برای اینکه مقررات تأثیری ماندگار بگذارند، لازم است که بر رفتار کارآفرینان اثرگذار باشند و تعیین کنند که کدام طرحهای تولیدی اجرا شوند.
- برای درک تأثیرات تنظیمگریها، باید نتایج قابل مشاهده (آنچه دیدنی است)، آنچه به واسطهی آن رخ نداده است (وضعیت فرضی خلاف واقع یا آنچه نادیدنی است)، و اثرات بلندمدت (آنچه ناشناخته باقی میماند) را در نظر گرفت.
- “آنچه دیدنی است” نقطهی آغاز تحلیل تأثیرات تنظیمگریهاست؛ آنچه دیده و اندازهگیری میشود و آشکار است.
- مطالعهی صرف “آنچه دیدنی است” ممکن است ما را به اشتباهات و نتیجهگیریهای ناپخته سوق دهد.
- “آنچه نادیدنی است” به “سوی دیگر داستان” اشاره دارد؛ آنچه در غیر این صورت (بدون مداخله) میتوانست رخ دهد.
- آنچه نادیدنی است، هزینهی هر کنش یا انتخاب را در بر دارد؛ امکانهایی که با یک انتخاب از دست میدهیم.
- “آنچه ناشناخته باقی میماند” به اثرات بلندمدت و فرضی خلاف واقع اشاره دارد.
- مثال قانون حداقل دستمزد: این قانون کارفرمایان را وامیدارد تا به کسی کمتر از مبلغ تعیینشده دستمزد ندهند.
- آنچه دیدنی است (در مثال حداقل دستمزد): افزایش متوسط دستمزد پرداختی توسط کارفرما (مثلاً از ۱۱ دلار به ۱۵ دلار). این بهبودی آشکار به نظر میرسد.
- آنچه نادیدنی است (در مثال حداقل دستمزد): کاهش مجموع دستمزد پرداختی توسط کارفرما (مثلاً از ۳۳ دلار به ۳۰ دلار)، بیکار شدن کارگر کمبهرهور، افزایش فشار کاری بر کارگران باقیمانده.
- آنچه ناشناخته باقی میماند (در مثال حداقل دستمزد): آنچه اگر قانون وضع نمیشد، رخ میداد؛ کارگر کارآموز دستمزدش به مرور بر اساس افزایش بهرهوری بالا میرفت، دستمزد کارگران دیگر نیز افزایش مییافت، مجموع دستمزد پرداختی و تولید کلی در بلندمدت بیشتر افزایش مییافت.
- آنچه ناشناخته باقی میماند، همهی آن فرصتهای ارزشمندی است که به خاطر تنظیمگریها هرگز پدیدار نمیشود: ارزش کالاهایی که ممکن بود تولید شود، مسیر شغلی کارآموز، تقاضای کارگران برای کالاها.
- اقتصاد در مسیری با ارزش کلی پایینتر قرار میگیرد، به این معنا که آنچه از دست میرود تمام چیزی است که میتوانست در آن مسیر جای بگیرد.
- علم اقتصاد نمیتواند به پرسش “آیا وضع مقررات ارزشمند بود؟” پاسخ دهد، چون این یک ارزشداوری است.
- اما علم اقتصاد میتواند نتیجهی تنظیمگریها را شناسایی کند و نشان دهد آیا مقررات به وعدهی خود عمل کردهاند یا خیر. (مثال افزایش دستمزد یک کارگر به بهای برکناری دیگری).
- قوانین اقتصادی همیشه برقرارند و باید در تحلیلها در نظر گرفته شوند.
- نتیجهی یک مداخله همیشه کاملاً مطابق با قوانین اقتصادی است، اما وابسته به تغییر در شرایط است.
- اگر ما اقتصاد بازار را درک نکنیم، نمیتوانیم تأثیر این مقررات را بفهمیم.
- بدون درک فرآیند بازار، سیاستهای مداخلهگرانه نه تنها بیاثر، بلکه به احتمال زیاد ویرانگر خواهند بود.
- سواد اقتصادی پادزهری در برابر سیاستهای مخرب است. سواد اقتصادی فراتر از چیزی است که حقیقتاً درک شده است، زیرا به ما امکان میدهد پنجرهای به شناخت جهان بگشاید.
این نکات مهمترین مفاهیمی هستند که در گزیدههای ارائه شده از کتاب پوشش داده شدهاند. امیدوارم این جمعبندی به فهم شما از این بخشها کمک کند. لطفاً توجه داشته باشید که این لیست جایگزین مطالعهی کل کتاب نیست و تنها بر اساس منابع محدود در دسترس تهیه شده است.
30 سوال مهم و کاربردی
- علم اقتصاد چیست؟ علم اقتصاد رشتهای شورانگیز است که به دنبال آشکار کردن سازوکار جهان است. این علم نشان میدهد که در کار جهان نظمی طبیعی وجود دارد. وظیفهی علم اقتصاد توسعه چارچوبی برای اندیشیدن و استدلال دربارهی اقتصاد است.
- آیا قوانین اقتصادی تغییرپذیرند؟ خیر، «قوانینی» وجود دارد که اقتصاد بر پایهی آنها کار میکند و این قوانین تغییرناپذیرند. نمیتوانیم به دلخواه در اقتصاد دست ببریم یا آن را به شیوهای که با طبیعتش ناسازگار است به کار واداریم.
- هدف یک اقتصاددان چیست؟ وظیفهی اقتصاددان نه پیشبینی جزئیات آینده، بلکه کشف فرایندهای زیربنایی است که بروندادهای اقتصادی قابل مشاهده را پدید میآورند. اقتصاددان چارچوبی برای پرورش نحوهی اندیشیدن و استدلال دربارهی اقتصاد فراهم میآورد.
- مسئله اقتصادی چیست؟ تولید مسئلهای پیچیده است و صرفاً در دسترس بودن منابع نیست. رابطهی ثابتی میان درونداد و برونداد وجود ندارد. حتی با نوآوری میتوان از هر درونداد برونداد بیشتری به دست آورد، که بهرهوری را افزایش میدهد. ارزش هرگز خودبهخودی نیست.
- ارزش در اقتصاد چگونه فهمیده میشود؟ ارزش امری ذهنی است. ما نیاز نداریم بدانیم مردم چه چیز را و چرا ارزشمند میدانند، تنها باید بدانیم که آنها ارزشگذاری میکنند و بر اساس آن به انجام کنش میپردازند. ارزش هیچ واحد استانداردی ندارد و نمیتوان میزان رضایتخاطر را سنجید. نمیتوان ارزشهای ذهنی افراد گوناگون را با یکدیگر سنجید.
- روششناسی علم اقتصاد چگونه است؟ علم اقتصاد به لحاظ روششناختی فردگراست. درک تأثیر نهادهایی چون بنگاههای اقتصادی، گروهها و حکومتها ممکن نیست مگر آنکه بپذیریم افراد هستند که به انجام کنش دست میزنند. نظریه بر مشاهده مقدم است و توان درک آنچه میبینیم را به ما میبخشد.
- نقطهی آغاز استدلال اقتصادی چیست؟ نقطهی آغاز استدلال اقتصادی درک کنش انسانی به عنوان تلاشی هدفمند برای دستیابی به مقصودی است که انتظار داریم ارزشمندتر باشد. کنش پیونددهندهی ارزشگذاریهای ذهنی ما با چیزهایی است که بیرون از ذهن ما وجود دارند.
- معنای مبادله چیست؟ معنای مبادله با بهکارگیری منطق در استدلال اقتصادی یافت میشود. مشاهده صرف برای درک معنای مبادله کافی نیست. مردم مبادله میکنند تا وضع بهتری پیدا کنند، یعنی برای مردم ارزش داد و ستد میکنند.
- چگونه میتوانیم تأثیر عوامل مختلف بر مبادله را درک کنیم؟ میتوانیم عوامل بیشتری را بیفزاییم تا ببینیم چگونه نتیجه را تغییر میدهند و چگونه با مبادله ارتباط مییابند. این کار را گام به گام انجام میدهیم، از هستهی اصلی مبادله آغاز کرده و سپس عوامل اضافی را میافزاییم.
- آیا برای انجام مبادله، دانستن ارزشگذاری دقیق شخصی طرفین ضروری است؟ ما نیاز به دانستن ارزشگذاری واقعی طرفین مبادله نداریم. آنچه اهمیت دارد این است که هر دو، مبادله را “ارزنده” میپندارند. قیمتی که میپردازند از ارزش آنچه در مقابل دریافت میکنند، بیشتر نخواهد بود.
- قیمت چیست و چگونه تعیین میشود؟ قیمتها نسبتهای مبادلهاند. این نسبتها بر پایهی رتبهبندی کالاهای مختلف از سوی مردمان تعیین میشوند، نه از سر تصادف. قیمت در نهایت به دست میآید.
- روِش گام به گام در علم اقتصاد چیست؟ تقریباً تمام اطلاعات مهم در اقتصاد بر پایهی فهم پیشین ما از کنش انسانی استوار است، نه مشاهده. ما باید منطق کنش را که موجب تفاوت میان مشاهدات شدهاند را درک کنیم. ضروری است که اقتصاد را همچون یک فرایند ببینیم و منطق آن را گام به گام طی کنیم.
- چرا مشاهدهی صرف برای درک فرایندهای اقتصادی کافی نیست؟ دادههای قابل مشاهده معنایی ندارند. نمیتوانیم دو مشاهده انجام دهیم و وانمود کنیم که فرایندهایی یافتهایم. نظریه چارچوبی برای فهم مشاهدات ما فراهم میآورد.
- تفاوت نظریه در علوم اجتماعی و طبیعی چیست؟ نظریه در علوم اجتماعی جایگاه و معنایی ویژه دارد که با کاربرد آن در علوم طبیعی متفاوت است. نظریه بر مشاهده مقدم است و توان درک آنچه میبینیم را به ما میبخشد. نظریه در علوم اجتماعی گسترهی محدودتری نسبت به علوم طبیعی دارد، اما معیار بالاتری را برآورده میسازد: حقیقت است.
- چرا اقتصاد را باید فرایند دانست، نه کارخانه؟ برای درک هر آنچه در اطراف خود میبینیم، باید درک کنیم که اقتصاد نه یک وضعیت ایستا، بلکه یک فرایند است. نگریستن به تصویری ایستا از اقتصاد، اطلاعات بسیار اندکی از چگونگی کارکرد آن میدهد و میتواند گمراه کند. اقتصاد مجموعهای از عوامل است که دستدردست یکدیگر کار میکنند.
- چه چیزی فرآیند بازار را به حرکت درمیآورد؟ آنچه محرک این فرآیند است، نه خلق کالاها، بلکه خلق ارزش برای شما به عنوان مصرفکننده است. نیروی محرکهی فرایند بازار، کارآفرینی است. کارآفرینان میکوشند ارزش نوینی بیافرینند و تکامل تولید را در درازمدت پیش ببرند.
- رقابت در اقتصاد چگونه تعریف میشود؟ رقابت فراتر از کسبوکارها و تولیداتی است که در برابر دیدگان ما جلوه میشود. بنگاهها هم به طریق مستقیم و هم غیر مستقیم برای خرید نهادههای مشابه و فروش به مشتریان مشابه با هم به رقابت برمیخیزند. بنگاهها نه تنها با کسبوکارهای موجود، بلکه با بنگاههایی که هنوز پا به عرصهی وجود ننهادهاند نیز در کشاکشاند.
- مفهوم “تخریب خالق” چیست؟ تخریب خالق جوهر توسعهی اقتصادی را در خود نهفته دارد. تولید قدیمی و کمارزشآفرین جای خود را به تولید نوین و بیشارزشآفرین میسپارد. مثال آن جایگزینی درشکهها با خودروهاست که ارزش افزونتری فراهم میآوردند.
- تولید در اقتصاد همواره با چه چیزی همراه است؟ تولید همواره در پردهی ابهام است. نمیتوان گفت کدام محصولات به میدان تولید خواهند آمد و از این هم کمتر میتوان دانست کدامین از آنها کامیاب خواهند گشت. پیش از آنکه ارزش محصول آشکار گردد، نیازمند گونهای سرمایهگذاری است.
- چه چیزی هزینهی تولید را تعیین میکند؟ این ارزش است که هزینه را تعیین میکند، نه برعکس. ارزش مورد انتظار هزینهها را توجیه میکند. منابع از آن رو در تولید کالایی ممتاز استفاده شدهاند که این کالاها گرانقیمت به فروش میرسند، نه آنکه چون از مواد کمیاب استفاده شده، گرانقیمت هستند.
- نقش سرمایه در تولید چیست؟ سرمایهگذاریهایی در سرمایه است که تولید را ارتقاء میبخشد و ما را قادر میسازد خواستههای بیشتر و متنوعتر را به شیوهای کارآمدتر برآورده سازیم. سرمایه برای افزایش بهرهوری افزوده میشود اما خود در جریان تولید کالاهای مصرفی از میان میرود و نیاز به سرمایهگذاری مستمر دارد.
- کارآفرین کیست و نقش او چیست؟ کارآفرینان در کار آفریدن آیندهی ما هستند. ایشان این کار را با آفرینش کالاهای نو یا پالایش و بهبود تولید به انجام میرسانند. هدف آنها آفریدن ارزش بیشتر برای مصرفکنندگان است. کارآفرین بر اساس آنچه در خیال خویش از ارزشگذاری مصرفکنندگان میپندارند، در تولید سرمایهگذاری میکنند. کارآفرینان پیشبرندهی فرایند بازارند.
- بزرگترین دشواری که کارآفرینان با آن روبرو میشوند چیست؟ ارزش تلاش تولیدی تا به سرانجام نرسد، دانسته نمیشود. تنها هنگامی که کالای تولید شده به فروش میرسد، کارآفرین درمییابد که آیا سرمایهگذاریاش سودمند بوده است یا خیر. در مقابل، هزینهها مدتها پیش از آنکه کالا تکمیل و برای فروش عرضه شود، شناخته و پرداخته میشوند.
- چرا کارآفرینان مرتکب خطا میشوند و میزان شکست بالاست؟ پیشبینی آینده کاری بس دشوار است. آنها در راه آفرینش آینده سرمایهگذاری میکنند به این امید که مصرفکنندگان آنچه را خلق میکنند، ارزشمند یابند. عدم قطعیت آینده توضیح میدهد که چرا بسیاری از کارآفرینان شکست میخورند.
- نقش کارآفرینان ناموفق چیست؟ بیارج شمردن کارآفرینان ناموفق خطاست. با آشکار ساختن اطلاعاتی دربارهی آنچه کارگر نمیافتد، خدمت گرانبهایی به اقتصاد عرضه داشتهاند. منابعی که در سرمایهگذاریهای ناموفق به کار گرفته شدهاند، در دسترس دیگر کارآفرینان قرار میگیرد.
- مسئلهی سنجش ارزش در اقتصاد چیست؟ ما نمیتوانیم میزان زدودن ناآسودگی یا خشنودی حاصل شده از عملی معین را بسنجیم. این احساسی شخصی است که واحد یا مقیاس دقیقی ندارد. نمیتوانیم ارزشهای ذهنی افراد گوناگون را با یکدیگر بسنجیم، چرا که خشنودیهای تجربهشدهی ایشان امری شخصی است.
- پول چیست و چه اهمیتی در اقتصاد دارد؟ پول واسطهی مبادلهای است که به طور عام به کار میرود. ما پول را همچون دیگر کالاها به سبب آنچه میتواند برای ما انجام دهد، ارزشمند میشماریم. ارزش پول در انتظار ما برای استفاده از آن، در جهت خرید چیزی که میخواهیم نهفته است. پول قدرت خرید دارد.
- پول چگونه به ما در برآوردن خواستههایمان کمک میکند؟ وجود پول، خرید و فروش مردم را از قید کالاها میرهاند. ما میتوانیم قدرت خرید به دست آمده در ازای تولیدمان را در راه آنچه برایمان ارزشمند است استفاده کنیم. بهکارگیری پول نه تنها بهبود چشمگیر تولید است، بلکه توانایی را به ما میبخشد که در پی مصرف ارزشمندتری باشیم.
- مکانیزم قیمتها در یک اقتصاد پولی چگونه کار میکند؟ پول، مقایسهی قیمتها را آسان میسازد. قیمت همه کالاها تنها به نسبت پول بیان میشود. خواسته و توان ما برای خرید کالا به قیمتی معین، تقاضای ما را شکل میدهد. بالاترین پیشنهاددهنده، نخستین دریافتکنندهی کالاست. هر چه مردم برای کالایی ارزش بیشتری قائل باشند، بهای بازار آن بالاتر میرود.
- چرخهی رونق و رکود چیست و چه چیزی باعث آن میشود؟ چرخهی تجاری مجموعهای گسترده و همزمان از خطاهای کارآفرینانه است. دلیل این امر، بسط اعتبار است نه در دسترسپذیری واقعی سرمایه، که کارآفرینان را به این پندار نادرست میکشاند که سرمایهی کافی برای پروژههای تولیدیشان در دسترس است. این خطاها به این دلیل رخ میدهند که نظام قیمتگذاری اطلاعات لازم را در اختیار کنشگران اقتصادی نمیگذارد یا اطلاعات نادرست ارائه میدهد. این چرخهها تعدیلهایی در جهت آفرینش ارزش هستند که به دلیل دگرگونی خواستههای مصرفکنندگان و نوآوریها رخ میدهند.
دوره آموزشی شیوه اندیشیدن به اقتصاد
سرفصل دوره آموزشی: مبانی اقتصاد و فرآیند بازار
مقدمه (برگرفته از [1، 2])
- هدف دوره: اشتراکگذاری دیدگاه در خصوص اقتصاد و درک چگونگی عملکرد آن و ایجاد رفاه.
- سپاسگزاری از مشارکتکنندگان در نگارش اثر.
- ماهیت اثر: ارائه نظریه اقتصادی اتریشی در قالبی مختصر.
بخش اول: مبانی علم اقتصاد
- اقتصاد چیست؟
- هسته اصلی درک اقتصاد: شناخت کنشها و برهمکنشهای انسانی. اقتصاد همان مردمان هستند که کنش و برهمکنش میکنند.
- تصورات گمراهکننده: اندیشیدن به اقتصاد در قالب منابع، ماشینآلات، کسبوکارها. اینها وسیلهای برای رسیدن به مقصودند.
- اقتصاد: بهکارگیری ابزارها برای دستیابی به مقاصد.
- کنش انسانی:
- نقطه آغاز اقتصاد: مفهوم کنش انسانی به مثابه رفتار هدفمند.
- هدفمندی کنشها: مردمان در پی دستیابی به چیزی هستند. برای پیامد مورد انتظار ارزش قائلاند.
- ماهیت کنش: رفتاری هدفمند.
- چرا کنش میکنیم؟ برای ایجاد تغییر در جهان. برای تحصیل مقاصد معقول. در جهت دستیابی به چیزی که سودمند تلقی میشود. در پی چیزی که شخصاً برای آن ارزش قائل است.
- کنشها اساساً علل هستند برای پدید آوردن تغییری مشخص.
- کنش انسانی همواره فردی است، برانگیخته و در راستای غایتی که شخصاً ارزشمند شمرده میشود. حتی با همکاری دیگران، کنش فردی است.
- مسئله اقتصادی: کمیابی (برگرفته از [4، 32])
- خاستگاه مسئله اقتصادی: دسترسی به منابعی کمتر از آنچه برای کاربردش نیاز داریم. منابع کمیاباند [4، 32].
- معنای کمیابی: کاربردهای چیزی از آنچه با منابع موجود میتوان برآورده ساخت، فزونتر باشد.
- پیامد کمیابی: ناگزیر از صرفهجویی هستیم؛ یعنی باید گزینش کنیم و سود و زیان هر تصمیم را بسنجیم.
- راهبردهای مقابله با کمیابی:
- جیرهبندی: محدود کردن بهرهبرداری از منبعی مشخص تا دیرتر به پایان رسد.
- صرفهجویی هوشمندانه: منابع را هدر ندهیم و در راه ناصواب صرف نکنیم. بهکار بردن منابع بیش از حد ضرورت، اتلاف است.
بخش دوم: ارزش، مبادله و قیمتها
- ارزش:
- ارزش غایت نهایی کنش و برانگیزاننده رفتار است.
- ارزش شخصی و ذهنی است. از برآوردن خواستهای برمیخیزد. حال ما را بهتر میسازد (زدودن ناآسودگی).
- قابلیت مقایسه ارزشها: میتوان خوشنودیها را در قیاس با یکدیگر سنجید.
- مشکل سنجش ارزش در بستر اجتماعی: فقدان معیار سنجش عینی. دشواری در اقتصادهای پیشرفته با فرآیندهای تولید تخصصی و طولانی.
- مسئله چگونگی بهرهگیری از منابع کمیاب برای کسب بیشترین ارزش.
- مبادله پایاپای (برگرفته از [54، 55، 56])
- تعریف: مبادله کالا با کالا.
- محدودیتها: نیازمند انطباق دوجانبه خواستهها (هر دو طرف آنچه را میخواهند داشته باشند و آنچه طرف مقابل ارائه میدهد را بخواهند) [15، 54]. این امر شمار شرکای بالقوه را به شدت محدود میسازد.
- مشکلات دیگر: تفاوت کالاها از حیث دوام و اندازه. عدم امکان تکامل به اقتصاد مولد با تقسیم کار. نیاز به واسطهگری مبادله.
- پول و قیمتها (برگرفته از [50، 51، 52، 53، 56، 57، 58، 59، 60، 61، 62، 63، 64])
- نقش پول در حل معمای ارزش اجتماعی: پول و قیمتها امکان ارزشگذاریهای نسبی عینی، مقایسه و اقتصادورزی را فراهم میکنند.
- اهمیت پول: بسیار فراتر از یک کالای تسهیلگر است. وجود آن برای مبادلات و فرآیندهای تولیدی پیشرفته ضروری است.
- پول به عنوان واسطه مبادله: عمل میکند تا مبادله را تسهیل کند و ما را از محدودیتهای پایاپای میرهاند.
- جدایی خرید و فروش: پول تلاشهای ما را در مقام خریدار و فروشنده از هم میگسلد. این گسست امکان تخصص یافتن را فراهم میکند.
- پیامد وجود پول: میتوانیم در آنچه مهارت داریم تخصص یابیم. میتوانیم کوشش تولیدی خود را بر جایی متمرکز کنیم که بیشترین تاثیر را میگذارد. افزایش ارزش کلی در اقتصاد. وضعیت بسیار بهتر نسبت به اقتصاد پایاپای.
- قیمتها:
- قیمتها نسبتهای مبادلهاند [18، 57]. حتی زمانی که پول به عنوان واسطه به کار میرود.
- محاسبه پولی: پول با ایفای نقش واحد مشترک، محاسبه اقتصادی را تسهیل میکند. محاسبه اقتصادی سازوکار ضروری در اقتصاد بازار است.
- مقایسه قیمتها: با وجود پول، مقایسه قیمتها آسانتر میشود [18، 60].
- پیدایش و ماهیت پول:
- پول مفهومی اقتصادی است. اوراق دلار یا سکه تنها از آن رو پولاند که مردم آن را بپذیرند.
- پول نهادی اجتماعی است که خود را استوار میدارد.
- کارکرد اقتصادی پول را نمیتوان به سادگی از بالا به پایین صنعت کرد.
- پول حکومتی (اعتباری): غالباً نتیجه انحصار قانونی پول به دست دولت [52، 64]. گرایش به تورمزایی دارد.
- عرضه پول و قیمتها:
- عرضه پول بر قیمت کالاها اثر میگذارد. افزایش عرضه پول -> تمایل قیمتهای پولی به افزایش (اگر کالاها ثابت باشند).
- ورود پول تازه به بازار -> قیمتها فراتر از آنچه میبایست باشند میروند.
- نتیجه: افزایش عمومی اما نه یکنواخت قیمتها (تورم قیمتها).
- تعدیل قیمتها نامتوازن و در زمانهای متفاوت رخ میدهد.
- پول خنثی نیست: تغییرات در مقدار پول، حتی جادویی، خنثی نیست. تحلیل گامبهگام منطق امر، عدم خنثی بودن پول را آشکار میسازد [20، 22].
بخش سوم: تولید، سرمایه و کارآفرینی
- ماهیت اقتصاد مولد (برگرفته از [67، 68، 69، 70، 71، 72، 73])
- بهرهوری: پیوند بهرهوری با تخصصی شدن و سرمایه. سرمایه بهرهوری نیروی کار را افزایش میدهد [67، 38].
- فرآیندهای تولیدی: میتواند طولانیتر باشد.
- تقسیم کار: عمیق و تخصصی میشود.
- دلیل پذیرش روشهای تولید کارآمدتر: ارزش بیشتری میآفریند. بهکارگیری کارآمدتر منابع کمیاب، بهویژه نیروی کار.
- اقتصاد نوین: فرآیندهای تولیدی بسیار طولانی با تخصصهای خاص. وابستگی متقابل اجزای اقتصاد.
- وابستگی متقابل تولیدی: توانایی تقاضای ما (قدرت خرید) از آفرینش ارزش برای دیگران برمیخیزد. هرچه اقتصاد تخصصیتر شود، سهم شخصی ما بیش از پیش به سهم تولید دیگران وابسته میگردد. باید به دیگران خدمت کنم تا به خود خدمت کرده باشم.
- سرمایه و تولید (برگرفته از [37، 38، 39، 40، 41، 42])
- کاالهای سرمایهای: ابزارها و وسایلی که برای تولید کالاهای مصرفی به کار میروند (تنور، آرد، ساختمان) [37، 39].
- هدف از ایجاد و بهکارگیری سرمایه: افزایش بهرهوری نیروی کار، تولید بیشتر با هزینه کمتر، برآورده ساختن خواستههای بیشتر با میزان منابع مشابه.
- ساختار سرمایه: میزان سرمایه که در ترکیبات متفاوت به کار میرود و امکان تولید کالاها و خدمات متمایز را میدهد. ساختار مصنوعی است.
- تغییر در ساختار سرمایه: با افزودن یا بهبود سرمایه، نگهداری، سرمایهزدایی و تخصیص مجدد صورت میگیرد. فرآیندی پیوسته است که ساختار و توانمندی تولید را پالایش، تعدیل و تغییر میدهد.
- کارآفرینی و نوآوری (برگرفته از [27، 28، 29، 30، 31، 32، 43، 44، 45، 46, 47، 70، 71، 72، 73, 74، 75، 76، 77، 78, 79، 80, 81])
- کارآفرین کیست؟ کسی که میپندارد، میبیند و در پی آفرینش کالاهای ارزشمند نوین است. پیشران تطور تولید در اقتصاد است.
- نقش کارآفرین در بازار: به کالاها و فرآیندهای تولیدی نوین میاندیشند که گمان میکنند به مصرفکنندگان سود خواهد رساند. دست به گمانهزنی میزنند؛ شرط میبندند. فرآیند بازار را به پیش میرانند. پیوسته وضع موجود را به چالش میکشند. در جستجوی خلق ارزش بیشتر.
- آفرینش ارزش توسط کارآفرینان: در پی کسب سود از راه خدمت به مصرفکنندگاناند [46، 105]. تالششان در آفرینش ارزش، خدمتی حیاتی به اقتصاد عرضه میدارد.
- ارزش از نگاه مصرفکننده: ارزش در ذهن مصرفکنندگان جای دارد؛ از پیش معلوم نیست. مصرفکننده داور است. با خرید یا عدم خرید، فرمانرواست و تعیین میکند کدام کارآفرینان به سود دست مییابند [31، 32].
- چالش کارآفرین: پیشبینی و برآوردن ارزش برای مصرفکننده دشوار است. کالا باید وسیلهای برتر و ارزشمندتر برای برآوردن خواستهای باشد.
- رقابت کارآفرینانه: فشار دائمی برای خدمت بهتر به مصرفکنندگان. یافتن شیوههای برتر تولید و نوآوری. تقسیم فرآیندهای تولید به وظایف تخصصیتر.
- تخریب خالق (مفهوم ضمنی): بنگاههای اقتصادی فشار میآورند تا نوآوری کنند و خود را از نو بیافرینند تا مبادا جایگزین شوند.
- فرآیند بازار به عنوان مزایده: رقابت کارآفرینان مسیر منابع را تعیین و قیمت آنها را مشخص میکند. مشخص میکند کدام طرحها میباید دنبال شوند. تنها طرحهایی با بالاترین امید سودآوری پی گرفته خواهند شد.
- نقش دانش و تجربه: کشفیات کارآفرینان (شناخته شده با سود)، راهنمای کارآفرینان جدید است. زیانها نیز به دیگران نشان میدهد راهی دیگر بیازمایند. هر کوشش کارآفرینانه از دانش و تجارب پیشین بهره میجوید. تولید ارزش کارآفرینانه انباشته میشود.
- کارآفرینان آینده ما را خلق میکنند: با آزمودن اندیشههایی برای کالاهای نو.
- مدیریت در اقتصاد بازار: فرآیند بازار بسیار فراتر از مدیریت ساده تولید میرود. مدیریت پس از اثبات درستی تصمیم کارآفرین رخ میدهد. مدیر “شریک” بازار است.
بخش چهارم: انحرافات فرآیند بازار و مداخالت دولتی
- رشد پایدار در مقابل رونق ناپایدار (برگرفته از [82، 83، 84، 85، 86، 87، 88، 89، 90، 91، 92، 93، 94، 95، 96، 97])
- رشد پایدار:
- نرخ بهره بازتابی از دسترسپذیری سرمایه برای سرمایهگذاری مولد است.
- کاهش نرخ بهره به دلیل افزایش سرمایه دسترسپذیر رخ میدهد.
- این اتفاق زمانی رخ میدهد که مصرفکنندگان کمتر تمایل به خرید و مصرف در زمان حال دارند و بیشتر پسانداز میکنند.
- نرخ رجحان زمانی (ترجیح زمان حال بر آینده) آنان پایینتر است، بیشتر آیندهنگرند.
- کارآفرینان کالاهای مصرفی با کاهش تقاضا و سودآوری مواجه میشوند، فعالیت خود را محدود کرده و در پی فرصتهای دیگر (مانند تولید سرمایه بلندمدت) میروند [91، 92].
- چرخه رونق و رکود (اعوجاج خاص):
- گونهای خاص از اعوجاج در اقتصاد.
- ناشی از نشانههای قیمتِی دستکاری شده.
- سرمایهگذاریهای نابجا (malinvestment) را نتیجه میدهد [82، 88].
- باعث رونقی مصنوعی و ناپایدار میشود.
- پس از آشکار شدن خطاهای تولید، به رکود میگراید.
- مکانیسم رونق مصنوعی:
- سرمایهگذاری در تولید برای مصرف آینده بر پایه نرخ بهره مصنوعی کاهشیافته صورت میگیرد.
- تغییری در رفتار مصرفکننده رخ نداده است (پسانداز کمتر، مصرف حال بیشتر).
- این امر تنشی در ساختار تولید پدید میآورد: افزایش تقاضا برای منابع برای تولید آینده، در حالی که مصرفکنندگان همچنان کالاهای حال را تقاضا میکنند [92، 93].
- نرخ بهره پایین موجب افزایش سرمایهگذاری برای تولید همزمان آینده (مراتب بالاتر تولید) میشود.
- تقاضا برای این مراتب بالاتر افزایش مییابد.
- افزایش قیمتها تا سطوح بالا رخ میدهد (حباب قیمت دارایی).
- افزایش قیمت عوامل تولید (مانند مواد خام، نیروی کار) بر پایه نشانهای نادرست است. این افزایش از تقاضای واقعی مورد انتظار برای آینده جدا افتاده است.
- سرمایه مولد برای پشتیبانی از هر دو (مصرف حال و سرمایهگذاری آینده) کافی نیست.
- رونق ناپایدار بر تولیدی استوار است که منابعی را میطلبد که وجود ندارند. بسیاری از فرآیندهای تولیدی، بهویژه در مراتب بالاتر، نمیتوانند به سرانجام برسند.
- خطاهای سرمایهگذاری در کل اقتصاد دامن میزنند.
- رکوِد اصالحی:
- رکود با سرعت فرامیرسد. پیشبینی زمان دقیق ترکیدن حباب دشوار است.
- نقطه عطف میتواند با رویدادهای به ظاهر بیارتباط آغاز شود که فشار مضاعفی بر سرمایهگذاریهای نابجا وارد آورند و موجب شکست آنها شوند.
- شکست یک کسبوکار میتواند مشتریان و تأمینکنندگان را نیز به ورطه سقوط بکشاند.
- این امر زنجیرهای از شکستها را پدید میآورد که گستره سرمایهگذاریهای نابجا را آشکار میسازد.
- برای بازگرداندن تولید سالم، باید اجازه داده شود نرخ بهره افزایش یابد.
- نگه داشتن مصنوعی نرخ بهره پایین، فرآیند اصلاح را طولانیتر میکند و خطاها پایدار میمانند.
- رشد پایدار:
- مداخالت تنظیمگرانه (برگرفته از [98، 99، 100، 101، 102، 103، 104، 105، 106])
- تعریف: محدودیتهایی که از سوی دولت بر اقتصاد تحمیل میشود (ممنوعیتها، استانداردها، مجوزها، کنترل قیمت، سهمیهها، یارانهها و غیره).
- هدف: ایجاد تغییری در ساختار اقتصاد. تنها به میزان تحمیل تغییر در عمل اهمیت دارند.
- تحلیل مداخالت: نیازمند در نظر گرفتن “وضعیت فرضی خلاف آنچه رخ داده” (counterfactual) یا “وجه نادیدنی” امر است [99، 100].
- وجه دیدنی و نادیدنی: بدون در نظر گرفتن وضعیت فرضی، تنها منافع ظاهری دیده میشود و هزینهها نادیده میمانند. تحلیل یکطرفه میشود.
- مثال: قانون حداقل دستمزد [99، 101].
- هدف معمول: افزایش درآمد کارگران.
- وجه دیدنی: دستمزد زیر حد قانونی پرداخت نمیشود.
- وجه نادیدنی: از دست دادن فرصتهای شغلی برای برخی کارگران [101، 104]، کاهش برونداد کلی اقتصاد، از دست رفتن تجربهها و ارزشهایی که میتوانست به دست آید [105، 106].
- کارفرما بیش از سهم ارزشآفرینی کارگر دستمزد نمیدهد. کارگران کمتر از سهم ارزشآفرینیشان دستمزد نمیگیرند.
- هزینه واقعی تنظیمگریها: بسیار فراتر از آثار نادیدنی است.
- اثر بر فرآیند بازار: مداخله نظم هدایت شده توسط کارآفرینان (خدمت به مصرفکنندگان) را بر هم میزند. پربارترین طرحها و فرصتهای شغلی از دست میروند.
بخش پنجم: علم اقتصاد به مثابه یک علم اجتماعی (برگرفته از [5، 22، 23، 65، 66، 67، 106، 107، 108])
- تفاوت با علوم طبیعی:
- در فهم پدیدههای اجتماعی نمیتوان صرفاً بر مشاهده و سنجش عینی تکیه کرد.
- آنچه ما در علوم اجتماعی مشاهده میکنیم (مانند پدیدههای اقتصادی)، برای ما به عنوان ناظر دسترسپذیر نیست.
- روششناسی علم اقتصاد:
- نیازمند داشتن نظریه است.
- نظریه دربرگیرنده آن چیزی است که میتوان از کنش انسانی به طریق منطقی استنتاج کرد.
- این نظریه تبیین ما از تمام پدیدههای اجتماعی است که بر پایه فهم ما از معنای کنش استوار گشته است.
- قوانین اقتصادی:
- رفتار مشخصی در بازار وجود دارد که از کنشها و برهمکنشهای انسانها پدیدار میشود.
- این رفتار را قوانین اقتصادی مینامیم که مانند قوانین فیزیکی، تغییرناپذیرند و گریزناپذیرند.
- منتقدان ادعا میکنند قوانین اقتصادی وجود ندارند یا همواره معتبر نیستند. این تصور نادرست است.
- تغییر شرایط، نتایج فرآیند بازار را دگرگون میکند، اما بازار اساساً به یک شیوه عمل میکند، صرف نظر از چارچوب نهادی.
- قوانین اقتصادی بر نوع کالاها، فرصتهای شغلی، توزیع ارزش و موارد مشابه اثرگذارند.
- درک قوانین اقتصادی برای فهم اقتصاد بازار و تحول آن ضروری است.
- اهمیت استدلال صحیح اقتصادی:
- تنها از طریق استدلال صحیح اقتصادی میتوانیم به شناخت واقعی از نحوه کارکرد اقتصاد دست یابیم.
- بدون شناخت نحوه کارکرد بازار، درک نتایج خاص اقتصادی ناممکن است.
- محاسبه اقتصادی:
- تصمیمات ماهوی اقتصادی: اینکه کدام نهاده به کار آید، کدام فرآیند تولید اجرا شود، کدام فناوری به برونداد بهتر بینجامد و کدام بروندادها مورد نظر قرار گیرند.
- بهرهوری فنی با راهحل اقتصادی متفاوت است. هزینه تولید اطلاعات کمی در باب ارزش برونداد میدهد.
- در غیاب محاسبه اقتصادی، اقتصاد از صرفهجویی در منابع کمیاب عاجز میماند.
- محاسبه پولی توسط پول امکانپذیر میشود و محاسبه اقتصادی را تسهیل میکند.
- سواد اقتصادی و سیاستگذاری:
- سواد اقتصادی نقطه آغاز ضروری برای سیاستگذاری مؤثر است.
نتیجهگیری (برگرفته از [106، 108])
- اقتصاد بازار سحر و جادو نیست؛ پدیدهای کاملاً واقعی و زمینی است.
- این نظام بر اساس اصول معین و قابل شناخت عمل میکند.
- برای تحلیل درست فرآیند بازار، نیاز به درک قوانین اقتصادی و استدلال صحیح داریم.
- درک نحوه کارکرد بازار برای پیشبینی و درک نتایج اقتصادی ضروری است.
متن سخنرانی
بخش اول: مقدمه و مفاهیم بنیادین اقتصاد (حدود ۳۰-۴۵ دقیقه)
- معرفی اقتصاد و اهمیت آن:
- شروع با تعریف ساده اقتصاد: آفرینش ارزش.
- توضیح اینکه اقتصاد چگونه به کنش ما برای برآوردن خواستههایمان و بهتر کردن وضع خود میپردازد.
- تاکید بر اینکه اقتصاد یک نظم برنامهریزینشده است؛ چیزی که پدید میآید وقتی مردم به کار خود مشغولند.
- هدف علم اقتصاد: درک چگونگی کارکرد اقتصاد در تمام اشکال و صور آن.
- اهمیت سواد اقتصادی: کمک به فهم بهتر جهانی که در آن زندگی میکنیم.
- اشاره به دیدگاه لودویگ فون میزس: اقتصاد با انسان واقعی سروکار دارد، نه موجودات آرمانی.
- برای پر کردن زمان: درباره اهمیت سواد اقتصادی در زندگی روزمره صحبت کنید. مثالهایی از تصمیمات اقتصادی شخصی بیاورید و نشان دهید چگونه درک اقتصاد میتواند به ما کمک کند.
- کنش انسان و ارزش ذهنی:
- معرفی کنش انسان به عنوان نقطه آغازین تحلیل اقتصادی.
- توضیح اینکه کنشها هدفمند هستند و در جهت دستیابی به مقاصدی انجام میشوند که برای کنشگر سودمند تلقی میشوند و شخصاً برای آنها ارزش قائل است.
- مفهوم ارزش ذهنی: ارزش امری ذهنی است و به شخص باز میگردد.
- تاکید بر اینکه ارزشگذاریهای ذهنی در ذهن ما به چیزهای بیرون از ما پیوند میخورند؛ کنش پلی است میان ارزشگذاریهای شخصی و پیامدها در جهان واقعی.
- نیاز نداشتن به دانستن چرا مردم چیزی را ارزشمند میدانند، فقط دانستن اینکه آنها ارزشگذاری میکنند.
- برای پر کردن زمان: این بخش را با مثالهای متعدد از ارزش ذهنی بسط دهید. توضیح دهید چگونه دو نفر میتوانند برای یک شیء واحد، ارزش متفاوتی قائل باشند. تاکید کنید که این ارزشگذاری ذهنی است که کنش را هدایت میکند، نه یک ارزش ذاتی یا عینی.
- مسئلهی اقتصادی: کمیابی و انتخاب:
- مقدمهای بر مسئلهی بنیادین اقتصاد: ابزارهای ما محدود است اما خواستههایمان نه.
- توضیح مفهوم بدهبستان (trade-off): هر انتخابی به معنای چشمپوشی از چیزی است که انتخاب نکردهایم. نمیتوانیم با یک ابزار همزمان به دو مقصد برسیم.
- اشاره به مسئلهی کمیابی و راهبردهای مواجهه با آن مانند جیرهبندی.
- برای پر کردن زمان: مثالهای بیشتری از بدهبستان در زندگی روزمره بیاورید (انتخاب بین رفتن به گردش یا ماندن در خانه، خریدن چیزی یا پسانداز پول). توضیح دهید که کمیابی نیروی محرکه انتخاب است.
بخش دوم: بازار به مثابه یک فرایند (حدود ۴۵-۶۰ دقیقه)
- اقتصاد فرایند است، نه کارخانه:
- تاکید بر اینکه اقتصاد یک وضعیت ایستا نیست، بلکه یک فرایند است.
- درک اقتصاد نیازمند درک چگونگی کارکرد آن به عنوان یک فرایند است.
- مثال تولید شیرینی: نشان میدهد که تولید یک کالای ساده نیازمند همکاری پیچیدهای از عوامل متعدد است که هیچکس به تنهایی آن را طراحی یا هماهنگ نمیکند.
- این هماهنگی نه بر اساس نقشهی مرکزی، بلکه بر اساس مجموعهی عواملی است که دست در دست یکدیگر کار میکنند.
- برای پر کردن زمان: مثال شیرینی را با جزئیات بیشتری شرح دهید. درباره پیچیدگی ناخواسته زنجیرههای تامین صحبت کنید. توضیح دهید چرا دیدن اقتصاد به صورت یک “کارخانه” (یک تصویر ایستا) گمراهکننده است.
- مبادله و قیمت:
- توضیح مبادله به عنوان نتیجه کنش هدفمند انسان.
- مثال مبادلهی ساده بین آدم و الیزابت: هر دو انتظار دارند در وضعیت بهتری قرار گیرند مگر اینکه اجباری در میان باشد.
- تاکید بر اینکه ما نیاز نداریم ارزشگذاری واقعی آدم و الیزابت را بدانیم؛ مهم این است که آنها مبادله را “ارزنده” میپندارند.
- ورود چارلی و مفهوم قیمت: قیمتها نسبتهای مبادلهاند.
- نشان دادن چگونه اضافه شدن یک عامل جدید (چارلی) و تغییر شرایط (نبود شیر) میتواند نسبتهای مبادله (قیمتها) را تغییر دهد.
- تاکید بر اینکه قیمتها را رفتار مردمان تعیین میکند، نه فرمولهای ریاضی.
- برای پر کردن زمان: مثال آدم، الیزابت و چارلی را با جزئیات و مکالمات فرضی بسط دهید تا پویایی اولیه مبادله و شکلگیری نسبتهای قیمت را نشان دهید.
- پول و اهمیت آن:
- معرفی پول به عنوان واسطهی مبادله که مبادله را تسهیل میکند و ما را از محدودیتهای مبادلهی پایاپای فراتر میبرد.
- توضیح اینکه پول قدرت خرید را امکانپذیر میکند و مردم میتوانند کالاها و خدمات خود را بفروشند و قدرت خرید را برای زمان دیگری به کار گیرند.
- نقش پول در سنجش ارزش: امکان مقایسه قیمتها با یک واحد مشترک.
- تاکید بر اینکه پول نهادی اجتماعی است که خود را استوار میدارد زیرا مردمان آن را پول میانگارند.
- برای پر کردن زمان: دربارهی دشواری مبادلهی پایاپای بدون پول صحبت کنید. توضیح دهید چگونه پول امکان تخصصی شدن و افزایش ارزش کلی در اقتصاد را فراهم میکند. مثال نان به عنوان پول را شرح دهید تا نشان دهید چگونه قیمتها بر حسب آن بیان میشوند.
بخش سوم: نوآوری، کارآفرینی و سرمایه (حدود ۴۵-۶۰ دقیقه)
- تولید ارزش و سرمایه:
- تولید برای آفرینش کالاهایی است که خواستهها را برآورده میکنند.
- معرفی کالاهای سرمایهای (سرمایه): ابزارهای تولید که تنها به طور غیرمستقیم خواستههای مصرفکننده را برآورده میسازند (مثال تنور در نانوایی).
- توضیح اینکه سرمایهگذاری در سرمایههای نوین منجر به روشهای کارآمدتر تولید میشود و ارزش بیشتری میآفریند.
- رشد اقتصادی به معنای توانمندی بیشتر در برآوردن خواستههای مصرفکنندگان است.
- برای پر کردن زمان: مثال نان و تنور را بسط دهید. توضیح دهید چرا مردم منابع را برای پخت نان اختصاص میدهند (چون نان رضایت خاطر بیشتری میدهد) و چگونه سرمایهگذاری در تنور این فرایند را کارآمدتر میکند. درباره پیشرفتهای تاریخی در ابزارهای تولید (مانند تنورهای فولادی جدید) و تأثیر آنها بر بهرهوری صحبت کنید.
- نقش کارآفرین:
- کارآفرینان در کار آفریدن آینده ما هستند؛ با خلق کالاهای نو یا بهبود تولید.
- هدف کارآفرین: آفریدن ارزش بیشتر برای مصرفکنندگان.
- دشوارترین چالش کارآفرین: ارزش تلاش تولیدی تا پایان فرایند دانسته نمیشود؛ هزینهها پیش از آن شناخته و پرداخت شدهاند.
- ارزش در ذهن مصرفکنندگان است و از پیش معلوم نیست. مصرفکنندگان هم ممکن است ندانند چه چیزی را میخواهند.
- کارآفرینان حدس و گمان میزنند (شرط میبندند) بر اینکه آنچه ارزشمند میپندارند در نزد مصرفکنندگان نیز ارزشمند خواهد بود.
- مثال هنری فورد و خودروها: مردم اسبهای تندروتر میخواستند، اما فورد درشکه بیاسب (خودرو) را خلق کرد که ارزش بالاتری داشت و کسبوکارهای قدیمی را منسوخ کرد (“تخریب خلاق”).
- کارآفرینان نمیتوانند مصرفکنندگان را وادار به خرید کنند، فقط میتوانند کالاهایی تولید کنند که مصرفکنندگان مایل به خرید آنها باشند.
- برای پر کردن زمان: بخش کارآفرینی را به تفصیل شرح دهید. مثال فورد را با جزئیات بیشتری بیان کنید و مفهوم “تخریب خلاق” را توضیح دهید. درباره عدم قطعیت پیش روی کارآفرینان صحبت کنید. توضیح دهید چگونه کارآفرینان با استفاده از قیمتهای پولی هزینهها و درآمدهای مورد انتظار را برای تصمیمگیری محاسبه میکنند. تفاوت کارآفرینی با مدیریت را برجسته کنید.
- نقش شکست کارآفرینان:
- نادیده گرفتن کارآفرینان ناموفق خطاست؛ آنها با آشکار ساختن اطلاعات دربارهی آنچه کارگر نمیافتد، خدمت گرانبهایی ارائه میدهند.
- هنگامی که کارآفرینان شکست میخورند، منابعی که در آن سرمایهگذاری کرده بودند آزاد میشود و در دسترس دیگر کارآفرینان قرار میگیرد.
- فرآیند بازار منابع را به سوی “بهترین” کاربردها هدایت میکند زیرا کارآفرینان دارایی شخصی خود را به خطر میاندازند و اگر شکست بخورند، کنار گذاشته میشوند.
- برای پر کردن زمان: روی مفهوم شکست سازنده در بازار تاکید کنید. توضیح دهید چگونه شکست یک کارآفرین اطلاعات مفیدی برای بقیه ایجاد میکند.
بخش چهارم: مداخله در اقتصاد (حدود ۴۵-۶۰ دقیقه)
- اهمیت درک بازار قبل از مداخله:
- باید ابتدا خود اقتصاد را درک کنیم تا بتوانیم تأثیرات وارده بر آن را مطالعه کنیم.
- مقررات و مداخله دولتی باید قوانین اقتصادی را در نظر بگیرند.
- اگر اقتصاد بازار را درک نکنیم، نمیتوانیم تأثیر مقررات را بفهمیم؛ این سیاستها نه تنها بیاثر، بلکه ویرانگر خواهند بود.
- برای پر کردن زمان: مقدمهای بر این بخش داشته باشید که چرا مداخله دولت جذاب به نظر میرسد، اما چرا تحلیل دقیق اقتصادی برای ارزیابی آن ضروری است.
- مداخلهی پولی و چرخهی رونق و رکود:
- توضیح تغییرات مداوم در اقتصاد به عنوان تعدیلهایی در جهت آفرینش ارزش، نه تغییرات تصادفی.
- نرخ بازده به عنوان سنجهای برای مقایسه طرحهای سرمایهگذاری.
- مشکل: بسط اعتبار و خلق پول جدید توسط بانکها میتواند نرخ بهره را به صورت مصنوعی پایین بیاورد.
- نرخ بهره مصنوعی پایین یک “نشانگر مخدوش” ایجاد میکند.
- این نشانگر مخدوش باعث “سرمایهگذاری نابجا” یا “سرمایهگذاری بیش از حد” در برخی بخشها (معمولاً طرحهای بلندمدت تولید مانند هواپیماسازی در مثال) میشود، در حالی که سرمایهگذاری در بخشهای دیگر (مانند خدمات چمنزنی) نسبتاً کاهش مییابد.
- این رونق کاذب (سرمایهگذاری بیش از حد) بر تولیدی استوار است که منابع لازم را ندارد.
- نتیجه: بحران و رکود، جایی که سرمایهگذاریهای نابجا آشکار میشوند و منابع آزاد میگردند.
- برای پر کردن زمان: این بخش را به طور کامل توضیح دهید. مثال هواپیماسازی در مقابل چمنزنی را با جزئیات شرح دهید. بر تفاوت بین نرخ بهره طبیعی (ناشی از پسانداز واقعی) و نرخ بهره مصنوعی (ناشی از بسط اعتبار) تاکید کنید. توضیح دهید چرا سرمایهگذاریهای ناشی از نرخ بهره مصنوعی پایدار نیستند. توضیح دهید که رکود چگونه منابع را برای استفاده مولدتر در آینده آزاد میکند.
- مداخلهی تنظیمگرانه و تمایز “آنچه دیدنی است” از “آنچه نادیدنی است”:
- مقررات میتوانند تولیدکنندگان یا رفتار مصرفکنندگان را هدف قرار دهند و ساختار تولید را تغییر دهند.
- نقطه آغاز تحلیل تأثیرات تنظیمگری: مشاهدهی جهان قابل اندازهگیری.
- خطر: مشاهده تنها “آنچه دیدنی است” میتواند ما را به نتیجهگیریهای ناپخته سوق دهد.
- برای درک کامل تأثیرات، باید “آنچه نادیدنی است” (وضعیت فرضی خلاف آنچه رخ داده یا آنچه پنهان میماند) را نیز در نظر بگیریم.
- مثال قانون حداقل دستمزد:
- آنچه دیدنی است: برخی کارگران دستمزد بالاتری دریافت میکنند.
- آنچه نادیدنی است:
- از دست رفتن شغل برای کارگرانی که سهمشان در ارزشآفرینی کمتر از حداقل دستمزد جدید است.
- از دست رفتن فرصتهای آموزش و پیشرفت برای کارگران کممهارت.
- تغییر در مزایای غیرنقدی و شرایط کار برای جبران دستمزد بالاتر.
- کاهش تولید کلی و ارزشآفرینی در جامعه.
- فرصتهای ارزشمندی که هرگز پدیدار نمیشوند (کالاهایی که تولید نمیشوند، مسیرهای شغلی از دست رفته).
- تاکید بر اینکه علم اقتصاد نمیتواند بگوید آیا این مقررات “ارزشمند” بودند یا خیر (چون این یک ارزشداوری است)، اما میتواند پیامدهای آنها را شناسایی کند.
- برای پر کردن زمان: مثال حداقل دستمزد را با جزئیات بسیار بیشتری شرح دهید. وقت زیادی را صرف مقایسه دقیق “آنچه دیدنی است” و “آنچه نادیدنی است” کنید. این یکی از قویترین بخشهای متن برای بسط و پر کردن زمان سخنرانی است.
بخش پنجم: نتیجهگیری (حدود ۱۵-۲۰ دقیقه)
- اقتصاد بازار، سحر و جادو نیست:
- خلاصه کردن ایدههای اصلی: بازار پدیدهای واقعی است که بر اساس کنشها و برهمکنشهای انسانها عمل میکند.
- قوانین اقتصادی مشابه قوانین فیزیکی تغییرناپذیر و گریزناپذیرند.
- برای فهم اقتصاد، باید قوانین اقتصادی را درک کنیم.
- برای پر کردن زمان: نکات کلیدی مطرح شده در طول سخنرانی (ارزش ذهنی، کنش هدفمند، بازار به عنوان فرایند، نقش کارآفرین، پیامدهای مداخله) را به سرعت مرور و پیوند دهید.
- اهمیت سواد اقتصادی برای سیاستگذاری و فهم جهان:
- درک نتایج اقتصادی بدون شناخت چگونگی کارکرد بازار ممکن نیست.
- سواد اقتصادی نقطه آغاز ضروری برای سیاستگذاری مؤثر است.
- سواد اقتصادی فراتر از پادزهری برای سیاستهای مخرب است؛ به ما امکان میدهد درک عمیقتری از جهان پیدا کنیم.
- برای پر کردن زمان: با اشتیاق بر اهمیت سواد اقتصادی برای همهی شهروندان تاکید کنید. آنها را تشویق به درک عمیقتر مباحث اقتصادی برای تصمیمگیری بهتر در زندگی شخصی و ارزیابی سیاستهای عمومی کنید.
نکات برای بسط و پر کردن زمان سخنرانی:
- استفاده از مثالها: مثالهای موجود در متن (نانوا، آدم و الیزابت و چارلی، فورد و خودرو، حداقل دستمزد، هواپیماسازی و چمنزنی) را با جزئیات بیشتر و به صورت داستانگونه تعریف کنید.
- تکرار و تاکید: مفاهیم کلیدی (مانند ارزش ذهنی، کنش هدفمند، بازار فرایندی، دیدنیها و نادیدنیها) را چندین بار در طول سخنرانی تکرار کرده و بر اهمیت آنها تاکید کنید.
- پرسشهای رتوریک: از مخاطب سوالاتی بپرسید (مثلاً: “اگر ارزش عینی بود چه میشد؟” یا “چه کسی تصمیم میگیرد چه چیزی تولید شود؟”) و سپس پاسخ را بر اساس تحلیل اقتصادی ارائه دهید.
- ارتباط دادن مفاهیم: دائماً نشان دهید که چگونه مفاهیم مختلف (کنش، ارزش ذهنی، مبادله، قیمتها، پول، کارآفرینی، سرمایه) به هم مرتبط هستند و فرآیند پیچیده اقتصاد را شکل میدهند.
- مکث و تغییر لحن: از مکثها برای تاکید بر نکات مهم استفاده کنید. لحن خود را تغییر دهید تا بخشهای مختلف (مثلاً توضیح یک مفهوم نظری در مقابل شرح یک مثال واقعی یا فرضی) متمایز شوند.
- تعامل با مخاطب: اگر قالب سخنرانی اجازه میدهد، سوالات کوتاهی از مخاطبان بپرسید یا آنها را به فکر کردن درباره مثالها دعوت کنید.
- شرح مفاهیم به زبان سادهتر: اگرچه متن نسبتاً واضح است، اما برخی مفاهیم مانند “سرمایهگذاری در مراتب بالاتر” یا “نشانگرهای مخدوش” ممکن است برای مخاطب ناآشنا نیاز به توضیح بیشتری داشته باشند.
- مرور دورهای: در پایان هر بخش اصلی، خلاصهای کوتاه از آنچه گفته شد ارائه دهید تا مخاطب پیوستگی مطالب را حفظ کند.
این ساختار و پیشنهادات به شما کمک میکند تا مطالب ارزشمند موجود در منابع را در قالبی منطقی و جذاب برای یک سخنرانی ۳ ساعته ارائه دهید. به یاد داشته باشید که موفقیت سخنرانی در بسط دادن مفاهیم، استفاده مؤثر از مثالها و ایجاد ارتباط با مخاطب است.
بدون نظر