قلب تپنده دگرگونی: نقش بیبدیل عنصر انسانی در مدیریت تغییرات سازمانی پیچیده
چکیده
در دنیای پرشتاب و پیچیده کنونی، تغییر به یک واقعیت دائمی برای سازمانها تبدیل شده است. مقاله حاضر به بررسی عمیق مدیریت تغییر در سازمانها با تمرکز بر عنصر انسانی میپردازد و بر این اصل اساسی تاکید میکند که موفقیت هر تحولی نه در ساختارها و فرآیندهای فنی، بلکه در آمادگی، مشارکت و شکوفایی انسانها نهفته است. با الهام از بینشهای ارزشمند ارائه شده در سخنرانی افتتاحیه پروفسور آماندا ورنر، این مقاله به کالبدشکافی چالشهای مداوم تغییر، ضرورت رویکرد انسانمحور، و ستونهای کلیدی آمادگی برای تغییر شامل قابلیت سازمانی، آمادگی کارکنان، ارتباطات، فرهنگ سازمانی، یادگیری و رهبری میپردازد. همچنین، نقش حیاتی رهبران تحولآفرین در پرورش فرهنگ مشارکتی، اهمیت ارتباطات مؤثر در ایجاد پذیرش تغییر و لزوم سازگاری با تغییرات ناشی از دیجیتالی شدن مورد بحث قرار میگیرد. این پژوهش نشان میدهد که سازمانها باید به مثابه اکوسیستمهای زنده در نظر گرفته شوند که در آنها هر فرد، نه تنها یک دریافتکننده تغییر، بلکه خود عامل و خالق دگرگونی است. هدف نهایی، ارائه یک چارچوب جامع برای سازمانهاست تا در این چشمانداز متحول، نه تنها بقا یابند، بلکه شکوفا شوند و از طریق ارج نهادن به کرامت و توانمندیهای انسانی، به اهداف متعالیتر خود دست یابند.
مقدمه
جهان امروز با سرعتی بیسابقه در حال دگرگونی است. از پیشرفتهای شگرف فناوری و شوکهای اقتصادی گرفته تا درگیریهای جهانی و نگرانیهای زیستمحیطی، سازمانها خود را در محیطی مییابند که به طور فزایندهای ناپایدار، نامطمئن، پیچیده و مبهم (VUCA) توصیف میشود. در این بافتار، توانایی سازمانها برای مدیریت تغییر دیگر یک مزیت رقابتی نیست، بلکه یک ضرورت بقا است. همانطور که پروفسور آماندا ورنر در سخنرانی افتتاحیه خود با عنوان «ناوبری تغییر در سازمانها: عنصر انسانی» به درستی اشاره میکند، سازمانها به طور مداوم با چالش تغییر دست و پنجه نرم میکنند. این تغییرات نه تنها ابعاد فنی دارند، بلکه به طور عمیقی با روابط انسانی در هم تنیدهاند.
مدیریت تغییر، موضوعی است که در طول تاریخ مدیریت سازمانی همواره مورد توجه بوده است. با این حال، رویکردهای سنتی که عمدتاً بر جنبههای مکانیکی و سلسله مراتبی تغییر تمرکز داشتند، دیگر پاسخگوی پیچیدگیهای جهان امروز نیستند. واقعیت این است که سازمانها موجودیتهای زندهای هستند که تغییر در آنها همواره در حال پدیدار شدن است. این بینش بنیادین، پارادایم فکری را از «حل معما» به «حل ابهامات» تغییر میدهد و بر لزوم درک این نکته تاکید میکند که راهحلهای از پیش تعیین شده و خطی، در مواجهه با مشکلات پیچیده و بدخیم جهان (مانند مسائل زیستمحیطی، اجتماعی و حکمرانی) کافی نیستند. این مشکلات، نیازمند راهحلهایی هستند که از طریق تفکر طراحی، راهحلهای نوآورانه و مشارکت وسیع ذینفعان ایجاد میشوند.
در این میان، عنصر انسانی به عنوان حیاتیترین جزء در فرآیند تغییر مطرح میشود. پروفسور ورنر تاکید میکند که نادیده گرفتن این عنصر میتواند بسیار پرهزینه باشد. مقاومت در برابر تغییر، که اغلب به عنوان یک مانع تلقی میشود، در واقع فرصتی برای گفتگو، بازخورد و مشارکت است. سازمانهای موفق آنهایی هستند که نه تنها تغییر را برنامهریزی میکنند، بلکه محیطی را فراهم میآورند که در آن افراد بتوانند تغییر را درک کنند، بپذیرند و در آن مشارکت فعال داشته باشند. این مقاله به تفصیل به بررسی این ابعاد میپردازد، و نشان میدهد که چگونه با قرار دادن انسان در مرکز فرآیند تغییر، میتوان به دگرگونیهای پایدار و معنادار دست یافت.
ماهیت تغییر در سازمانها: چالشها و پیچیدگیها
تغییر در سازمانها امروزه به یک واقعیت اجتنابناپذیر و مستمر تبدیل شده است، به طوری که میتوان آن را به یک جریان پیوسته تشبیه کرد تا یک رویداد گسسته. سازمانها دائماً در حال دست و پنجه نرم کردن با دگرگونیهایی هستند که در محیطی نامطمئن و پیچیده رخ میدهند. این شرایط، لزوم درک عمیقتر از ماهیت تغییر و چگونگی مواجهه با آن را بیش از پیش ضروری میسازد.
دلایل و نیروهای محرکه تغییر
نیروهای خارجی متعددی تغییر را بر سازمانها تحمیل میکنند و آنها را وادار به سازگاری و تحول میکنند. این نیروها شامل موارد زیر هستند:
- پیشرفتهای تکنولوژیکی: ظهور فناوریهای جدید، مانند هوش مصنوعی و دیجیتالی شدن، نه تنها فرآیندهای کاری را دگرگون میکنند، بلکه ماهیت کار و تعاملات انسانی را نیز تغییر میدهند.
- شوکهای اقتصادی: نوسانات بازار، بحرانهای مالی و تغییرات در الگوهای مصرف، سازمانها را مجبور به بازنگری در مدلهای کسبوکار و استراتژیهای عملیاتی خود میکنند.
- درگیریهای جهانی و مسائل بشردوستانه: رویدادهای ژئوپلیتیکی، درگیریها و بحرانهای انسانی میتوانند زنجیرههای تأمین، بازارهای جهانی و حتی روحیه کارکنان را تحت تأثیر قرار دهند.
- نگرانیهای زیستمحیطی: فشارهای فزاینده برای پایداری، تغییرات آب و هوایی و مسئولیت اجتماعی شرکتها، سازمانها را ملزم به اتخاذ شیوههای سازگار با محیط زیست و تجدید نظر در عملیات خود میکند.
این نیروهای خارجی، محیطی را ایجاد میکنند که به گفته پروفسور ورنر، به شدت فرار، نامطمئن، پیچیده و مبهم (VUCA) است. در چنین محیطی، پایگاههای دانش موجود و روشهای سنتی برای حل «مشکلات بدخیم» ناکافی تلقی میشوند. مشکلات بدخیم، به چالشهای عمدهای اشاره دارد که عمدتاً با مسائل زیستمحیطی، اجتماعی و حکمرانی (ESG) مرتبط هستند و راهحلهای ساده و خطی ندارند. این مشکلات نیازمند تفکر طراحی، راهحلهای نوآورانه و مشارکت طیف وسیعی از ذینفعان از طریق فرآیندهای فراگیر هستند.
تغییر فنی در برابر تغییر رابطهای
پروفسور ورنر به روشنی بیان میکند که تغییر هم ماهیت فنی دارد و هم ماهیت رابطهای. این دیدگاه، فراتر از درک ساده از تغییر به عنوان مجموعهای از فرآیندهای منطقی و قابل برنامهریزی است. در حالی که ابعاد فنی تغییر ممکن است شامل طراحی مجدد ساختارها، معرفی فناوریهای جدید یا بازنگری در فرآیندهای عملیاتی باشد، ابعاد رابطهای به چگونگی تعامل افراد با این تغییرات، واکنشهای عاطفی، و تأثیر آن بر روابط و پویاییهای سازمانی میپردازد. نادیده گرفتن جنبه رابطهای میتواند به مقاومت گسترده، عدم تعهد و در نهایت شکست تغییر منجر شود.
به عنوان مثال، در یک شرکت بزرگ محصولات مصرفی سریعمصرف، هنگامی که یک مدیر به سادگی اظهار داشت: “ما باید این قایق را برگردانیم”، بلافاصله مجموعهای از سؤالات اساسی مطرح شد:
- “ما چه کسی هستیم؟”
- “برگرداندن به چه معناست؟”
- “به کجا؟”
- “چرا باید قایق برگردانده شود؟”
- “چه کسی در قایق است؟”
- “چه کسی باید در قایق باشد؟”
- “آیا قایق خیلی بزرگ است؟”
- “آیا قایق باید به دو قایق تبدیل شود؟”
- “آیا قایق به خدمه جدید، فناوری جدید، یا سرنوشت جدیدی نیاز دارد؟”
- “و در مورد دریانوردان چه؟ آیا آنها شایعاتی درباره تغییر شنیدهاند؟ یا میگویند مدتهاست که وقت آن رسیده؟”.
این سؤالات، به روشنی مسائل معمولی و دغدغههایی را که در طول فرآیند تغییر ابراز میشوند، برجسته میکنند. آنها نشان میدهند که تغییر صرفاً یک دستور از بالا نیست، بلکه یک فرآیند پیچیده و انسانی است که نیازمند پاسخگویی به نگرانیها و دیدگاههای تمامی افراد درگیر است. این مثال به وضوح اهمیت جنبه انسانی و رابطهای تغییر را درک میکند و بر این نکته تاکید دارد که برنامهریزی تغییر باید فراتر از ابعاد فنی صرف باشد.
محوریت عنصر انسانی: فلسفه و ضرورت
همانطور که پروفسور ورنر به طور قاطعانه اظهار میدارد، تغییر موفق اساساً یک مسئله انسانی است. این دیدگاه، نقطه کانونی رویکرد او به مدیریت تغییر است و نشان میدهد که نادیده گرفتن عنصر انسانی در هر فرآیند تحولی میتواند بسیار پرهزینه باشد. انسانها نه تنها دریافتکنندگان تغییر هستند، بلکه منابع اصلی ایجاد و پایداری آن محسوب میشوند.
فلسفه مدیریت انسانگرایانه
یکی از حوزههای تحقیقاتی در حال تکامل در زمینه مدیریت تغییر، مدیریت انسانگرایانه (Humanistic Management) است که بر انسانسازی محیطهای کار و تجربه کاری انسانگرایانه تمرکز دارد. فلسفه انسانگرایانه بر این فرض استوار است که:
- هر فرد در سازمان مهم است و ارزشی فراتر از صرفاً یک واحد تولیدی دارد.
- هر فرد باید عمیقاً به عنوان یک انسان و به خاطر کاری که انجام میدهد مورد احترام قرار گیرد.
- هر فرد باید فرصتهایی برای شکوفایی (flourish) داشته باشد. شکوفایی به معنای دسترسی به فرصتها برای رشد، توسعه و تحقق پتانسیلهای کامل یک فرد در محیط کار است.
این دیدگاه انسانگرایانه، سازمان را به عنوان جامعهای از افراد قرار میدهد که در آن اعضا برای ارائه یک مشارکت معنادار به جامعه همکاری میکنند و در انجام این کار، هدف و معنایی در کار خود مییابند. این نگرش به شدت در تضاد با دیدگاه اقتصادی (Economic Perspective) است که ارزش افراد را صرفاً بر اساس ساعات کار، خروجی، هزینه برای شرکت و بهرهوری اندازهگیری میکند.
این ارزشهای متضاد (انسانگرایانه در مقابل اقتصادی) پیامدهای مهمی برای تغییر سازمانی دارند. چارچوب ارزشهای متضاد کامرون و کوئین (Cameron and Quinn’s Competing Values Framework) میتواند در این زمینه مورد بررسی قرار گیرد. این چارچوب، تنشهایی را برجسته میکند که سازمانها در تمرکز بر ساختار و سیاست، بازار و مشتری، نوآوری، یا سازمان به عنوان یک جامعه تجربه میکنند. موفقیت در تغییر، اغلب به توانایی سازمان در مدیریت این تنشها و یافتن تعادل مناسب بین این ابعاد متضاد بستگی دارد.
رهبری معنوی و تجربه کاری انسانگرایانه
مفهوم رهبری معنوی (Spiritual Leadership)، که توسط فرای (Fry) معرفی شده است، با رهبری تحولآفرین و خدمتگزار همسو است. رهبران معنوی، از طریق ایجاد چشمانداز، خوشبینی و نوعدوستی، معنای عمیقتری برای افراد درگیر ایجاد میکنند. به جای پیشنهاد تغییر به عنوان مکانیزمی برای افزایش کارایی و کاهش هزینهها، رهبر معنوی تغییر را با حس عمیق هدف هماهنگ میکند. این رویکرد باعث میشود که کارکنان محیط کار را انسانساز (humanizing) تجربه کنند، که پیامدهای مثبتی برای تعامل کارکنان (employee engagement) دارد.
تعامل کارکنان به لحاظ علمی به عنوان جذب (absorption)، شور و شوق (passion) و نیرومندی (vigor) توصیف میشود. به زبان ساده، یک کارمند متعهد کسی است که ذهن، قلب و دستانش کاملاً روی کاری که در دست دارد متمرکز است. محیطهای کار انسانساز، تعامل، تابآوری و شکوفایی را تقویت میکنند و نتایج مثبتی برای عملکرد در نقش و فراتر از نقش (extra-role performance) به همراه دارند.
با این حال، در عصری که موضوعاتی مانند رفاه کارکنان، فرسودگی شغلی (burnout)، قلدری در محیط کار (bullying) و رهبری سمی (toxic leadership) مورد پژوهش قرار میگیرد، انسانگرایانه بودن محیطهای کار در عمل قابل پرسش است. همچنین، فشارهایی که رهبران هنگام گذر سازمانها از تغییر تجربه میکنند، نشان میدهد که عنصر انسانی ممکن است در محیط کار نادیده گرفته شود.
تغییر از روابط انسانی برمیخیزد
تغییر فرآیندی است که از روابط انسانی برمیخیزد. این به معنای آن است که تغییر نتیجه ساختارها یا دستورالعملهای رسمی نیست، بلکه محصول گفتگوهایی است که برگزار میشود، روابطی که شکل میگیرد، مواجهههایی که صورت میگیرد و راههای جدیدی که برای انجام کارها پیدا میشود. در این فرآیند، هر شخص، چه یک رهبر، یک مدیر یا یک کارمند، نقشی حیاتی در موفقیت تغییر ایفا میکند.
این نگاه به تغییر، بر اهمیت مشارکت گسترده ذینفعان و فرآیندهای فراگیر تاکید میکند. همانطور که در مورد قانون حداقل دستمزد در آفریقای جنوبی مشاهده شد، گفتگوی اجتماعی نقش حیاتی در ایجاد تغییرات موفق ایفا میکند. در واقع، رهبران دیگر نمیتوانند صرفاً به گروه کوچکی از مشاوران برای ارائه راهحلهای منطقی تکیه کنند؛ بلکه به «تیمی از میلیونها نفر» برای ایجاد تغییر نیاز دارند.
به طور خلاصه، محوریت عنصر انسانی در مدیریت تغییر نه تنها یک رویکرد اخلاقی، بلکه یک ضرورت استراتژیک برای بقا و شکوفایی در دنیای امروز است.
آمادگی برای تغییر: ستونهای دگرگونی پایدار
تغییر دائمی نیازمند آن است که سازمانها در حالت آمادگی باشند. آمادگی برای تغییر، صرفاً به معنای آماده بودن برای یک رویداد خاص از تغییر نیست، بلکه یک طرز فکر یا پیشزمینهای برای احساس راحتی و درگیر شدن با تغییر است. این باور که تغییر خوب است و سازمان (و ما که سازمان هستیم) ظرفیت مقابله با آن را دارد، اساسی است. در سطح فردی، یک شخص آماده تغییر، از نظر شناختی و عاطفی برای پذیرش، استقبال و اتخاذ تغییر آماده است و درک میکند که وضعیت موجود تغییر خواهد کرد.
آمادگی سازمان برای تغییر، تحت تأثیر تاریخچه آن با تغییر، آمادگی فنی، آمادگی فرآیندی، آمادگی فرهنگی و آمادگی مردمی قرار میگیرد. اندازهگیری آمادگی سازمانی، اولین گام در فرآیند تغییر است که کارکنان (از جمله مدیران) را توانمند میسازد تا نظرات خود را بیان کنند، نیازهایشان را ابراز دارند و درگیر و متعهد به تغییر شوند.
بر اساس یک مطالعه خاص که توسط پروفسور ورنر و دانشجویان تحصیلات تکمیلی او در بخش خصوصی آفریقای جنوبی انجام شده است، شش ستون اصلی آمادگی برای تغییر شناسایی و از طریق یک نظرسنجی کمی اندازهگیری شدهاند. نتایج کلی این مطالعه آمادگی پایینی برای تغییر را نشان داد. در ادامه به توضیح هر یک از این ستونها میپردازیم:
H3: 1. قابلیت سازمانی (Organizational Capability)
نتایج مطالعه نشان داد که پاسخها برای قابلیت سازمانی برای تغییر خنثی تا منفی بود. برای اینکه سازمانها این قابلیت را داشته باشند، به موارد زیر نیاز دارند:
- متخصصان تغییر متعهد: افرادی که به طور خاص به مدیریت تغییر اختصاص داده شدهاند.
- منابع کافی برای تغییر: تخصیص بودجه و امکانات لازم.
- مدیران و کارکنان ماهر در مدیریت تغییر: افرادی که آموزشهای لازم را در فرآیندها و تکنیکهای مدیریت تغییر دیدهاند. این آموزشها باید به آنها کمک کند تا تنشها و تناقضات تجربه شده در تغییر را درک کنند و تابآوری خود را بسازند.
- ساختارهایی که تعامل بین وظیفهای (cross-functional interaction) را ترویج میکنند: یک مشکل بزرگ در سازمانها، «سیلوها» (silos) یا بخشبندیهای عملکردی هستند. ایجاد بسترهایی که افراد بتوانند در بین وظایف و بخشها به اشتراکگذاری اطلاعات بپردازند، به شکستن این سیلوها و نگاه جامعتر به سیستم و چگونگی بهبود کلی آن کمک میکند.
سوالات محوری که باید پاسخ داده شوند این است که آیا مدیران، سرپرستان و کارکنان به درستی برای مقابله با تغییر مجهز هستند و آیا قادر به استفاده صحیح از فرآیندهای مدیریت تغییر هستند.
H3: 2. آمادگی کارکنان (Employee Readiness)
تغییر با عدم اطمینان، ترس و اضطراب همراه است. این احساسات میتوانند از تردید کارکنان نسبت به دلایل تغییر، دریافتکننده بودن به جای مشارکتکننده بودن در تغییر، و نگرانی برای امنیت شغلیشان ناشی شوند.
- مقاومت در برابر تغییر (Resistance to change) را میتوان انتظار داشت و طبیعی است. اما این مقاومت نباید به عنوان مخالفت دیده شود، بلکه باید به عنوان فرصتهایی برای گفتگو، بازخورد و مشارکت تلقی شود. همانطور که اشاره شد، تضاد چیز بدی نیست؛ مهم این است که چگونه با آن برخورد کنیم.
- کارکنان میخواهند بدانند هدف تغییر چیست، چه سودی برای آنها دارد و به طور کلی سازمان به کجا میرود.
- نتایج نظرسنجی نشان داد که کارکنان با تغییر راحت نبودند و عدم حمایت عمومی را گزارش کردند، که ممکن است بازتابی از روابط کلی استخدامی بین سرپرستان و کارکنان باشد.
- با این حال، نکته مثبت این بود که آنها از چشمانداز سازمانی، نحوه تأثیر رویدادهای جهان بر سازمانها و همچنین چگونگی کمک شغلشان به چشمانداز کلی آگاهی داشتند.
H3: 3. ارتباطات (Communication)
تغییر سازمانی موفق و ارتباطات به طور ناگسستنی به هم مرتبط هستند. با این حال، مطالعه انجام شده نشان داد که ارتباطات مربوط به تغییر به طور کلی نادیده گرفته شده و نتایج خنثی تا منفی بوده است.
- ارتباطات دانش تغییر و مشارکت در آن را تقویت میکند.
- ارتباطات از بالا به پایین (Top-down communication) ممکن است بیش از حد ساختاریافته، رسمی و جزئی باشد تا بتواند کارکنان را ترغیب و الهام بخشد. اطلاعات فراگیر و شفاف از اهمیت بالایی برخوردار است.
- مدیران سطح میانی (Middle-level managers) نقش حیاتی در ارتباطات تغییر ایفا میکنند. اما اگر آنها بخشی از فرآیند نباشند، اطلاعات غلطی دریافت کنند یا از آن کنار گذاشته شوند، شایعات و نگرشهای منفی نسبت به تغییر ایجاد خواهند کرد. اغلب، یک مانع بین مدیریت ارشد و کارکنان رده پایینتر وجود دارد که از مدیران و سرپرستانی ناشی میشود که فرآیند تغییر را نمیپذیرند. این یک حوزه در تغییر به طور کلی است که میتواند مورد توجه قرار گیرد.
- مدیران باید بدانند چگونه ارتباطات مرتبط با تغییر را به اشتراک بگذارند و حلقههای بازخورد (feedback loops) باید ایجاد شوند.
H3: 4. فرهنگ سازمانی (Organizational Culture)
فرهنگ سازمانی به ارزشها، باورها و هنجارهای مشترکی اشاره دارد که بر نحوه تفکر، احساس و رفتار افراد در سازمان تأثیر میگذارد. نقل قول معروف “فرهنگ، استراتژی را برای صبحانه میخورد” که به پیتر دراکر نسبت داده میشود، اهمیت فوقالعاده فرهنگ را در موفقیت یا شکست هر استراتژی (از جمله استراتژی تغییر) برجسته میکند.
- اغلب، افراد حتی ارزشهای سازمانی خود را نمیدانند. در کارگاهها، پروفسور ورنر مشاهده کرده است که وقتی از کارکنان در مورد ارزشهای سازمانیشان پرسیده میشود، آنها به تلفنهای همراه خود مراجعه میکنند تا آنها را جستجو کنند. این در حالی است که ارزشهای سازمانی قرار است یک قطبنمای اخلاقی و پاسخگویی را ارائه دهند.
- در یک مطالعه اخیر بر روی پذیرش ارزش (value adoption)، نتایج نسبتاً مثبتی به دست آمد و هیچ تفاوت معنیداری در پذیرش ارزش بین مدیران و کارکنان وجود نداشت. 70 درصد از پاسخدهندگان نیز نشان دادند که مدیرانشان، ارزشها را در گفتگوهای مدیریت عملکرد خود لحاظ میکنند. این مطالعه همبستگیهای مثبت معنیداری بین پذیرش ارزش، ارتباطات ارزشها و مدیریت مبتنی بر ارزش (value-based management) را نشان داد. این یافتهها تأکید میکنند که فرهنگ قوی و مبتنی بر ارزشهای مشترک، بستر مناسبی برای پذیرش و اجرای تغییر فراهم میآورد.
H3: 5. یادگیری (Learning)
یادگیری نیازمند تواضع فکری (intellectual humility) است، زیرا فرد باید به دیدگاههای دیگران گشوده باشد.
- یک مطالعه نشان داد که دانشگاهیان ارشد اغلب از تکبر (hubris) رنج میبرند، زیرا به عنوان «دانایان مشروع» (legitimate knowers) در نظر گرفته میشوند، در حالی که دانش دانشگاهیان تازهکار، به ویژه آنهایی که از گروههای حاشیهای هستند، نامشروع (delegitimated) تلقی میشود. این امر پیامدهایی برای فرهنگ سازمانی دارد.
- در تمامی سازمانها، ما وظیفه داریم تا صداها را بلند کنیم و فضاهای امنی برای گفتگو فراهم آوریم، به ویژه اگر به مشکلات بدخیم جهان فکر کنیم که با دانشهای قبلی حل نشدهاند و شاید حتی توسط سنتهای قبلی ایجاد شده باشند.
- توانایی سازمان در یادگیری و سازگاری، یکی از ارکان اصلی آمادگی برای تغییر است. یک سازمان یادگیرنده، محیطی را ایجاد میکند که در آن کارکنان میتوانند به طور مداوم دانش جدیدی کسب کرده، تجربیات خود را به اشتراک بگذارند و راه حلهای نوآورانهای برای چالشهای پیش رو بیابند.
H3: 6. رهبری (Leadership)
رهبری حوزه گستردهای است، اما دو مسئله رهبری در زمینه تغییر به ویژه مهم هستند:
- چگونه تغییر را رهبری کنیم؟
- برند رهبری سازمان چیست؟. این امر به رهبران کمک زیادی میکند اگر درک روشنی از برندی که سازمان میخواهد ترویج کند، داشته باشند، زیرا رهبران تنشهای زیادی را در مورد اینکه «کار درست چیست» تجربه میکنند.
- اجماع در میان محققان وجود دارد که فلسفه رهبری «مرد بزرگ» (great man leadership) منسوخ شده است. رهبری دیگر در مورد یک چهره قهرمانانه نیست؛ بلکه یک فعالیت گروهی و یک عمل اجتماعی است. رهبران باید مشارکتگرا، آیندهنگر و راحت با پیچیدگی باشند.
- رهبران مشارکتی و آیندهنگر میدانند که همه پاسخها را ندارند. آنها با پیچیدگی راحت هستند و به دنبال فرصتها میگردند، از چشمانداز و استراتژی به صورت چابک (agile) استفاده میکنند و همانطور که قبلاً ذکر شد، چابک (ambidextrous) هستند. رهبران چابک، تنشهایی را که رهبران در طول تغییر تجربه میکنند، بین نوآور بودن و بلندپروازی در حالی که باید بر اجرای مؤثر تغییر و عملیات تمرکز کنند، منعکس میکنند.
- ویژگیهای رهبران تحولآفرین (transformational leaders) که میتوان آنها را بازنگری کرد، شامل موارد زیر است:
- تحریک فکری (intellectual stimulation): رهبران افراد را به تفکر تشویق میکنند و تفکر آنها را وارد بحثها میکنند و فرصتهایی برای مواجهه با ایدههای جایگزین ایجاد میکنند.
- نفوذ آرمانی (idealized influence): رهبران خوشبین هستند، به آینده به صورت مثبت نگاه میکنند و این نگرش را به پیروان خود منتقل میکنند.
- ملاحظه فردی (individualized consideration): این به معنای تمرکز بر فرد، صرف نظر از تعداد زیاد افراد یا پیروانی است که به رهبر گزارش میدهند. رهبر باید بتواند با هر فرد در سطح منحصر به فردی ارتباط برقرار کند تا بهترین را از آن شخص بیرون بیاورد و اجازه دهد آن شخص شکوفا شود.
- خطر یک رهبر تحولآفرین این است که در ابتدا به خاطر کاریزما، نفوذ و چشمانداز بزرگ تحسین میشود، اما پس از افزایش فشار، تغییر رفتار داده و از جمع جدا میشود و به یک رهبر سمی تبدیل میشود که افراد را به جای متحد کردن، منزوی میکند.
- همانطور که از اخلاق نمادین نلسون ماندلا الهام گرفته شده است، رهبران باید کمتر معاملهگر (transactional) و بیشتر تحولگرا (transformative) باشند و بر تصاویر و آفرینش، دنیای روح، اصالت و اخلاق تمرکز کنند و رهبرانی خدمتگزار باشند.
به طور کلی، آمادگی برای تغییر یک فرآیند پیچیده و چندوجهی است که نیازمند توجه به تمامی این ستونها و ایجاد یک محیط سازمانی است که در آن افراد بتوانند با اطمینان و مشارکت فعال در فرآیندهای دگرگونی شرکت کنند.
H2: رهبری تحولآفرین: هدایت تغییر با رویکرد انسانی
رهبری در بستر تغییر سازمانی، بیش از هر زمان دیگری نیازمند رویکردی پیچیده و انسانمحور است. همانطور که پروفسور ورنر تاکید میکند، دوران رهبری به سبک «مرد بزرگ» که در آن یک فرد قهرمانانه تمامی پاسخها را در اختیار دارد، به پایان رسیده است. رهبری امروز یک فعالیت گروهی و یک عمل اجتماعی است که در آن مسئولیت تسهیل تغییر باید به طور گسترده در سراسر سازمان به اشتراک گذاشته شود.
H3: ویژگیهای رهبران در محیط تغییر
در محیطهای VUCA و پر از تغییرات مداوم، رهبران باید ویژگیهای خاصی داشته باشند تا بتوانند با موفقیت سازمان را هدایت کنند:
- راحتی با پیچیدگی: رهبران نباید از ابهام و پیچیدگی هراسی داشته باشند، بلکه باید بتوانند در میان آن به فرصتها نگاه کنند و آنها را شناسایی کنند.
- تفکر مشارکتی و آیندهنگر: رهبران میدانند که همه پاسخها را در اختیار ندارند و به یک «تیم میلیونی» از افراد برای ایجاد تغییر نیاز دارند. این به معنای پرورش هوش جمعی و بهرهگیری از دیدگاههای متعدد است.
- چابکی در چشمانداز و استراتژی: رهبران باید بتوانند چشماندازها و استراتژیها را با سرعت و انعطافپذیری تغییر دهند تا با شرایط متغیر سازگار شوند.
- رهبری چابک (Ambidextrous Leadership): این مفهوم به توانایی رهبر در مدیریت تنش بین نوآوری و بلندپروازی از یک سو، و تمرکز بر اجرای مؤثر تغییر و عملیات جاری از سوی دیگر، اشاره دارد. یک رهبر چابک میتواند همزمان هم به اکتشاف (exploration) ایدههای جدید بپردازد و هم به بهرهبرداری (exploitation) از فرصتهای موجود.
- تحریک فکری: این ویژگی کلیدی رهبران تحولآفرین است. رهبران باید افراد را به تفکر مستقل تشویق کنند و محیطی را فراهم آورند که در آن ایدههای جایگزین مورد بحث و چالش قرار گیرند. این به معنای ایجاد فضاهای امن روانشناختی (psychological safe spaces) است که در آن علایق متضاد بتوانند مطرح شوند و مورد بررسی قرار گیرند.
- نفوذ آرمانی: رهبران با نگاه خوشبینانه و مثبت به آینده، میتوانند این خوشبینی را به پیروان خود نیز منتقل کنند و آنها را برای رسیدن به چشمانداز مشترک ترغیب کنند.
- ملاحظه فردی: رهبران واقعی، با وجود تعدد مسئولیتها و افراد تحت نظارت، میتوانند با هر فرد در سطح منحصر به فرد و شخصی ارتباط برقرار کنند. این به معنای درک نیازها، تواناییها و انگیزانندههای خاص هر فرد و کمک به او برای شکوفایی است.
H3: گذار از رهبری معاملهگر به تحولگرا و خدمتگزار
با الهام از اخلاق نمادین نلسون ماندلا، رهبران در سازمانهای امروز باید از رهبری معاملهگر (transactional leadership) به رهبری تحولگرا (transformational leadership) و رهبری خدمتگزار (servant leadership) روی آورند.
- رهبری معاملهگر بر مبادله و پاداش در ازای عملکرد تمرکز دارد، در حالی که رهبری تحولگرا به دنبال الهام بخشیدن و توانمندسازی افراد برای دستیابی به اهداف بالاتر و ایجاد تغییرات معنادار است.
- رهبری خدمتگزار بر خدمت به دیگران، ارتقاء رفاه و رشد آنها تمرکز دارد. این نوع رهبری، اصالت، اخلاقمداری و تمرکز بر «دنیای روح» و ارزشهای عمیقتر انسانی را در اولویت قرار میدهد.
H3: مواجهه با تنشها و تضادها در رهبری تغییر
رهبران به طور کلی با تنشهایی که تغییر ایجاد میکند، دست و پنجه نرم میکنند. یک واکنش طبیعی به تضاد، خاموش شدن، سرزنش یا تحمیل است. اما تضاد باید به عنوان فضایی برای باز کردن گفتگو دیده شود. همانطور که در تصویر فسیل آمونیت (ammonite fossil) نشان داده شده است، هسته درونی تنگ میتواند نشاندهنده مقاومت و حس بقا باشد. اگر در این نقطه گیر کنیم، فرصت رشد را از دست میدهیم. بنابراین، تغییر همزمان از بالا به پایین و از پایین به بالا است، شامل همسویی و آزمایش، ثبات و هرج و مرج، و واگرایی و همگرایی است که در آن قطبهای متضاد یا متفاوت در کنار هم قرار میگیرند. تغییر هم برنامهریزی شده و هم بدون برنامه است؛ هم علم است و هم هنر؛ هم منطقی است و هم شهودی. این امر منجر به یادگیری، نوآوری و تابآوری میشود.
یک خطر بزرگ، رهبر تحولآفرینی است که در ابتدا به خاطر کاریزما و چشمانداز بزرگش مورد تحسین قرار میگیرد، اما تحت فشار، تغییر رفتار داده و از جمع جدا میشود و به یک رهبر سمی (toxic leader) تبدیل میشود که افراد را به جای متحد کردن، منزوی میکند. این امر بر اهمیت پایداری اخلاقی و اخلاق در رهبری تغییر تاکید دارد.
به طور کلی، رهبری در مدیریت تغییر، فرآیندی پیچیده است که نیازمند توسعه مداوم مهارتها و تغییر طرز فکر رهبران است تا بتوانند نه تنها فرآیندهای فنی، بلکه ابعاد انسانی و رابطهای تغییر را با موفقیت هدایت کنند.
H2: نقش فرهنگ و ارتباطات: بستر ساز تغییر موفق
در هر فرآیند دگرگونی سازمانی، فرهنگ و ارتباطات دو عنصر جداییناپذیر و حیاتی هستند که میتوانند موفقیت یا شکست تغییر را رقم بزنند. این دو ستون، بستر لازم برای پذیرش، تعهد و مشارکت کارکنان در مسیر تحول را فراهم میآورند.
H3: فرهنگ سازمانی: قلب هویت سازمان
همانطور که پروفسور ورنر با نقل قول معروف «فرهنگ، استراتژی را برای صبحانه میخورد» تأکید میکند، فرهنگ سازمانی قدرتی بیبدیل در هدایت رفتارها و نگرشها در سازمان دارد. فرهنگ به مجموعه ارزشها، باورها و هنجارهای مشترکی گفته میشود که بر نحوه تفکر، احساس و رفتار افراد در یک سازمان تأثیر میگذارد.
- ارزشهای سازمانی: این ارزشها قرار است یک قطبنمای اخلاقی و پاسخگویی در سازمان باشند. با این حال، تعجبآور نیست که بسیاری از کارکنان، حتی ارزشهای رسمی سازمان خود را نمیدانند و برای یافتن آنها مجبور به جستجو هستند. این نشاندهنده شکاف بین ارزشهای اعلامشده و ارزشهای عملیاتی در برخی سازمانها است.
- اهمیت پذیرش ارزش: یک مطالعه در مورد پذیرش ارزشها نشان داد که نتایج نسبتاً مثبتی در این زمینه به دست آمده است، به طوری که ۷۰٪ پاسخدهندگان اعلام کردند که مدیرانشان ارزشها را در گفتگوهای مدیریت عملکرد خود لحاظ میکنند. این مطالعه همچنین همبستگیهای مثبت و معنیداری بین پذیرش ارزش، ارتباطات مربوط به ارزشها و مدیریت مبتنی بر ارزش را نشان داد. این یافتهها حاکی از آن است که وقتی ارزشها به طور مؤثر ارتباط داده شده و در عمل ترویج میشوند، به بخشی جداییناپذیر از فرهنگ تبدیل شده و میتوانند بستر محکمی برای تغییر فراهم آورند.
- نقش فرهنگ در تغییر: تغییرات بنیادین در سازمان، بدون تغییر در فرهنگ سازمانی امکانپذیر نیستند. فرهنگ، تعیینکننده میزان مقاومت یا پذیرش در برابر ایدههای جدید، تمایل به همکاری و توانایی سازمان برای یادگیری و سازگاری است. یک فرهنگ سازمانی فراگیر و انسانمحور، که در آن هر فرد احساس ارزشمندی و احترام میکند، بستر مناسبی برای موفقیت تغییر است.
ارتباطات: پل ارتباطی در تغییر
ارتباطات و تغییر سازمانی موفق به طور ناگسستنی به هم متصل هستند. با این حال، مطالعه انجام شده نشان داد که ارتباطات مربوط به تغییر به طور کلی نادیده گرفته شده و نتایج آن خنثی تا منفی بوده است. این یافتهها تأکید میکنند که تنها وجود ارتباطات کافی نیست؛ کیفیت، شفافیت و فراگیری آن حیاتی است.
- نقش ارتباطات در ایجاد دانش و مشارکت: ارتباطات مؤثر، دانش لازم درباره تغییر را در میان کارکنان گسترش میدهد و مشارکت آنها را در این فرآیند تسهیل میکند. کارکنان باید از هدف تغییر، منافع آن برای خودشان و جهتگیری کلی سازمان آگاه باشند.
- محدودیتهای ارتباطات از بالا به پایین: ارتباطات صرفاً از بالا به پایین (Top-down) ممکن است بیش از حد ساختاریافته، رسمی و جزئی باشد و نتواند کارکنان را برای تغییر، انرژی و الهام ببخشد. این نوع ارتباطات اغلب به دلیل عدم توجه به بازخوردها و نگرانیهای کارکنان، کارایی لازم را ندارد.
- اهمیت اطلاعات فراگیر و شفاف: اطلاعات باید به صورت جامع و فراگیر در اختیار همه کارکنان قرار گیرد. این امر به کاهش عدم اطمینان، ترس و اضطراب ناشی از تغییر کمک میکند.
- نقش حیاتی مدیران میانی: مدیران سطح میانی نقش بسیار مهمی در ارتباطات تغییر ایفا میکنند. آنها به عنوان حلقه اتصال بین مدیریت ارشد و کارکنان خط مقدم، مسئول ترجمه چشماندازهای استراتژیک به اقدامات عملی و پاسخگویی به نگرانیهای کارکنان هستند. اگر این مدیران بخشی از فرآیند نباشند، اطلاعات غلطی دریافت کنند یا از آن کنار گذاشته شوند، به راحتی میتوانند به منبع شایعات و نگرشهای منفی نسبت به تغییر تبدیل شوند. اغلب، مانعی بین مدیریت ارشد و کارکنان رده پایینتر وجود دارد که از مدیران و سرپرستانی ناشی میشود که فرآیند تغییر را نمیپذیرند. این یک حوزه حیاتی است که نیاز به توجه ویژه دارد.
- ایجاد حلقههای بازخورد: برای ارتباطات مؤثر، صرفاً انتقال اطلاعات کافی نیست؛ باید سیستمهایی برای بازخورد دوطرفه ایجاد شود. کارکنان باید فرصت داشته باشند تا نظرات، نگرانیها و پیشنهادات خود را بیان کنند. این بازخوردها باید شنیده شوند و به آنها توجه شود تا حس مشارکت و مالکیت در تغییر ایجاد شود.
در نهایت، فرهنگ و ارتباطات باید دست در دست هم حرکت کنند تا یک محیط سازمانی پویا و پاسخگو ایجاد شود که در آن تغییر به عنوان فرصتی برای رشد و شکوفایی، و نه تهدیدی برای ثبات، دیده شود.
تغییر در عصر دیجیتال: فرصتها و چالشهای انسانی
انقلاب دیجیتال و پیشرفتهای هوش مصنوعی (AI) به عنوان یکی از قدرتمندترین نیروهای محرکه تغییر در سازمانها شناخته میشوند. در حالی که دیجیتالی شدن مزایای بیشماری در افزایش کارایی، سرعت و دسترسی فراهم میکند، اما همزمان چالشهای عمیقی را برای عنصر انسانی در محیط کار ایجاد میکند که نیاز به بررسی دقیق دارد.
دیجیتالی شدن و تجربه کاری انسانگرایانه
پروفسور ورنر به این نکته اشاره میکند که دیجیتالی شدن و اتوماسیون به عنوان یک استراتژی تغییر، ممکن است ناخواسته یک تجربه کاری «غیرانسانساز» (dehumanizing) ایجاد کند. این امر به دلیل چندین عامل است:
- اشکال جدید کنترل و کاهش خودمختاری: استفاده از هوش مصنوعی و سیستمهای دیجیتال میتواند به اشکال جدیدی از کنترل بر کارکنان منجر شود که استقلال و خودمختاری آنها را کاهش میدهد. این کنترل میتواند از طریق نظارت مداوم، الگوریتمهای تصمیمگیری و محدود کردن انعطافپذیری در انجام وظایف صورت گیرد.
- انزوا و جدایی: علیرغم مزایای دیجیتالی شدن، تحقیقات نشان میدهد که این فناوریها میتوانند به انزوا (isolation)، جدایی (detachment)، فشار تکنولوژیکی (technostress) و کاهش رفاه (diminishing well-being) منجر شوند. کارکنانی که در دوره کووید-۱۹ به صورت دورکار به سازمان پیوستند، میتوانند گواهی بر این تنظیمات در محیط دیجیتال و از راه دور باشند.
- تغییر در تعاملات انسانی: دیجیتالی شدن تعاملات حضوری را کاهش داده و ارتباطات را به پلتفرمهای مجازی منتقل میکند. در حالی که این امر انعطافپذیری ایجاد میکند، میتواند بر کیفیت روابط بین همکاران و حس جامعه در سازمان تأثیر منفی بگذارد.
نیاز به انسانسازی مجدد اقدامات منابع انسانی (Rehumanize HR Practices)
با توجه به چالشهای مطرح شده، پروفسور ورنر مطرح میکند که شاید زمان آن رسیده است که دوباره در مورد «معنای انسانسازی مجدد اقدامات منابع انسانی» فکر کنیم. این به معنای بازنگری در نحوه استفاده از فناوریها در فرآیندهای منابع انسانی است تا اطمینان حاصل شود که آنها تجربه انسانی را بهبود میبخشند و نه تضعیف میکنند. حوزههایی که نیاز به پژوهش و بازنگری دارند شامل:
- جذب دیجیتال (Digital recruitment): آیا متقاضیان شغل، استخدامشدگان جدید و کارکنان فعلی، تجربه جذب دیجیتال را انسانساز میدانند؟.
- آنبوردینگ دیجیتال (Digital onboarding): آیا فرآیندهای ورود به سازمان در محیط دیجیتال، حس تعلق و حمایت را به کارکنان جدید منتقل میکند؟.
- مدیریت عملکرد دیجیتال (Digital performance management): آیا سیستمهای دیجیتالی ارزیابی عملکرد، به جای تمرکز صرف بر دادهها، به توسعه و رشد فردی نیز اهمیت میدهند؟.
- ارتباطات دیجیتال (Digital communication): آیا ابزارهای ارتباطی دیجیتال به ایجاد ارتباطات معنادار و جلوگیری از سوءتفاهمها کمک میکنند یا مانع آن میشوند؟.
این پژوهشها در حال حاضر در حال انجام است و هدف آن بررسی ارتباط بین تجربه کاری انسانساز و رفاه کارکنان در عصر دیجیتال است. همچنین، پروژههایی در زمینه توانمندسازهای دیجیتالی شدن در محیط کار آفریقای جنوبی و آمادگی برای دیجیتالی شدن در حال پیگیری است.
نقش هوش مصنوعی در محیط کار
با افزایش استفاده از هوش مصنوعی در سازمانها، توجه به تأثیر آن بر کارکنان حیاتی است. در حالی که هوش مصنوعی میتواند به افزایش بهرهوری کمک کند، نگرانیهایی در مورد جانبداری (bias) آن بر اساس سن، جنسیت و نژاد وجود دارد که میتواند بر حقوق کارکنان تأثیر بگذارد. این موضوع، نقش اتحادیههای کارگری را در لابیگری برای حقوق کارکنان آسیبپذیر و انعطافپذیر در برابر پدیدههایی مانند استخدامهای موقت، فریلنس و برونسپاری، پررنگتر میکند.
به طور خلاصه، در حالی که دیجیتالی شدن و هوش مصنوعی ابزارهای قدرتمندی برای تغییر هستند، سازمانها باید با دقت به پیامدهای انسانی آنها توجه کنند. هدف باید استفاده از فناوری به گونهای باشد که تجربه کاری را بهبود بخشد، خودمختاری کارکنان را حفظ کند و از ایجاد محیطهای غیرانسانساز جلوگیری کند. این امر نیازمند یک رویکرد متوازن و متفکرانه به نوآوری تکنولوژیکی است که در آن رفاه و شکوفایی انسانی در اولویت قرار میگیرد.
مدلهای تغییر: از رویکردهای سنتی تا مشارکت فراگیر
در طول تاریخ مدیریت، مدلهای متعددی برای توضیح و هدایت فرآیند تغییر ارائه شدهاند. با این حال، همانطور که پروفسور ورنر اشاره میکند، پیچیدگیهای محیط امروزی بسیاری از این مدلهای سنتی را زیر سؤال برده و نیاز به بازنگری در نحوه درک و اجرای تغییر را ایجاد کرده است.
محدودیتهای مدلهای سنتی تغییر
مدلهای سنتی تغییر اغلب رویکردی از بالا به پایین (top-down) و برنامهریزی شده دارند که ممکن است برای محیطهای ساختاریافتهتر مناسب باشند، اما در توصیف پیچیدگی تغییرات نوظهور در محیطهای فرهنگی متنوع، ناکافی هستند.
- مدل سه فاز کورت لوین (Kurt Lewin’s Three-Phase Model): این مدل تغییر را به سه مرحله “ذوب کردن (Unfreeze)، حرکت (Move) و انجماد مجدد (Refreeze)” تقسیم میکند. در مرحله ذوب کردن، سازمان برای تغییر آماده میشود؛ در مرحله حرکت، تغییرات اعمال میشوند؛ و در مرحله انجماد مجدد، تغییرات جدید پایدار میشوند.
- انتقاد: پروفسور ورنر این سوال را مطرح میکند که در زمانهای که دائماً در معرض تغییر هستیم، آیا «امتیاز انجماد مجدد» را داریم و آیا نباید همیشه در حال «ذوب شده» باقی بمانیم. این نشان میدهد که تغییر دیگر یک رویداد گسسته با نقطهپایانی مشخص نیست، بلکه یک فرآیند مداوم است.
- مدل هشت مرحلهای کوتر (Kotter’s Eight Stages Model): این مدل هشت مرحله برای تغییر را به صورت زمانی ارائه میدهد: ایجاد حس فوریت، ایجاد ائتلاف راهنما، ایجاد و ارتباط چشمانداز، توانمندسازی دیگران و غیره.
- انتقاد: اگرچه مدل کوتر به «مشارکت مردم» در تغییر اشاره دارد، اما این مشارکت ممکن است محدود باشد و رویکرد قوی از بالا به پایین را ترویج میکند. این مدلها نمیتوانند به اندازه کافی پیچیدگی تغییرات نوظهور را در محیطهای فرهنگی متنوع توصیف کنند.
پارادایم جدید تغییر: مشارکت و تکرارپذیری
امروزه، تغییر نیازمند مشارکت و رهبری در سراسر سازمان است. سازمانها موجودیتهای زندهای هستند که تغییر در آنها همواره در حال پدیدار شدن است. این دیدگاه، نیازمند بازنگری در فرآیند تغییر است و آن را نه یک فرآیند خطی و از پیش تعریف شده، بلکه یک فرآیند تکرارپذیر (iterative process) و تأملبرانگیز (reflexive) میداند. این فرآیند شامل:
- پرسشگری مولد (generative inquiry): به معنای پرسیدن سوالاتی که به خلق ایدهها و راهحلهای جدید منجر میشوند.
- مواجهه (confrontation): پذیرش تضادها و چالشها به عنوان فرصتهایی برای گفتگو و رشد.
- یادگیری (learning): سازمان به عنوان یک سیستم باید توانایی یادگیری مستمر از تجربیات خود را داشته باشد.
- خودسازماندهی (self-organization): اجازه دادن به افراد و تیمها برای یافتن راهحلهای خود و هماهنگی درونی.
- رشد (growth): فرآیند تغییر باید به رشد فردی و سازمانی منجر شود.
این دیدگاه به این معنی است که هر فرد باید برای به اشتراکگذاری، مواجهه، گوش دادن، بازتاب و همآفرینی (co-creation) باز باشد.
- استعاره آمونیت (Ammonite Metaphor): تصویر فسیل آمونیت به عنوان استعارهای برای خلق تکرارپذیر (iterative creation) استفاده میشود. هر محفظه در آمونیت هم محصول تاریخ گذشته و تکامل است و هم پایهای برای رشد بعدی. این تصویر نشاندهنده فضاهایی برای به اشتراکگذاری، مواجهه و یادگیری است که همه به هم متصل هستند. همچنین، «کولیا» (klia) را نشان میدهد که بر مفهوم گوش دادن عمیق و پذیرنده، سکون و حرکت تأکید میکند، با واگرایی که در مارپیچهای بیرونی دیده میشود و همگرایی که در مرکز دیده میشود، که هسته آن نمایانگر ارزشها، حقیقت و واقعیت است.
- تغییر در لبه هرج و مرج (Edge of Chaos): تغییر در «لبه هرج و مرج» اتفاق میافتد. این بدان معناست که تغییر در نقطهای بین نظم و آشفتگی کامل اتفاق میافتد، جایی که سیستم به اندازه کافی پایدار است تا اطلاعات را حفظ کند، اما به اندازه کافی انعطافپذیر است تا با ورودیهای جدید سازگار شود.
- فضاهای امن روانشناختی (Psychological Safe Spaces): تسهیلکنندگان تغییر باید فضاهای امن روانشناختی ایجاد کنند؛ مانند «ظرفهایی» که در آن علایق متضاد میتوانند مواجهه شوند. در این فضاها، دیگر راه «درست یا غلط» وجود ندارد و پارادایم از «حل معما» به «حل ابهامات» تغییر میکند.
در مجموع، رویکردهای نوین به مدیریت تغییر، بر ماهیت سیال، تکراری، مشارکتی و انسانی تغییر تأکید دارند. این به معنای دور شدن از دستورالعملهای سختگیرانه و پذیرش فرآیندی است که در آن یادگیری، سازگاری و مشارکت گسترده، کلید موفقیت هستند.
نقش ذینفعان کلیدی: اتحادیههای کارگری و فراتر
موفقیت در مدیریت تغییر سازمانی نیازمند شناخت و مشارکت طیف وسیعی از ذینفعان است. در این میان، اتحادیههای کارگری (Trade Unions) به عنوان بازیگران مهمی در فرآیند تغییر مطرح میشوند که نقش آنها نباید نادیده گرفته شود.
اتحادیههای کارگری به عنوان رهبران تغییر
پروفسور ورنر به یک مطالعه اشاره میکند که نقش اتحادیههای کارگری را در تغییر سازمانی در سازمانهای آفریقای جنوبی بررسی کرده است. نتایج این مطالعه، اتحادیههای کارگری را به عنوان ذینفعان مرتبط و مهم در فرآیند تغییر تأیید کرد.
- چارچوبی برای مشارکت اتحادیه: خروجی این مطالعه، یک چارچوب برای مشارکت اتحادیه قبل، در طول و پس از تغییر بود. این چارچوب نشان میدهد که مشارکت فعال و سازنده اتحادیهها در تمامی مراحل تغییر، میتواند به پذیرش و اجرای موفقیتآمیز آن کمک کند.
- تمرکز بر روابط و ارتباطات: نتیجهگیری این مطالعه، از جمله، این بود که اتحادیههای کارگری باید توجه بیشتری به ساخت روابط، ارتباطات، متقاعدسازی و بحث و گفتگو داشته باشند. این امر نیازمند آن است که هم نمایندگان اتحادیه و هم نمایندگان سازمانی، نگرش «ما در مقابل مشکل هستیم» را اتخاذ کنند، به جای نگرش «شما مشکل هستید». این تغییر در طرز فکر، میتواند به ایجاد فضای همکاری و حل مسئله مشترک منجر شود.
اتحادیهها در دنیای در حال تغییر کار
در حالی که اتحادیههای کارگری به آنچه در مورد تغییر در سازمانها اتفاق میافتد توجه دارند، خود نیز در معرض تغییر هستند. دنیای در حال تغییر کار با ویژگیهایی مانند کاهش استخدامهای بلندمدت و افزایش کار موقت، فریلنس و برونسپاری مشخص میشود. در این محیط، اتحادیههای کارگری ممکن است مجبور به بازنگری در استراتژیهای خود برای نمایندگی کارکنان آسیبپذیر و انعطافپذیر شوند، در حالی که در عین حال برای حقوق آنها لابی میکنند.
- مبارزه با تبعیض هوش مصنوعی: یکی از نگرانیهای فزاینده در دنیای کار دیجیتال، استفاده از هوش مصنوعی (AI) در سازمانها است. اتحادیهها باید اطمینان حاصل کنند که اقدامات هوش مصنوعی مورد استفاده در سازمانها، بر اساس سن، جنسیت و نژاد مغرضانه (biased) نباشند و حقوق کارکنان را تضییع نکنند. این موضوع، لزوم توجه اتحادیهها به ابعاد اخلاقی و اجتماعی فناوریهای جدید را برجسته میکند.
فراتر از اتحادیهها: مشارکت جامع ذینفعان
دیدگاه پروفسور ورنر بر این نکته تاکید دارد که تغییر معنادار بدون مشارکت طیف وسیعی از ذینفعان و از طریق فرآیندهای فراگیر (inclusive processes) نمیتواند رخ دهد. این ذینفعان میتوانند شامل مشتریان، تامینکنندگان، جامعه محلی، نهادهای نظارتی و سایر گروههای مرتبط باشند.
- گفتگوی اجتماعی (Social Dialogue): نمونه قانون حداقل دستمزد در آفریقای جنوبی، اهمیت گفتگوی اجتماعی را برای ایجاد تغییر در آفریقای جنوبی نشان میدهد. این نشان میدهد که تصمیمگیریهای مهم باید از طریق گفتگو و تعامل با تمامی طرفهای متأثر از تغییر صورت گیرد.
در نتیجه، مدیریت تغییر موفق نیازمند یک رویکرد جامع و مشارکتی است که در آن تمامی ذینفعان، از جمله اتحادیههای کارگری، به عنوان شرکای فعال و نه صرفاً موانع، در نظر گرفته شوند. این رویکرد میتواند به ایجاد راه حلهای پایدارتر و پذیرش گستردهتر تغییر در سازمان منجر شود.
سازمان به مثابه اکوسیستم: راهبردهای جامع برای ناوبری
در نهایت، پروفسور آماندا ورنر سازمان را به عنوان یک اکوسیستم توصیف میکند و بر این نکته تأکید دارد که ما، یعنی افراد حاضر در سازمان، متولیان (curators) این سیستم هستیم. این استعاره جامع، دیدگاهی کلنگر نسبت به تغییر ارائه میدهد که فراتر از رویکردهای جزئینگر است و بر همبستگی و پویایی اجزای مختلف سازمان تأکید میکند.
ناوبری موفق در یک دنیای پیچیده
ناوبری موفق در دنیای پیچیده کنونی که پر از تغییرات دائمی است، نیازمند چندین عنصر کلیدی است:
- پذیرش گسترده تغییر: تغییر باید نه تنها توسط مدیریت ارشد، بلکه توسط تمامی سطوح سازمان پذیرفته شود. این پذیرش، به معنای درک، تعهد و تمایل به سازگاری با شرایط جدید است.
- مشارکت (Involvement): افراد باید به طور فعال در فرآیندهای تغییر مشارکت داشته باشند. این مشارکت، به معنای دادن فرصت به آنها برای بیان نظرات، ارائه بازخورد و سهیم شدن در طراحی راهحلهاست.
- تفکر بینشی (Visionary Thinking): رهبران و کارکنان باید توانایی نگاه کردن به آینده و تصور کردن سازمان در حالت جدید را داشته باشند. این تفکر بینشی، به ایجاد چشماندازهای الهامبخش کمک میکند که افراد را برای حرکت به سوی آینده مشترک ترغیب میکند.
- همکاری (Collaboration): تغییر موفق یک تلاش جمعی است. سیلوها باید شکسته شوند و همکاری بین وظایف و بخشها ترویج یابد تا راه حلهای جامعتری ایجاد شود.
- هوش جمعی (Collective Intelligence): بهرهگیری از دانش، تجربیات و بینشهای جمعی تمامی افراد در سازمان، میتواند به یافتن راهحلهای نوآورانه و مؤثر برای مشکلات پیچیده کمک کند.
- اقدامات گسترده (Broad-based Action): تغییر نباید محدود به یک گروه کوچک باشد؛ بلکه نیازمند اقدامات گسترده و هماهنگ در سراسر سازمان است.
فرهنگ سازمانی به عنوان عمیقترین کار تغییر
پروفسور ورنر به روشنی بیان میکند که عمیقترین کار تغییر، فرهنگ سازمانی است. تغییر واقعی و پایدار، بدون تغییر در باورها، ارزشها و هنجارهای مشترک سازمان، امکانپذیر نیست. فرهنگ، تعیینکننده اصلی چگونگی پاسخ افراد به تغییر، میزان تمایل آنها به پذیرش ایدههای جدید و توانایی سازمان برای انطباق با محیط متحول است. این بدان معناست که هر تلاش برای تغییر باید به طور جدی به ابعاد فرهنگی توجه کند و به دنبال بازسازی و تکامل فرهنگ به سمت یک فرهنگ انسانمحور، یادگیرنده و تابآور باشد.
مردم شیء تغییر نیستند؛ آنها خود تغییر هستند
نقطه اوج و اساسیترین پیام سخنرانی پروفسور ورنر این است: «مردم شیء تغییر نیستند؛ آنها خود تغییر هستند». این جمله، پارادایم غالب در مورد تغییر را به چالش میکشد که در آن کارکنان صرفاً به عنوان دریافتکنندگان منفعل تغییر یا موانعی برای آن در نظر گرفته میشوند. در عوض، این جمله بر این واقعیت تأکید دارد که تغییر واقعی، از درون افراد سرچشمه میگیرد و محصول مشارکت فعال، نوآوری و تعهد آنها است.
- توانمندسازی (Empowerment): این دیدگاه، بر لزوم توانمندسازی افراد در سازمان برای ایفای نقش فعال در فرآیند تغییر تاکید دارد.
- مالکیت (Ownership): وقتی افراد حس مالکیت نسبت به تغییر داشته باشند، احتمال مقاومت آنها کاهش یافته و تعهدشان به موفقیت آن افزایش مییابد.
- سازمان انسانمحور: این بینش، بار دیگر بر اهمیت رویکرد انسانمحور در مدیریت تأکید میکند که در آن هر فرد در سازمان مورد احترام قرار میگیرد، فرصت شکوفایی پیدا میکند و به عنوان یک عامل فعال در خلق آینده سازمان دیده میشود.
در نهایت، موفقیت در ناوبری تغییرات پیچیده، به توانایی سازمان در ایجاد یک اکوسیستم پویا و پاسخگو بستگی دارد که در آن افراد به عنوان قلب تپنده دگرگونی، نه تنها بقای سازمان را تضمین میکنند، بلکه آن را به سوی شکوفایی و اهداف متعالیتر هدایت میکنند.
نتیجهگیری
در عصری که تغییر به تنها ثبات تبدیل شده است، توانایی سازمانها برای ناوبری موفقیتآمیز در میان پیچیدگیها، تعیینکننده بقا و شکوفایی آنهاست. همانطور که پروفسور آماندا ورنر در سخنرانی روشنگرانه خود به زیبایی ترسیم کرد، کلید این ناوبری نه در پیچیدگی مدلهای فنی یا ساختارهای سازمانی، بلکه در عمق درک و احترام به عنصر انسانی نهفته است.
این مقاله به تفصیل نشان داد که تغییر، پدیدهای چندوجهی است که نه تنها ابعاد فنی دارد، بلکه به طور عمیقی با روابط، احساسات و تعاملات انسانی گره خورده است. درک این نکته که سازمانها موجودیتهای زندهای هستند که در آن تغییر همواره در حال پدیدار شدن است، ما را از مدلهای خطی و بالا به پایین دور میکند و به سوی رویکردهای مشارکتی و تکرارپذیر سوق میدهد.
ما بر ضرورت رویکرد انسانمحور تأکید کردیم که در آن هر فرد در سازمان، از ارزشی بیبدیل برخوردار است، باید عمیقاً مورد احترام قرار گیرد و فرصتهایی برای شکوفایی یابد. فلسفه مدیریت انسانگرایانه، تعامل کارکنان، و رهبری معنوی، همگی به خلق محیطهای کاری انسانساز کمک میکنند که پیامدهای مثبتی برای عملکرد و رفاه دارند.
ستونهای آمادگی برای تغییر – شامل قابلیت سازمانی، آمادگی کارکنان، ارتباطات، فرهنگ سازمانی، یادگیری و رهبری – به عنوان نقاط حیاتی برای موفقیت هر دگرگونی معرفی شدند. هر یک از این ستونها، نیازمند توجه ویژه، برنامهریزی دقیق و اجرای متعهدانه هستند. ارتباطات شفاف و فراگیر، نقش حیاتی مدیران میانی، و اهمیت یک فرهنگ سازمانی قوی و مبتنی بر ارزشها، عواملی هستند که میتوانند مقاومت را به مشارکت تبدیل کنند.
در دنیای دیجیتال امروز، در حالی که فناوریها فرصتهای بیشماری را فراهم میآورند، سازمانها باید هوشیار باشند که از غیرانسانسازی تجربه کاری جلوگیری کنند. انسانسازی مجدد اقدامات منابع انسانی در عصر دیجیتال، یک اولویت است که نیازمند پژوهش و نوآوری مداوم است.
نقش رهبری تحولآفرین و خدمتگزار در هدایت تغییر، دیگر به معنای یک قهرمان انفرادی نیست؛ بلکه یک عمل جمعی و اجتماعی است که در آن رهبران باید چابک، راحت با پیچیدگی، و قادر به تحریک فکری و ملاحظه فردی باشند. آنها باید فضاهای امن روانشناختی ایجاد کنند که در آن تضادها به فرصتهایی برای گفتگو تبدیل شوند. همچنین، مشارکت ذینفعان کلیدی مانند اتحادیههای کارگری، میتواند به پذیرش گستردهتر و اجرای مؤثرتر تغییر کمک کند.
در پایان، پیام قدرتمند و الهامبخش پروفسور ورنر طنینانداز میشود: «مردم شیء تغییر نیستند؛ آنها خود تغییر هستند». این جمله، نقطه عطفی در درک ما از مدیریت تغییر است. سازمانها اکوسیستمهای زندهای هستند که ما متولیان آنها هستیم. موفقیت در ناوبری تغییر نیازمند پذیرش گسترده، مشارکت فعال، تفکر بینشی، همکاری، هوش جمعی و اقدامات گسترده است. با قرار دادن عنصر انسانی در قلب هر تلاش برای دگرگونی، سازمانها میتوانند نه تنها در برابر طوفانهای تغییر تاب بیاورند، بلکه به سوی آیندهای پایدار و با معنا برای همه بشریت حرکت کنند.
بدون نظر