نقشه راهی برای ساختن یک زندگی رضایت‌بخش: درس‌هایی از هاوارد اچ. استیونسون

چکیده

این مقاله به بررسی عمیق مفهوم پیچیده موفقیت از دیدگاه هاوارد اچ. استیونسون، استاد برجسته دانشکده کسب و کار هاروارد، می‌پردازد. استیونسون با تکیه بر تجربیات شخصی خود از جمله شکست‌ها و یک تجربه نزدیک به مرگ، و همچنین تحقیقات گسترده‌ای که با لورا نش انجام داده است، چهار بعد کلیدی رضایتمندی در زندگی – دستاورد، اهمیت/تأثیرگذاری، خوشبختی و میراث – را معرفی می‌کند. این ابعاد به صورت مستقل عمل می‌کنند و دستیابی به یکی، تضمین‌کننده بقیه نیست. مقاله همچنین به چالش‌های رایج مانند توهم “همه‌چیز را با هم داشتن” و “موفقیت متوالی” می‌پردازد و مفهوم حیاتی “کافی بودن” و مدل “جاگلینگ” را به عنوان راهکارهایی برای مدیریت ابعاد مختلف زندگی ارائه می‌دهد. در نهایت، با طرح پرسش‌هایی کلیدی برای خوداندیشی، این مقاله به خوانندگان کمک می‌کند تا مسیر خود را برای ساختن یک زندگی پرمعنا و متعادل تعریف کنند.

مقدمه

هاوارد اچ. استیونسون، استاد دانشگاه هاروارد، در طول زندگی خود با چالش‌های متعددی روبرو بوده است، از جمله “یک بار مردن”، “سه بار شکست در مرگ” و “۷۱ بار شکست در قرار گرفتن در لیست فوربز”. این تجربیات شخصی، به ویژه تجربه نزدیک به مرگ او ناشی از ایست قلبی در محوطه دانشگاه با تنها یک درصد شانس بقا، او را بر آن داشت تا به همراه دوستش، لورا نش، به بررسی یکی از سؤالات بنیادین زندگی بپردازد: چرا برای افراد موفق، داشتن فرزندان موفق اینقدر دشوار است؟ این معضل، فارغ از فرهنگ، از “شالیزار به شالیزار” و “کفش چوبی به کفش چوبی” تکرار می‌شود. اما پیش از پاسخ به این سؤال، لازم است تعریف مشخصی از “موفقیت” ارائه شود، که خود یک معضل دیرینه از زمان ارسطو و هرودوت است.

استیونسون تأکید می‌کند که موفقیت یک “حالت وجودی” است، نه یک مقصد نهایی. به محض اینکه فردی خود را موفق بداند، ممکن است شروع به شکست کند، زیرا موفقیت فرآیندی مداوم است. در این مقاله، ما به بررسی بینش‌های عمیق استیونسون در مورد تعریف، دستیابی و حفظ یک زندگی رضایت‌بخش و موفق خواهیم پرداخت، با تمرکز بر ابعاد مختلف آن و ارائه راهکارهای عملی.

تعریف مجدد موفقیت: فراتر از معیارهای سنتی

مفهوم موفقیت به قدری شخصی و منحصربه‌فرد است که نمی‌توان آن را در یک “پروفایل” واحد گنجاند. اگر از افراد بپرسید “آیا موفق هستید؟” تقریباً همه دست بلند می‌کنند، با این حال هیچ تعریف واحدی برای آن وجود ندارد. موفقیت یک “ترکیب منحصربه‌فرد از آنچه ما به آن می‌آوریم” است، از جمله پیشینه و ویژگی‌های فردی ما.

معیارهای ناقص موفقیت و توهمات رایج

استیونسون به شدت با معیارهای رایج و اغلب گمراه‌کننده موفقیت مخالفت می‌کند:

  • امتیاز یا نمره: آیا موفقیت یک “امتیاز” است؟ این یک نگاه محدودکننده است.
  • پول: اندازه‌گیری موفقیت بر اساس ثروت بسیار دشوار است. چه کسی موفق‌ترین فرد در یک اتاق است؟ پاسخ به این سؤال به نحوه اندازه‌گیری شما بستگی دارد.
  • ثبات و ایستایی: موفقیت اغلب “نامتوازن” و “ناپایدار” است. او با اشاره به طلاق خود و تبدیل شدن به یک والد تنها، توضیح می‌دهد که چگونه زندگی می‌تواند مسیرهای غیرمنتظره‌ای را در پیش گیرد و برنامه‌های اولیه را بر هم زند. شما نمی‌توانید موفقیت را “منجمد” کنید؛ این یک جریان مداوم است.
  • تفکر بیش از حد و برنامه‌ریزی جامع: بسیاری از کتاب‌های موفقیت توصیه می‌کنند که “همه زوایا را بسنجید” یا “۱۰,۰۰۰ ساعت” تمرین کنید (مانند آنچه مالکوم گلدول می‌گوید). اما استیونسون با مثال توانایی‌های فیزیکی خود در بسکتبال توضیح می‌دهد که استعدادهای طبیعی و محدودیت‌ها را نمی‌توان نادیده گرفت. شما نمی‌توانید با انجام یک کار در تمام طول زندگی، تضمین کنید که هیچ چیز اشتباهی رخ نخواهد داد.
  • “مسیر مخملی”: گاهی افراد وارد یک مسیر خاص در زندگی می‌شوند و در آن بهتر می‌شوند، اما این لزوماً به موفقیت نهایی منجر نمی‌شود، زیرا وقایع غیرمنتظره رخ می‌دهند.
  • دیدگاه کارآفرینان موفق: بسیاری از پدران کارآفرین موفق، موفقیت را اینگونه تعریف می‌کنند: “ابتدا گلوله را شلیک کن و سپس دایره را دور آن بکش”. یعنی، “آنچه من انجام دادم، موفقیت است؛ شما هم باید مثل من باشید”. این دیدگاه در زمان‌های متفاوت و برای نسل‌های دیگر ناکارآمد است؛ شروع یک صندوق پوشش ریسک امروز با ۳۰ سال پیش کاملاً متفاوت است. این رویکرد اغلب چیزهایی مانند خانواده و جامعه را نادیده می‌گیرد. استیونسون نقل می‌کند که یکی از مصاحبه‌شوندگانش در دوران بازنشستگی گفته است: “الان وقت من است، اما نمی‌دانم من کیست”؛ او آنقدر در انجام کارهای دیگران غرق شده بود که هویت خود را گم کرده بود.
  • معیارهای خارجی در مقابل معیارهای داخلی: “معیارهای بیرونی و درونی همیشه یکسان نیستند”. گاهی برای کارهایی پاداش می‌گیریم که به آنها افتخار نمی‌کنیم، و گاهی به کارهایی افتخار می‌کنیم که برای آنها پاداش نمی‌گیریم.
  • تغییر و تکامل: زندگی و دنیا دائماً در حال تغییر هستند. اگر در ۸۲ سالگی همان چیزی را بخواهید که در ۲۲ سالگی می‌خواستید، “نام شما هیو هفنر است”. مسیرهای بدیهی به موفقیت گاهی اوقات به شکست منجر می‌شوند.
  • حسرت و “افسوس”: استیونسون اعتراف می‌کند که وقتی نام جایگزین خود را در لیست فوربز می‌بیند، احساس “افسوس” می‌کند [4، 15]. این حسرت برای موفقیت دیگران که می‌توانست متعلق به شما باشد، طبیعی است. اما او تأکید می‌کند که باید با خود بگویید: “اگر در آن مسیر می‌ماندم، نمی‌توانستم کارهای دیگری که انجام داده‌ام را بکنم”. انتخاب‌هایی که آگاهانه انجام شده‌اند، نباید با حسرت همراه باشند.
  • ترس‌های بزرگ: استیونسون اشاره می‌کند که برای فارغ‌التحصیلان مدرسه کسب و کار هاروارد، سه ترس بزرگ وجود دارد:
    1. موفق نخواهم شد.
    2. موفق خواهم شد، اما کافی نخواهد بود. (اشاره به آهنگ معروف پگی لی)
    3. موفق خواهم شد، اما باید روحم را بفروشم. (یعنی برای موفقیت، باید چیزی مهم را رها کنم)
  • تعریف موفقیت مادرش: “موفقیت، به دست آوردن آن چیزی است که می‌خواهید و خوشبختی، خواستن آن چیزی است که به دست می‌آورید”. او توصیه می‌کند که با یک فرد شاد ازدواج کنید، زیرا “شما نمی‌توانید فردی ناشاد را به فردی شاد تغییر دهید”.
  • توصیه‌های بد: “دنبال شور و اشتیاق خود باشید” (follow your passion) یک توصیه رایج و اغلب گمراه‌کننده است. بسیاری از بازیگران یا نویسندگان که با شور و اشتیاق وارد این حوزه‌ها می‌شوند، در ۵۰ سالگی متوجه می‌شوند که به جایی نرسیده‌اند و دیگر حمایت مالی والدینشان را نیز ندارند.
  • فشار کمال‌گرایی: فشار برای “کامل بودن” و “همه چیز را داشتن” (مثل دکتر روث در اتاق خواب و دونالد ترامپ در هیئت مدیره) غیرواقع‌بینانه است [4، 5]. او اذعان می‌کند که ۲۴ ساعت در روز برای انجام همه این کارها کافی نیست.
  • مدل‌های موفقیت ناقص: مدل‌های موفقیت اغلب “عیوب را پنهان می‌کنند”. آیا واقعاً می‌خواهید مثل روپرت مرداک، جان کورساین یا لیدی گاگا باشید؟ آیا دوست دارید فرزندانتان از این افراد الگو بگیرند؟

مصاحبه با “موفقان واقعی”

استیونسون و همکارش با حدود ۱۵۰ نفر مصاحبه کردند که “دستاوردهای بالایی در چندین زمینه” داشتند، “به دیگران اهمیت می‌دادند”، “موفقیتشان برای بسیاری دیگر تفاوت ایجاد کرده بود” (فقط برای خودشان نبود)، “به رشد و پیشرفت ادامه می‌دادند” و “منحصربه‌فرد” بودند. این افراد از بانکداران سرمایه‌گذاری گرفته تا یک زن نظافتچی که شرکت خود را با ۵۰ کارمند تأسیس کرده بود و فرزندانش را به دانشگاه فرستاده بود، متغیر بودند. وجه مشترک آن‌ها رضایت عمیق و احساس خوب نسبت به خود و زندگی‌شان بود.

آنها فرصت‌ها را غنیمت می‌شمردند و تا حد زیادی از حسرت دوری می‌کردند. استیونسون معتقد است که حسرت زمانی به وجود می‌آید که فرد خود را فریب می‌دهد، نه زمانی که با بهترین اطلاعات موجود عمل می‌کند. یکی از عناوین کتاب “هدیه هاوارد” این است: “در سولیتیر تقلب نکنید”. همچنین، این افراد از “اکنون و اینجا” لذت می‌بردند و زندگی را به آینده موکول نمی‌کردند (داستان بستنی).

چهار بعد رضایتمندی در زندگی

برخلاف رویکرد مرسوم که از افراد می‌پرسند “چرا موفق شدید؟” (و پاسخ‌های کلیشه‌ای دریافت می‌کنند)، استیونسون از آن‌ها پرسید: “در مورد موفقیت‌های زندگی‌تان بگویید”. این رویکرد چهار بعد متفاوت اما مرتبط از رضایتمندی را آشکار کرد:

۱. دستاورد (Achievement)

دستاورد به کارهایی اشاره دارد که در راستای اهدافی انجام داده‌اید که دیگران نیز برای آن تلاش می‌کنند. این شامل پول، قدرت، و شهرت می‌شود. نکته مهم این است که شما نمی‌توانید همه این‌ها را داشته باشید. بسیاری از دوستان ثروتمند استیونسون ناشناخته هستند و برخی حتی مایلند پول بدهند تا از لیست فوربز حذف شوند، در حالی که برخی دیگر (مثل دونالد ترامپ) برای قرار گرفتن در آن پول زیادی می‌پردازند.

  • ابعاد زمانی و تأثیر: دستاورد می‌تواند به گذشته، حال یا آینده مربوط باشد. تأثیر آن می‌تواند بر من یا بر دیگران باشد.
  • محرک‌های هیجانی: دستاورد می‌تواند توسط محرک‌های مثبت مانند تسلط، شناخت و غرور هدایت شود. اما می‌تواند از محرک‌های منفی مانند حسادت، حرص و ترس (که استیونسون آنها را محرک‌های دونالد ترامپ می‌داند) نیز نشأت گیرد. این محرک‌های منفی اغلب ناشی از مقایسه خود با دیگران و نیاز به رقابت هستند.
  • اهمیت زمینه: زمینه و بستر بسیار مهم است؛ مانند هاکی روی یخ که باید به جایی اسکی کنید که “پوک” قرار است باشد، نه جایی که اکنون هست.
  • عدم همبستگی: دستاورد لزوماً با خوشبختی همبستگی ندارد. مریلین مونرو و ارنست همینگوی نمونه‌های بارزی از افرادی هستند که دستاوردهای بزرگی داشتند اما لزوماً شاد نبودند.

۲. اهمیت / تأثیرگذاری (Significance)

اهمیت به تأثیر مثبتی که بر افرادی که به آنها اهمیت می‌دهید، می‌گذارید، اشاره دارد. این به معنای “فقط درباره من” نبودن است. استیونسون با مثال پدربزرگ خود که هرگز بیشتر از یک دستیار رئیس پست در یک شهر کوچک در یوتا نبود، توضیح می‌دهد که چگونه او با وجود عدم دستاورد مالی یا شهرت، به بسیاری از افراد (از جمله خود استیونسون در زمینه حفاظت از محیط زیست) اهمیت و تأثیر عمیقی گذاشته بود.

  • انتخاب‌ها: این بعد مستلزم انتخاب است: “چه کسی را می‌خواهم کمک کنم؟”. حتی بیل گیتس نمی‌تواند به همه روی زمین ۱۰ دلار بدهد؛ او باید انتخاب کند. این هم یک انتخاب بیرونی و هم یک انتخاب درونی است: “به چه کسی اهمیت می‌دهم و برایشان چه می‌خواهم انجام دهم؟”.
  • محرک‌های هیجانی: می‌تواند ناشی از عدالت، سخاوت و دلسوزی باشد. اما می‌تواند توسط قدرت و خودبزرگ‌بینی نیز هدایت شود، که فرد را به سوی “مهم بودن” در ظاهر سوق می‌دهد.
  • عدم همبستگی: می‌توان بدون دستیابی به دستاورد (مانند پدربزرگ استیونسون) و بدون خوشبختی (مانند کارل مارکس که در ادامه می‌آید) تأثیرگذار بود.

۳. خوشبختی (Happiness)

خوشبختی به احساس شما نسبت به خود و زندگی‌تان، به معنای خشنودی و رضایت، مربوط می‌شود. استیونسون تأکید می‌کند که خوشبختی “درباره من و اکنون” است. شما دیگران را شاد نمی‌کنید، بلکه خودتان را شاد می‌کنید. خوشبختی چیزی نیست که به آینده موکول شود؛ شما باید بپرسید “آیا اکنون شاد هستم؟”.

  • استقلال از دستاورد: می‌توان بدون دستیابی به دستاورد، شاد بود. استیونسون با طنز به فرزندانی اشاره می‌کند که والدینشان می‌خواستند شاد باشند و آن‌ها هم در جایی مثل اسپن شاد هستند، در حالی که والدینشان از سبک زندگی آن‌ها ناراضی‌اند.
  • محرک‌های هیجانی: می‌تواند از خشنودی و رضایت حاصل شود، یا حتی از تنبلی و شکم‌پرستی.
  • عدم همبستگی: این بعد نیز با دستاورد، اهمیت و میراث همبستگی ندارد. اگر فردی دیگر بدبخت باشد، لزوماً شما بدبخت نخواهید بود، هرچند دلسوزی می‌تواند منجر به ناراحتی شود.

۴. میراث (Legacy)

میراث به چیزی اشاره دارد که شما انجام داده‌اید یا بر پایه آن چیزی ساخته‌اید که پس از مرگ شما باقی می‌ماند. برخلاف خوشبختی که برای خودتان است، میراث توسط دیگران تعریف می‌شود. این درباره تأثیر شما بر آینده است. استیونسون با مثال کارل مارکس توضیح می‌دهد که یک فرد می‌تواند در طول زندگی خود ناشناخته، بدرفتار با خانواده و حتی دائم‌الخمر باشد (که معمولاً با ناشادی همراه است)، اما با این حال یک “میراث بزرگ” (چه خوب و چه بد) از خود به جای بگذارد.

  • محرک‌های هیجانی: می‌تواند ناشی از نوع‌دوستی و تمایلات تولیدی (generative desires) باشد. اما همچنین می‌تواند از ترس از مرگ و نیاز به کنترل (مانند نوشتن یک وقف‌نامه هزارساله) نیز نشأت گیرد. نیاز به رئیس بودن (در کارآفرینی) می‌تواند مانع از توسعه چیزی شود که ماندگار باشد.
  • عدم همبستگی: میراث نیز با ابعاد دیگر همبستگی ندارد. نوع‌دوستی و ایجاد فضا برای موفقیت دیگران یک نیاز مطلق برای ایجاد میراث است، اما احتمالاً “دستاورد خودتان را کاهش می‌دهد”.

نکته کلیدی: استیونسون تأکید می‌کند که این چهار بعد همبستگی ندارند. دستیابی به یکی، به معنای دستیابی به دیگری نیست [6، 7]. انسان‌ها، به جز استثناهایی مانند دونالد ترامپ، بیشتر این احساسات پیچیده را دارند و به همین دلیل “خسته، پاره‌پاره و در جهات مختلف کشیده می‌شوند” [8، 9]. زیرا ما خواهان همه این انواع موفقیت هستیم.

چالش‌های دستیابی به موفقیت چندبعدی

همه ما می‌خواهیم در تمام این ابعاد به نوعی از موفقیت دست یابیم، و این خود یک چالش است.

توهم “همه‌چیز را با هم داشتن”

تصور اینکه یک فعالیت یا مسیر شغلی می‌تواند تمام چهار بعد رضایتمندی (دستاورد، اهمیت، خوشبختی، میراث) را به ارمغان بیاورد، یک توهم است.

  • عدم تطابق: “یک فعالیت به ندرت همه چیز را دارد”.
  • مخاطبان و قضاوت‌های متفاوت: قضاوت‌ها و انتظارات از ما در نقش‌های مختلف (مثلاً در محل کار یا خانه) متفاوت است. وقتی پدری به فرزندانش می‌گوید “سخت کار می‌کنم، همه این‌ها برای شماست”، فرزند معمولاً فکر می‌کند: “نه پدر، این برای ایگوی خودت است”.
  • مهارت‌های متفاوت: ایفای نقش‌های مختلف، مهارت‌های متفاوتی را می‌طلبد (مثلاً مدیرعامل در محل کار و مسئول اجرایی در خانه).
  • “خسارت جانبی”: تمرکز بیش از حد بر یک بعد، به احتمال زیاد باعث نادیده گرفتن ابعاد دیگر و ایجاد “خسارت جانبی” می‌شود.

توهم موفقیت متوالی

رویکرد دیگری که رایج است اما کار نمی‌کند، “موفقیت متوالی” است: ابتدا دستاورد، سپس اهمیت، سپس خوشبختی و در نهایت میراث. این رویکرد در بسیاری از کتاب‌ها که به اعضای سازمان‌هایی مانند YPO فروخته می‌شوند، ترویج می‌شود، اما “به یک دلیل ساده کار نمی‌کند”.

  • “چه زمانی کافی است؟”: این سؤال کلیدی است. “چه زمانی به اندازه کافی به دست آورده‌ام تا ادامه ندهم؟”. این مانند “بزرگترین عدد صحیح” است؛ همیشه می‌توانید یک واحد به آن اضافه کنید و بیشتر بخواهید. اگر در چیزی موفق هستید، اغلب می‌خواهید “کمی بیشتر”.
  • نیازهای عاطفی مستمر: “ما نیازهای عاطفی مستمر داریم”. استیونسون می‌گوید: “فکر نمی‌کنم هرگز بتوانید نیاز به دستاورد را ترک کنید”. فرزندان، حتی در بزرگسالی، همچنان نیازمند هستند و نیازهایشان “یک صفر یا دو صفر یا سه صفر” بیشتر می‌شود.
  • از دست دادن فرصت‌ها: اگر زندگی را به صورت متوالی پیش ببرید، فرصت‌های مهمی را از دست خواهید داد. “آیا می‌توانید منتظر بمانید تا شاد باشید؟” تصور زندگی با این جمله که “بالاخره وقتی ۱۰۰ میلیون دلار داشته باشم، شاد خواهم بود” بیهوده است. خانواده شما منتظر نمی‌ماند.

رویکرد “کافی بودن” و مدل “جاگلینگ”

بر اساس مصاحبه‌ها، افراد موفق رویکرد متفاوتی داشتند: آن‌ها “کوچک شروع می‌کردند” و داستان‌هایی از دستاوردها و اهمیت‌های کوچک از دوران جوانی خود تعریف می‌کردند، حتی اگر تأثیر بزرگی نداشت [10، 11]. آن‌ها همچنین “میراث‌های خود را از همان اوایل زندگی رقم می‌زدند”.

درک مفهوم “کافی بودن” (Enough)

یکی از مهم‌ترین بینش‌ها در مورد موفقیت، درک مفهوم “کافی بودن” است. “کافی” یک کلمه انگلیسی جالب است که هم حد پایین (آیا به اندازه کافی انجام داده‌ای؟) و هم حد بالا (دیگر کافی است!) دارد.

  • ابعاد کافی بودن: مفهوم “کافی بودن” در دو بعد مهم است:
    1. چندبعدی بودن: چه چیزی در بعد دستاورد، اهمیت و خوشبختی برای شما “کافی” است؟ اگر “کافی بودن” را تعریف نکنید، همیشه به دنبال “بیشتر” خواهید بود، و “بیشتر” چیزهای دیگر را از بین می‌برد. مهم است که زیربخش‌های دستاورد که برای شما اهمیت دارند را بشناسید (مثلاً برای استیونسون، نوشتن کتاب‌ها مهم است).
    2. زمان: چه چیزی برای امروز، این هفته، این سال و یک عمر “کافی” است؟
  • معیارهای “کافی بودن”:
    • نیاز به پیشرفت: اکثر ما به پیشرفت نیاز داریم. حتی اگر پول زیادی دارید، اگر بیشتر کسب نکنید، احساس خوبی ندارید.
    • رضایت از تکمیل فعالیت: با تعیین لیست کارهایی که می‌خواهید انجام دهید (مثل سخنرانی آن)، می‌توانید با رضایت یک فعالیت را کنار بگذارید و احساس خوبی داشته باشید که آن را به پایان رسانده‌اید.
    • تعریف محدودیت‌ها: “کافی بودن” محدودیت‌هایی را تعیین می‌کند. اگر بگویید “چقدر برای محافظت از خود و خانواده‌ام نیاز دارم؟”، می‌توانید بگویید که بقیه “اضافه” است و چگونه می‌خواهید از آن استفاده کنید.
    • انتقال‌ها را ممکن می‌سازد: “کافی بودن” امکان انتقال از یک مرحله به مرحله بعدی را فراهم می‌کند؛ وقتی به چیزی دست یافتید، زمان آن است که به سراغ چیز بعدی بروید.
    • محرک و پاداش: داشتن حس “کافی بودن” هم به شما انگیزه می‌دهد که به آنجا برسید و هم پس از دستیابی به آن، به شما پاداش می‌دهد.
    • افزایش چندبعدی بودن موفقیت: با تعیین محدودیت‌ها، ابعاد موفقیت را افزایش می‌دهید؛ این به شما اجازه می‌دهد که “جاگلینگ” کنید و بگویید: “حالا می‌توانم آن توپ را رها کنم، توپ بعدی که باید بگیرم چیست؟”.

زندگی به مثابه “جاگلینگ” (Juggling)

استیونسون از کلمه “تعادل” (balance) برای توصیف زندگی متنفر است و آن را به “فُک (seal) که چیزی روی دماغش می‌چرخاند” تشبیه می‌کند. او زندگی را بیشتر شبیه به “جاگلینگ” (juggling) می‌داند.

  • نکات کلیدی جاگلینگ:
    • توجه به همه توپ‌ها: باید به همه توپ‌ها نگاه کنید؛ اگر فقط به یک توپ نگاه کنید، بقیه را رها خواهید کرد.
    • انرژی و جهت‌دهی: وقتی چیزی را لمس می‌کنید، باید به آن انرژی بدهید. جاگلر زمانی تحسین می‌شود که توپ‌ها را در هوا نگه دارد و به آن‌ها جهت دهد.
    • توپ در حال سقوط مهمترین است: در جاگلینگ، مهمترین توپ، توپی است که در حال سقوط است، نه توپی که در اوج است یا در دست.
    • توپ‌های لاستیکی در مقابل توپ‌های شیشه‌ای: برخی از توپ‌ها “لاستیکی” هستند و اگر بیفتند، دوباره بالا می‌آیند (مانند شغل و حرفه). اما برخی دیگر “شیشه‌ای” هستند و اگر بیفتند، “می‌شکنند” (مانند خانواده). توپ در حال سقوط (که نیاز به توجه فوری دارد) در زندگی بسیار مهم است.

این مهارت جاگلینگ، نیاز به تمرین مداوم در طول زندگی دارد.

پویایی موفقیت در مراحل مختلف زندگی

ابلاغ چهار بعد موفقیت در مراحل مختلف زندگی متفاوت است:

۱. مراحل اولیه زندگی (اوایل جوانی و شروع کار)

در مراحل اولیه زندگی، افراد زیاد به “میراث” فکر نمی‌کنند. در عوض، تمرکز بر روی:

  • ایجاد پیوندها: ساختن دوستی‌ها و روابط عمیق. استیونسون از اینکه دوستان نزدیکش در سنین بالا، همان دوستانی هستند که در اوایل زندگی با آنها پیوندهای مشترک و “تروماهای مشترک” را تجربه کرده است، شگفت‌زده است.
  • خوشبختی: در این سنین باید بدانید چه چیزی شما را خوشحال می‌کند و آن را به تعویق نیندازید. او تأکید می‌کند که باید آگاهانه به دنبال کارهایی بروید که شما را خوشحال می‌کند.
  • دستاورد: در این مرحله، دستاورد “توپ قرمز بزرگ” است. افراد کمی مانند “مادربزرگ موزس” هستند که در ۸۳ سالگی شروع به دستاورد می‌کنند.

۲. میانسالی (Mid-Career)

در میانسالی، افراد معمولاً “در یک مسیر قرار می‌گیرند”. آن‌ها می‌دانند چه چیزی آن‌ها را شاد می‌کند و چه کسانی برایشان مهم هستند (ابعاد خوشبختی و اهمیت).

  • بروز میراث: در این دوره، “میراث” شروع به خودنمایی می‌کند. افراد از خود می‌پرسند: “واقعاً به چه چیزی اهمیت می‌دهم؟”، “آیا کارهایی را انجام می‌دهم که به آنها اهمیت می‌دهم؟”، “آیا در پایان زندگی به آن افتخار خواهم کرد؟”.
  • لحظات بیداری: مرگ یک دوست در میانسالی می‌تواند یک “لحظه بیداری” باشد و فرد را به تأمل در مورد زندگی خود وا دارد.

۳. سال‌های طلایی (Golden Years)

در “سال‌های طلایی” زندگی، تمرکز بر روی کسب دستاوردهای جدید کاهش می‌یابد.

  • حفظ روابط: با داشتن تعداد زیادی نوه و فرزند، باید سخت کار کرد تا روابط را حفظ کرد. اینترنت و ایمیل کمک می‌کنند، اما همچنان نیاز به تلاش آگاهانه است.
  • خوشبختی: در این مرحله، خوشبختی از اهمیت بالایی برخوردار است. اگر شاد نباشید، “فراموشش کنید”.
  • پذیرش محدودیت‌ها: در این سن، محدودیت‌های فیزیکی مشخص می‌شوند و باید با آن‌ها کنار آمد (مثلاً تنگی نفس در ارتفاعات) [14، 15].
  • میراث: میراث همچنان وجود دارد و به آن فکر می‌شود.

درس‌های کلیدی و بینش‌ها

استیونسون چندین درس کلیدی را که در طول زندگی و تحقیقات خود آموخته است، ارائه می‌دهد:

۱. محدودیت‌ها و انتخاب‌ها

  • نمی‌توان در تمام ابعاد به دستاورد رسید: شما هرگز یک تنیس‌باز عالی یا اسکی‌باز عالی نخواهید شد. باید روی مهارت‌ها و استعدادهای خود تمرکز کنید و بدانید که در کجا می‌توانید احساس خوبی در رقابت داشته باشید. او به داستانی اشاره می‌کند که در آن استادش گفت “من ترجیح می‌دهم با افراد احمق رقابت کنم تا با افراد باهوش”.
  • شما و دنیا تغییر می‌کنید: نباید انتظار داشته باشید که در ۸۲ سالگی همان خواسته‌هایی را داشته باشید که در ۲۲ سالگی داشتید.

۲. تشخیص نقاط عطف

نقاط عطف، لحظاتی در زندگی هستند که “هیچ سمتی برای رفتن ندارند” و “هیچ جهتی مشخص نیست”. این نقاط می‌توانند تغییرات بزرگ (مانند جدایی همسر یا ترک شغل ثابت) باشند. استیونسون آن‌ها را “هدیه” می‌داند، زیرا اگر در این نقاط مکث کنید و آن‌ها را بشناسید، می‌توانید بپرسید: “آیا این من را آزاد می‌کند تا جهت زندگی‌ام را تغییر دهم؟”.

۳. آیا “ارزشش را دارد”؟ (Is the Juice Worth the Squeeze?)

این سؤال به این معناست که آیا تلاش و انرژی که صرف می‌کنید، به نتیجه دلخواه می‌رسد؟ اگر “آب پرتقال می‌خواهید، لیمو را فشار ندهید”. آیا در مسابقه‌ای که می‌خواهید برنده شوید، شرکت می‌کنید؟ آیا خودتان را فریب می‌دهید؟ (مثل “تقلب در سولیتیر”) [5، 20]. استیونسون به تجربه خود در ریاضیات اشاره می‌کند که فهمید نمی‌تواند با افراد واقعاً باهوش در این رشته رقابت کند و مسیرش را تغییر داد.

۴. صراحت در مورد شرط‌بندی‌ها

آیا در مورد “شرط‌بندی‌هایی” که در زندگی انجام می‌دهید، صریح هستید؟ باید بتوانید بگویید: “برنده شدم”، “باختم” یا “هنوز نمی‌دانم”. بسیاری از افراد حاضر نیستند بپذیرند که باخته‌اند و سعی می‌کنند با توجیهاتی مانند “دنیا در حال تغییر است، دفعه بعد جبران می‌کنم” از آن فرار کنند.

۵. اهمیت محیط فرهنگی

“آیا در جای درست هستم؟” برخی مکان‌ها سمی هستند، در حالی که برخی دیگر برای افراد دیگر خوب و برای شما بد هستند. محیط فرهنگی که در آن قرار دارید، بسیار مهم است. برای استیونسون، مدرسه کسب و کار هاروارد یک محیط بسیار مفید بود که به او آزادی و فرصت‌های زیادی داد.

۶. زندگی رو به جلو (Live Life Forward)

یکی از مهمترین درس‌ها این است که “زندگی را رو به جلو زندگی کنید”. بسیاری از افراد زندگی را رو به عقب زندگی می‌کنند و سعی در تغییر گذشته‌ای دارند که قابل تغییر نیست. شما می‌توانید از گذشته درس بگیرید، اما نمی‌توانید آن را تغییر دهید. او با ذکر مثال‌هایی از ایرلند و اسلوونی، توضیح می‌دهد که چگونه برخی فرهنگ‌ها در گذشته‌های دور (حتی ۱۱۰۰ سال پیش) گیر کرده‌اند و این می‌تواند مانع از پیشرفت و “آشتی” شود [21، 22].

۷. هیئت مدیره فردی (Individual Board of Directors)

استیونسون کلمه “مربی” (mentor) را دوست ندارد، زیرا هیچ کس نیست که بتواند در تمام جنبه‌های زندگی به شما مشاوره دهد. در عوض، او مفهوم “هیئت مدیره فردی” را پیشنهاد می‌کند: مجموعه‌ای از افراد که می‌توانید در مورد جنبه‌های خاصی از زندگی خود از آن‌ها مشاوره بگیرید. “مربیگری کار سختی است” و تعداد کمی از افراد می‌توانند در همه حوزه‌ها مربی خوبی باشند. همچنین، برخی از کسانی که خود را مربی می‌دانند، هرگز توسط کسی به عنوان مربی نام برده نمی‌شوند. شما نمی‌توانید بیش از شش یا هفت نفر از این مشاوران را مدیریت کنید.

۸. مدیریت ریسک

زندگی پرخطر است و برخی چیزها غیرقابل کنترل هستند. اما باید بتوانید ریسک‌های قابل کنترل را شناسایی و مدیریت کنید. این مانند دعای رینولد نیبور است: “خدایا به من قدرتی بده تا آنچه را که می‌توان تغییر داد، تغییر دهم؛ صبری بده تا آنچه را که نمی‌توان تغییر داد، بپذیرم؛ و دانشی بده تا تفاوت بین آن دو را تشخیص دهم”. اگر نمی‌توانید هیچ بخشی از ریسک را کنترل کنید، بهتر است از آن مسیر خارج شوید.

۹. برنامه‌ریزی برای “امواج”، نه فقط “پاشش” (Plan for the Ripple, Not the Splash)

فرهنگ ما به دنبال “پاشش” و تأثیرات بزرگ و آشکار است. اما در واقع، تأثیرات ماندگار اغلب به صورت “امواج” (ripples) هستند؛ تأثیرات مثبتی که حتی نمی‌دانستید ایجاد کرده‌اید. “یکی از رضایت‌بخش‌ترین چیزها در زندگی من، همین امواج است”. افرادی که سال‌ها بعد می‌آیند و می‌گویند: “شما به من کمک کردید، شما چیزی به من گفتید، شما به من کمک کردید تا شغلی را انتخاب کنم”. این‌ها چیزهایی هستند که واقعاً در پایان زندگی تفاوت ایجاد می‌کنند [23، 24].

کاربرد در حرفه و کسب و کار

این چهار بعد موفقیت (دستاورد، اهمیت، خوشبختی، میراث) در زندگی حرفه‌ای نیز کاربرد دارند:

  • دستاورد در کسب و کار: نوآوری و کسب نتایج.
  • اهمیت در کسب و کار: توسعه افراد، تمرکز بر مشتریان و ذینفعان. استیونسون به فرانک باتن، بنیانگذار Landmark Communications (شبکه آب و هوا) اشاره می‌کند که می‌گفت: “هدف من با کسب و کارم، خدمت به مشتریانم با سودآوری است. نه حداکثر کردن ثروت سهامداران. سود یک محدودیت است، نه هدف من”. باتن معتقد بود که سود زیاد نشان‌دهنده عدم سرمایه‌گذاری کافی در کارکنان، جامعه و محصول است.
  • میراث در کسب و کار: رفتار اخلاقی و رهبری استراتژیک.
  • خوشبختی در کسب و کار: رضایت در لحظه حال.

پرسش‌هایی برای خوداندیشی

استیونسون در پایان سخنرانی خود، یک “آزمون” با چند پرسش کلیدی برای خوداندیشی ارائه می‌دهد که باید در تمام طول زندگی به آن‌ها پرداخت:

  1. شما کیستید؟ ارزش‌هایتان چیست؟ در پایان زندگی چه چیزی می‌خواهید در موردتان گفته شود؟
  2. از کدام رضایتمندی‌ها (از چهار بعد) در حال دور شدن هستید؟ (مفهوم “توپ در حال سقوط” را به یاد آورید).
  3. چه کسانی برای شما مهم هستند و آیا به آنها کمک می‌کنید تا موفق شوند؟ “هیچ ایرادی در پول نیست، اما ثروت زندگی شما با آن سنجیده نخواهد شد”. افرادی که به آنها کمک کرده‌اید، شاید مهمترین معیار زندگی باشند.
  4. چهارچوب زمانی شما برای اقدام چیست؟ (با یادآوری جمله معروف “امروز اولین روز بقیه عمر شماست”).

نتیجه‌گیری

ساختن یک زندگی موفق و رضایت‌بخش یک فرآیند پیچیده، پویا و مداوم است، نه یک مقصد نهایی که با رسیدن به آن بتوان متوقف شد. این سفر شامل ادغام چهار بعد دستاورد، اهمیت، خوشبختی و میراث است، که هر یک مستقل از دیگری هستند و نیازمند توجه و مدیریت آگاهانه می‌باشند.

همانطور که هاوارد اچ. استیونسون تأکید می‌کند، توهم “همه‌چیز را با هم داشتن” و رویکرد “موفقیت متوالی” راهکارهای ناکارآمدی هستند. در عوض، پذیرش مفهوم “کافی بودن” در هر بعد از زندگی و در هر بازه زمانی، و همچنین مهارت “جاگلینگ” بین این ابعاد، راه را برای یک زندگی پرمعنا و متعادل هموار می‌کند [12، 15]. شناخت نقاط عطف، تصمیم‌گیری‌های آگاهانه، پذیرش محدودیت‌ها و زندگی رو به جلو، از جمله درس‌های حیاتی برای این سفر هستند [20، 21].

در نهایت، موفقیت واقعی در توانایی شما برای پاسخ به این پرسش‌ها نهفته است: “شما کیستید، به چه چیزهایی اهمیت می‌دهید، به چه کسانی کمک می‌کنید و چگونه امروز زندگی خود را برای آینده‌ای رضایت‌بخش شکل می‌دهید.” این یک آزمون مادام‌العمر است که نتایج آن با ثروت و شهرت اندازه‌گیری نمی‌شود، بلکه با عمق روابط، تأثیر بر دیگران و رضایت درونی سنجیده می‌شود [23، 24].

 

 

 

بدون نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *