چرا استراتژی همیشه از استعداد پیشی میگیرد: نقشه راهی برای موفقیت پایدار
چکیده
این مقاله به بررسی این مفهوم میپردازد که چرا استراتژی، به خصوص در دنیای پر سرعت امروز، همواره بر استعداد و تاکتیکهای صرف برتری دارد. با تکیه بر دیدگاههای سث گودین، کارآفرین و نویسنده مشهور، ما مفهوم استراتژی را از یک ایده مبهم به یک اصل عملی و بنیادین برای هنرمندان، فریلنسرها، کارآفرینان و صاحبان مشاغل کوچک تبدیل میکنیم. این مقاله توضیح میدهد که چگونه تمرکز بر “چه کسی را میخواهیم کمک کنیم” و “چه تغییری میخواهیم ایجاد کنیم”، پیش از هرگونه اقدام عجولانه، میتواند منجر به جذب مشتریان بهتر و دستیابی به نتایج مطلوب شود. ما همچنین به اهمیت “کار بر روی کسبوکار” در مقابل “کار در کسبوکار”، مدیریت هوشمندانه زمان و نقش همدلی و ایجاد کشش در موفقیت خلاقانه میپردازیم. این مقاله با تاکید بر لزوم طرحریزی هوشمندانه پیش از اقدام، خواننده را به سمت اتخاذ یک رویکرد استراتژیک برای دستیابی به اهداف خود هدایت میکند.
مقدمه
در دنیایی که سرعت حرف اول را میزند، اغلب وسوسه میشویم که بلافاصله به سمت عمل و پیادهسازی تاکتیکها حرکت کنیم. از انتشار پست در شبکههای اجتماعی گرفته تا تولید محتوا و فروش محصولات، تمایل به “انجام دادن” کارهای زیاد بدون توقف برای اندیشیدن به “چرا” و “برای چه کسی”، یک عادت رایج است. حتی افراد بسیار موفق، مانند میلیاردرها و رهبران سازمانهای غیرانتفاعی، این مرحله حیاتی یعنی استراتژی را نادیده میگیرند و به آن توجه نمیکنند. این الگو به قدری در ما درونی شده است که به نظر میرسد مردم به درستی درک نمیکنند استراتژی چیست.
با این حال، همانطور که سث گودین، نویسنده و متفکر برجسته، اشاره میکند، “اهمیتی ندارد که چقدر سریع حرکت میکنی، اگر در مسیر اشتباهی باشی”. این عبارت به وضوح اهمیت استراتژی را نشان میدهد. استراتژی نه تنها یک مفهوم انتزاعی برای شرکتهای بزرگ نیست، بلکه یک عنصر حیاتی برای هر فرد، از هفت ساله تا هفتاد ساله، از میلیاردر تا کسی که تازه کسبوکار خود را شروع کرده است. این مقاله به این میپردازد که چرا استراتژی بر استعداد و تاکتیکهای صرف پیشی میگیرد و چگونه میتوانیم با اتخاذ تفکر استراتژیک، به نتایج واقعاً متحولکننده دست یابیم.
استراتژی چیست؟ فراتر از یک کلمه مبهم
برای بسیاری از افراد، مفهوم استراتژی مبهم و پیچیده است. اغلب آن را با تاکتیکها اشتباه میگیرند، یا بلافاصله به سمت تقلید از آنچه دیگران انجام میدهند میروند، مانند “همکارانم در شبکههای اجتماعی پست میگذارند، پس من هم باید بگذارم”. اما استراتژی بسیار عمیقتر از این است.
سوءتفاهمها و اشتباهات رایج
یک اشتباه رایج این است که مردم فکر میکنند “انجام کاری به جای هیچ کاری” همیشه خوب است. آنها ممکن است بلافاصله وارد عمل شوند و تاکتیکی را انجام دهند، سپس شاید بعداً مکث کنند و به تصویر بزرگتر نگاه کنند. سث گودین با یک استعاره به این دیدگاه پاسخ میدهد: “اگر میخواهید درختی را قطع کنید، برنامهریزی ۲۰ سال پیش برای کاشت درخت هم مفید است”. این نشان میدهد که استراتژی فراتر از یک اقدام فوری است؛ این یک چشمانداز بلندمدت است.
مثال دیگر، داستان جزیره ایستر است. “چه کسی آخرین درخت را در جزیره ایستر قطع کرد که منجر به نابودی کل جمعیت شد؟”. این یک سوال مهم است، اما شاید سوال مهمتر این باشد که “چه کسی صدمین درخت از آخر را قطع کرد؟”. زیرا زمانی که تنها یک درخت باقی مانده باشد، احتمالاً خیلی دیر شده است. این مثال به ما یادآوری میکند که استراتژی نیاز به درک اکوسیستم اطراف ما دارد، خواه این اکوسیستم از درختان واقعی باشد، یا از رسانههای اجتماعی و رقبا.
ماهیت واقعی استراتژی
استراتژی به معنای مشخص کردن مسیر صحیح است، پیش از آنکه با تمام توان به سمت جلو حرکت کنیم. این شامل:
- تشخیص بادهای غالب: درک شرایط و روندهای موجود.
- شناخت دقیق کسانی که میخواهیم به آنها کمک کنیم: شفافسازی مخاطب هدف.
- تعیین هدف نهایی و تغییر مورد نظر: “برای چه کاری اینجا هستیم؟ چه تغییری میخواهیم ایجاد کنیم؟”.
همانطور که سث گودین توضیح میدهد، اگرچه “تیز کردن تبر یک تاکتیک خوب است” (همانند کار در کسبوکار)، اما استراتژی این است که “چرا اصلاً تبر داریم و چرا این درخت و چرا امروز؟”. این “کار بر روی کسبوکار” است؛ فکر کردن به ساختارها و انتخابهای بنیادین.
چرا استراتژی همیشه از استعداد پیشی میگیرد
استعداد خام و تلاش زیاد بدون جهتگیری استراتژیک، مانند یک قایق سریع است که در مسیر اشتباه حرکت میکند. در مقابل، استراتژی، قدرت جهتگیری صحیح را به همراه دارد که منجر به نتایج پایدار و متحولکننده میشود.
جهتگیری بر سرعت
“اهمیتی ندارد که چقدر سریع حرکت میکنی، اگر در مسیر اشتباهی باشی”. این جمله، جوهره برتری استراتژی را در خود دارد. یک فرد با استعداد فوقالعاده ممکن است با سرعت و کارایی بالا کار کند، اما اگر این کار در راستای یک هدف اشتباه یا برای مخاطب اشتباه باشد، تمام آن تلاش بیثمر خواهد بود. استراتژی به ما کمک میکند تا “بادهای غالب” را درک کنیم و “چه کسی را میخواهیم کمک کنیم” را مشخص کنیم.
فراتر از تاکتیکها: “چرا”
بسیاری از مردم بلافاصله به سمت تاکتیکها میروند. “من دیدم همکارانم در شبکههای اجتماعی پست میگذارند، پس من هم باید پست بگذارم”. این نوع تقلید یا “تقلید فرهنگی” (culture of mimesis)، به ندرت منجر به دستیابی به نتایج برجسته میشود. همانطور که در مورد دوربین یا رسانههای دیگر میبینیم، کپی کردن صرف ابزارها یا رویکردهای دیگران، شما را در جایی که آنها هستند، قرار نمیدهد. استراتژیستها کاری متفاوت انجام میدهند. آنها میپرسند: “چرا این کار را میکنیم؟”. این تفاوت دیدگاه، راه را برای نوآوری و تمایز باز میکند.
جذب مشتریان مناسب
تنها راه برای پیشرفت، نه “کار بیشتر”، بلکه “جذب مشتریان بهتر” است. مشتریان بهتر، بیشتر از شما صحبت میکنند، بیشتر بازمیگردند و بیشتر پرداخت میکنند. شما مشتریان بهتر را با انجام یک کار عالی برای مشتریان بد به دست نمیآورید. در عوض، شما با “ایجاد شرایطی که مشتریان بهتر به دنبال شما بیایند”، به آنها دست مییابید. این همان استراتژی است.
برای مثال، یک عکاس عروسی که “پایینترین قیمت” را ارائه میدهد، با مشتریانی روبرو میشود که فقط قیمت برایشان مهم است. اما یک عکاس که میگوید: “من در حل این مشکل خاص برای این نوع عروس و داماد تخصص دارم، به این روش یا در این مکان خاص کار میکنم”، یک جایگاه منحصر به فرد ایجاد میکند که “میتواند متعلق به او باشد”. این کار از طریق کپیبرداری انجام نمیشود، بلکه با “دیدن یک مشکل و یافتن راهحلی برای آن” انجام میشود.
کار بر روی کسبوکار، نه فقط در آن
یک تمایز مهم و کارآمد در استراتژی این است که آیا شما “در کسبوکار” کار میکنید یا “بر روی کسبوکار”.
- کار در کسبوکار: شما بهترین کارمند هستید و کار خود را انجام میدهید. این شامل انجام کارهای روزمره، پست کردن در شبکههای اجتماعی یا انجام کارهای فنی است.
- کار بر روی کسبوکار: شما در نقش یک مشاور، هیئت مدیره یا مدیرعامل هستید. شما ساختارها را تعیین میکنید تا بهترین کارمندتان (که ممکن است خودتان باشید) وقتش را هدر ندهد.
وقتی اوضاع سخت میشود، تمایل داریم بیشتر “در کسبوکار” کار کنیم، اما “۱۰ دقیقه کار بر روی کسبوکار میتواند متحولکننده باشد”. این شامل تصمیمات استراتژیک مانند رد کردن مشتریان نامناسب یا برونسپاری وظایف غیرضروری است. اگر به مشتریان “نه” نگویید، پس برای هیچ چیز ایستادگی نمیکنید.
استفاده استراتژیک از زمان
رابطه ما با زمان، به خصوص برای کارآفرینان و خلاقان، میتواند “سمی” باشد. ما اغلب احساس میکنیم که باید همیشه مشغول باشیم، حتی اگر به معنای کار بیوقفه و بیخوابی باشد. با این حال، “زمان رایگان نیست”. هر ساعتی که صرف یک فعالیت میکنیم، به معنای از دست دادن فرصت انجام کاری دیگر است (هزینه فرصت).
سث گودین یک آزمایش فکری ارائه میدهد: نامهای به خودتان در پنج سال پیش بنویسید و از او به خاطر تصمیمی که برای شما در امروز سودمند بوده است، تشکر کنید. این میتواند یک تصمیم در مورد مشتری، مهارتی که آموختید یا حتی اخراج یک مشتری بد باشد. او خود مثال میزند که ۲۰ سال پیش بزرگترین مشتریاش را که وحشتناک بود و آنها را به گروهی تبدیل میکرد که “در کار با مشتریان بد مهارت داشتند”، اخراج کرد. این تصمیم در ۶۰ روز نه تنها درآمد از دست رفته را جبران کرد، بلکه باعث شد تیم “پر از انگیزه” شود. این نشان میدهد که یک تصمیم استراتژیک در مورد زمان میتواند زندگی و کسبوکار شما را متحول کند.
شما وقتی “وقت کم میآورید” که “زمان را صرف انجام کارهای صرف (tasks) به جای هنرتان و ایجاد تغییر میکنید”. استراتژی به شما کمک میکند تا زمان خود را در راستای اهداف واقعی و بلندمدت خود صرف کنید.
قدرت “نه” گفتن
برای انتخاب مشتریان مناسب و ساختن آیندهای که میخواهید، باید این جسارت را داشته باشید که به مشتریان نامناسب “نه” بگویید. این ترسناک به نظر میرسد، به خصوص زمانی که احساس “ناامیدی” میکنید. اما “وقتی کسی را رد میکنیم، به او توهین نمیکنیم، به خصوص اگر او را به همکار شایستهای معرفی کنیم”. ما فقط میگوییم: “من تو را درک میکنم، میدانم چه میخواهی، اما این کاری نیست که ما انجام میدهیم؛ ما این کار را انجام میدهیم”.
مثال سث گودین از یک دیجی عروسی که همیشه همان کارهای کلیشهای را انجام میدهد، نشان میدهد که حتی با آزادی عمل برای نوآوری، بسیاری از افراد به دلیل ترس از مشتریان عصبی و عدم اعتماد به نفس کافی برای “انجام دادن کار به روش خودشان”، این کار را نمیکنند. این همان دلیلی است که شما در وهله اول این کار را شروع کردید؛ برای ایجاد تفاوت، نه برای تقلید.
همدلی و کشش: ایجاد مسیر خود
استراتژیستهای موفق، به خصوص در کارهای خلاقانه، با دو عنصر کلیدی کار میکنند:
- همدلی: بسیاری از خلاقان با “فقدان همدلی” شروع میکنند. آنها فکر میکنند: “این آهنگی است که در سرم دارم، آن را مینوازم و باید توسط یک شرکت ضبط انتخاب شوم”. اما این یک “طرحریزی بر اساس آنچه دیگران باید بخواهند” است. در واقعیت، دنیا معمولاً این رویکرد را رد میکند. استراتژی با “درک عمیق مخاطب” آغاز میشود.
- کشش (Tension): اگر میخواهیم تغییری ایجاد کنیم، باید عمداً “کشش” ایجاد کنیم: ترس از دست دادن (FOMO)، ترس از عقب افتادن، ترس از عدم ورود.
ترکیب همدلی و کشش به این معناست که “برای انجام کار خلاقانه، باید شرایطی را با همدلی ایجاد کنیم که مردم احساس کشش کنند و بگویند بله”. به عنوان مثال، شیپرد فیری، هنرمند گرافیک، به جای اینکه منتظر باشد تا گالریها او را انتخاب کنند، با چسباندن پوسترها در سراسر شهر (حتی با دستگیریهای متعدد) آیکوننگاری یک انتخابات مهم را ایجاد کرد. در نهایت، این گالریها بودند که به او زنگ زدند، زیرا او شرایط را برای آنها ایجاد کرده بود تا “تکهای از کسی که برای چیزی ایستاده است” را به دست آورند.
این یعنی شما قرار نیست توسط موسسات برای داشتن “شغلی بدون رئیس” انتخاب شوید، اما میتوانید موسسه خود را با ایجاد شرایطی که افرادی که میخواهید به آنها خدمت کنید، ظاهر شوند و بگویند “خوشحالم که اینجا هستی”.
غلبه بر موانع تفکر استراتژیک
تفکر استراتژیک آسان نیست، زیرا موانع روانشناختی و عملی متعددی بر سر راه آن وجود دارد.
فرهنگ تقلید (Mimesis)
همانطور که قبلاً ذکر شد، یکی از بزرگترین موانع، تمایل به تقلید صرف از دیگران است. دیدن اینکه دیگران چه میکنند و سپس انجام همان کار، بدون درک “چرا” پشت آن، یک دام رایج است. این روش “بیشتر مردم را به سمت تاکتیکها میکشاند”. برای شکستن این الگو، باید از خود بپرسیم “چرا من این کار را انجام میدهم؟” و “در واقع اینجا چه کاری انجام میدهم؟”.
“رئیس بد” درونی
بسیاری از کسانی که “شغلی بدون رئیس” میخواهند، متوجه نمیشوند که اغلب “یک رئیس واقعاً بد” دارند، و آن رئیس خودشان هستند. این “رئیس بد” کسی است که “شما را نیمههای شب از خواب بیدار میکند و میگوید خوب کار نمیکنی، کسی که شما را تضعیف میکند، کسی که از شما قدردانی نمیکند”. برای تفکر استراتژیک، شما باید “یک رئیس بهتر” برای خودتان باشید؛ کسی که لیاقتش را دارید.
ترس از انتخاب و “نه” گفتن
انتخاب مشتریان یا پروژههای خاص، به معنای رد کردن دیگران است. این میتواند ترسناک باشد، به خصوص زمانی که احساس “ناامیدی” وجود دارد و هر کاری بهتر از هیچ کاری به نظر میرسد. اما همانطور که سث گودین میگوید: “اگر به مردم “نه” نمیگویید، پس برای هیچ چیز ایستادگی نمیکنید”. این ترس از دست دادن، مانع از تعریف آنچه که شما واقعاً برای آن ایستادگی میکنید، میشود.
گامهای عملی برای پذیرش استراتژی
با درک موانع، میتوانیم گامهای مشخصی برای پذیرش یک ذهنیت استراتژیک برداریم.
تعریف “چه کسی” و “چه تغییری”
استراتژی با دو سوال بسیار ساده آغاز میشود:
- “من دقیقاً برای چه کسی اینجا هستم؟”. این به معنای فقط دانستن نام نیست، بلکه درک اعتقادات، خواستهها و نیازهای آنهاست.
- “چه تغییری را میخواهم ایجاد کنم؟”.
مثال گروه موسیقی پاتریشیا باربر در شیکاگو این را به خوبی نشان میدهد. او مشتریان خاص خود را انتخاب کرد – کسانی که برای کار او به آنجا میآمدند و نمیگفتند “آهنگ آزاد” بنواز. او آیندهاش را انتخاب کرد. همینطور بیمارستان لایفاسپرینگ در هند، که با درک اینکه مشتری واقعی آنها نه مادر باردار، بلکه مادرشوهر اوست که تصمیمگیرنده نهایی است، تحول بزرگی در جذب بیمار ایجاد کرد.
پرورش مهارت خود به صورت استراتژیک
شما باید به طور مداوم در حال “بهتر شدن در حرفه و مهارت خود” باشید، حتی اگر برای آن پولی دریافت نکنید. این شامل انجام کارهای خیریه، یا انجام پروژههای “برای نمونهکار”. این “شما را مسئول میکند”. وقتی کاری را انجام میدهید که “شما خودتان مشتری بودید”، میتوانید نشان دهید که واقعاً برای چه چیزی ایستادهاید و چه چیزی را میتوانید ارائه دهید، بدون اینکه نگران باشید چقدر برای آن پول گرفتهاید.
نگاه به پنج سال آینده
برای تشویق تفکر استراتژیک، سث گودین توصیه میکند که “نامهای به خودتان در سالهای آینده” بنویسید. تصور کنید خودتان در پنج سال آینده، از تصمیماتی که امروز میگیرید، از شما تشکر میکند. این “بهترین تصمیمات” میتوانند شامل اخراج یک مشتری بد، یادگیری یک مهارت جدید یا گرفتن یک مشتری خاص باشند. این دیدگاه آیندهنگر، به شما کمک میکند تا تصمیماتی بگیرید که نه تنها امروز، بلکه در بلندمدت نیز برایتان سودمند باشند.
نتیجهگیری
استراتژی، همانطور که از دیدگاه سث گودین نمایان میشود، قلب تپنده هر موفقیت پایدار است. این فقط درباره سریع دویدن نیست، بلکه درباره دویدن در مسیر درست است. این درباره انتخابهای آگاهانه است: انتخاب مشتریانمان، انتخاب نحوه صرف زمانمان، و انتخاب اینکه چه کسی میخواهیم باشیم.
اغلب، ما “کتاب پرسشهای مهم را فراموش میکنیم”. ما فراموش میکنیم از خود بپرسیم: “چرا این کار را میکنم؟”. این کتاب جدید سث گودین، یک “نقشه راه برای پرسشهای مهمی است که ما فراموش کردهایم از خود بپرسیم”. هدف آن بیدار کردن ماست تا ببینیم “این همه چیز ساده است، اما آسان نیست”.
در نهایت، استراتژی به معنای “ساختن برنامههای بهتر” است. این درباره “نرفتن به کوه اشتباه” و “صرف زمان امروز برای بهبود فردا” است. همانطور که سث گودین به زیبایی بیان میکند، “شما در ترافیک گیر نکردهاید، شما خود ترافیک هستید“. این جمله به ما یادآوری میکند که ما مسئولیت وضعیت خود را بر عهده داریم و با تفکر استراتژیک، میتوانیم مسیر خود را تغییر دهیم.
با تمرکز بر “چه کسی را میخواهیم خدمت کنیم” و “چه تغییری میخواهیم ایجاد کنیم”، و با جسارت “نه” گفتن به کارهای نامناسب، میتوانیم از دام “تقلید” و “مشغول بودن بیهدف” رها شویم. استراتژی به ما قدرت میدهد تا آیندهای را که آرزویش را داریم، خلق کنیم و به جای اینکه توسط جریان انتخاب شویم، خودمان مسیر خود را انتخاب کنیم.
بدون نظر