۶ طرز فکر غیرمتعارف: کلید موفقیت بیحد و حصر کارآفرینان پیشرو
نویسنده :دکتر سعید جوی زاده
چکیده
این مقاله به بررسی شش طرز فکر “غیرمتعارف” میپردازد که توسط کارآفرینان موفق در سراسر جهان به کار گرفته میشوند. این طرز فکرها که اغلب در تضاد با “بهترین شیوههای” شرکتهای بزرگ و آموزشهای معمول مدارس کسبوکار قرار دارند، رویکردهای نوین و جسورانهای را برای مواجهه با چالشها و بهرهبرداری از فرصتها ارائه میدهند. ما با بررسی داستانهای موفقیتآمیز کارآفرینانی مانند لیندا وِینمَن (Linda.com)، آرنولد کورئا (Atmo Digital)، جاناتان تورن، فیل نایت و بیل باورمَن (نایکی)، ایلان ماسک (تسلا)، تریسترام و ربکا مایو (Go Ape)، و تراویس کالانیک و گَرِت کَمپ (اوبر)، این شش طرز فکر را توضیح داده و نشان میدهیم که چگونه آنها میتوانند به هر کسی در تغییر جهان کمک کنند.
مقدمه: چرا طرز فکرهای غیرمتعارف؟
در دنیای امروز، موفقیت در کارآفرینی اغلب مستلزم خروج از مسیرهای معمول و پذیرفتهشده است. جان مولینز، در سخنرانی خود، شش “طرز فکر غیرمتعارف” را معرفی میکند که برخلاف “بهترین شیوهها”ی رایج در شرکتهای بزرگ و حتی آموزشهای بسیاری از مدارس کسبوکار در زمینههایی مانند استراتژی، بازاریابی، و مدیریت ریسک هستند. او این طرز فکرها را “عادتها، نگرشها، افکار و تمایلات ذهنی” تعریف میکند که پاسخ ما را به آنچه “فرصت” مینامیم، از پیش تعیین میکنند.
مولینز لیندا وِینمَن، خالق Linda.com (که بعداً به لینکدین لرنینگ فروخته شد و 1.5 میلیارد دلار ارزش داشت)، را “نمونه بارز” کارآفرینی با طرز فکر غیرمتعارف میداند. لیندا در سال 1995، وبسایت Linda.com را صرفاً به عنوان “زمین بازی” برای خودش و ابزارهای جدید طراحی گرافیک دیجیتال مانند فتوشاپ و ایلاستریتور ایجاد کرد و محلی برای نمایش کارهای دانشجویانش فراهم آورد. بعدها، در سال 2002، او پتانسیل بسیار بزرگتری را کشف کرد و تمام آموزشهای خود را به صورت آنلاین منتقل کرد که منجر به فروش چشمگیر شرکتش شد. داستان او و بسیاری دیگر، نشان میدهد که این طرز فکرهای غیرمتعارف چگونه میتوانند مسیر موفقیت را هموار کنند. بیایید به تفصیل هر یک از این طرز فکرها بپردازیم:
شش طرز فکر غیرمتعارف کارآفرینان
بله، ما میتوانیم (Yes, We Can)
اولین طرز فکر، “بله، ما میتوانیم” نام دارد. این طرز فکر دقیقاً بر خلاف درس اول استراتژی در مدارس کسبوکار است که تاکید میکند شرکتها باید “به کار خود بچسبند” و بر “شایستگیهای اصلی” خود تمرکز کنند. بر اساس این دیدگاه رایج، اگر کسی درخواستی خارج از تخصص اصلی شرکت داشته باشد، پاسخ معمول باید “خیر، متاسفیم، ما این کار را انجام نمیدهیم” باشد.
اما کارآفرینان غیرمتعارف، این قانون را نادیده میگیرند. آرنولد کورئا، یک کارآفرین برزیلی، نمونه برجستهای از این طرز فکر است. او کسبوکار موفقی به نام “آتمو دیجیتال” را بنا نهاد و پیش از این دو بار کسبوکار خود را مجدداً ابداع کرده بود تا به یک ارائهدهنده بزرگ خدمات مدیریت و تولید رویداد تبدیل شود. زمانی که یکی از مشتریانش که دارای 260 فروشگاه در سراسر برزیل بود، از او پرسید که آیا میتوانند تلویزیونهایی در اتاقهای آموزش تمام فروشگاهها قرار دهند و یک لینک ماهوارهای برای پخش زنده آموزش و رویدادهای انگیزشی نصب کنند، آرنولد پاسخ داد: “بله، ما میتوانیم آن را انجام دهیم”. این در حالی بود که او هیچ اطلاعی از فناوری ماهوارهای نداشت و هرگز خارج از سائوپائولو فعالیت نکرده بود. با این حال، او این کار را به اتمام رساند.
چند سال بعد، یکی دیگر از مشتریانش، والمارت، از او خواست که تلویزیونها را از اتاقهای پشتی به کف فروشگاه منتقل کنند تا بتوانند تبلیغات پخش کنند، مثلاً برای مواد شوینده در راهرو مربوطه. آرنولد باز هم پاسخ داد: “بله، ما میتوانیم آن را انجام دهیم”. آرنولد طی سالیان، کسبوکار خود را چهار بار به طور اساسی متحول کرد، تنها با گفتن “بله، ما میتوانیم” زمانی که مشتریان چیزی جدید و خارج از شایستگیهای اصلی او میخواستند. این طرز فکر، به کارآفرینان اجازه میدهد که به جای محدود کردن خود به آنچه که قبلاً انجام دادهاند، از فرصتهای جدید استقبال کرده و مرزهای تواناییهای خود را گسترش دهند.
ابتدا مشکل، نه ابتدا محصول (Problem First, Not Product First Logic)
طرز فکر دوم، “ابتدا مشکل، نه ابتدا محصول” است. در شرکتهای بزرگ امروزی، تمرکز اصلی بر “محصولات” است. مثالهایی مانند تاید که هر چند وقت یکبار رنگ دانههای آبی را به سبز تغییر میدهد و آن را “جدید و بهبود یافته” مینامد، یا کوکاکولا که نسخههای مختلفی مانند “کلاسیک کوک”، “نیو کوک” (که موفق نبود)، “دایت کوک”، “کوک زیرو”، “وانیلا کوک” و “چری کوک” را عرضه میکند، نشاندهنده این رویکرد محصولمحور هستند که جان مولینز آن را “نوآوری” واقعی نمیداند.
اما برای کارآفرینان، تمرکز بر “مشکلات” است، نه محصولات. جاناتان تورن، یک کارآفرین دیگر، فناوریای را توسعه داد که مشکل مهمی را حل کرد: چسبیدن فورسپس جراحی به بافت انسانی. فورسپس جراحی ابزاری است که تقریباً هر جراح در هر رشته پزشکی برای انجام کار خود از آن استفاده میکند. تورن متوجه شد که این چسبندگی میتواند منجر به نتایج نامطلوب، مانند جراحی زیبایی ناموفق، یا افزایش زمان عمل و ناراحتی جراح شود. او فکر کرد که میتواند این مشکل را با یک آلیاژ جدید نقره-نیکل که خودش توسعه داده بود، حل کند.
در ابتدا، او بر روی جراحان پلاستیک تمرکز کرد، اما کسبوکار به سرعت رشد نکرد. جاناتان تورن از خود پرسید که آیا تخصص جراحی دیگری وجود دارد که مشکل بزرگتری داشته باشد و او بتواند آن را حل کند. او دریافت که جراحان مغز و اعصاب با مشکل بزرگتری مواجه هستند، زیرا آنها بر روی مغز و ستون فقرات کار میکنند. چسبیدن فورسپس به بافتهای دیگر در حین جراحی مغز میتواند عواقب فاجعهباری داشته باشد. جاناتان تورن با تمرکز بر حل این مشکل حیاتی برای جراحان مغز و اعصاب، کسبوکار فوقالعادهای ساخت که بعدها به شرکت “استرایکر” فروخته شد. موفقیت او نه از طریق ایجاد محصولی جدید و “بهتر”، بلکه از طریق شناسایی و حل یک مشکل اساسی به دست آمد. این طرز فکر “مشکل اول” به کارآفرینان امکان میدهد تا نیازهای واقعی بازار را کشف کرده و راهحلهای ارزشمند ارائه دهند.
محدود فکر کن، نه گسترده (Think Narrow, Not Broad)
طرز فکر سوم، “محدود فکر کن، نه گسترده” است. این طرز فکر نیز مانند دو مورد قبلی، با “حکمت” شرکتهای بزرگ در تضاد است. شرکتهای بزرگ تمایلی به بازارهای هدف “محدود” ندارند و همواره به دنبال بازارهای هدف “بزرگ” هستند، زیرا معتقدند باید “تغییری بزرگ” ایجاد کنند و دلیلی برای درگیر شدن با چیزهای کوچک نمیبینند.
اما کارآفرینان موفق، اغلب با تمرکز بر یک مشکل خاص در یک بازار هدف بسیار “محدود” شروع میکنند. فیل نایت و بیل باورمَن، بنیانگذاران نایکی (شرکتی که امروز همه ما به خوبی میشناسیم)، نمونه بارز این طرز فکر هستند. فیل نایت یک دونده مسافت بود و بیل باورمَن مربی او بود. آنها با مشکلی در کفشهای دویدن آن زمان روبرو بودند؛ این کفشها در درجه اول برای دوندگان سرعت طراحی شده بودند که روی پیستهای صاف تمرین میکردند. اما دوندگان مسافت روی مسیرهای روستایی و جادههای خاکی میدویدند و دائماً روی چوبها و سنگها پا میگذاشتند که منجر به رگ به رگ شدن مچ پا و درد ساق پا میشد.
نایت و باورمَن تشخیص دادند که دوندگان مسافت به کفشهای بهتری نیاز دارند که “به خصوص” برای آنها طراحی شده باشد، به ویژه “دوندگان نخبه مسافت” که زیاد تمرین میکنند. آنها تصمیم گرفتند کفشی بهتر بسازند که پایداری جانبی بیشتر، کفی پهنتر، و بالشتک بیشتری برای محافظت در برابر درد ساق پا داشته باشد. همچنین، اگر کفش چند اونس سبکتر میبود، میتوانست به زمانهای مسابقه سریعتر منجر شود.
پس از توسعه مهارتها برای طراحی کفشهایی که به صراحت برای این “بازار هدف محدود” ساخته شده بودند، یادگیری واردات این کفشها از آسیا، و متقاعد کردن ورزشکاران نخبه برای استفاده از آنها، نایکی شروع به رشد کرد. سپس آنها به سراغ جان مکنرو در تنیس و مایکل جردن در بسکتبال رفتند و امروزه نایکی پیشرو جهانی در کفشهای ورزشی و بسیاری محصولات دیگر است. این داستان نشان میدهد که چگونه تمرکز “محدود” اولیه بر یک مشکل خاص در یک بخش کوچک بازار، میتواند زمینه را برای تسلط بر یک صنعت بزرگتر فراهم کند.
درخواست پول نقد و بهرهبرداری از شناوری (Asking for the Cash and Riding the Float)
چهارمین طرز فکر، “درخواست پول نقد و بهرهبرداری از شناوری” است. در حالی که شرکتهای بزرگ امروزی اغلب “غرق در پول نقد” هستند و حتی در زمانهای دشوار، پول زیادی برای بازخرید سهام یا پرداخت سود سهامداران دارند (مانند شرکت Merck که در سال 2018 تنها 10 میلیارد دلار برای تحقیق و توسعه از پول نقد خود پیدا کرد)، برای کارآفرینان “پول نقد شریان حیات سرمایهگذاری کارآفرینانه” است.
ایلان ماسک و تیم تسلا نمونه بارزی از این طرز فکر هستند. وقتی ماسک به تیم تسلا پیوست، برنامه آنها این بود که ابتدا یک خودروی اسپرت بسیار لوکس بسازند، از آن پول زیادی به دست آورند، سپس از آن پول برای ساخت یک خودروی ارزانتر استفاده کنند و در نهایت یک خودروی بازار انبوه تولید کنند تا مشکل انتشار گازهای گلخانهای صنعت خودروسازی جهانی را حل کنند. اما ماسک گفت: “بیایید برویم و ببینیم آیا میتوانیم چند ماشین بفروشیم”.
آنها یک نمایشگاه کوچک در کالیفرنیا برگزار کردند و افرادی را دعوت کردند که سه ویژگی داشتند: به محیط زیست اهمیت میدادند، ثروتمند بودند، و فکر میکردند داشتن “چیز بزرگ بعدی” در پارکینگشان جالب خواهد بود. نتیجه شگفتانگیز بود: آنها 100 دستگاه تسلا رودستر را هر کدام به قیمت 100,000 دلار “نقداً درجا” فروختند. این به معنای 10 میلیون دلار پول نقد در بانک بود، “قبل از اینکه حتی یک رودستر ساخته شده باشد”.
این اصل در تمام سفر تسلا حفظ شد. هنگامی که آنها مدل 3 را چند سال پیش معرفی کردند، نزدیک به نیم میلیون مصرفکننده هر کدام 1000 دلار پیشپرداخت کردند. این به معنای نیم میلیارد دلار پول نقد در بانک بود که با آن مهندسی، ساخت ابزار، تجهیز کارخانه و موارد دیگر را آغاز کردند. این رویکرد به کارآفرینان اجازه میدهد تا سرمایه اولیه را از مشتریان خود جمعآوری کنند، به جای اینکه به وامهای بانکی یا سرمایهگذاران خارجی به شدت وابسته باشند. این “شناوری” مالی، انعطافپذیری و قدرت مانور بینظیری را برای رشد به ارمغان میآورد.
التماس کن، قرض بگیر، اما لطفاً دزدی نکن (Beg, Borrow, But Please Don’t Steal)
پنجمین طرز فکر این است که “التماس کن، قرض بگیر، اما لطفاً دزدی نکن.” در مدارس کسبوکار، به دانشجویان آموزش داده میشود که چگونه با تحلیل سرمایهگذاری مورد نیاز و پیشبینی جریانهای نقدی آتی، بازده سرمایهگذاری (ROI) یک پروژه را ارزیابی کنند. اگر ROI به اندازه کافی خوب باشد، پروژه انجام میشود.
اما تریسترام مایو و همسرش ربکا مایو، که کسبوکار موفق “گو ایپ” (Go Ape) را در بریتانیا ساختند، به این شیوه فکر نکردند. آنها یک کسبوکار ماجراجویی در بالای درختان را در فرانسه دیده بودند و میخواستند مشابه آن را در بریتانیا بسازند. آنها به این فکر کردند که “از کجا میتوانیم درخت بگیریم؟”.
معلوم شد که کمیسیون جنگلداری بریتانیا درختان زیادی در سراسر کشور داشت و به افزایش بازدیدکنندگان خود بسیار علاقهمند بود. تریسترام و ربکا اساساً به کمیسیون جنگلداری پیشنهاد دادند: “اگر به ما فرصت دهید تا پنج مورد از این دورههای ماجراجویی را بسازیم و نشان دهیم که کار میکند، ما یک انحصار 25 ساله برای بقیه (سایتها) میخواهیم”. معامله انجام شد.
امروزه، بیش از 30 سایت ماجراجویی “گو ایپ” در سراسر بریتانیا و تعدادی در ایالات متحده وجود دارد. این چگونه اتفاق افتاد؟ “زیرا آنها بیشتر داراییهای مورد نیاز خود را قرض گرفتند”. آنها “درختان را قرض گرفتند، زمین را قرض گرفتند، پارکینگها را قرض گرفتند”. تمام کاری که آنها باید انجام میدادند این بود که “تجهیزات خود را روی درختان نصب کنند”. این مثال نشان میدهد که کارآفرینان میتوانند با خلاقیت و مذاکره، به جای خرید یا ساخت تمام داراییهای مورد نیاز، آنها را “قرض بگیرند” و منابع موجود را به نفع خود به کار گیرند.
کارآفرینان اجازه نمیخواهند (Entrepreneurs Don’t Ask Permission)
ششمین و آخرین طرز فکر، این است که “کارآفرینان اجازه نمیخواهند.” مولینز اشاره میکند که “کارآفرینان و اجازه خواستن مثل آب و روغن هستند”. در شرکتهای بزرگ امروزی، برای انجام کاری جدید یا نوآورانه، باید ابتدا آن را از طریق وکلا و فرآیندهای قانونی متعدد گذراند تا از هرگونه تخلفی که ممکن است مدیران ارشد را به زندان بیندازد، جلوگیری شود. این فرآیند اغلب طولانی و دشوار است و به راحتی میتواند منجر به پاسخ “خیر” شود.
اما برای کارآفرینان، وضعیت متفاوت است. تراویس کالانیک و گَرِت کَمپ، بنیانگذاران اوبر، نمونه برجستهای از این طرز فکر هستند. آیا فکر میکنید آنها عاقلانه بود که از تنظیمکنندگان سانفرانسیسکو اجازه بگیرند که “آیا میتوانیم یک شرکت تاکسی بدون هیچ تاکسی راهاندازی کنیم؟”. مولینز پاسخ میدهد که “خیر، شاید نه”. زیرا اگر آنها اجازه میخواستند، تنظیمکنندگان احتمالاً میگفتند: “هیچ راهی وجود ندارد که شما این کار را انجام دهید، این صنعت تاکسی فعلی را تهدید خواهد کرد”.
بنابراین، “کارآفرینان اجازه نمیخواهند، آنها فقط کار را شروع میکنند”. جان مولینز تاکید میکند که او “بسیاری از کارهایی را که اوبر در طول مسیر انجام داد، تایید نمیکند، بسیاری از آنها غیراخلاقی و برخی احتمالاً غیرقانونی بودند”. اما “اصل” کارآفرینان که فقط “کار را ادامه میدهند، هنگامی که مقررات شاید مبهم هستند یا هنوز به آنچه امروزه میتوان به صورت دیجیتالی انجام داد، توجه نکردهاند”، مهم است. این طرز فکر به کارآفرینان اجازه میدهد تا به سرعت عمل کرده و فرصتها را پیش از اینکه بوروکراسیها و قوانین قدیمی آنها را خفه کنند، غنیمت بشمارند.
نتیجهگیری: قدرت تغییر جهان
شش طرز فکر غیرمتعارف که در این مقاله بررسی شدند – “بله، ما میتوانیم”، “ابتدا مشکل، نه ابتدا محصول”، “محدود فکر کن، نه گسترده”، “درخواست پول نقد و بهرهبرداری از شناوری”، “التماس کن، قرض بگیر، اما لطفاً دزدی نکن” و “کارآفرینان اجازه نمیخواهند” – رویکردهای قدرتمندی هستند که به کارآفرینان امکان میدهند تا بر خلاف جریان رایج حرکت کرده و موفقیتهای چشمگیری به دست آورند.
این طرز فکرها، به جای پیروی از قوانین و محدودیتهای سنتی شرکتهای بزرگ یا آموزههای کلاسیک کسبوکار، به کارآفرینان انعطافپذیری، خلاقیت و جسارت لازم برای دیدن و استفاده از فرصتها را میدهند. داستانهای لیندا.کام، آتمو دیجیتال، نایکی، تسلا، گو ایپ و اوبر همگی گواه این موضوع هستند که با اتخاذ این ذهنیتها، میتوان چالشها را به فرصت تبدیل کرد و حتی “جهان را تغییر داد”.
همانطور که جان مولینز در پایان سخنرانی خود میپرسد، مهم این است که از خود بپرسیم: کدام یک از این طرز فکرها در حال حاضر در ما وجود دارد؟ کدام یک از آنها را میتوانیم یاد بگیریم؟ آیا میتوانیم آنها را به همکارانمان آموزش دهیم؟ و مهمتر از همه، آیا امروز با چالشی روبرو هستیم که یکی یا چند مورد از این طرز فکرها بتواند به ما در غلبه بر موانع کمک کند؟. پاسخ به این سوالات میتواند اولین گام به سوی پذیرش یک ذهنیت کارآفرینانه واقعاً موفق باشد.
بدون نظر