5حقیقتی که یک روانشناس دانشگاه ییل درباره هوش هیجانی فاش میکند و زندگی شما را تغییر خواهد داد
نوشته شده توسط: سعید جوی زاده , نویسنده حوزه کوچینگ توسعه فردی توسعه فردی
همه ما این تجربه را داشتهایم: از یک طرف به ما گفته میشود که به احساساتمان گوش دهیم، اما از طرف دیگر هشدار میدهają که “زیادی احساساتی” نباشیم. این سردرگمی در مورد دنیای درونیمان طبیعی است. اما دکتر مارک براکت، استاد روانشناسی و مدیر مرکز هوش هیجانی دانشگاه ییل، یکی از برجستهترین متخصصان جهان در این زمینه، نقشهای روشن برای درک احساسات ارائه میدهد.
این مقاله پنج مورد از غافلگیرکنندهترین و تأثیرگذارترین یافتههای تحقیقات او را به اشتراک میگذارد؛ حقایقی که میتوانند نگاه شما به خود و دیگران را برای همیشه تغییر دهند.
۱. شما احتمالاً از کلمات اشتباهی برای احساسات خود استفاده میکنید (و این بسیار مهم است)
دکتر براکت معتقد است که بیشتر مردم فاقد واژگان هیجانی دقیق هستند و اغلب احساسات کاملاً متفاوت را زیر یک برچسب کلی مانند “استرس” یا “خشم” قرار میدهają. اما این کار مثل این است که برای تشخیص یک بیماری پیچیده، فقط بگوییم “احساس ناخوشی میکنم”. بدون تشخیص دقیق، درمان مؤثری وجود نخواهد داشت.
برای مثال، تفاوت کلیدی بین ناامیدی و خشم را در نظر بگیرید:
ناامیدی یعنی انتظارات برآورده نشده؛ همه چیز قانونی و درست بود، اما نتیجه نداد. خشم یعنی بیعدالتی درک شده؛ و این یک تمایز واقعاً مهم است.
دکتر براکت داستانی قدرتمند از دوران ۱۳ سالگی خود تعریف میکند که در آزمون کمربند زرد کاراته رد شد. او به خانه رفت و با عصبانیت گفت که دیگر هرگز به کاراته برنمیگردد. اما آیا او واقعاً “عصبانی” بود؟
- اگر او تمام تلاشش را کرده بود اما مربیاش گفته بود “هنوز به اندازه کافی خوب نیستی”، احساس واقعی او ناامیدی بود. راه حل این مشکل، تمرین بیشتر و کمک گرفتن از مربی بود.
- اما واقعیت این بود که چند قلدر همکلاسیاش در حین آزمون او را تماشا میکردند و با نگاههایشان او را تهدید میکردند. احساس واقعی او ترس و وحشت بود. راه حل این مشکل کاملاً متفاوت بود و نیاز به مداخله بزرگترها برای مقابله با قلدری داشت.
برچسبگذاری دقیق بسیار قدرتمند است، زیرا احساس را به دلیلِ آن احساس متصل میکند و این کلید یافتن راهحل درست است.
۲. تعقیب “شادی” ممکن است شما را بدبخت کند؛ به جای آن به دنبال “قناعت” باشید
دقیقاً همانطور که از کلمات اشتباهی برای توصیف احساسات دشوارمان استفاده میکنیم، اغلب هدف نهایی خود را نیز اشتباه برچسبگذاری میکنیم. ما به دنبال «شادی» میدویم، در حالی که احساسی قابل دسترستر و پایدارتر در اختیار ماست. این ایده شاید برخلاف تصور عمومی باشد، اما تلاش مداوم برای “شاد بودن” اغلب نتیجه معکوس میدهد و به ناامیدی بیشتر منجر میشود. دکتر براکت تمایز مهمی بین شادی و قناعت قائل میشود:
- شادی (Happiness): معمولاً به دستیابی به یک هدف خارجی یا یک موفقیت گره خورده است. “وقتی به فلان هدف برسم، شاد خواهم بود.”
- قناعت (Contentment): احساس کمال و رضایت از وضعیت فعلی است. این حس که همه چیز همانطور که هست، خوب است.
قناعت یعنی همه چیز همانطور که هست عالی است. من احساس کمال میکنم. من به اندازه کافی دارم. بخشی از استدلال من علیه تحقیقات شادی این است که ما زمان کافی برای کمک به مردم برای تلاش در جهت رسیدن به قناعت صرف نمیکنیم.
تغییر تمرکز از “برای شاد بودن باید به چه چیزی برسم؟” به “در این لحظه از چه چیزی میتوانم قدردانی کنم؟” میتواند تجربه روزانه ما را به طور اساسی تغییر دهد. این تغییر بنیادین را میتوان در یک لحظه ساده تمرین کرد: تصور کنید صبح از خواب بیدار میشوید و قبل از آنکه برای «تعقیب شادی» به دل روزمرگی هجوم ببرید، برای یک لحظه به احساس خوشایند خواب کافی و راحتی لحاف و تشک خود توجه میکنید. این همان قناعت است؛ قدردانی از آنچه همین حالا وجود دارد.
۳. شخصیت شما هیچ ارتباطی با هوش هیجانیتان ندارد
درک اهداف واقعیمان یک قدم است، اما بسیاری از ما به خاطر باورهای غلط درباره تواناییهایمان، درجا میزنیم. یکی از بزرگترین این باورهای غلط این است که شخصیت ما، هوش هیجانیمان را تعیین میکند. در واقع، یکی از غافلگیرکنندهترین یافتههای تحقیقاتی این است که تقریباً هیچ ارتباطی بین ویژگیهای شخصیتی (مانند روانرنجوری یا درونگرایی) و هوش هیجانی وجود ندارد.
دکتر براکت توضیح میدهد که این موضوع منطقی است. فردی که بسیار روانرنجور یا از نظر هیجانی بیثبات است (مانند خودش)، فرصتهای بیشتری برای تمرین تنظیم هیجانات خود دارد. برعکس، کسی که به طور طبیعی آرام و خونسرد است، ممکن است تجربه و مهارت کمتری در هنگام مواجهه با یک هیجان قوی داشته باشد، زیرا کمتر با آن روبرو شده است.
نکته کلیدی این است که آگاهی از ویژگیهای شخصیتیتان (مثلاً اینکه درونگرا هستید) برای انتخاب استراتژیهای درست تنظیم هیجان ضروری است. دکتر براکت به خاطرهای اشاره میکند که به عنوان یک فرد درونگرا، پس از یک روز طولانی سخنرانی، با یک سواری یک ساعته با فردی پرحرف موافقت کرد. این تجربه انرژی او را کاملاً تخلیه کرد. این مثال نشان میدهد که “خودشناسی” چقدر برای انتخابهایی که از انرژی روانی ما محافظت میکنند، حیاتی است.
۴. ایموجیها و پیامکها در حال آسیب زدن به روابط شما هستند
با اینکه شخصیت ما هوش هیجانیمان را محدود نمیکند، اما عادات ارتباطی مدرن ما ممکن است این کار را انجام دهد. ابزارهایی که برای اتصال به یکدیگر استفاده میکنیم، شاید در حال دور کردن ما از نظر عاطفی هستند. این ادعای جسورانهای است: اتکای ما به ایموجیها و پیامکها ممکن است هوش هیجانی جمعی ما را کاهش دهد.
دکتر براکت معتقد است که ایموجیها نوعی «ادغامسازی بیش از حد» (Lumping) هستند؛ یعنی طیف وسیع احساسات انسانی را به یک نماد ساده و کوچک تقلیل میدهند. در حالی که هدف هوش هیجانی، دقیقتر و جزئیتر شدن است، نه کلیتر شدن.
از سوی دیگر، پیامکها اغلب جایگزین اشکال صمیمیتر ارتباط (مانند تماس تلفنی) میشوند. دکتر براکت مثال تکاندهندهای را به اشتراک میگذارد: زمانی که پدرش فوت کرد، برخی از دوستان نزدیکش به جای تماس تلفنی، با ارسال پیامک “برای از دست دادنت متاسفم” تسلیت گفتند. این فاصله دیجیتالی مانع از ارتباط و حمایت واقعی میشود.
چرا افراد از طریق پیامک جر و بحث میکنند؟ زیرا از نظر روانی آسانتر است؛ شما مجبور نیستید با واکنش عاطفی طرف مقابل در لحظه روبرو شوید. این اجتناب، ما را از توسعه مهارتهای حیاتی حل تعارض باز میدارد.
۵. مهمترین مهارت، “اجازه احساس کردن” است
این عادات دیجیتال مانع از آن میشوند که ما مهارتهای عاطفی واقعی را پرورش دهیم. اما بنیادیترین مهارتی که همه ما به آن نیاز داریم چیست؟ پاسخ، سادهتر و عمیقتر از آن چیزی است که فکر میکنید. “اجازه احساس کردن” (Permission to Feel) مفهومی بنیادین است که تمام مهارتهای هیجانی دیگر بر پایه آن بنا شدهاند. این نیاز اساسی انسان برای به رسمیت شناخته شدن احساساتش بدون قضاوت است.
داستان اصلی زندگی دکتر براکت حول محور عمویش، ماروین، میچرخد. عمو ماروین اولین بزرگسالی بود که کنار او نشست، از او پرسید چه احساسی دارد و فضایی امن برای او ایجاد کرد تا درد ناشی از قلدری و آزار را به اشتراک بگذارد.
افرادی که به دیگران اجازه احساس کردن میدهند، سه ویژگی کلیدی دارند:
- قضاوت نمیکنند.
- همدل و مهربان هستند.
- فعالانه گوش میدهند.
نکته بسیار مهم این است که کلماتی مانند “تعمیرکننده” یا “حلال مشکلات” هرگز در این لیست ظاهر نمیشوند. مردم نمیخواهند کسی آنها را “درست” کند؛ آنها میخواهند شنیده شوند و مورد حمایت قرار گیرند.
این اصل به قدری قدرتمند است که حتی متخصصان برجسته نیز میتوانند آن را از یک کودک بیاموزند. دکتر براکت خاطرهای تکاندهنده از بازدید یک مهدکودک تعریف میکند. پسر بچهای پنج ساله گفت که احساس «آبی» (غمگین) دارد. دکتر براکت اعتراف میکند که اولین غریزه او به عنوان یک متخصص، «تعمیر کردن» بود: «من با خودم فکر کردم، این بچه ۵ ساله غمگین است، احساس وحشتناکی دارم و باید او را درست کنم.» اما او میدانست که طبق قوانین، نباید احساسات دیگران را «تعمیر» کند. بنابراین، فقط از پسرک پرسید: «آیا برای این احساست به استراتژی نیاز داری؟» پاسخ پسرک، درسی عمیق برای همه بود: «نه، چون میدانم که این احساس دائمی نیست.» این لحظه نشان میدهد که حتی یک متخصص جهانی نیز باید با غریزه حل مسئله خود مقابله کند تا فضایی برای شنیده شدن واقعی ایجاد کند.
نتیجهگیری: از امروز چگونه میتوانید یک “عمو ماروین” باشید؟
هوش هیجانی یک ویژگی ثابت نیست که با آن متولد شویم، بلکه مجموعهای از مهارتهاست—مانند شناختن، برچسب زدن و تنظیم کردن—که هر کسی در هر سنی میتواند آنها را بیاموزد.
در پایان، این مقاله شما را با یک پرسش تاملبرانگیز تنها میگذارد. بر اساس داستان عمو ماروین، از خود بپرسید: “چه کسی در زندگی به شما اجازه داد احساس کنید؟ و مهمتر از آن، شما از امروز برای چه کسی میتوانید آن شخص باشید؟”


 
								
بدون نظر