مقایسه شش سیگما و مدیریت کیفیت جامع
هر دو شش سیگما و مدیریت کیفیت جامع ابزارهای موثری برای مدیریت کیفیت هستند، اما تفاوت بسیار کمی بین آنها وجود دارد. اگرچه روش ها و رویه های درگیر در هر دو کاملاً مشابه به نظر می رسند، اما تفاوت های عمده خاصی وجود دارد.

شش سیگما مفهومی نسبتا جدیدتر از مدیریت کیفیت جامع است اما دقیقاً جایگزین آن نیست . تفاوت اساسی بین مدیریت کیفیت جامع و شش سیگما در این است که TQM کالاهای تولیدی با کیفیت برتر را ارائه می دهد در حالی که شش سیگما از طرف دیگر نتایج بهتری را به همراه دارد. مدیریت کیفیت جامع به تلاش مستمر کارکنان برای اطمینان از کیفیت بالای محصولات اشاره دارد. فرآیند شش سیگما تغییرات کوچک بسیاری را در سیستم ها به کار می گیرد تا از نتایج موثر و رضایت مشتری بهتر اطمینان حاصل کند.
مدیریت کیفیت جامع شامل طراحی و توسعه سیستم ها و فرآیندهای جدید و تضمین هماهنگی موثر بین بخش های مختلف است. فرآیندهای جدید بر اساس بازخوردها و تحقیقات مختلف مشتریان توسعه مییابند.
تمرکز اصلی مدیریت کیفیت جامع حفظ استانداردهای کیفیت موجود است در حالی که شش سیگما در درجه اول بر ایجاد تغییرات ضروری کوچک در فرآیندها و سیستم ها برای اطمینان از کیفیت بالا تمرکز دارد. دارد.
فرآیند مدیریت کیفیت جامع پس از یک دوره زمانی معین به سطح اشباع می رسد. پس از رسیدن به مرحله اشباع، هیچ بهبود دیگری در کیفیت نمی توان ایجاد کرد. از سوی دیگر، شش سیگما به ندرت با آغاز فرآیند کیفیت سطح بعدی به مرحله اشباع می رسد.
فرآیند مدیریت کیفیت جامع شامل بهبود در سیاست ها و رویه های موجود برای تضمین کیفیت بالا می باشد. تمرکز شش سیگما بر بهبود کیفیت با به حداقل رساندن و در نهایت حذف عیوب سیستم. فرآیند مدیریت کیفیت جامع تضمین می کند که تک تک اعضای مرتبط با سازمان در جهت بهبود فرآیندها، سیستم ها، خدمات و فرهنگ کاری موجود برای محصولات/خدمات با کیفیت بلندمدت کار می کنند. از سوی دیگر، شش سیگما ابتدا بر شناسایی و در نهایت رفع عیوب و موانع مختلفی که ممکن است بر سر راه موفقیت سازمان قرار گیرد، تمرکز دارد. به زبان عامیانه مدیریت کیفیت جامع بر بهبود سیاست های موجود و ایجاد تغییرات لازم در سیستم ها برای اطمینان از محصولات و خدمات با کیفیت برتر تاکید دارد. سازمانهایی که شش سیگما را تمرین میکنند بر حذف خطاها و نقصها برای اطمینان از محصولات با کیفیت متمرکز هستند.
مدیریت کیفیت جامع فرآیندی کمتر از شش سیگما پیچیده است . شش سیگما شامل افراد آموزش دیده ویژه می شود در حالی که مدیریت کیفیت جامع به آموزش گسترده نیاز ندارد. فرآیند شش سیگما سطوح ویژه ای را برای کارمندانی ایجاد می کند که فقط واجد شرایط اجرای آن هستند. کارمندانی که برای شش سیگما آموزش دیده اند، بسته به سطح مهارت خود، اغلب به عنوان “کمربند سبز” یا “کمربند سیاه” گواهی می شوند. شش سیگما فقط نیازمند مشارکت متخصصان خبره است، در حالی که مدیریت کیفیت جامع را می توان به یک فعالیت پاره وقت ارجاع داد که نیازی به آموزش خاصی ندارد. شش سیگما را می توان توسط متخصصان متعهد و آموزش دیده پیاده سازی کرد.
شش سیگما به ارائه نتایج بهتر و موثر در مقایسه با مدیریت کیفیت جامع معروف است. فرآیند شش سیگما بر اساس بازخورد مشتریان است و دقیق تر و نتیجه گراتر است. بازخورد مشتریان نقش مهمی در شش سیگما ایفا می کند. کارشناسان پیش بینی می کنند که شش سیگما در زمان معین از مدیریت کیفیت جامع پیشی خواهد گرفت.

مصاحبه با دکتر سعید جویزاده، استاد مدیریت کیفیت و بهبود فرایندها
موضوع: مقایسهی شش سیگما و مدیریت کیفیت جامع (TQM)
مصاحبهگر:
دکتر جویزاده، ممنون که امروز میزبان ما هستید. به عنوان آغاز بحث، لطفاً در یک جمله تفاوت اصلی شش سیگما و مدیریت کیفیت جامع (TQM) را بیان کنید.
دکتر جویزاده:
سلام بر شما و مخاطبان محترم. تفاوت کلیدی این است که TQM یک فلسفهی جامع برای ایجاد فرهنگ کیفیت در تمام سطوح سازمان است، در حالی که شش سیگما یک متدولوژی ساختاریافته برای کاهش خطاها با تمرکز بر دادهها و بهبود فرایندهای خاص است.
مصاحبهگر:
پس هدف نهایی هر دو بهبود کیفیت است. چه عواملی سازمانها را به سمت انتخاب یکی از این دو روش سوق میدهد؟
دکتر جویزاده:
بله، هر دو به دنبال بهبود کیفیتاند، اما مسیرهای متفاوتی دارند.
- TQM برای سازمانهایی مناسب است که میخواهند فرهنگ کیفیت را در DNA سازمان نهادینه کنند و مشارکت همهی کارکنان را جلب نمایند.
- شش سیگما معمولاً توسط سازمانهایی انتخاب میشود که نیاز به حل مسائل پیچیده با رویکرد آماری و کاهش تغییرپذیری فرایندها دارند.
مثلاً یک بیمارستان برای کاهش خطاهای دارویی ممکن است شش سیگما را انتخاب کند، اما یک دانشگاه برای بهبود کلی خدمات آموزشی به سراغ TQM برود.
مصاحبهگر:
از نظر روششناسی، این دو سیستم چگونه عمل میکنند؟
دکتر جویزاده:
- TQM بر اصول هشتگانهی دمینگ (مانند بهبود مستمر، تمرکز بر مشتری و مشارکت کارکنان) استوار است و از ابزارهایی مثل نمودار علت و معلول و چرخهی PDCA استفاده میکند.
- شش سیگما با چرخهی DMAIC (تعریف، اندازهگیری، تحلیل، بهبود، کنترل) پیش میرود و ابزارهای آماری پیشرفتهتری مانند ANOVA و طراحی آزمایشها (DOE) را به کار میگیرد.
نکتهی جالب اینجاست که شش سیگما اغلب پروژههای کوتاهمدت با اهداف مشخص دارد، در حالی که TQM یک فرایند بلندمدت و همهجانبه است.
مصاحبهگر:
نقش کارکنان در این دو سیستم چگونه است؟
دکتر جویزاده:
- در TQM، همهی کارکنان از مدیرعامل تا اپراتور خط تولید در بهبود کیفیت مشارکت دارند. این سیستم به دنبال توانمندسازی تیمهاست.
- در شش سیگما، تمرکز بر تیمهای متخصص با نقشهای تعریفشده (مثل بلکبِلت و گرینبِلت) است که آموزشهای فشرده در حوزههای آماری دیدهاند.
به بیان ساده، TQM یک «مسابقهی گروهی» است و شش سیگما یک «مسابقهی تخصصی با ورزشکاران حرفهای»!
مصاحبهگر:
آیا این دو روش میتوانند همزیستی داشته باشند؟
دکتر جویزاده:
قطعاً! بسیاری از سازمانهای پیشرو مانند جنرال الکتریک و تویوتا از ترکیب این دو استفاده میکنند.
- TQM به عنوان زیرساخت فرهنگی، بستری برای پذیرش تغییرات ایجاد میکند.
- شش سیگما به عنوان ابزار قدرتمند، مسائل خاص را با دقت بالا حل مینماید.
در واقع، TQM روح سیستم است و شش سیگما جسم آن!
مصاحبهگر:
چالشهای اصلی اجرای هر کدام چیست؟
دکتر جویزاده:
- TQM ممکن است بهدلیل عمومی بودن اهداف و بلندمدت بودن، باعث خستگی سازمان شود.
- شش سیگما گاهی به وابستگی بیش از حد به دادهها و نادیده گرفتن جنبههای انسانی متهم میشود.
نکتهی کلیدی، سازگاری روش با فرهنگ سازمان است. شش سیگما در سازمانهای سلسلهمراتبی بهتر جواب میدهد، اما TQM در سازمانهای مشارکتی موفقتر است.
مصاحبهگر:
سخن پایانی برای مدیرانی که میخواهند بین این دو انتخاب کنند؟
دکتر جویزاده:
اول مشکل خود را دقیق تعریف کنید:
- اگر به دنبال تحول فرهنگی و بهبود گسترده هستید، TQM را انتخاب نمایید.
- اگر مسئلهی مشخصی با اعداد و ارقام واضح دارید (مثل کاهش ضایعات از ۱۰٪ به ۲٪)، شش سیگما گزینهی بهتری است.
و فراموش نکنید: هیچ روشی جایگزین تعهد مدیریت ارشد و مشارکت کارکنان نمیشود.
بدون نظر