هنر به معنای به کارگیری دانش و مهارت در تلاش برای رسیدن به نتایج مطلوب است. هنر ممکن است به عنوان کاربرد شخصی اصول نظری عمومی برای دستیابی به بهترین نتایج ممکن تعریف شود. هنر دارای شخصیت های زیر است –

 

  1. دانش عملی: هر هنری مستلزم دانش عملی است، بنابراین یادگیری تئوری کافی نیست. دانستن کاربرد عملی اصول نظری بسیار مهم است. به عنوان مثال، برای تبدیل شدن به یک نقاش خوب، ممکن است فرد نه تنها رنگ ها و قلم مو های مختلف را بلد باشد، بلکه طرح ها، ابعاد، موقعیت ها و غیره متفاوتی را برای استفاده مناسب از آنها بلد باشد. یک مدیر تنها با اخذ مدرک یا دیپلم مدیریت هرگز نمی تواند موفق باشد. او همچنین باید بداند که چگونه با کارکرد در مقام مدیر، اصول مختلف را در موقعیت های واقعی به کار گیرد.
  2. مهارت شخصی: اگرچه ممکن است مبانی نظری برای هر هنرمندی یکسان باشد، اما هر یک سبک و رویکرد خاص خود را نسبت به شغل خود دارد. به همین دلیل است که سطح موفقیت و کیفیت عملکرد از فردی به فرد دیگر متفاوت است. به عنوان مثال چندین نقاش واجد شرایط وجود دارد، اما MF Hussain برای سبک خود شناخته شده است. به همین ترتیب مدیریت به عنوان یک هنر نیز شخصی سازی شده است. هر مدیری بر اساس دانش، تجربه و شخصیت خود روش خاص خود را برای مدیریت امور دارد، به همین دلیل است که برخی از مدیران به عنوان مدیران خوب (مانند آدیتیا بیرلا، راهول باجاج) و برخی دیگر به عنوان مدیران بد شناخته می شوند.
  3. خلاقیت: هر هنرمندی دارای یک عنصر خلاقیت است. به همین دلیل است که هدف او تولید چیزی است که قبلاً وجود نداشته است که مستلزم ترکیبی از هوش و تخیل است. مدیریت نیز مانند هر هنر دیگری ماهیت خلاقیت دارد. منابع انسانی و غیر انسانی را به نحوی مفید ترکیب می کند تا به نتایج مطلوب دست یابد. با ترکیب آکوردها به شیوه ای کارآمد سعی در تولید موسیقی شیرین دارد.
  4. کمال از طریق تمرین: تمرین انسان را کامل می کند. هر هنرمندی با تمرین مداوم مهارت بیشتری پیدا می کند. به طور مشابه، مدیران در ابتدا از طریق هنر آزمون و خطا یاد می‌گیرند، اما استفاده از اصول مدیریت در طول سال‌ها باعث می‌شود که آنها در کار مدیریت کامل شوند.
  5. هدف گرا: هر هنری نتیجه گرا است زیرا به دنبال دستیابی به نتایج ملموس است. به همین ترتیب مدیریت نیز به سمت دستیابی به اهداف از پیش تعیین شده هدایت می شود. مدیران از منابع مختلفی مانند مردان، پول، مواد، ماشین آلات و روش ها برای ارتقای رشد یک سازمان استفاده می کنند. 

بنابراین می توان گفت که مدیریت یک هنر است بنابراین مستلزم به کارگیری اصول خاصی است، بلکه هنری درجه یک است زیرا با شکل دادن به نگرش و رفتار افراد در کار در جهت اهداف مورد نظر سروکار دارد.

مدیریت به عنوان علم و هنر

مدیریت هم هنر است و هم علم. نکات ذکر شده در بالا به وضوح نشان می دهد که مدیریت ویژگی های علم و هنر را با هم ترکیب می کند. علم به این دلیل است که دارای مجموعه ای سازمان یافته از دانش است که حاوی حقیقت جهانی معینی است. هنر نامیده می شود زیرا مدیریت به مهارت های خاصی نیاز دارد که دارایی شخصی مدیران است. علم دانش را فراهم می کند و هنر با کاربرد دانش و مهارت ها سروکار دارد.

یک مدیر برای موفقیت در حرفه خود باید دانش علم و هنر به کارگیری آن را کسب کند. بنابراین مدیریت ترکیبی خردمندانه از علم و هنر است زیرا اصول را اثبات می کند و نحوه به کارگیری این اصول یک امر هنری است. علم «دانستن» را می آموزد و هنر به «انجام دادن» می آموزد. مثلاً یک نفر نمی تواند خواننده خوبی شود مگر اینکه در مورد راگاهای مختلف اطلاعات داشته باشد و همچنین مهارت شخصی خود را در هنر خوانندگی به کار گیرد. به همین ترتیب، دانستن اصول برای مدیر کافی نیست، بلکه باید آنها را در حل مسائل مختلف مدیریتی نیز به کار ببندد، به همین دلیل علم و هنر با هم جدا نیستند، بلکه مکمل یکدیگر هستند (مانند چای و بیسکویت، نان و … کره و غیره).

ضرب المثل قدیمی که “مدیریت متولد شده اند” به نفع “مدیران ساخته شده اند” رد شده است. به درستی اشاره شده است که مدیریت قدیمی ترین هنر و جوان ترین علم است. برای نتیجه گیری می توان گفت که علم ریشه و هنر ثمره آن است

بدون نظر

پاسخ دهید