در اغلب موارد، سازمان ها به طور جداگانه برای بازاریابی و توسعه محصول هزینه زیادی می کنند. این مورد در مورد بسیاری از شرکتهایی است که بخشهای مختلفی دارند که بدون هیچ هماهنگی با بازاریابی و توسعه محصول سروکار دارند. این به هر یک از بخش ها واگذار می شود که تلاش کنند و بفهمند که دیگران چه می گویند تا یک استراتژی منسجم و منسجم شکل دهند.
در دنیای شرکتها، معمولاً تیمهای تحویل میگویند که بازاریابی بر آنها فشار وارد میکند تا زمان را به زمانهای بازار کاهش دهند و همچنین معمولاً برای بخش بازاریابی که میگویند تیمهای تحویل نمیدانند چه چیزی لازم است. یک محصول را وارد بازار کنید این منجر به یک حس عمومی از اختلال در عملکرد در سازمان می شود و تیم هایی که با یکدیگر اختلاف دارند.
راهحل در چنین مواردی اغلب نگاهی عملگرایانه به آنچه باعث اصطکاک میشود و داشتن کسی برای ارتباط با بخشهای مختلف است. این به این معنی است که نیاز به یک تیم مدیریت محصول وجود دارد که کل چرخه عمر محصول را از زمان تصور و رشد تا مراحل بازاریابی و پس از فروش ردیابی کند.
نیاز به چنین تیم مدیریت محصولی اغلب در شرکت های فناوری که فرهنگ لسه فیر دارند بیشتر احساس می شود و رویکردی جامع و یکپارچه برای نیاز به توسعه و بازاریابی محصولات وجود ندارد. این منجر به شکست های چشمگیر در بازار فناوری تلفن همراه شده است و بازیگران برجسته ای مانند نوکیا و بلک بری از موقعیت های برجسته خود خلع می شوند زیرا آنها متوجه نمی شوند بازار از آنها چه می خواهد و در عین حال نمی دانند که چه چیزی باعث ایجاد یک ایده عالی می شود.
دو اصطلاح معرفی شده در بالا، حس بازار و شهود بازار در سال های اخیر وارد فرهنگ لغت مدیریت شده اند. به لطف انبوه شرکت ها و محصولات در چشم انداز کسب و کار، دیگر داشتن یک ایده عالی یا یک استراتژی فروش عالی کافی نیست. نکته مهم «احساس» سیگنالهای بازار و «شهود» حال و هوای بازار است به گونهای که ایدههای درخشان به محصولات قابل اجرا و بازار تبدیل شوند. این امر نیاز به یک تیم مدیریت محصول را برجسته می کند که بتواند به اطلاعات بخش بازاریابی تا تیم توسعه محصول تکیه کند و اطمینان حاصل کند که مدیریت محصول نهایی به شیوه ای حرفه ای و سازمان یافته انجام می شود.
شرکتهایی که در خواندن سیگنالهای بازار شکست میخورند و در عین حال ایدههای نوآورانه را کنار میگذارند، زیرا پتانسیل بازار را نمیبینند، اغلب در دستیابی به موفقیت در بازار شکست میخورند. نکته اینجاست که ایده های عالی باید به محصولات تبدیل شوند و محصولات عالی باید به طور مناسب به بازار عرضه شوند. از آنجایی که این وظیفه تحقیقات و طراحی و تیم های تحویل به ترتیب ارائه ایده های عالی و تولید محصولات است و وظیفه تیم بازاریابی است که این محصول عالی را به شیوه ای مناسب به بازار عرضه کند، این سوال مطرح می شود که چه کسی است. آنها را وادار می کنم با یکدیگر صحبت کنند و یکدیگر را درک کنند. البته حتی در شرکت هایی که تیم مدیریت محصول ندارند، تیم های بازاریابی و تحقیق و تحویل با هم ارتباط برقرار می کنند.
اما اگر تیم هماهنگ کننده ای وجود داشته باشد که پتانسیل ایده های جدید را از دیدگاه تیم بازاریابی ببیند و در عین حال آنچه را که بازار از دیدگاه تیم های تحقیق و تحویل می خواهد شهود و حس کند. بنابراین، اینجاست که تیم مدیریت محصول با مسئولیتهای هماهنگی و ارتباطی خود وارد صحنه میشود. از این رو، در هر سازمانی که مایل به تسخیر بازاری است که به سرعت در حال تغییر است، نیاز شدیدی به تیم مدیریت محصول وجود دارد. در نتیجه، نیاز به کاهش ناکارآمدی درون سازمانها و اتخاذ یک استراتژی جامع برای محصولات وجود دارد و مدیریت محصول این نقش را بهطور کامل پل میکند.
بدون نظر