روانشناسی انسانگرا از منظری کلنگر به فرد نگاه میکند و بر مفاهیمی مانند خودشکوفایی، اراده آزاد و خودکارآمدی تاکید زیادی دارد. هدف این مکتب فکری، به جای تمرکز بر محدودیتهای فردی، تسهیل در درک کامل تواناییهای افراد و بهبود زندگیشان است.
این مکتب فکری که از آن به عنوان اومانیسم نیز یاد می شود، در حدود دهه 1950 در واکنش به نظریه های رایج در آن زمان رفتارگرایی و روانکاوی که در آن مقطع زمانی غالب بود، ظهور کرد. تمرکز روانکاوی بر تحلیل الگوهای ناخودآگاهی بود که بر رفتار تأثیر میگذارند، در حالی که رفتارگرایی فرآیند شرطیسازی را که بر رفتار حاکم است، تحلیل میکرد. دیدگاه انسانگرایانه روانکاوی و رفتارگرایی را بسیار محدود و بدبینانه میدانست زیرا بر احساسات تراژیک یا افکار منفی تأکید میشد. دیدگاه انسان گرایانه بعد کاملاً جدیدی برای مطالعه رفتار انسان ارائه کرده است که کاملاً جامع و کل نگر است.
تمرکز اصلی دیدگاه انسان گرایانه
رویکرد انسان گرایانه بر توان بالقوه فرد تأکید دارد و به خودشکوفایی و رشد اهمیت زیادی داده است. فرض اساسی که این نظریه حول آن شکل گرفت این بود که همه انسان ها درون خود خوب هستند، اما مشکلات اجتماعی و روانی آنها را در واقع از خود واقعی خود منحرف می کند. یکی دیگر از تاکیدات اصلی این نظریه این بود که انسان ها اراده آزاد خود را برای تعقیب آرزوهای خود و دستیابی به اهداف بلندمدت خود اعمال می کنند. انسان ها تحت تأثیر انگیزه رشد و تحقق کامل پتانسیل خود هستند. افراد به دنبال راههای جدید برای رسیدن به رشد هستند، جایگزینهای جدیدی را برای پیگیری جاهطلبیهای خود و دستیابی به موفقیت در زندگی میآموزند، خودشکوفایی و رشد را از نظر روانی تجربه میکنند.
پس زمینه تاریخی از دیدگاه انسان گرایانه
روانشناسی انسانی در مراحل اولیه خود تحت تأثیر افکار نظریه پردازانی مانند مزلو و سی راجرز قرار گرفت. متفکران دیگری که به این مکتب فکری کمک کرده اند، اریش فروم و رولو می هستند.
آبراهام مزلو در سال 1943 نظریه انگیزش انسان را در مجله Psychological Review منتشر کرد که در آن به «سلسله مراتب نیازها» اشاره کرد. در طول دهه 1950، آبراهام مزلو به همراه گروهی از متفکران روانشناس در مورد نیاز احساس شده به یک سازمان حرفه ای که بر رویکرد انسان گرایانه متمرکز بود به اجماع رسیدند. رویکرد انسان گرایانه به روانشناسی بر موضوعاتی مانند خودشکوفایی، فردیت، خلاقیت و بسیاری موضوعات مرتبط دیگر متمرکز بود.
کارل راجرز در سال 1951 درمان مشتری محور خود را منتشر کرد که در آن تمرکز دوباره بر روی انسان گرایی و رویکرد مشتری محور در درمان بود. انجمن آمریکایی روانشناسی انسانگرا به طور رسمی در سال 1962 تأسیس شد و در سال 1971 روانشناسی انسانگرا به عنوان یک بخش APA شناخته شد. به گفته آبراهام مزلو، در یکی از آثار منتشر شدهاش به نام «به سوی روانشناسی هستی» که در سال 1962 منتشر شد، روانشناسی انسانگرا پس از نیروی اول که رفتارگرایی و نیروی دوم بهعنوان تحلیل روانی بود، به عنوان نیروی سوم در نظر گرفته میشود.
دیدگاه و مدیریت انسان گرایانه
در عصر اتوماسیون، نوآوری تکنولوژیک، روشهای ناب تولید، محدود کردن سلسله مراتب سازمانی و تیمهای مجازی/قراردادی که جایگزین نیروی کار دائمی میشوند، مدیران بیشتر نگران این هستند که چگونه تیمها را برانگیخته و آنها را برای تحقق پتانسیل کامل خود تسهیل کنند. دیدگاه انسانگرایانه تلاش میکند تا به مسائل کارمند محور رسیدگی کند و راهحلهایی را برای آراستگی کارکنان توصیه کند و تیمهایی با عملکرد بالا ایجاد کند.
دیدگاه انسانگرایانه، تعاملات مؤثر و روابط انسانی را از ارکان اصلی موفقیت سازمانی میداند. به گفته دفت، دیدگاه انسانگرایانه در زمینه مدیریت به تقویت روابط، درک علل تفاوت در رفتارهای انسانی، نگرش کارکنان نسبت به محل کار و همچنین فرآیندهای گروهی اهمیت زیادی میدهد. به گفته وی، سه مؤلفه حیاتی دیدگاه انسان گرایی در بافت سازمانی عبارتند از:
-
- عملکرد شغلی کارکنان زمانی افزایش می یابد که مدیران با احترام و وقار با آنها رفتار کنند.
-
- نظریه پرداز رابطه بین انگیزه کارکنان و ماهیت وظیفه را تحلیل کرد.
-
- تمرکز بر تجزیه و تحلیل روابط و تعاملات پیچیده در محیط سازمانی شده است.
دیدگاه انسانگرا به توانمندسازی تیمها، تقویت و ایجاد انگیزه در تیمها برای ارائه برتری در عملکرد و ایجاد تیمهای منسجم یا متحدتر معتقد است. آبراهام مزلو نیز از طریق تئوری سلسله مراتب نیازهای خود سعی کرده است عواملی را که بر انگیزه کاری افراد که در پایین ترین تا بالاترین مقیاس رتبه بندی می شوند، تحت تأثیر قرار دهد. دکترین مزلو سعی دارد رابطه بین انگیزه انسان و نیازهای برآورده نشده را تحلیل کند. وی همچنین بیان می کند که بی انگیزگی کارکنان یا عدم بهره وری را می توان به نیازهای برآورده نشده کارکنان نسبت داد و لزوماً به دلیل کارایی کارکنان نیست. با شناسایی نیازهای برآورده نشده آنها و کمک به آنها در تحقق نیازهای برآورده نشده، می توان انگیزه و بهره وری کارکنان را در محیط کار افزایش داد. به علاوه، او در ادامه توضیح می دهد که کارمندان ابتدا در تلاش برای برآوردن نیازهای پایین تر خود مانند نیازهای اولیه (غذا، پوشاک و سرپناه) و نیازهای ایمنی هستند. هنگامی که آنها نیازهای مرتبه پایین خود را برآورده می کنند، تنها در این صورت می توانند سلسله مراتب نیاز را به سمت بالا حرکت کنند و در نهایت به خودشکوفایی دست یابند، بنابراین نیروی کار با انگیزه و مجهز ایجاد می کنند.
نقاط قوت و محدودیت های رویکرد انسان گرایانه
یکی از نقاط قوت رویکرد انسان گرایانه تمرکز آن بر توانمندسازی کارکنان است. این رویکرد روانشناسی به جای کنترل بر توانمندسازی نیروی کار تاکید دارد. مدیران باید با توانمندسازی تیمها و دادن استقلال برای کار و بیان آزادانه نظرات خود، بهترین تلاش خود را برای ایجاد محیطی از اعتماد و متقابل به کار گیرند. رابطهای که بر ستونها یا اعتماد و متقابل استوار است، به ساختن یک محیط کاری صاف و کارآمد کمک میکند. یکی از محدودیتهای کلیدی این رویکرد این است که اگرچه این دیدگاه بر توانمندسازی کارکنان تأکید زیادی دارد، اما مسئله مسئولیت کارکنان کاملاً نادیده گرفته میشود. این را میتوان به قول بلانچارد توضیح داد، توانمندسازی آزادی کار و عمل را فراهم میکند، اما شامل عنصر مسئولیتپذیری برای ارائه نتایج نیز میشود.
بدون نظر