تصمیم گیری: سلسله مراتب چقدر اهمیت دارد؟
در دنیای تجارت معاصر، بسیاری از شرکتها دارای لایهها و لایههایی از سلسله مراتب هستند که در آن تصمیمگیریها در راس آنها گرفته میشود و به کارمندان ردهبندی منتقل میشود. این امر باعث ایجاد ساختارهای سازمانی می شود که به صورت عمودی عمیق و به صورت افقی گسترده هستند و دامنه های کنترل از هر دو جهت به چندین لایه گسترش می یابد. اینکه آیا تصمیماتی که در بالا گرفته می شود با توجه به چندین لایه که باید تا زمانی که به پایین می رسند از آنها عبور کنند، به طور کامل عملی می شوند یا خیر، موضوع بحث برانگیزی است. البته این بستگی به نوع سازمان دارد زیرا ساختارهای بوروکراتیک اغلب تمایل دارند تصمیمات به دلیل منافع شخصی و اینرسی اجرا نشود. مورد دوم به ویژه مهم است زیرا بسیاری از بوروکراسی ها به دلیل ماهیت ساختار سازمانی از اجرای تصمیمات خودداری می کنند.
در عمل، بسیاری از سازمانها اطمینان میدهند که استقلال خاصی به کارکنان در لایههای میانی و همچنین افراد کمی ارشد داده میشود تا تصمیمگیری متمرکز نباشد . این امر به سازمان ها کمک می کند تا فرآیند تصمیم گیری را دموکراتیک کنند که در آن استقلالی که مدیران میانی و کارکنان رده بندی از آن برخوردارند، مشارکت صمیمانه آنها را در اجرای تصمیمات تضمین می کند.
در واقع، این اغلب منجر به موقعیتهایی میشود که در آن تصمیمگیریها در سطح مدیریت متوسط و پایینتر در مورد عملکرد روزانه تیمهایشان گرفته میشود، به این معنی که تصمیمگیری در سطح وسیع در مورد سیاستها و استراتژیهای سازمانی در بالاترین سطح انجام میشود.
مفهوم مراکز سود یا مراکز هزینه به ویژه در مواردی که تصمیم گیری غیرمتمرکز است، مفید است. به عنوان مثال، شرکتهایی مانند سیتی گروپ، عملیات خود را به مناطق و بخشهایی با توجه به حوزههای عملکردی تقسیم کردهاند که در آن تصمیمات اتخاذ شده در سطح هر منطقه بر اساس سود کسب شده توسط آنها نسبت به هزینههای انجام شده در اجرای آنها اتخاذ میشود. از آنجایی که روسای منطقه و رؤسای بخش ها مسئول سود یا زیان های وارده هستند، تصمیمات را به گونه ای اتخاذ می کنند که به نفع مناطق یا بخش های خود باشد. در واقع، این یک راه بسیار مؤثر برای اطمینان از اتخاذ تصمیمات درست است که نه تنها به نفع منطقه یا بخش، بلکه کل سازمان است.
در سالهای اخیر، روندی به وجود آمده است که روسای بخشها، بخشهای خود را مانند شرکتهایی اداره میکنند که در آن مسئولیت کلیه فعالیتهای بخشهای خود را بر عهده دارند و تنها تصمیمگیریهای مربوط به استراتژیهای سطح بسیار بالا از ستاد گرفته میشود. این مورد در مورد شرکت های بزرگ و بزرگ مانند Unilever و Proctor & Gamble است که در آن تصمیمات در راس آنها اتخاذ می شود که مربوط به مسیرهای گسترده ای است که شرکت ها می خواهند دنبال کنند و بیشتر تصمیم گیری ها غیرمتمرکز است. این امر با تصمیم گیری هر کشور، مراکز ایالتی و گروهی که بر امور روزمره آنها مطابق با شرایط محلی آنها تأثیر می گذارد، پایین می آید.
نکته در اینجا این است که تصمیم گیری باید به نفع کارکنان درجه یک و همچنین مدیریت ارشد باشد و از این رو تصمیم گیری یک طرفه برای سازمان خوب نیست . در نتیجه، تصمیمگیری باید بر اساس نیازهای موقعیت باشد و باید بین منافع رقیب برای همان منبع تعادل ایجاد کند و باید مبتنی بر پذیرش همه باشد. تنها در این صورت است که تصمیمات واقعاً دموکراتیک خواهند بود.
بدون نظر