جهان در یک قرن گذشته در آشفتگی اقتصادی بوده است. بحران ها یکی پس از دیگری در نقاط مختلف جهان رخ داده است. این امر همزمان با تاکید روزافزون بر آموزش اقتصادی اتفاق می افتد.

دانشگاه ها و مدارس در سرتاسر جهان بیش از گذشته منابع و نیروی انسانی را به اقتصاد اختصاص می دهند. با این حال، حداقل می توان گفت که نتایج ناگوار است. به نظر می رسد مطالعات اقتصادی در واقع مضر هستند. اولاً به نظر می رسد که هیچ کس نمی داند مسیر صحیح اقدام چیست و دوم اینکه دیدگاه های متناقض زیادی وجود دارد که بر سردرگمی می افزاید!

بسیاری استدلال می کنند که دلیل آن این است که اقتصاد ذاتاً ناپایدار است زیرا بر اساس مجموعه ای از فرضیات نادرست ساخته شده است. در این مقاله، نگاهی دقیق‌تر به برخی از مفروضات رایج در تئوری اقتصادی خواهیم داشت و خواهیم دید که چرا ممکن است به نتایج اشتباه منجر شوند.

فرضیه رفتار منطقی

در صفحه اول هر کتاب درسی اقتصادی فرض شده است که انسان حیوانی اجتماعی است و رفتاری عقلانی دارد. این یک فرض منطقی به نظر می رسد اما اینطور نیست. این به این دلیل است که به جای اینکه واقعاً چگونه هستند، توضیح می‌دهد که قرار است چیزها در جهان چگونه باشند.

مردم قرار است تصمیمات منطقی بگیرند اما هرگز این کار را نمی کنند. چگونه می توان خرید انبوه محصولاتی مانند الکل و سیگار را توضیح داد، محصولاتی که فقط می کشند و هیچ فایده ای ندارند؟ کدام انسان عاقلی پول می دهد تا به مرگ و بیماری نزدیک شود؟ همچنین، چرا کسی کیف‌های دستی Calvin Klein را هزاران دلار می‌خرد در حالی که می‌تواند در برخی از فروشگاه‌های عرق‌فروشی با چند دلار ساخته می‌شود!

نکته اصلی این است که انسان ها بر اساس احساسات خرید می کنند. به همین دلیل است که اکثر تبلیغات احساسات بینندگان خود را هدف قرار می دهند. با این حال، علم اقتصاد به سادگی این واقعیت را نادیده می گیرد و با این باور که مفروضات عقلانی ضروری هستند، نظریه را می سازد.

فرض هزینه معامله

بسیاری از تئوری های اقتصادی بر این فرض استوار است که هیچ هزینه مبادله ای وجود ندارد. با این حال، در دنیای واقعی هزینه های مبادله برای هر معامله وجود دارد. کارگزاری‌ها درگیر هستند و مالیات نیز سهمی از پای را می‌گیرد.

این امر معامله را تا حد زیادی مخدوش می کند. این به این دلیل است که از نظر تئوری، می‌توان به طور نامحدود بدون پرداخت هزینه به معامله ادامه داد. با این حال، در واقعیت، زمانی که شخص معامله ای را انجام می دهد، هزینه هایی از آنها اخذ می شود. این همان چیزی است که آنها را از ورود به چنین معامله ای باز می دارد و بنابراین عرضه به میزان قابل توجهی از آنچه تئوری پیشنهاد می کند کاهش می یابد. این روی قیمت هم تاثیر داره.

فرض دانش کامل

نظریه اقتصادی دانش کامل را فرض می کند. این یک فرض غیر منطقی دیگر است. در دنیای واقعی، مصرف کنندگان با تعداد بی نهایت انتخاب روبرو هستند. آنها نه اطلاعات مورد نیاز برای تصمیم گیری را دارند و نه توانایی به دست آوردن آن را! حتی اگر آنها به نحوی اطلاعات را به دست آورده باشند، پردازش آن و رسیدن به یک نتیجه درست غیرممکن خواهد بود.

تئوری اقتصادی باید بر این واقعیت استوار باشد که انسان ها به جای فرض صرف اطلاعات کامل، با دانش محدود خود تصمیمات ناقص می گیرند! اگر چند دهه گذشته ثابت شود، شرکت هایی با سیستم های اطلاعاتی برتر بر رقابت خود پیروز می شوند. از این رو فرض سیستم های اطلاعاتی مشابه، کل حوزه فناوری اطلاعات را بی نیاز می کند.

فرض همگنی

نظریه اقتصادی همگنی را فرض می کند. این بدان معناست که وقتی آنها برای مثال یک اصطلاح “خریدار” را ذکر می کنند، معتقدند که همه خریداران یکسان هستند و یکی می تواند جایگزین دیگری شود. در واقع اینطور نیست. نه مردم و نه کالاها دقیقاً همگن نیستند. در عوض، تنوع ذاتی در جهان وجود دارد. ایجاد فرضیاتی برعکس به سادگی منجر به ایجاد نظریه ای می شود که نادرست بودن آن در دنیای واقعی ثابت می شود.

فرضیه خود اصلاحی

نظریه اقتصادی نیز معتقد است که مکانیسم های بازار کامل هستند. ایده این است که افراد زیادی درگیر هستند که اگر ایرادی وجود داشت، بازار خودش را اصلاح می کرد. با این حال، بازارها در کوتاه مدت به طور قابل توجهی از تعادل خارج می شوند. مورد هر حباب اقتصادی را در نظر بگیرید و خواهید دید که بازارها برای دوره های طولانی، گاهی برای سال ها، از شرایط بنیادی خارج شده اند! بنابراین، اگر مردم باور داشته باشند که بازارها همیشه عالی هستند و بر این اساس سرمایه گذاری کنند، احتمالاً ضرر خواهند کرد. به طور مشابه، اگر تئوری اقتصادی بر اساس این استدلال ساخته شود، ممکن است به نتایج فاجعه‌باری منجر شود.

مفروضات آژانس

تئوری اقتصادی فرض می کند که کارگزاران مطابق با منافع اصلی رفتار می کنند. نظریه ها مشکل نمایندگی را فرض می کنند، اما معتقدند که می توان آن را حل کرد. با این حال، به ندرت چنین است. مورد بزرگ ترین و بیهوده ترین هزینه های دنیا را در نظر بگیرید، متوجه خواهید شد که این پول توسط دولت خرج می شود.

دولت ها پول مردم را خرج می کنند. با این حال، هدف کسب بهترین بازده اقتصادی برای خود سیاستمداران است. این یک تضاد منافع بزرگ است و به ندرت در مدل سازی اقتصادی مدل سازی می شود. با این حال، وقتی هر بحران بزرگی را می بینیم، همیشه می بینیم که فساد عامل اصلی است!

بنابراین تئوری اقتصادی بر پایه های متزلزلی بنا شده است. برای اینکه این تئوری ها خوب باشند، ما نیاز به اصلاح ریشه ای اقتصاد به عنوان یک علم از سطوح پایه داریم. در حال حاضر سرمایه گذاران باید اتکا به این تئوری ها را کاهش دهند و باید از مشکلات نتیجه گیری بر اساس آنها آگاه باشند.

بدون نظر

پاسخ دهید