وقتی مدیریت ارشد خود غیراخلاقی باشد چه اتفاقی می افتد
معمولاً در سازمانها این امر مرسوم است که هر زمان که نیروهای جدید استخدام میشوند، ملزم به شرکت در جلسات اخلاقی و ارزشی هستند. این جلسات نیاز به رفتار اخلاقی و شفاف توسط کارکنان را پوشش میدهد و معمولاً شخصی از تیم پیروی از قوانین یا مدیریت ارشد به آنها خطاب میکند تا الزامات اخلاقی و اهمیت ارزشها را بر آنها تأثیر بگذارد. با این حال، وقتی وضعیتی را در نظر میگیریم که در گذشته اخیر با دست داشتن چندین مدیر ارشد و رهبران تجاری در رسواییها ظاهر شده است، تعجب میکنیم که در این جلسات به استخدامهای جدید چه گفته میشود. هنگامی که خود مدیریت ارشد در انجام کارهای نادرست دخیل هستند، موعظه دادن به کارکنان سطح متوسط و ابتدایی در مورد پیروی از استانداردهای اخلاقی و اعمال ارزش ها دشوار می شود. به عبارت دیگر، هنگامی که رهبری ارشد آنچه را که موعظه می کنند عمل نمی کند، وضعیت ریاکارانه متعاقب آن شبیه هرج و مرج و سردرگمی در سازمان ها می شود. در واقع، الزامات اخلاقی باید از بالا سرچشمه بگیرد و ارزش ها باید توسط مدیریت ارشد از طریق نمونه شخصی صداقت و شفافیت القا شود. نکته اینجاست که وقتی خود رهبران کسبوکار درگیر اعمال غیراخلاقی میشوند، ما فقط میتوانیم حدس بزنیم که چه اتفاقی برای آن دسته از افراد پایینتر از سلسله مراتب میافتد که هیچ فایدهای در اخلاقی بودن یا شفاف بودن و اعمال ارزشها نمیدانند.
چند نمونه دنیای واقعی
مثالهایی از شرکتهایی مانند اپل، گوگل و اینفوسیس نشان میدهد که چگونه مدیریت ارشد باید به عنوان مثال رهبری کند. در همه این شرکت ها، بنیانگذاران شرکت ها اطمینان حاصل کردند که استانداردهای بالایی از رفتار اخلاقی را برای سایر کارکنان تعیین می کنند. همانطور که شعار گوگل، آیا شیطان را انجام ندهید، و Infosys، که توسط عقل و ارزش ها ارائه شده است، نشان می دهد، بنیانگذاران در این شرکت ها معیارهایی را برای رفتار اخلاقی تعیین می کنند و از این رو، این شرکت ها اغلب به عنوان نمونه هایی از نحوه اخلاق و اخلاق ذکر می شوند. ارزش ها را می توان در عمل رفتار سازمانی به فعلیت رساند. البته موضوع دیگری که به محض تغییر مدیریت در بسیاری از شرکت ها، برای کسانی که جانشین آنها می شوند، الگوبرداری یا الگوبرداری از آنها دشوار می شود و این نمونه ای از این است که چگونه اخلاق و ارزش ها باید بخشی از DNA سازمانی باشد و محدود به افراد نباشد. نکته در اینجا این است که رهبری ارشد باید ابتدا سطح رفتار اخلاقی و ارزشی را بالا ببرد و سپس اطمینان حاصل کند که ساختارها و فرآیندهای سازمانی در جایی که با هرگونه انحراف از هنجار به شدت برخورد می شود، ایجاد می شود. به عبارت دیگر، اخلاق و ارزش ها باید به گونه ای نهادینه شوند که بخشی از فرهنگ سازمانی شوند و به فرد وابسته نباشند. به هر حال، هیچ فردی بزرگتر از سازمان نیست و از این رو،
نیاز به اخلاق به عنوان بخشی از فرهنگ سازمانی
به موضوع اصلی مقاله باز می گردیم، این است که وقتی رهبری ارشد غیراخلاقی می شود چه اتفاقی می افتد. در این صورت، سازمان موجو یا انگیزه و هدف خود را از دست می دهد و همانطور که در مورد Enron در ایالات متحده، Satyam Computers در هند و سایر شرکت ها در آسیا دیدیم، یا منحل می شوند یا به بخشی تبدیل می شوند. یک شرکت دیگر به طوری که حداقل سازمان به شکلی اساسی زنده بماند. در واقع، این وضعیت غم انگیزی است که سازمان به دلیل مدیریت ارشد متضرر می شود و باید به هر قیمتی از این وضعیت جلوگیری کرد. از این رو، نیاز مدیریت ارشد به ایجاد و تلقین رفتار اخلاقی و ارزشی بسیار مهم تر می شود.
افکار بسته
در نهایت، اگرچه اخلاق و ارزشها تا حد زیادی به شخصیت افراد بستگی دارد، اما این واقعیت باقی میماند که ساختارهای سازمانی میتوانند به تقویت حس هدف و نگرشهای اخلاقی کمک کنند. موضوع کلیدی در اینجا این است که وقتی رفتار اخلاقی پاداش می گیرد و انگیزه هایی برای آن وجود دارد و وقتی رفتار غیر اخلاقی مجازات می شود و فرهنگ سازمانی تحمل آن را صفر می کند، ممکن است سازمان ها از آرمان های والا پیروی کنند.
بدون نظر